بدون شک جنبش آزادیخواهی مردم ایران که جوانههای آن در پی دهمین انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ سر از خاک برآورد، پس از بهمنماه سال جاری، وارد فاز جدیدی شده است. حرکت مردم در روز ۲۵ بهمن را میتوان نقطهی عطفی در چرخش شعارها دانست و آن را حرکت به سوی نوعی رادیکالیسم تعبیر کرد. نکتهی حائز اهمیت این است که این تظاهرات پس از ماهها سکوت برگزار شد تا جایی که برخی جنبش اجتماعی مردم ایران را خاموش شده فرض می کردند.
ویژگیهای حرکت اعتراضی اخیر را میتوان اینگونه دستهبندی کرد:
۱ـ همهی شعارها برخلاف معمول نه محمود احمدینژاد، رئیس دولت جمهوری اسلامی، بلکه بهطور مستقیم رهبری و اصل ولایت فقیه را نشانه گرفته بودند. با وجود عدم اجازهی وزارت کشور برای راهپیمایی، رهبران نمادین جنبش، برخلاف معمول تظاهرات را لغو نکردند و شاید علت موضعگیریهای تند مجلس پس از تظاهرات بهخاطر این رویارویی مستقیم و بیپروا و ایستادگی مردم روی خواستشان بود.
۲ـ به گفتهی شاهدان عینی ازجمله مهدی خزعلی که خود در تظاهرات شرکت داشت، بهنظر میرسید بسیجیها برعکس ۳۰ خرداد و عاشورای سال گذشته در ایجاد درگیری با مردم تردید داشتند.
۳ـ برعکس انتظار همگان و علیرغم حضور نیروهای انتظامی، سپاه و گارد ویژه در خیابان، مردم بسیار مصمم و پرقدرت در تظاهرات شرکت کردند؛ تا آنجا که برخی از تحلیلگران سیاسی، حرکت ۲۵ بهمن را عاشورای دوم میدانند؛ از آن جمله دکترعطا هودشتیان که استاد علوم سیاسی در کاناداست.
عطا هودشتیان: تظاهرات ۲۵ بهمن یک عاشورای دوم بود. این در پیوند با آن چیزی بود که در کلیت منطقه اثر گذاشته است و میگذارد. چراکه این حرکت پس از یکسال کم و بیش توام با سکوت به همراه افزایش فوقالعاده غیر قابل انتظار جنبشهای مدنی در منطقهی خاورمیانه و شمال آفریقا بهطور مجدد شکل گرفت و رهبران ایران هم که اندکی سکوت کرده بودند، به دنبال آن دویدند. به هرحال تظاهرات ۲۵ بهمن به وجود آمد. به نظر من از دو زاویه میتوان تحولات کل منطقه را مد نظر قرار داد. مقدمتاً دیدگاه میکرو یا خردنگر است. یعنی دیدگاهی که ریز میکند و حوادث روزمره را مورد تحلیل قرار میدهد که یک نگاه بسیار مثبت و مفیدی است که روزنامهها، مقالات و غیره این کار را میکنند.
دیدگاه دوم اما دیدگاه مایکرو یا دیدگاه کلان است. دیدگاه کلان سئوال را اینطور مطرح میکند که ما به کجا میرویم و چطور شد که به گونهای ناگهانی میبینیم کلیت منطقه به آتش کشیده میشود. تحلیل من این است که ما در پی این جنبشها به عبارتی در فاز دوم جهانی شدن قرار میگیرم. فاز اول مقدمهای برای گشایش فاز دوم بود. از فاز اول معمولاً به نام جهانی شدن اقتصادی- صنعتی نام برده شده است و خصوصیتاش هم این بود که شرکتهای غربی به سمت کشورهای شرقی هجوم آوردند و سود خودشان را به همراه سود دولت چندبرابر کردند. خصوصیت فاز اول این بود که مفهوم توسعهی گسترش اصلاحات اقتصادی و صنعتی را در انحصار دولت و طبقات فرادست قرار داد و آنها بودند که هم توسعهی درونی را به دست گرفتند، هم سود خودشان را افزایش دادند.
این طبقهی متوسط و طبقه ی پایینی رشد و گسترش پیدا کرد. درپی توسعه، بهطور کلی شهرها افزایش پیدا کردند، اما این طبقهی متوسط در طول ۲۰ یا ۳۰ سال دریافت که از صنعتی شدن و توسعهی اقتصادی هیچ چیز عاید او نمیشود. مشکل پروسهی جهانی شدن اول این بود که در پی خودش دانشگاهها و مدارس را گسترش داد. شهرها را از جمعیت انبوه کرد. طبقهی متوسط بسیار پرجمعیت شد. پا به پای آن در طول ۲۰ سال گذشته دنیای جدید مجازی هم شکل گرفت. جوانان از دانشگاه و مدارس بیرون میآمدند، بعد به کافه اینترنتها میرفتند و اخبار جهان را میگرفتند. این جوانان میدیدند که در جای دیگری انسانها طور دیگری زندگی میکنند و خودشان را از دنیای مرکزگریز اینترنت و مجازی به نقاط دیگر دنیا متصل میکردند.
آگاهی به این واسطه در طول ۲۰ سال گذشته رشد کرد. پا به پای آن جوانان انبوهتر شدند. ما در تمام این کشورها شاهد هستیم که بین ۶۰، ۷۰ درصد جمعیت کل کشورها را جوانان در دست دارند. بنابراین این وضعیت میبایست متحول میشد. ما منتظر این زلزله بودیم. توسعه بنابراین کار را به جایی رساند که نیاز به آگاهی و نیاز به آزادی در سطوح طبقهی متوسط بیشتر شد. ما شاهد شکلگیری فاز دومی هستیم که نام آن را دوست دارم «فاز جهانی شدن آگاهی و آزادی» بگذارم.
در تمام این کشورها آگاهی رشد کرده و آزادی به یک نیاز بیواسطه و اصلی بدل در مقابل دیکتاتوری شده است که مفهوم توسعه و کارکرد توسعه را در دست خود به شکل انحصاری گرفته بود.
امروز سطح توقع شهروندان از خودشان بیشتر شده است. به این واسطه سطح توقع جامعه از دولت هم بیشتر میشود. این سطح توقع چه چیزی را میطلبد؟ احترام متقابل را میطلبد و پا به پای احترام متقابل طبقهی متوسط به این دولتها و به جهان میگوید من سهم خودم را از جهانی شدن میخواهم. چرا تمام سود سرمایهداری به دست انحصارگران و طبقهی فرادست برسد؟ من هم جای خودم را میخواهم. این جا را دولتها به آنها نمیدهند. این ماجرا ۱۰ سال، ۲۰ سال ادامه پیدا میکند. بیشتراز این، این طبقه امکان تحمل یک نظام فاسد را ندارد که فساد مالی را همهگیر کرده است. این به نظر من دوران «جهانی شدن آگاهی و آزادی» است که امروز آغازگر آن هستیم.
مکانیسمهای پیروزی
اگر نگاهی به وضعیت مصر بیاندازیم، میبینیم با این که هستهی اصلی و مرکزی جنبش مصر را جوانانی تشکیل میدادند که به میدان تحریر آمدند، ولی کلید به پیروزی رساندن آنها همراهی اتحادیههای کارگری، طبقات فرودست و همینطور بقیهی قشرهایی بود که بعد به آنها پیوستند. اساساً آن اعتصاب عمومی بود که این جنبش را به پیروزی رساند. درست است که نقش جوانان و اینترنت مهم و شرط لازم است، ولی کافی نیست برای این که جنبشی به پیروزی برسد. حالا این حرکت در ایران چگونه معنی پیدا میکند، ما الان یکسال است که شاهد باروری حرکت طبقهی متوسط هستیم، ولی میدانیم که مکانیسمهای پیروزی هنوز وجود ندارد.
هودشتیان: مکانیسمهای پیروزی با این وضعیت وجود ندارد و چون اشاره کردید به مصر و تونس، در مقایسه با این کشورها متوجه میشویم که یک لایهی بینابینی بین دولت و جامعه به هیچوجه در ایران شکل نگرفته است. ایران تمامی اپوزیسیون واقعی را از میان برد و چون داعیهی انقلابیگری داشت، امکان تحمل هیچگونه اپوزیسیونی را به خودش نمیداد. به این لحاظ من فکر میکنم ایران با مصر و تونس بسیار متفاوت است. اشارهی من به طبقهی متوسط در منطقه این است که این طبقه به همراه محرومان و کلیت کارگران و زحمتکشان وارد جامعه میشوند. اشارهام این نیست که فقط طبقهی متوسط خواسته دارد و این فقط آنها هستند که در این وسط منافع دارند.
در ایران این امکان اساساً وجود ندارد. در ایران نیروی اهریمنی سرکوبگر امکان نفس کشیدن به هیچ قدرت غیر خودی را نمیدهد. به این لحاظ است که جریانهای خودی که پیش از این جزئی از نظام بودند و امروز از نظام کنده شدهاند، اپوزیسیون را درست کردهاند و ما هیچ اپوزیسیون واقعی دیگری نداریم. آنچه داریم، بخشی از خود نظام است که به صلاحیت نظام و به اعتبار نظام هنوز احترام میگذارد و این را ما در واقع نداریم. سندیکاهای کارگری به شدت سرکوب شدهاند. سندیکاهای اجتماعی، دانشجویی و زنان به شدت سرکوب شدهاند. من فکر میکنم تنش بسیار پرقدرت تظاهرات ۲۵بهمن بسیار فراتر از خواستهی رهبران گذشته رفته است که هنوز رهبران امروز قلمداد میشوند. درواقع حد و مرز آنها را سپری کرد. تظاهرات قرار بود یک تظاهرات سکوت باشد، اما فکر میکنم این تظاهرات در واقع به عاشورای دوم بدل شد.
دوقطبی شدن جامعه
تظاهرات ۲۵ بهمن منجر به واکنشهای بسیار تند حامیان حکومت شد. تا آنجا که نه تنها برخی از نمایندگان مجلس که در واقع باید حامی حقوق مردم باشند، شعار «اعدام» سران مخالف را سر دادند، بلکه به گزارش «خبرگزاری فارس»، فردای این تظاهرات در مراسم خاکسپاری صانع ژاله که در روز ۲۵ بهمن کشته شده بود، تظاهرکنندگان موافق حکومت و «جامعهی اسلامی مهندسین» خواستار محاکمهی فوری سران- به اصطلاح آنها- «فتنه» و اشد مجازات برای عوامل «اغتشاش» شدند. همهی اینها نشان از دوقطبی شدن جامعهی ایران دارد. در یکسو نسلی که عمدتاً در انقلاب شرکت داشته ایستاده و در سوی دیگر جوانانی که دوران کودکی و نوجوانی خود را پس از انقلاب سپری کردهاند و دغدغههای دیگری در سر دارند.
هودشتیان: گویا دوقطبی شدن جامعه به دوقطبی شدن دونسل کشیده شده است. یعنی به واقع بخشی از نسل قدیم که نسل انقلابیون دهه ی ۴۰ و ۵۰ بودند، در مقابل نسل جدیدی قرار میگیرند که پس از۳۰ سال در پی تحولات زیرین جامعه بالا آمدهاند و خواستههای جدید آزادیخواهانه دارند. نسل پیشین امروز حدود ۵۰ تا۶۰ سال دارد. بخشی از آنها منافعی از سوی رژیم دارند و به همین دلیل به آن پیوستهاند. به این لحاظ به عبارتی، دو قطبی شدن دو نسل و دوم دوقطبی شدن نظام و جامعه مطرح است. نظام و وابستگانش از یکسو میتوانند راهپیماییهایی درست کنند و به اصطلاح به آقایان و خانمها آب پرتقال بدهند و آنها را به خیابان بیاورند، و جامعه از سوی دیگر.
این، سرنوشت آیندهی جامعهی ما را تعیین نمیکند. برای این که این تفالههای باقیماندهی نظام که البته فعال هم هستند و امکان بسیجهای موقتی را هم دارند، سنگر تعیینکنندهی آیندهی وضعیت جنبش اعتراضی در ایران نیستند. آنچه تعیینکننده است، قدرت سرکوبگر کل نظام است. یعنی واقعاً قدرتی که در مقابل هیچ بنیبشری خود را جوابگو احساس نمیکند. نه در مقابل جامعه، نه در مقابل جوانان، نه در مقابل قانونگرایی و قانون اساسی مملکت و نه در مقابل جهان و جهانیان و ارگانهای بین المللی یا سازمان ملل.
بسیار مهم است به این مسئله توجه کنیم که رژیم از نسلی که در مقابلش ایستاده و اکثریت جامعه را تشکیل میدهد و اینکه میداند این نسل اکثریت جامعه است، ترس بسیار دارد. اگر احتمالاً رژیم خطر کند و آقایان موسوی و کروبی را که ما معتقد به ضعف اساسی آنها در گردش و هدایت جنبش فعلی هستیم، دستگیر کند، تهران به خون کشیده میشود و شجاعت مردم در دفاع از آن دوتن، هزاربرابر خواهد شد. صفکشیها و باز دوقطبی شدن جامعه و وضعیت فعلی به مراتب شدت خواهد یافت. ۲۵ بهمن این را نشان داد که آنچه ما انتظار نداشتیم، قابل تحقق است. من فکر می کنم این دوقطبی شدن راه را به سمت صفکشیهای اساسیتر باز میکند. منتهی آن قطب، یعنی قطب جوانان و اکثریت، امروز طبعاً امکان بیان آزاد را ندارد.
پایان رسالت نوگرایی دینی
بسیاری از کارشناسان معتقدند جنبشهای مردمی در تونس و مصر، منبع الهامی برای حرکت دوبارهی جنبش آزادیخواهی مردم ایران در ۲۵ بهمن شد.
آقای هودشتیان معتقد است دوران اسلام ایدئولوژیک به عنوان منبع الهامبخش جنبشهای آزادیخواهانه و رهاییبخش در منطقه به پایان رسیده است.
هودشتیان: پرسش اساسی این است که در تمام این جنبشها ازجمله در جنبش ایران که در مدتی حدود یکسال با رنگ اسلامی خود را رنگین کرده بود، خبری از اسلام و اسلامگرایی و بازگشت به حکومت اسلامی نیست. یعنی در مصر، تونس و حتی در الجزایر و یمن هم این شرایط وجود دارد. پرسش اساسی این است که اسلام کجاست و چه شده؟ من فکر می کنم دوران اسلام سپری شده و اسلام به عنوان پرچمدار مبارزه علیه ظلم دیگر خودش را نشان نمیدهد. دوران نوگرایی دینی هم سپری شده است. به این دلیل ساده که نوگرای دینی میآمد و این مأموریت تاریخی را داشت که اسلام در حکومت را عقلانیتر کند. یعنی میخواست آن را معتدلتر، جامعهگراتر و قانونگراتر کند؛ اسلامی را که در حکومت قرار گرفته بود و آتش انقلابی سراسر پیکر او را درنوردیده بود.
تلاش جریان نوگرایی دینی، روشنفکران دینی، مجلات و کنفرانسها و تمامی بحثهای نوگرایی دینی، این بود که از طریق عقلانی کردن اسلامی که در قدرت است، اسلام را به طور کلی نجات دهد. برای چه؟ برای این که در آن زمان، در دهه ی ۴۰ و ۵۰ و بعد در دوران اولیهی انقلاب، هنوز در نزد کسانی به عنوان ضرورت خودش را نشان میداد و در برخی از جوامع به عنوان شعار انقلابی خود را مطرح میکرد. امروز اما دیگر اسلام آن رسالت کلی را از دست داده است. چرا؟ برای این که دیدند این اسلام در قدرت با زیادهرویهای رژیم اسلامی ایرانی مواجه شد. از سوی دیگر جهانی شدن در فاز دوم، یعنی در فاز آگاهی و آزادی، نیازی به اسلام ندارد که شعارش بازگشت به گذشته است. امروز جنبشهای اجتماعی فعلی میخواهند حرکت خود را به جلو ببرند. برای همین رسالت اسلام و پابهپای آن نوگرایی دینی از میان رفته است.
دیدگاههای اقتصادی موسوی کهنه است . مربوط به قرن بیستم است . سیستمهای سوبسیدی و بسته اقتصادی جواب نمیدهند . تجارت آزاد جهانی و اجازه به سیا ل شدن سرمایه برای کشورهای عقب مانده و پر جمعیت توسط همه کشورها پذیرفته شده حتا کمونیست های سابق مثل چین و ویتنام و چپهای آمریکای جنوبی . کوبا هم به سرمایه داری روی آورده . معلوم نیست چرا موسوی هنوز به مارکسیستهای روسی که در سال ۱۹۱۷ درجا میزنند اینقدر باج میدهد ؟
او حمایت طبقه متوسط را که بوجود آورنده این جنبش سبز است فدای احتمال حمایت طبقه خاموش کارگر میکند . او ترجیح میدهد که منتظر گرسنه شدن کارگران بنشیند تا آنها شورش نان راه بیندازند . لابد با توجه به اقلیت بودن آنها بعدا میخواهد با روش های قرن بیستم ( کلاشینکف و کودتای متکی به روس ) انقلاب کند . شکست جنبش سبز و رفتن مردم به خانه و عدم بازگشت آنها خصو صا در شهرهای کوچک از سنندج و سقز و بانه و مریوان گرفته تا گنبد و تبریز و آستانه و ارومیه و زنجان تا اهواز و مسجد سلیمان تا مشهد و نیشابور وسبزور تا رشت و ساری و بندر پهلوی تا آمل و بابل تا زاهدان و زابل ….. علیرغم دعوت تمام مارکسیست های روسی و تجزیه طلبان قوم گرا ، نشان از شکست سنگین این دیدگاه دارد . اینکه طبق کارگر بخواهد به جنبش ملی برای دموکراسی بپیوندد یا به همان هدیه های دولت مذهبی پوپولیست قناعت کند هیچ ربطی به این مواضع غلط اقتصادی ندارد . مهمترین دلیل شکست جنبش سبز و سرد شدن مردم همین دنباله روی بدون توجیه موسوی از چپ روسی است . در حالیکه خودش به خوبی میبیند که چپ روسی رژیم را به او ترجیح میدهد . کانون نویسندگان و توده ایها و فدائیها عملا مانع سقوط رژیم هستند چون فکر میکنند در صورت سقوط رژیم امریکا ایران را به مدار خود میبرد . یعنی آنچه اینها ۳۲ سال کشته اند بر باد میرود . اینها با قذافی که با مردمش مثل سوسک و میکروب رفتار میکنددوست تر هستند تا ترکیه و عبدالله گل هوادار قذافی هستند که در مقابل جهانیان از اراذل و اوباش حکومتی میخواهد خانه به خانه ( خانه به خانه ) دنبال اینها کنند و مملکت را پاکسازی کنند ! صد هزار رحمت به لاجوردی و شریعتمداری و خلخالی و ثابتی و مبارک و بن علی ورزم آرا و ….
کاربر مهمان roshnfekran chap manea asli / 22 February 2011
چند سوال در مورد تحلیلی که عطا هودشتیان ارائه داده اند :
بر اساس کدام آمار و آرقام یا سند واقعی ایشان حرکت روز ۲۵ بهمن را با حرکت روز عاشورای سال قبل مقایسه کرده اند؟ دوستان من که در روز ۲۵ بهمن حضور داشته اند هرگز چنین مقایسه کمی را انجام نداده اند، هر چند در مورد شعار ها رادیکال شدن آنها کاملا مشهود است واین شبیه همان روندی است که در جریان درگیریها ی دانشگاه در دوران ریاست جمهوری خاتمی اتفاق افتاد
در مورد به خون کشیده تهران در صورت دستگیری یا کشته شدن رهبران به اصطلاح سبز هم تحلیل ایشان به نظر من ریشه در شناخت کم از روحیه و روانشناسی جمعی ایرانیان وهم چنین توان سرکوب رژیم ،دارد
در جمع ایشان دید وشناخت خوبی از کل حرکت منطقه دارند ولی خوشبینی بیش از اندازه هم لازمه یک تحلیل خوب نیست ، مثلا مصر، درست که مردم یک پیروزی کوچک بدست آورده اند ولی آینده این جنبش هم با قدرتگیری زیادارتش وتشکلهای واپس گرا چون اخوان و المسلمین امیدوار کننده به نظر نمی آید.در کل این فکر که مذهب و بطور اخص اسلام دیگر در این جنبشها جای چندانی ندارد کاملا دور از واقعیت به نظرم میرسد ، شاید ما بیش از اندازه اخبار جهت دار خبرگزاریهای بزرگ را واقعی میپنداریم .
کاربر مهمان / 22 February 2011
شایسته است که آقای هودشتیان مطالعات دقیق تری از جاتعه امروز ایران و صف بندی ها و دیدگاه های فعالین سیاسی و … داشته و سپس به تحلیل کامل تری از روند شکل گیری دسته بندی های کنونی بپردازند و صرفا بر اساس یافته های دیرین و انگاره های پیشین ، بافته های خویش را به نام تحلیل سیاسی نپراکند
نگاهی شتابزده هم به زندانیان حاضر ، نشانگر بطلان فرضیه ایشان در جمله ذیل است : ((( به واقع بخشی از نسل قدیم که نسل انقلابیون دهه ی ۴۰ و ۵۰ بودند، در مقابل نسل جدیدی قرار میگیرند که پس از۳۰ سال در پی تحولات زیرین جامعه بالا آمدهاند و خواستههای جدید آزادیخواهانه دارند. نسل پیشین امروز حدود ۵۰ تا۶۰ سال دارد. بخشی از آنها منافعی از سوی رژیم دارند و به همین دلیل به آن پیوستهاند.))))
با کنترل از راه دور و اخبار منتشره در رسانه ها و پیش فرض نمی توان تحلیل کرد
کاربر مهمان / 22 February 2011
مگه مصریها و تونسیها برای یک رهبر قیام کردند و پیروز هم شدند؟؟؟؟؟
یکبار پدرانمون رهبر، رهبر کردند که وضعمون ۳۲ ساله این بدبختیه،
باید ما جوانها برای آینده خودمون کاری کنیم،
این ملاها فقط زور میفهمند، مسلح یا دست خالی با سنگ!
هر روز یک ۲۵ بهمن جدید باید براشون راه بندازیم…
hadi / 23 February 2011
آقای هادی,بیش باد فروپاشی ولایت وقیح
سرخ جامه / 24 February 2011