نیما شاهد ـ «طاهره قرهالعین در عصر مشروطه برخلاف سایر زنان در ملاء عام نقاب از صورت گرفت و به سخنرانی عمومی دست زد.»
شاید عمل طاهره و بعد از او حجاب از سر زنان گرفتن در دیانت باب و بهاء، نخستین کنشهای هنجارشکنی است که تاریخ فمینیسم ایرانی با آن میتواند آغاز شود، اما به نظر میرسد پس از یک قرن از کشف حجاب طاهره هنوز حق انتخاب لباس برای زنان به صورت یک مطالبهٔ دریافت نشده باقی مانده است و برابری حقوقی که در دورهٔ پهلوی تاحدی برآورده شده بود، امروزه در فعالیت کمپین حقوق زنان هنوز مطالبه میشود و جمهوری اسلامی وضعیت انباشت این حقوق را به دورههای پیشتر بازگردانده است.
مطالبات جدید در کنار مطالبات برآورد نشدهٔ پیشین وضعیت جنبش حقخواهی زنان را به صورت یک جنبش بدون تاریخ در آورده است. به نظر میرسد یک روند تاریخی پیشرو در کار نیست. وضعیت تاریخ حقخواهی زنان شبیه به تاریخچهٔ ساخت مجسمهای است که در هر مرحلهٔ پیش از تکمیل، بخشی از پیکره تخریب شده است و پیکرتراش باید از نو همهچیز را شروع کند.
برای پاسخ به این مسئله ما مروری بر تاریخ سه موج فمینیسم در کشورهای غربی میکنیم. در این مقاله از این ایده دفاع خواهیم کرد که نقد مردسالاری به عنوان اساس مبارزاتی جنبش زنان در گرو نقد نگاه تمایزبخشی است که مرزهای جنسیتی مردانگی- زنانگی را ایجاد میکند. مردسالاری به عنوان یک مسئلهٔ کانونی در مبارزات زنان و هوموفوبیا به عنوان مسئلهای عمده در جنبش همجنسگرایی هر دو بر اساس نگاه تمایزبخشی که مردانگی- زنانگی را استحکام میبخشد تولید و تقویت میشود. آنچه مرد دگرجنسگرا را در برابر زن دگرجنسگرا قرار میدهد، از آغاز یک دوتایی سرکوبگر را پدید میآورد که در قالب این دوتایی نگاه مردسالارانه و هوموفوبیک همزمان تولید میشود. نقد مردسالاری و هموفوبیا بدون طرد این نگاه تمایزبخش، در نهایت به کیمرایی تبدیل میشود که هرگاه یک سر او را میببریم سر دیگری از کنار آن بیرون میجهد. این اساس مبارزاتی است که جنبش زنان را به جنبش اقلیتهای جنسی پیوند میزند و دشمن مشترک این دو یعنی مردسالاری و هوموفوبیا را نشانه میرود. در صورتی که جنبش زنان برای تهیهٔ استراتژی مبارزات خود همت کند و نظریهپردازانی این جنبش را نمایندگی کنند، به نظر میرسد نقد وضعیت جنسیتی موجود بدون در نظر گرفتن پیوند جنبش همجنسگرایی و زنان میسر نمیشود.
سه موج فمینیسم
آنچه موج نخست فمینیسم خوانده میشود عموماً با کتاب «دفاعیهای در باب حقوق زنان» از ماری ولستونکرافت [۱] آغاز میشود. پس از او میتوان از کتاب «تابعیت زنان» [۲] از جان استوارت میل و نیز «اعطاء حق رأی به زنان» [۳] از هریت تیلور یاد کرد. اگرچه عناوین کتابها هنوز روحیهٔ «مرد بخشایشگر» را دارد که حقی را به زن اعطا میکند، اما به هر روی این آثار برای نخستین بار در کنار حقوق بشر حقوق زن را که در این دوره حق رأی، تعلیم و تربیت و اشتغال است، به مرور فراهم کردند. آنچه در این موج از فمینیسم عمده است مسئلهٔ عدالت حقوقی است. مطالبهٔ رفع تبعیض در قانون، لایههای فرهنگی را نمیکاود، پیشفرضهای جنسیتی را نمیشکافد و به فرم برابری بسنده میکند. به تدریج با اعطای حق رأی به زنان و بیانیههایی که در جهت رفع چنین تبعیضهای حقوقی بود موج اول جای خود را به موج دیگری از فمینیسم داد که به صرف این تساوی صوری در حقوق رضایت نمیداد.
در دورهای که موج اول فمینیسم فعال است در همان فضای حقطلبی به همان سیاق موج اول، مارکس و انگلس از حق اشتغال و رفع استثمار زن در خانه سخن گفتهاند. اما تحلیل آنها معمولاً تمایز زن- مرد را به عنوان تمایزی بدیهی نگاه میدارد. هرچند در «منشأ خانواده» انگلس، زن را در خانه پرولتر میشمارند و مرد را بورژوا، اما این ایده منجر به نقد عمیقتری در باب جنسیت نمیشود و زن به عنوان نیروی اجتماعی معرفی میشود که باید در تولید مشارکت داده شود تا رها شود. ولی اندیشهٔ رادیکال مارکس زمینهٔ نقد فمینیستی در موج دوم را فراهم میسازد که بر اساس آن مسئلهٔ حقوق صرفاً محدود به صورت قوانین مدنی نمیشود، بلکه مسئلهٔ پدرسالاری و مردسالاری به عنوان یک پدیدهٔ رادیکال است که باید تغییر کند.
دو عنصر جنبش فمینیسم موج اول حفظ تمایز زن و مرد دگرجنسگرا و توجه کمتر به مسئلهٔ زنان طبقات فروتر بود. اگر از مارکسیسم صرف نظر کنیم، رویکرد لیبرال موج اول از اساس سخنی برای زنان طبقات فروتر نداشت و مسئلهٔ زنان غیر دگرجنسگرا نیز طرح نمیشد. این امر در موج دوم تا حدودی جبران شد.
جنبش فمینیستی که از انقلابهای خیابانی دههٔ ۶۰ در اروپا و آمریکا شروع شد، مسئلهٔ زنان را بسط داد و زمینهٔ طرح سخن از گرایشهای جنسی سرکوب شده و زنان طبقات فروتر را پیش کشید. ازجمله کسانی که میان این دو موج قرار میگیرند، سیمون دوبوار با کتاب «جنس دوم» [۴] و ویرجینیا وولف با کتاب «اتاقی از آن خود» [۵] هستند. این دو که هنوز در موج اول فعالند، زمینهٔ موج دوم فمینیسم را فراهم ساختند. در موج دوم مسئلهٔ گرایش جنسی سرکوب شده و خودبسندگی زنان به عنوان جنس متمایز به نوعی طرح شد، اما نقدهای جنسیتی جدید که در همین دوره توسط برخی مانند میشل فوکو آغاز شده بودند اثر ویژهای بر این موج از فمینیسم نشان ندادند. درهای نقد بر برخی از اشکال سرکوب مانند سرکوب بر اساس «شأن» و «جایگاه» طبقاتی گشوده شد و لایههای درونیتر سرکوب مردسالاری جستوجو و در فرمهای رابطهٔ زن و مرد نشان داده شد. در حالیکه در موج اول مسئلهٔ عمده قوانین صوری مانند حق رأی بود، جنبش فمینیسم یک گام به پیش رفت و در رابطهٔ زن و مرد کانون سرکوب زنان را نشانهگذاری و نقد کرد. مسئله ربط دگرجنسگرایی و سرکوب زنان توسط برخی از نویسندگان فمینیست این سالها بیان شد. کیت میلت [۶] در «سیاست جنسی» [۷]، که از حق زن برای تملک بدن و جنسیتش بدون اجبار به مادری و ازدواج سخن میگوید، و نویسندگان رادیکال دیگر آدرین ریچ [۸] و ادره لرد [۹] در اشعار و نوشتههای ادبیشان از پیوند میان دگرجنسگرایی و سرکوب مردسالارانه سخن به میان آوردند. آنها صورتی مسئلهٔ کانونی فمینیسم را در شکل رابطهٔ زن و مرد مطالعه کردند. شکلی که به طور سنتی دگرجنسگرایی را به صورت تقسیم کار مرد غالب و زن مغلوب نشان میداد. نقدهای جنسیتی این نویسندگانگاه جنبهٔ احساسی داشت و به همین جهت در دایرهٔ ادبیات فمینیسم اظهار میشد، اما در موج سوم رابطهٔ مذکور به سطح نظری آورده شد و دیدگاه نظری جدی برای دفاع از این رابطه و سرکوب مردسالارانه پیدا شد.
تمایز موج دوم و سوم فمینیسم موضوع بحث است، اما عدهای از دههٔ ۹۰ به اینسو خود را نمایندهٔ موج جدیدی از فمینیسم خواندند. موج سوم نمایندهٔ هویت دختر فمینیستی است که خود را grrl (واژهای که حتی نمیتوان آن را درست تلفظ کرد) میخواند تا از تصرف و نظارت زبانی نیز بگریزد و در قالبهای زبانی که سرکوبگر است محبوس نشود. ربکا واکر [۱۰]، کارن مک ناوتون [۱۱] و ناتاشا والتر [۱۲] از نویسندگانی هستند که این موج و هویت متمایز آن را اعلام کردهاند. نسل اینترنت و فضای مجازی و نسل جدیدی که از نظارتهای اجتماعی به شکلی طغیانگر میگریزد و شورش ویژگی عمدهٔ رفتاری اوست، با دیدگاههای نظری جدیدی باید نمایندگی میشد که نویسندگان جدیدی آن را ادعا میکنند. در این آثار میتوان شکل رهاییطلب دیگری از جنبش فمینیسم را یافت که بیشتر از قبل بر سلسله مراتب میشورد. اینبار مسئله به زنان جهان سوم و رنگینپوستان بیشتر پیوند میخورد و هرچه بیشتر ریشههای سرکوب رسوا میشود.
دیدگاههای کوییر بیش از موج دوم در این موج به ویژه با کتابهای «آشفتگی جنسی» [۱۳] و «بدنهایی که مسئلهاند» [۱۴] از جودیث باتلر پدیدار میشود. در این اندیشههای نظری است که رابطهٔ تنگاتنگی میان رفع تبعیض از زنان و همجنسگرایان ایجاد میشود.
آشفتگی جنسی در برابر مردسالاری دگرجنسگرا
هرچه جنبش فمینیستی به پیش میرود لایههای زیرین سرکوب در صورتهای نرم آن نه تنها در قوانین بلکه در روابط اجتماعی، سلسله مراتب قدرت در خانواده و جامعه و بیش از آن در زبان یافته میشود. ریشهای کردن مسئلهٔ سرکوب جنسیتی واکنش نهایی خود را در آشفتگی جنسیتی میبیند که در تعابیر باتلر پیدا میشود. باتلر اشکال مبدلپوشی و هویتهای جنسی دگرباش را موردی از آشفتگی جنسیتی میشمارد که پیوندهای سنتی جامعهٔ مردسالار را متزلزل میسازد. صورت نهایی جنبش فمینیسم به نظریهٔ کوییر پیوند خورده است، اما چرا چنین نسبتی به شکل نظری میان این دو جنبش وجود دارد.
کانون نقد مشترک این دو جنبش عنوانی است که در هر دو تکرار میشود: مردسالاری. مردسالاری در جنبش زنان عنوانی است که به یک سوژهٔ مذکر اطلاق میشود که رابطهای سرکوبگر را با زن برقرار میکند. در جنبش همجنسگرایی این عنوان به رابطهٔ فاعلمحوری اطلاق میشود که مرز مربوط به ژستها، رفتارها و واکنشهای بدنی و زبانی را نظارت میکند و رابطهٔ میان دو فرد در چنین نظام جنسی بر اساس وضعیت تناسلی آنها تقسیم میشود؛ یعنی یک مرد که رفتار، ژستها و زبانش بیپرواست، فاعل است، حمایتکننده است، احساسی نیست، کنشگر است، از مدل آرایش و طرز سخن متناسب با چنین ویژگیهایی برخوردار است و مدل لباس او تأکیدی بر اندام جنسیاش ندارد؛ یک امر کلی است که نظاره میکند اما نظاره نمیشود. از سوی دیگر زن کسی است که به نظام نشانهشناختی مقابل متعلق است، جلف و سبک نیست، پذیرنده و مفعول است، احساسی است، حساس است، مدل لباس پوشیدن او بر اندام جنسیاش تأکید دارد و آهنگ زبانش و ژستهایش نشاندهندهٔ میزانی از استرس و شرم از حضور در برابر دیگران دارد. او موضوع نگاه است و فاعل نگاه خیره به دیگران نیست. نشانههایی که هویت مرد و زن را از هم جدا میسازد یک نظام نشانهشناختی تصادفی نیست. کنش جنسی، رابطهٔ اجتماعی، حقوقی و غیره، تناسبی با چنین نظام نشانهشناختی در شکل بودن این دو جنس دارد. مردسالاری به عنوان یک نظام جنسی که حافظ این شکل از بودن است، اجازهٔ جابهجایی و آشفتگی این طرز بودن را نمیدهد. مردی که احساسی است، و اصطلاحاً زنانه رفتار میکند توسط یک نظام مردسالار طرد میشود. مرد زنانه، مردی است که با عناوین جنسی سرکوبکننده طرد میشود. چنین مردی در یک نظام مردسالار نتوانسته است ارزش ویژهای که به او به عنوان یک مرد بیولوژیک بخشیده شده است را حفظ کند. او موقعیت پستی را به خود اختصاص داده است. این پستی ناشی از ارزش ویژهای است که مردسالاری برای مرد در جامعه ایجاد میکند. همچنین زنی که معیارهای زنانهٔ رفتار و لباس و حضور اجتماعی زنانه را رعایت نمیکند زنی است که سبکسر است و نجابت ندارد. شاید به همین جهت همجنسگرایان مرد توسط چنین نظام تمایزگذاری ابنهای و زنان همجنسگرا فاحشه تلقی میشوند. بدیهی است رفع چنین رابطهای برای زیست آزادانهٔ یک همجنسگرا مؤثر خواهد بود و او را به جنبش فمینیسم ضرورتاً پیوند میزند.
از سوی دیگر آشفتگی جنسی که مرزهای مردسالارانهٔ سنتی را رعایت نمیکند و علیه آن شورش میکند، موجب مغشوششدن نظام نشانهشناختی است که مرزهای سلطهٔ مردسالارانه بر زن را حفظ میکرد. در فقدان چنان نظام نشانهشناختی مرد سنتی جایگاه نمادین خود را برای اعمال نیرو از دست میدهد. دختری که خود را درموج سوم فمینیسم Grrl میخواند، رفتاری که تمایزگذاری فوق تحمیل میکند را بر نمیتابد. او همان دختری است که رفتارش زنانه به معنای سنتی نیست. همان که جلف خوانده میشود. «بیپروایی» که رفتاری مردانه است از او سر میزند و مرد را به عنوان یک دیگری در چنان نظام نشانهشناختی جدی نمیگیرد. او مرد را «مرد» تلقی نمیکند. نیرویی که جامعه به واسطهٔ آن کانالیزه میشد مسیر اعمال قدرت را گم میکند. آشفتگی جنسی رابطه اقتدار پیشین را آلوده میسازد. این آلودگی ممکن است مستقیماً به تغییر همه چیز منجر نشود، اما همزمان میتواند موجب رفع آن نگاهی باشد که تمایز حقوقی را منجر میشود. چون مبنای زیستی تمایز؛ یعنی تمایز حضور زن و مرد را آشفته میسازد و بنابراین میتواند چشمانداز تمایز را با چشمانداز یکسانی جابهجا کند. چشماندازی که مبنای قانونگذاری و روابط انسانی بعدی میشود، بر اساس چنین تمایزی شکل گرفته است. با تکیه بر رویکرد موج سوم فمینیسم، جنبش زنان نیز منافع مشترکی با جنبش دگرباشان دارد که بانی چنین آشفتگی جنسی در جوامعاند.
نکتهٔ تکمیلی که باید به آن اشاره کرد این است که هوموفوبیا به معنی ترس و بیزاری از همجنسگرایی ویژگی جوامعی است که سرکوب زنان به طور سیستماتیک در آن روی میدهد. در هر دوی این سرکوبها مسئلهٔ نظام ارزشگذاری است که رابطهٔ ارزشی را در سکس بر اساس فاعل و مفعول بودن تعیین میکند. مرد همجنسگرا به عنوان ابنهای و زن همجنسگرا به عنوان فاحشه محصول چنین ارزشگذاری است. هوموفوبیا واکنشی روانی–اجتماعی در برابر آشفتگی این نقشها به صورت همجنسگرایانه است.
همجنسگرایی مرزی را که نظام مردسالار برای جنسیت بیولوژیک تعیین کرده است، به هم میریزد و این امر با طرد حقوقی (اعدام و شلاق) و طرد زبانی (فحاشی) پاسخ خود را میگیرد.
به سوی یک استراتژی مشترک در مبارزات جنسیتی
اهمیت دادن به مسئلهٔ زنان و حمایت جنبش زنان از مبارزه با هوموفوبیا در دیدگاههای فمینیستی جدید امری غریب نیست، اما جنبش زنان و همجنسگرایان در ایران هنوز در آغاز چنین پیوندی با یکدیگرند. اگرچه در میان همجنسگرایان و فعالان همجنسگرایی گرایش به مطالعات فمینیستی امری بدیهی به نظر میرسد، اما جنبش زنان با وجود تابوهای هوموفوبیک جامعهٔ مردسالار، هنوز همجنسگرایان را به عنوان کسانی که مشکل مشترکی با آنها دارند (مردسالاری هوموفوبیک) و علاوه براین بهترین فعالان برای جنبش زنان میتوانند محسوب شوند، نپذیرفتهاند. به میزانی که از فضای جامعه هوموفوبیک ایران دور شویم، این امر کمتر دیده میشود. به نظر میرسد که جنبش زنان باید هم برای تقویت خود و استفاده از نیروی همجنسگرایان که از نخبگان این کشورند و هم برای آنکه نشان دهد تناقض نظری در دیدگاه آنها در مورد مسئله جنسیت وجود ندارد، تابوهای هوموفوبیک را به طور جدی در خود مورد نقد قرار دهد. از سوی دیگر نیاز به این هست که جنبش همجنسگرایی در کنار فعالیت خود برای نقد هوموفوبیای جامعه ایرانی نشان دهد که تا چه اندازه مشکلات زنان و همجنسگرایان نه تنها یک اشتراک صوری در مبارزه است، بلکه به طور ریشهای مسایل آنان به یکدیگر گره خورده است.
بدیهی است که این امر در گرو ایجاد زمینههای مطالعات نظری در مورد نظریات فمینیستی است و پس از آن ایجاد زمینهٔ نظریهپردازی برای کنش سیاسی زنان و همجنسگرایان که هر دو گروه از این جهت در ابتدای راهند؛ نظریهپردازیای که هم به تجربهٔ کشورهای دیگر و مطالعات دانشگاهی جهان و هم به مسایل مشخص جنسیت در ایران نظر دارد. با فراهم شدن چنین مطالعات جدی است که مبارزات جنسیتی در ایران میتواند گامی بلندتر از تاریخ کنونی خود بردارد.
طاهره قرهالعین حجاب از روی گرفت، اما زنان پس از یک سده هنوز در کشاکش آزادی انتخابهای خود هستند. طی این یک سده آنچه در کشاکش میان جنبش زنان و حاکمان دگرگون نشده است نگاه مردسالار جامعهای است که هنوز برای مبارزهٔ زنان آمادگی کافی نداشته است. در سالهای اخیر تحول اساسی که منجر به یک جنبش سراسری برای زنان شود پدید آمده است. به تعبیر ژانت آفاری نوعی انقلاب جنسی در ایران روی داده [۱۵]، نگاه به طلاق و ازدواج، رابطهٔ دختر و پسر و هنجارهای زنانگی و مردانگی در جامعه دگرگون شده است. هرچند به نظر ما تعبیر انقلاب برای این تحولات دقیق به نظر نمیرسد، اما این دگرگونی در چشماندازها نخستین گام در یک مسیر انقلابی در مورد جنسیت است. میتوان گفت اکنون زمان یک تغییر ریشهای در مناسبات جنسی پدید آمده است. چون انتظار آن در مردم وجود دارد، هرچند ابزارهای چنین دگرگونی فراگیری فراهم نباشد. مسئله کمک به تقویت چنین نگاهی در جامعه است و پیشنهادهای بالا در راستای تحقق چنین امری مطرح شد.
پینوشتها:
۱- Mary Wollstonecraft
۲- (The Subjection of Women (۱۸۶۹
۳- (Enfranchisement of Women (۱۸۵۱
۴- (The Second Sex (۱۹۴۹
۵- (A Room of One» s Own (۱۹۲۹
۶- Kate Millett
۷- Sexual Politics
۸- Adrienne Rich
۹- Audre Lorde
۱۰-Rebecca Walker
۱۱- Karen McNaughton
۱۲- Natasha Walter
۱۳- (Gender Trouble (۱۹۹۰
۱۴-(Bodies That Matter (۱۹۹۳
۱۵-Afary، Janet. Sexual Politics in Modern Iran. Cambridge University Press، ۲۰۰۹.
در جامعه امروز ایران، به تعبیر نویسنده، شروع یک انقلاب از نوع جنسیتی و با موضوعات زنان، دگرباشان و مسئله هوموفوبیا با توجه به موقیعت خاص جامعه ایرانی و فضای اینترنتی ملتهب، هر چند به کندی و با تنی خسته و آن هم توسط عده ایی از جوانان دگراندیش و روشنفکر شروع شده هست، اما ارائه مقالات و تحقیقات روشن و نشانه گرفتن مستقیم جامعه مردسالارانه و هوموفوبیک و حتی زنان مردسالار می تواند حرکت منسجم تر این تحول اجتماعی را ممکن سازد. البته در این مجال، تلاشهای مردان و زنان دگرجنس گرا نیز از اهمیت ویژه ایی برخوردارست. از رادیو زمانه هم بخاطر جدیت، فرصت و امکانی که در مسائل زنان، دگرباشان، دگراندیشان، فرهنگ و هنر ایران زمین می دهد کمال تشکر را دارم.
امید / 07 March 2011
مدتها قبل کامنتی نوشتم و به زبان بکار برده شده در مقاله ای در این بخش ایراد گرفتم که انتقادم چاپ نشد و سانسورش کردند و تصمیم گرفتم هرگز به این بخش سر نزنم و کامنت نوشتن که دیگه بماند. اما دوستی برایم ایمیل زد که این مطلب را بخوانم.
اول اصطلاح رنگین پوستان یک اصطلاح نژادپرستانه است که عمدتآ در آمریکا بکار برده میشود. و مترادف یا ترجمه
Coloured
یعنی رنگی شده می باشد. تو گریی رنگ اصلی سفید است و بقیه را رنگی کرده اند و انهم انواع رنگها پس رنگین پوست هستند. میدانم خیلی از افراد ی که نژاد پرست نیستند هم این اصطلاح را بکار می برند ولی منظور اصلاح و روشنگری است.
کاربر مهمان / 05 April 2011