امین بزرگیان-در نوشتههای قبلی، با میانجی قرار دادن داستان شهلا وناصر محمد خانی به وضعیت امر جنسی در ایران نقبی زدیم. ناصر، نمادی از وضعیت نامتمدنانه لیبیدو در ایران است، وضعیتی برخاسته از ضعف ego (من/ ضمیر خودآگاه) دربرابرid )نهاد/ ناخودآگاه، منبع غرائز).این فقدان وضعف به همان میزان که به سوپراگو (فرامنsuper-ego/ ، هنجارهای اخلاقی) آسیب میزند، میتواند ناشی از وضعیت بغرنج خود سوپراگو نیز باشد. اگو وقتی نتواند نهاد را به گونه ای لازم برای زندگی اجتماعی سرکوب کند، سوپراگو (هنجارهای اخلاقی) به مثابه عامل کنترل کننده، آسیب میبیند.
اما از سویی دیگر، مسئله این است که سوپراگو وهنجارهای اخلاقی به واسطه نهادهایی – که در فرایند تمدنی هر جامعه ساخته میشوند- شکل گرفته ومورد حمایت ودر واقع بازتولید قرار میگیرند. پس به طور خودکار هر نوع دلواپسی برای هنجارهای اخلاقی (سوپراگو) نقد نهادهای اجتماعی وخود سوپراگو را پیش میکشد.
اینجا در حقیقت نقطه مهم اتصال روانکاوی فرویدی به جامعه شناسی انتقادی است. در برساخته شدن این وضعیت (تضعیف سوپراگو)، سوپراگو نقش بازی میکند. مسئله را اینطور نیز میتوان صورت بندی کرد که سستی اگو که منجربه تضعیف سوپراگو (هنجارهای اخلاقی) میشود، همواره میباید ما را نسبت به خود سوپراگو ونهادهای پشتیبانش مشکوک کند. دراینجاست که بررسی شرایط واقعا موجود نهادهای حاکم برمناسبات جامعه (دین، دولت ،خانواده و….) وفرهنگ عمومی در ساخته شدن این وضعیت پروبلماتیک اهمیت پیدا میکند.
در واقع آنچه اهمیت دارد جستجو برای پیدا کردن سازوکارهایی است که “ناصر” را بازتولید میکند. نهاد دین و نهاد دولت در تضعیف “من” وناصر کردن شهروندان، نقشی بهسزا را بازی میکنند. دولت با “سرکوب مازاد” لیبیدو ونشاندن پلیس به جای وجدان اخلاقی، در مکانیزم کنترل بر نفس و احساس گنهکاری اخلاقی افراد، اختلال ایجادکرده و نهاد دین با سرایت سازوکارها وقوانین به غایت مردسالارانه اعصارگذشته به عصرحاضر( همچون قانون تعدد زوجین ) ، امکان قانونی ظهور لیبیدوی نامتمدنانه را فراهم ساخته است.
فرایند این گونه است که دیگری بزرگ (جامعه) “ناصر” میسازد و از آن مهمتر دست ساختههای جامعه ( سوپراگو/ نهاد دین، نهاد دولت و….) ناصر را با تردستی نه تنها مجرم یا متهم نمیکنند بلکه او را کاملا “ناصر” میکنند. نقش جامعه شناسانه سوپراگو برای تخریب سوپراگو، بدین دو نهاد ختم نمیشود. دراین نوشته به “نهاد خانواده” ودست ساخته هایش به طور گذرا نگاهی خواهیم انداخت.
نهاد خانواده
“نهاد خانواده” در ایران، به دست “ایدئولوژی خانواده” در حال تخریب است و مدام “فاجعه” میسازد. خانواده ناصر را چه چیزی تخریب کرد؟ مادری کشته شده، فرزندانی رنج دیده و به غایت مملو از یکی از ناارزشهای اخلاقی: کینه؛ و پدری کودک که با خونسردی با تمام اسباب بازی هایش بازی کرد، اینان عناصر اصلی تصویر شماتیکی هستند از خانواده.
از این تصویر جنایی وحاد از خانواده ناصرمحمدخانی گرفته تا بحرانهای متعددی که این نهاد با آن دست به گریبان است، همگی میانجی تامل ما برای کنکاش در چیستی خانواده در ایران است. در واقع قتل مادر، کینه فرزند و خودشیفتگی پدر محصول مناسبات نهادی هستند که ادعای حفظ ارزشهای اخلاقی یا سوپراگو را دارد، درحالی که این نهاد با همکاری نهاد دولت ونهاد دین درحال تخریب خود سوپراگوست.شاید بتوان گفت مقدسات (نهادهای سه گانه تقدیس شده) درکار تخریب ارزشهای اخلاقیاند. اگر تقدس دولت را نظم (با ابزارپلیس) و تقدس دین را غریزه مرگ (با ابزارروحانیت) پشتیبانی میکنند، حامی تقدس خانواده، اروس ( غریزه زندگی/ امر جنسی) با ابزار فرهنگ عمومی یا دیگری بزرگ است.
نهاد خانواده در دنیای مدرن همچون دو نهاد دیگر(دین ودولت) تضعیف شده وتغییر شکل داده است. به همان میزان که دولت ودین کوچک شدهاند، خانواده نیز کوچک شده است. این مسئله گویای ارتباط دیالکتیکی میان نهادهای اجتماعی است. در ساختاری که دولت ودین میل بهایدئولوژیک شدن یا ماندن دارند، این میل در خانواده نیز بازتولید میشود. این اصل را از سویی دیگر نیز میتوان بازخواند: ایدئولوژی خانواده به دین ودولت ایدئولوژیک خدمات ارزنده وحیاتی میکند.
ایدئولوژی خانواده
ایدئولوژی خانواده چیست؟ ایدئولوژی خانواده در واقع جعل خانواده به عنوان تنها گزینه ممکن، مشروع وقانونی ارضای لیبیدوست، جعلی که هژمونیک و موردحمایت دولت ودین است. به جز ساحت دینی و دولتی، در ساحت اجتماعی نیز میل جنسی تنها در درون خانواده است که “پذیرفته” میشود. هر شکل دیگری از سکسوآلیته به جز نهاد خانواده، با تمامی مناسبات حقوقی وحقیقی اش که انباشته از مرد سالاری است، از سوی “فرهنگ” پس زده شده وجرم میشود.۱اینجاست که لیبیدو، از فرهنگ عمومی انتقام میگیرد زیرا که او را به سرعت “منحرف” و “فاسد” جلوه داده است.
هنگامی که امنیت روانی واجتماعی فرد برای ارضای میل جنسی اش تنها از طریق یک “فرم” حفظ میشود یا باید حفظ شود، هیولای فاجعه میخندد. درحقیقت ایدئولوژی خانواده با جا زدن فرم خانواده به عنوان راه حل نهایی ارضای میل جنسی، نهاد خانواده را تخریب کرده وخشونت به بار میآورد. به تعبیر آگامبن، در پس هر فاجعه ای یک فرم ناب وقدرتمند خوابیده است. یگانگی و وحدت، برتری و سپس فاجعه میسازد.
شاید بهتر است به توصیه آدورنو گوش دهیم و فاجعه خودمان را با آشویتس مقایسه کنیم. فاجعه آشویتس چیزی نبود جزتجسم برتری نژادی و جنون ساختن سرزمینی واحد برای جبران تحقیر قبلی. فجایع خونین خانوادگی که صفحات روزنامههای ما را هر روزه پر میکنند، در پس خود نهادی را دارند که به پشتوانه فرهنگ، دین و دولت مردسالار، “تنها” شیوه ارضای اروس، غریزه زندگی است که از درون یک تروما (ی جنسی) برخاسته است. وچه تراژدی عمیقی است پیوند بی واسطه غریزه زندگی ومرگ.۲
ناتوانی اگو از کنترل نهاد، به مثابه یک فقدان روانشناسانه، هنگامی که اپیدمی، رایج وفراگیر شود (مسئله اجتماعی) بی تردید پای ایدئولوژی را به میان میکشد: ایدئولوژی فرهنگی خانواده، ایدئولوژی سیاسی دولت وایدئولوژی حقوقی دین.
داستان لیبیدوی نامتمدنانه ناصر، در واقع لو دهندهایدئولوژی وبه غایت سیاسی است. برای همین است که “حاکم” از تمامی امکانات خود برای سرپوش گذاشتن وحذف شاهد (شهلا) بهره میگیرد. اما بازگویی مناسبات ایدئولوژیک حاکم بر این وقایع تراژیک، با زیباشناختی کردن وتغزلی زیستن در متن خشونت متفاوت است.
آشکارترین نتیجه تغزلی کردن فاجعه بدون پرسش از بنیانهای واقعی وسهم ما درساخته شدن آن، بدلکردن فاجعه و خشونت به امری بدیهی ، عادی و فاقد هرگونه حیثیتِ هیولایی وخوف انگیزاست؛ یا به تعبیرهانا آرنت “عادیشدن شرّ” و یا هشداری که فروید در بحثش درباره خودشیفتگی، از آن تحت عنوان “فقر روانی تودهها” میدهد. روندی که سرانجام ، فضای جامعه را از تفکرورزی ، اخلاق و خصلتهای انسانی تهی میکند.
درست به دلیل “پوئتیک سازی” خشونت وفاجعه در خلال سرودهها وپیامهای اینترنتی و جلد نشریات و آه ونالههای رسانه ای است که هیچگاه تروماهای جمعی، ضمن پیچیدگی وخصلت معمایی شان، درک نمیشوند. آنها از کانون توجه میگریزند تا در زمانی و مکانی دیگر در چهرهای دیگر رخنمایی کنند.
لزوم درک فاجعه
خشونت ها، قتل ها، اعدامها آن قدر عادی، تکرار، تکرار و در واقع “کالا” میشوند که گویا اصلاً هیچ کس سیمای تابناک فاجعه [۳] را نمیتواند ببیند . جنبشهای اجتماعی مثل جنبش سبز میتواند وباید امکاناتی را برای دیدن سیمای فاجعه بدهند.
فجایع وخشونتهایی که خود ما (فرهنگ ونهادهای ساخته ما) درآفرینش آنها سهیم بودیم، چهره کریه خود را در لحظات ویژهای از تاریخ، بهتر از زمانهای دیگر به خود ما نشان میدهد. از این لحظات باید در بهبود واقعی زندگی مان بهره بگیریم.
بی شک نگاه تغزلی صرف، تکرار به بار میآورد وتنها راهی است یا برای تمرین شاعرانگی یا ژست انسان دوستی ودر بهترین حالت، آرام کردن دیازپامی وجدان معذب. بهبود نظام سیاسی بخشی از اصلاح و تغییراست، بخشی دیگر تدقیق درایدئولوژی هایمان و اصلاح عمومی آنهاست.
جنبش سبز امکانی را فراهم ساخته است که اطراف و اکناف خود را به سبب احیای همبستگی اجتماعی از دست رفته، بهترببینیم. حفظ جنبش سبز حفظ همین دیدن هاست. شاید بتوان گفت فرصتی است برای بازسازی سوپراگو. جنبش سبز لحظه ای است تمدنی برای توانا سازی اگو و اصلاح مناسبات نابسامانش با نهاد یا همان ناصر زدایی.
پانوشتها:
۱.رسمیت شناختن فرهنگی نهاد خانواده به عنوان یگانه مکانیزم مشروع وقانونی ارضای غریزه جنسی محصول دوران مدرن است. ژانت آفاری در کتاب “سیاست جنسی در ایران مدرن” نشان میدهد که این سنت نبود که هنجار خانواده را در مقام یگانه هنجار مشروع و موجه رفتار جنسی تثبیت کرد، بلکه استقرار و برتری اخلاقی-حقوقی این هنجار، فراوردهی دوران مدرن است.به واقع، تجدد در ایران، سنت چندگانه، متکثر و آزادمنشانه زندگی جنسی را از هم فروپاشید و شکل واحدی را در صورت “ازدواج” و “دگرجنسگرایی” مشروعیت و رسمیت بخشید. آفاری در پژوهشی فوکویی وتاریخی، متون ادبی را به عنوان شاهد بحث خویش مطرح میکند. آفاری میگوید که شیخ سعدی که همگان او را آموزگار اخلاق میشناسند، در باب پنجم گلستان خود آشکارا مینویسد: “در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی، با شاهدی سر و سرّ داشتم”.امیر عنصر المعالی نیز در باب پانزدهم تعلیمنامه (یا قابوسنامه) خود، فرزندش گیلانشاه را اندرز میدهد که ” از غلامان و زنان، میلِ خویش به یک جنس مدار تا از هر دو گونه بهرهور باشی” و ” تابستان میل به غلامان و زمستان میل به زنان کن”.همچنین، جلال الدین رومی که در مرتبت عرفانی وی کسی تردید روا نمیدارد، در مثنوی معنویاش پروایی از توصیف بیپردهی آمیزش جنسی یا کاربرد کلمات مربوط به بدن ندارد.روشن است که سعدی و عنصرالمعالی و مولوی، مانند معلمان و پدران و عارفان امروزی، هر سه از اصول شریعت و اخلاق به خوبی آگاه بودند اما آیا امروز هیچ آموزگار اخلاق، پدر یا عارف الهی را میتوان تصور کرد که به شیوهی سعدی، امیر عنصرالمعالی یا جلال الدین رومی در نوشتار و گفتار خود به روابط همجنسگرایانه بیرون از شکل خانواده اعتراف کند یا چنین رابطهای را توصیه نماید یا واژههای جنسی را بی شرم به کار گیرد؟
۲. تفاوت مهم تضعیف خانواده در جامعه ما با جامعه غربی وبالطبع ظهور لیبیدوی نامتمدنانه در همین جاست که در جامعه غربی اشکال دیگر رابطه جنسی به غیر از خانواده به رسمیت حقوقی شناخته شده است و افراد قدرت انتخاب یافتهاند و این تکثر، نهاد خانواده را تضعیف وکوچک ساخته است. اما در جامعه ما به سبب قدرتمندی ایدئولوژی خانواده، هر نوع نزاعی با این وضعیت، پرهزینه وبحران ساز میشود. ازجمله مهمترین بحرانها وهزینهها نابسامانی وآشوب جنسی و تقویت لیبیدوی نامتمدنانه است.
۳.اشاره ای است به عبارت آدورنو و هورکهایمر در ابتدای نوشتارِ “مفهوم روشنگری” در کتاب “دیالکتیک روشنگری” : «کره خاک، که اکنون به تمامی روشن گشته است، از درخششِ ظفرمندِ فاجعه تابناک است.»
بخشهای پیشین:
رادیو زمانه توصیه میکنم ترویج فمینست را کنار بگذارید.
کاربر مهمان / 29 December 2010