فرید زکریا (Fareed Zakaria)، متفکر هندی-آمریکایی لیبرال و از نظریهپردازان مکتب واقعگرایی در روابط بینالملل، در کتاب معروف خود با عنوان «جهان پساآمریکایی» (The Post-American World، ۲۰۰۸)، شکلگیری نظم جهانی نوینی را پیشبینی میکند که شاخصه آن «ظهور بقیه» (the rise of the rest) در مقابل سلطه غرب است. به زعم او، در جهان پساآمریکایی، ایالات متحده آمریکا همچنان قدرتمندترین ملت و یکهتاز تعاملات و معادلات جهانی خواهد بود، اما قدرت نسبی آن به واسطه ظهور کشورهایی مانند چین و هند کاهش خواهد یافت. کشورهایی که با اتکا بر نظم جهانی لیبرال و نهادها و ساز و کارهای آن مانند نظام سرمایهداری، تجارت آزاد و حکومت قانون، توانستهاند ثروت و قدرت ملیشان را به شکل قابل توجهی افزایش دهند.
زکریا گرچه روسیه را نیز جزو قدرتهای نوظهور میداند و جسته و گریخته در کتابش از توانمندیهای آن نام میبرد، اما توجه اصلی را به چین به منزله چالشگر (Challenger) نظم آمریکایی و هند به مثابه متحد (Ally) ایالات متحده معطوف میکند.
این بیاعتنایی نسبی به روسیه پساشوروی در مقام یک قدرت نوظهور – چه برسد به یک ابرقدرت – را در آثار دیگر تحلیلگران و نظریهپردازان نظم و تمدن جهانی و ظهور و افول قدرتها مانند نایل فرگوسن (Niall Ferguson)، فرانسیس فوکویاما (Francis Fukuyama)، جان ایکنبری (John Ikenberry)، کیشور محبوبانی (Kishore Mahbubani) و بیل اموت (Bill Emmot) نیز میتوان دید که عمدتاً بر روی چین و کشورهای آسیای شرقی متمرکز شده و به مطالعه رفتار اقتصادی-سیاسی آنها پرداختهاند.
در نهایت، به باور نیل مک فارلن (Neil MacFarlane)، استاد روابط بینالملل و متخصص مطالعات آسیای مرکزی در دانشگاه آکسفورد، روسیه یک قدرت نوظهور به معنای متعارف کلمه نیست، بلکه بازیگریست که اساساً میکوشد از افول بیشتر که ناشی از تحولات دهههای ١٩٨٠ و ١٩٩٠ است – از جمله جنگ فرسایشی ۱۰ ساله در افغانستان و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی – پیشگیری کند و در نهایت شرایط لازم را برای ظهور مجدد فراهم آورد.
نگرش پایین دستی به روسیه و به بیان دیگر دستکم گرفتن آن در محافل سیاستگذاری و تصمیمگیری غرب شاید بیشتر مشهود باشد. این نگرش که پس از جنگ سرد و در دوران تکقطبی (unipolar) دهه ٩٠ شکل گرفت و اوایل هزاره سوم به اوج خود رسید، تا حدی از عواملی مانند ضعف نسبی اقتصادی، جمعیت در حال پیری، شیوه حکمرانی غیردموکراتیک و فساد گسترده و ساختاری در بدنه دولت و اقتصاد روسیه نشأت میگرفت، با اینکه روسیه بزرگترین مساحت جغرافیایی و زرادخانه هستهای جهان را دارا بوده و از منابع عظیم انرژی برخوردار است.
نگاه تحقیرآمیز غرب به روسیه اما صرفاً در حد کمارجی و بیاعتنایی باقی نماند، بلکه حالت فعالانه و تهاجمی نیز به خود گرفت و در نهایت در گسترش ناتو به سمت شرق و پیشروی آن به سوی کشورهای تازه استقلال یافته مانند گرجستان و اوکراین که حیاط خلوت روسیه محسوب میشوند، نمود یافت.
حمله نظامی روسیه به گرجستان در آگوست سال ٢٠٠٨ میلادی در پی تشدید درگیریهای مسلحانه در اوستیای جنوبی و آبخازیا که خواستار جدایی و استقلال از گرجستان بودند، نخستین واکنش جدی کرملین به تلاشهای غرب برای جذب کشورهای همسایه روسیه به حوزه نفوذ خود بود.
در محافل کلیدی تصمیمگیری و سیاستگذاری اروپا و آمریکا اما واکنش تقابلی روسیه حمل بر عرض اندام یک قدرت در حال افول شد که اقلیتی سرکوبگر و جنگطلب بر آن حکومت میکرد.
نیکولا سارکوزی، رییس جمهوری وقت فرانسه که در آن زمان ریاست دورهای اتحادیه اروپا را بر عهده داشت و برای گفتوگوهای صلح و پایان دادن به جنگ راهی مسکو شده بود، نقل کرده است که پوتین قصد داشت تا تفلیس پیش برود و گفته بود که میخواهد رییس جمهوری وقت گرجستان، «میخاییل ساکاشویلی را از تخمهایش آویزان کند.»
با این حال رویکرد ناتو مبنی بر «ارتقای دموکراسی» و اشاعه ارزشهای جهان آزاد در همسایگی روسیه تغییر چندانی نیافت، تا اینکه سرانجام در فوریه سال ٢٠١٤، روسیه دست به مداخله نظامی در اوکراین زد. این بار اما پاسخ مسکو به پیشرویهای ناتو از حد واکنش صرف در قالب ایجاد منازعات خرده پا (small-scale) فراتر رفت: اشغال و الحاق شبه جزیره کریمه در پی مداخله نظامی در اوکراین که بسیاری از سیاستمداران را در اروپا و آمریکا غافلگیر کرد، در واقع نمایانگر تغییر استراتژی روسیه در قبال رقیب دیرینهاش یعنی غرب از حالت تدافعی به حالت تهاجمی بود. لذا رفتار تجدیدنظرطلبانه (revisionist) روسیه در الحاق کریمه به خاک خود را میتوان آغاز تلاش برای به دست گرفتن ابتکار عمل و جهش مسکو به جایگاه ابرقدرتی و تأثیرگذاری کلان بر تحولات و معادلات جهانی دانست.
تشدید حضور سیاسی-نظامی روسیه در خاورمیانه را نیز در همین راستا میتوان تحلیل کرد. عایشه زراکل (Ayse Zarakol)، استاد روابط بینالملل در دانشگاه کمبریج، در کتابش تحت عنوان «پس از شکست: چگونه شرق آموخت با غرب زندگی کند» (After Defeat: How the East Learned to Live with the West)، بدین بحث میپردازد: کشورهایی که شکست را در تاریخ ملیشان تجربه کرده و در نظر دیگر بازیگران بینالمللی مورد تحقیر و مایه ننگ (stigma) قرار گرفتهاند، معمولاً حساسیت مضاعفی نسبت به مسائل مربوط به جایگاه و منزلت (status) در جهان نشان میدهند و سیاست خارجی خود را طوری تنظیم میکنند که کسر شأن و حقارتهای گذشته را جبران کنند.
حضور سیاسی-نظامی در خاورمیانه
پوتین در سخنرانی سالانهاش خطاب به مجلس فدرال در اول دسامبر سال ٢٠١٦، تأکید کرد که روسیه به دنبال دشمنی و خصومت با کسی نیست، اما اجازه نخواهد داد منافعش مورد غفلت و بیاعتنایی قرار گیرد: «ما میزان مسئولیتمان را درک میکنیم و واقعاً آمادهایم در حل مسائل جهانی و منطقهای مشارکت کنیم، چرا که مشارکت ما پراهمیت، مطلوب و ضروریست.»
همزمان، وزارت خارجه روسیه، سندی درباره استراتژی سیاست خارجی کشور منتشر کرد که در آن بر مفاهیمی مانند امنیت و تمامیت ارضی و نیز «تقویت جایگاه روسیه به منزله یکی از پرنفوذترین قطبهای جهان معاصر» تأکید شده است.
در عین حال که اولویت سیاست خارجی روسیه همچنان تمرکز بر مناطق همجوار آن یعنی آسیای میانه و شرق اروپا و حوزه بالتیک است، منطقه خاورمیانه نیز اهمیتی ویژه برای مسکو دارد.
طبق سند مذکور، روسیه به ایجاد ثبات در خاورمیانه ادامه خواهد داد که شامل تلاشهایی برای حفظ «یکپارچگی و استقلال» سوریه به منزله «کشوری سکولار، دموکراتیک و تکثرگرا»ست، هر چند این رویکرد الزاماً به معنای مخالفت مسکو با ایجاد نظام حکمرانی فدرال یا فدرالسازی (federalization) سوریه نیست.
با ثبات سازی خاورمیانه برای روسیه همچنین شامل «همکاری جامع» با ایران در زمینه تحولات منطقه و برنامه هستهای جمهوری اسلامی برای اجتناب از درگیری نظامی و نیز اقدام برای «گفتوگوی استراتژیک» با کشورهای عرب خاورمیانه از طریق شورای همکاری خلیج فارس و مجمع همکاری روسیه و اعراب (Russia-Arab Cooperation Forum) است.
در نهایت، حضور فزاینده روسیه در خاورمیانه را نمیتوان بدون در نظر گرفتن مسأله تروریسم به شکل قانع کنندهای توضیح داد. مقامهای روسیه که در اواخر دهه ١٩٩٠ به شدت درگیر مقابله با نیروهای جهادی در شمال قفقاز و سرکوب جداییطلبان اسلامگرا در چچن بودند، اکنون حساسیت خاصی به رشد جهادگرایی در مناطق مرزی کشور مانند داغستان و تبعات امنیتی ناشی از آن در داخل کشور دارند. از دید تصمیمگیران سیاست خارجی روسیه، تروریسم «یکی از خطرناکترین واقعیات جهان مدرن» است که به دلیل مشکلات سیستماتیک ناشی از توسعه نیافتگی و «مداخله خارجی» در خاورمیانه گسترش یافته و به از بین رفتن ساز و کارهای سنتی حکمرانی و اشاعه غیرقانونی تسلیحات جنگی منجر شده است. در همین راستا، برای مسکو ظهور دولت اسلامیو گروههای شبه نظامی مشابه، نمودی از تهدید جهانی تروریسم با ابعاد کیفی جدید به شمار میرود که باید از طریق ایجاد یک «ائتلاف بینالمللی فراگیر» با تکیه بر مبانی حقوقی محکم به مقابله با آن پرداخت.
با توجه به نکات فوق الذکر، شاید به راحتی بتوان ادعا کرد که مداخله نظامی روسیه در سوریه -که از اواخر سپتامبر سال ٢٠١٥ آغاز شد و روند جنگ را به نفع رژیم سوریه تغییر داد- هم مسکو را قادر ساخته تا استراتژی خفه کردن تروریسم در نطفه را دنبال کند و هم سکوی پرتابی برای ارتقای آن به جایگاه بالادستی و همتراز با آمریکا در معادلات جهانی فراهم کرده: جایگاهی که دست یافتن به آن در شرایط عادی نیازمند لوازمی فراتر از به کارگیری قدرت نظامیو بمبارانهای هواییست.
تردیدی نیست که این رویکرد سیاست خارجی مسکو به مذاق برخی از سیاستمداران غربی خوش نیامده، چنانکه یک مقام آمریکایی به طعنه میگوید: «این کشور کذایی که اقتصادش به اندازه اسپانیاست، حالا با سینه سپر کرده این طرف و آن طرف میپرد و طوری عمل میکند که گویی خیلی از همه چیز سر در میآورد.»
در هر حال، باید دید که آیا روسیه خواهد توانست از موقعیت کنونیاش در خاورمیانه برای تأمین منافع بلندمدت ملی مانند ارتقای امنیت پایدار و توسعه اقتصادی کلان استفاده کند یا سیاست خارجی تهاجمیاش در آینده نتیجه عکس داده و تبعات منفی آن گریبانگیر کشور خواهد شد، چنانکه جنگ عراق و افغانستان ایالات متحده را گرفتار کرده و در نهایت باعث تزتزل جایگاه ابرقدرتی آن شده است.