م. امشاسبند ـ اعتراض در ادبیات به معنی بهکارگیری شیوههای روایی، بلاغی و همهی صناعاتی است که نویسنده و هنرمند بهکار میگیرد تا آن چیزی را بگوید که از گفتنش منع میشود. پس اعتراض دربردارندهی نوعی تضاد و تناقض است: نویسنده و هنرمند همان چیزی را میگوید که حق گفتنش از وی سلب شده است. اکنون با سؤالات متعددی روبهرو هستیم: چه چیزی گفتنش ممنوع است؟ چه چیزی گفتنش لازم است؟ چگونه باید گفت؟ پاسخ به این سؤالات بسیار دامنهدار است. من در این مقاله سعی میکنم فقط به یک بحث وارد شوم و آن اینکه وقتی هنرمند در اجتماعش با تحریف تاریخ مواجه است و خطری را برای هویت ملیاش احساس میکند، یا در گفتن از تاریخی که واقعی میداند با محدودیت و کنترل مواجه است چه باید بکند؟
بهعنوان مثال در سایتهای خبری حکومتی دیدهایم که شاخهی میلیشیایی وزارت فرهنگ میگوید «عدهای میخواهند از نیروهای طاغوت اسطورهسازی کنند و باید مانع این کار شد» (نقل به مضمون).
در این راستا باب این بحث هم میتواند باز شود که بنیادهای ادبی مستقل در ایران چگونه باید به یاری نویسنده و حمایت او بشتابند؟ گرچه به لحاظ محدودیت در مجالی که دارم نمیتوانم به همهی این بحثها بپردازم، دوستان دیگر میتوانند این بحثها را ادامه دهند. به عنوان مثال این بحث که بنیادهای مستقل ادبی چقدر به محدودههای تحریمشده، محدودههای فرهنگی در خطر افتاده و دغدغههای فراادبی هم توجه میکنند؟ و آیا آثاری را که برمیگزینند دغدغههایی با وسعت ملی هستند یا صرفا نوآوریها و بیانگریهایی شخصیاند؟ مثال تاریخی من این است که اگر امروز کسی چیزی مانند شاهنامه مینوشت مستحق نام ادبیات اعتراضی و برندگی جایزه بود یا کسی که لیلی و مجنون را نوشته است؟
در این مقاله بر این باورم که در سطح کلان فرهنگی، حکومت قصد دارد ما را با معیارهای کذب تعریف کند. به عبارتی برای ما هویتهایی میسازد که ما آنها را از آن خود نمیدانیم. به لحاظ نظری باید اشاره کنیم که این تحریف فرهنگی چگونه صورت میگیرد و نقش ادبیات در ازای این تهاجم چیست؟ و نویسنده در برابر این نسلکشی فرهنگی چه نقشی دارد؟ شاید افراد مختلف به این سؤال پاسخهای متفاوت بدهند، به این دلیل که بحث من وارد چیستی ادبیات میشود. به تعبیر دیگر، وارد بحث تعهد و تفریح در ادبیات میشود و قطعاً من جانب ادبیاتی را میگیرم که از فرمالیسم فراتر برود چرا که ادبیاتی که در زیباییهای فرمی و کلامی مجاهدت میکند، برای من، نهیلیسم است.
دالهای فرهنگی در ماشین فرهنگی جمهوری اسلامی معنایشان مصادره میشود. این حکومت با ابزار فرهنگیاش (سینما، ادبیات و سایر هنرها) سعی کرده ریشههای تاریخی ما را تحقیر و انکار کند، هویتی مطلوب خود برای ما بسازد و ما را حرامزادههایی نشان دهد که نباید از خویش سخن بگوییم. به معنایی استعاری، انقلاب پدر ما را کشته و ما یتیمهای تاریخ هستیم. اما جمهوری اسلامی سعی کرده با سانسور نگذارد ما خاطرات فرهنگی و واقعیمان را بنویسیم. این نوشته گامی است در تبیین اینکه ادبیات چه جایگاهی در اینباره دارد یا باید برگزیند؟
بیآنکه بخواهم نفرت فمنیستها را برانگیزم و آنها را از سهم تاریخیشان بیبهره کنم، چارهای ندارم جز آنکه مفهوم مهمی را با اشاره به «پدر» تفسیر کنم. به این طریق «پدر» در بحث من موجودی است «ناجنسی» و یا «بیجنسیت». مفهومی است که آن را به سنت معنا میکنم و به ریشهها و اسطورههایی که با آنها هویت ملیمان معنا مییابد و ما خود را با معیار آنها در جهان جغرافیایی جا میدهیم یا با انتساب به آنها تصویری از خود میسازیم.
«پدر» یک دال و یک نشانهی معنادار است که حداقل به استناد کارنامهی فرهنگی جمهوری اسلامی به گونهای خطرناک معنایش تحریف شده است. نشانههای زبانی قراردادیاند و این خطر بزرگی برای انسانها ایجاد میکند. به عنوان مثال ایرانیها «روز» را به معنای زمانی قرار دادهاند که چیزها را میشود به روشنی دید. بنابراین، وقتی میگوییم «روز است» میدانیم که آفتاب هست و شب نیست. جمهوری اسلامی نمیتواند «روز» را در معنای «شتر» به کار ببرد، چون مردم این دو را از هم تشخیص میدهند و این جعل را باور نخواهند کرد. دلیل اینکه مردم روز را به معنای شتر نمیپذیرند در این است که ما با یک پدیدهی عینی و ملموس در زندگی روزمرهی مردم سروکار داریم. اما مدلولهای انتزاعی که همیشه تعریف آنها به متن بستگی دارد میتوانند مشمول جریان غصب معنا قرار گیرند. هدف من این است که بگویم رسالت هنرمند در مواجهه با هویت ملی این است که در ماندگاری مدلولهای فرهنگی و وسعت دادن به آنها بکوشد.
قصد ندارم بگویم ما باید در ادبیات و هنرمان به تمجید از گذشته بپردازیم، بلکه با نگاه انتقادی به سنت تاریخیمان است که میتوانیم امروز خود را درک کنیم و راه مطلوبی به آینده بگشاییم. اما وزارت ارشاد حتی توان درک انتقاد را ندارد و صرفاً با موجودیت گذشتهی ما در متون مشکل دارد.
«پدر» چندان هم که ما فکر میکنیم مدلول مسلم و قطعی ندارد یا دستکم امکان ابهام در آن وجود دارد. ارسطو میگفت همهی آدمها با اطمینان میدانند مادرشان کیست ولی در اینکه چه کسی پدرشان است همیشه میتوانند در شک باشند. بحث من بر سر تعلیق، شناوری و عدم قطعیت پدر است که میتواند در دست ایدئولوژیسازان در وضعیت بیتعیُّنی قرار گیرد.
جمهوری اسلامی معنای پدر را از ما غصب کرده تا تاریخ را تحریف کند و خودش را مشروع و برحق نشان دهد. ایدئولوژی از جریانی استفاده میکند که آلتوسر به آن «صداکردن» یا «فراخوانش» نام داده است. تصور کنید که مثلاً در خیابان راه بروید و کسی شما را صدا کند، ممکن است در چنین جایی بر گردید و به «صداکردن» او پاسخ مثبت دهید. اما اگر متوجه باشید که در این صدا کردن هدف مخربی یا گزندی یا تحقیری وجود دارد نباید بازگردید. باید آن صدا را انکار کنید. جمهوری اسلامی در جریان انقلاب فرهنگی تلاش کرد ما را با نام و فرهنگ عربی صدا کند (توجه داشته باشید که در اینجا استعاری حرف میزنم و منظورم از صدا کردن، نسبت دادن چیزهایی است که به ما تعلق ندارد ولی وقتی جمهوری اسلامی ما را با آنها صدا میکند یعنی آنها را نام ما و هویت ما اعلام میکند).
همگی میدانیم که دستگاه عظیم الجثهای به نام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی وجود دارد که سعی در مخدوش کردن دالها دارد و میخواهد برای ما تاریخسازی کند. در این راستا نویسندگانی را هم حمایت میکند، یا به همباورانش میدان میدهد که تاریخ را بسازند، قالب بزنند و گاهی آن را در پیکرهی داستان، فیلم و نقاشی و مجسمه سازی و حتی معماری به ذهن مردم بریزند.
این نویسندگان سفارشی، «ماشین هویت سازی» جمهوری اسلامی هستند که طبق آنچه در بالا گفتم سعی در عوض کردن مدلول «پدر» دارد و سرگرم تاریخسازی و جعل تاریخ است. این بخش همان جریانی است که کتاب ۷۰۰ صفحهای «دا» را به چاپ ۱۵۰ میرساند و به کارمندان دولت و سربازان و غیره هدیه میدهد تا یک انقلاب مردمی را درانقلاب روحانیت خلاصه کند. این بخش از فرهنگ و هنر و ادبیات همان است که احمدینژاد را راهنمایی میکند تا به گردن کوروش چفیه بیندازد و پدر ما را یک مبارز عرب و یک بسیجی نشان دهد که همیشه تصویر او با صورتی بسته و چند سنگ در دست یا نارنجکی ضامن کشیده آماده است خود را بکشد به این قیمت که چند نفر از دین دیگر را از هستی ساقط کند.
پدر و سایر مفاهیم فرهنگی که برای هستی ما و هویت ما بالاترین اهمیت را دارند، در معرض معناگذاریها و تفسیرهای جدید و ایدئولوژیک هستند. امروز در کتابهای تاریخ مدارس شاهد هستیم که تاریخ سنتی و فرهنگ ایرانی که ما به آن دلبستگی داریم از حوزهی آموزش و فرهنگ به کلی حذف میکنند. اعیاد و روزها و خاطرات باستانی را کمترین بهایی نمیدهند. تمام ادبیات داستانی و فیلمی را بر ماههای عربی و رمضان محرم خلاصه میکنند و رفته رفته ایرانی را به عرب تبدیل میکنند. اینها دقیقاً آن چیزی است که آن را فقد فرهنگی در معنای از دست دادن فرهنگ میدانیم و به علت دست بردن و تحریف دالهای فرهنگی صورت میگیرد. فیلمسازان و داستاننویسان ما (حتی آنها که خود را دارای دغدغههای ملی و هویت ایرانی میدانند) و متأسفانه به دنبال شهرت و مبالغ اندک هستند، بهسادگی حاضر میشوند به صورت سفارشی تاریخ معاصر ایران را تحریف کنند و با داستانهای حقیرانه به تاریخسازی مطلوب حکومت بپردازند.
چگونه ما یتیم تاریخ هستیم و نه حرامزادهی تاریخ؟ یا لااقل چگونه باید نشان داد که ما گذشتهای داشتهایم که از ما دریغ میشود؟
در بخش دوم این مقاله به این میپردازم که ادبیات در مواجهه با این پدیدهٔ ابهامافکنی در دالهای فرهنگی چه وظیفهای را باید به دوش بکشد؟ چه مضامینی را باید برجسته کند؟ چه تقابلی باید ایجاد کند؟
نویسنده ی ما باید به تاریخ ملی و حقیقی توجه کنه، اسطوره های ایرانی بنویسه، و امروز و دیروز را به گونه ای رهگشا کنار هم بزاره. دست مریزاد.
شادمان / 02 January 2011