پانتهآ بهرامی- نوسان بین سنت و مدرنیته، واقعیت و خیال، گذشته و حال و استفاده از رنگهای پرتوان در متن اصلی و رنگهای آرام و آرامشبخش در زمینه، از جمله ویژگیهای آثار چندرسانهای و چند لایهای سودابه شرفشاهی، نقاش، گرافیست و عکاس ایرانی است. نمایشگاه فردی او به نام «زیبایی و رنج» نیمهی ماه دسامبر امسال در نگارخانهی «جدیت» Jadite در نیویورک افتتاح یافتهاست. «زیبایی و رنج» نام یکی از تابلوهای او نیز هست. او در مورد گزینش این نام برای نمایشگاه فردیاش میگوید: «اینطور که من حس میکنم، خیلی از اوقات چیزی که واقعا آن قدر زیباست که در آدم ایجاد لذت میکند، به نحوی با رنج انسان نیز گره میخورد.»
پروازم آرزوست
«پروازم آرزوست»، نام تابلویی است که زن باحجابی را نشان میدهد که صورتش با بالهای یک پرنده پوشانده شده است و در وسط قلبش تصویر عیسی مسیح در پشت یک پنجره دیده میشود. کل تابلو روی زمینهی فرش آبی ایرانی است. کنتراست بین چادر سیاه و زمینهی آبی آسمانی، ترکیبی متضاد آفریده است.
سودابه شرفشاهی میگوید: پرنده در این کار جلوی چشم او را گرفته است. یعنی این شخص غیر از پرواز چیز دیگری نمیبیند. نام تابلو البته شاید به زبان انگلیسی کمی حالت مسخره پیدا کند، ولی به زبان فارسی خیلی زیبا میشود: «پروازم آرزوست». آمدن این پرنده جلوی چشم او، به معنای این است که تمام فکر و ذهن این زن پرواز است. در قلبش، آن چیزی میگذرد که شما روی قلب او میبینید: پنجرهای که در پشت آن مسیح زندانی شده است. زندانی شدن مسیح هم نشانهای آن رنجی است که در قلبش وجود دارد؛ رنج از هرچیزی که برایش اتفاق میافتد.
شما به جز رنگهای خاص و پررنگ مثل قرمز و مشکی، خیلی از رنگ آبی استفاده میکنید. به نظر میرسد روی رنگ آبی حساس هستید. مثلاً در حاشیهی همین اثر، اگر دقت کنیم، رنگ آبی آسمانی برجستگی ویژهای دارد. خیلی وقتها دیدهام که رنگ لباس خودتان هم آبی است.
من فکر میکنم مسئلهی انتخاب رنگ یک هنرمند، مسئلهای بسیار شخصی است، ولی آبی یکی از آن رنگهایی است که کنتراست بسیار قشنگی در تابلو ایجاد میکند. یعنی شما وقتی آبی را با رنگهای دیگر هم میآورید خودش باعث زنده بودن و حرکت در کار میشود.
پرش در کارهنری
یکی از تماشاگران نمایشگاه که خود معمار است و آثار سودابه شرفشاهی را در سالهای متمادی دنبال کرده، بر این باور است که این هنرمند چندرسانهای گاهی در آثارش گام برداشته و گاهی پرشی به جلو کرده است.
او میگوید: بهطورکلی سودابه به عنوان یک نقاش فرم را خیلی خوب میشناسد. رنگ را خیلی خوب میشناسد. کمپوزیسیون را میشناسد. بعد را میشناسد. یعنی میتواند آن چیزی را که فکر میکند بیان کند. او توانایی خیلی شگرفی در خودش دارد. من خیلی او را موفق میدانم. مثل این کار مجسمه که از روی آن عکس گرفته شده و رابطهی دو موجود را به تصویرکشیده است. حالا میتواند یک رابطهی عاشقانه، انسانی و یا دوستانه باشد. شیوهی کار او، فکرکردن و سپس خلق اثر هنری است. در کار او چنین روند و تداومی مشاهده میشود. همیشه منتظر میماند انگیزهای بیاید. انگیزه هم که میدانید، وقتی چشمت را به بیرون باز کنی، همیشه آنجاست. به این دلیل آدم پرتکاپو، پرکار و سرزندهای است. برای همین است که همینطور که مثلاً راه میرود، بعضی وقتها یواش راه میرود، بعضی وقتها به یک باره میپرد.
منظورتان نوعی حرکت در کارهایش است؟
بله، در روند کار هنریاش گاهی میپرد. سودابه شرفشاهی کسی بود که از کار نقاشی معمولی شروع کرد، بعد رفت توی نقاشیهایی که حجم دارند. از آنجا یکهو پرید به کارهای مجسمهسازی. یعنی در خودش این را دید که مثلاً یک زاویهی تازهای از تواناییهای خودش را پیدا کند. من پیشرفت بزرگی در تداوم کار او میبینم. به این میگویم پرش. در عین حال او با احساسش کار میکند. مثلاً اگر در آثار طراحی سیاه و سفیدش که در ایستگاه مترو نیویورک از آدمهای داخل قطار کشیده است دقت کرده باشید، یکهو میبیند چقدر دستش قوی است. در واقع نقاشی، سودابه است. سودابه، نقاشی است. آنقدر نقاشی با سودابه در هم تنیده شده که اگر روزی کارش متوقف شود، یعنی سودابه دیگر وجود ندارد.
خواب عشق
«خواب عشق» نام اثر دیگری از سودابه شرفشاهی است. دو مجسمهی سفید زن و مرد که همدیگر را در آغوش کشیده اند و نیمتنهی بالای آنان از بالا عکس گرفته شده است. مجموعهای از اشیا نیز در زمینهی دور و بر آنهاست. انار میوهی عشق، سیب میوهی ممنوعه و شاید عشقی ممنوعه است.
سودابه شرفشاهی میگوید: اسم این کار را گذاشتهام «خواب عشق». در این کار زن و مردی دارند همدیگر را میبوسند. دارند خواب عشق میبینند و تمام محیط تبدیل به خواب این دو شده است. یعنی شما در حالی که در خواب نیستید، میتوانید تمام زندگی را در خواب تجربه کنید. زندگی کردن یک فکر انتخاب ما است. بستگی دارد که ما چقدر قدرت کنترل داریم. آیا آن موقع که میخواهیم می توانیم در حال بیداربودن رؤیا داشته باشیم و یا در حال بیداربودن بسیار بیدار باشیم؟ موضوع این مجسمه، عشق بسیار زیبایی است که بین این زن و مرد دارد اتفاق می افتد. این انار که ما می گوییم یک میوهی بهشتی است، در واقع تایید رابطهای است که بین این زن و مرد وجود دارد. تمام اجزای این کار در حین خواب بودن در عین حال یک زندگی کامل است. یعنی همه چیز در زیبایی، سلامت و به وفور نعمت در اطراف این عاشق و معشوق در حال اتفاق افتادن است.
چرا آثار ارائه شده در این نمایشگاه، قاب ندارند و همهی آنها روی بوم چاپ و یا نقاشی شده است؟
به این دلیل که نمایش اثر بدون قاب در حال مد شدن و متداول شدن است. کاری که یک هنرمند تمام و عرضه میکند به همان حالت طبیعی خود و بدون هیچ گونه چارچوبی در نمایشگاه عرضه میشود. من فکر میکنم این آزادی عمل مطمئنا به بیننده نیز منتقل میشود و احساس راحتی و زیبایی را القا میکند.
لطفاً در مورد فرم تابلوی «خواب عشق» توضیح دهید. آیا اینها همه عکس است یا این که روی آنها نقاشی شده است؟
این اثر چند رسانه ای است. یعنی تمام تکنیکهای مختلف به خصوص در این کار از عکاسی و مجسمه سازی گرفته تا نقاشی، باهم ترکیب شده و این اثر را به وجود آورده است.
در پشت صحنهی «خواب عشق» چند نفر دیده می شوند که انگار در یک رابطهی عاشقانه قرار دارند.
خیلی عجیب است. این کار منبع الهام خیلی از کارهای من است. میتوانم بگویم از ٣٠،٢٠ سال پیش. این حالت وجود داشته است. این کاری است که در زمان رنسانس کشیده شده است و حضرت مسیح را با حواریون خود نشان می دهد. این روند دوباره در تمام کارهای من، حتی در کارهای اخیرم اتفاق میافتد. این حرکت نشاندهندهی این است که آن چیزی که واقعاً عمیق است و حس می کنیم، آن عمق احساس ما فرق نکرده، فقط لباس ظاهری ما تغییر کرده است. در این کار به خصوص در پشت مجسمهای که زن و مرد را نشان میدهد، یکی ازحواریون مسیح زنی به اسم مگدالن دیده میشود که آنطور که گفته می شود عشقی بین او و مسیح وجود داشته است. عشق آنها در زمینهی عشق آن مجسمهی زن و مرد تشدیدکنندهی پدیدهی عشق است. یعنی در واقع عشق انسانها را به همدیگر نشان میدهد.
به تازگی نمایشگاهی از آثارتان در تهران برپا شده بود. هنوز بیش از چندماه از آن نمایشگاه نگذشته است که در نیویورک نمایشگاه گذاشتهاید. چه تفاوتهای معناداری بین دو نمایشگاه شما در ایران و نیویورک وجود دارد؟ چه تفاوتها و چه نقاط مشترکی میان این دو وجود دارد؟
یک تفاوت اصلیای که در مملکتم تجربه کردم، این بود که وقتی بعد از سالها به خود آن مملکت برمیگردم، زبانم را از هر نظر مردم هموطنم خیلی بهتر درک میکنند. چون اینجا ترجمهی تمام عناصر کار من به یک زبان دیگر است. من یک خط شعری را برای کارم انتخاب کردم: «پروازم آرزوست». وقتی اینجا این اسم را به انگلیسی ترجمه میکنم، خیلی برای من سطحی و حتی مسخره میشود ولی در ایران اینطور نیست. من فکر میکنم تجربهی نمایشگاه در مملکت خودم برای من واقعاً یک تجربهی بسیار گرانبها و با ارزش بود. از موقعی که برگشتم، اعتماد به نفسم چندین برابر شده است. چون احساس کردم سرزمینی کار من را میشناسد و به من جواب درست میدهد.
چند سال بود که در ایران نمایشگاه نگذاشته بودید؟
بیشتر از ۳۰ سال بود که در ایران نمایشگاه نگذاشته بودم. البته از این موضوع هم متأسفم. خیلی دلم میخواست بیشتر به ایران بروم. چون ما هیچ وقت نمی توانیم با مملکت خود قطع رابطه کنیم، برای این که تمام آن کشور جزو وجود من است و باید این رابطه بین ما به طور مرتب وجود داشته باشد.
کارهای شما در مجموع خیلی لایه لایه است و بیننده میتواند لایههای متفاوتی را در آنها کشف کند.
من فکر میکنم دلیل وجود این لایهها این است که همیشه هر کاری را که شروع میکنم، بسیار پیچیده است. هم از نظر انسانی، هم از نظر رنگ و هم از نظر فضاهایی که ایجاد می شود. اگر خودم در شرایطی باشم که بخواهم خلق کنم، راضی به کشیدن یک اثر ساده نیستم که زود از سرم باز کنم. به همین دلیل برای من هر کاری حالت یک کتاب را پیدا می کند و این کتاب آن قدر جزئیات دارد که شما دست به هر قسمت آن بزنی، می توانی راجع به آن صفحات زیادی را بنویسی.
«فقط شکوفهها را ببینیم» نام یکی دیگر از آثار سودابه شرفشاهی است که پلی بین گذشتههای دور و گذشتهی بسیار نزدیک است؛ بازهم در زمینهی فرشی با رنگهای آرامبخش. در متن اثر مرد رزمنده سوار بر اسب خودنمایی میکند و بریدهای از تظاهرات آرام سبز در تهران خرداد ۸۸ در سمت چپ تصویر به چشم میخورد. باید مدتها در مقابل این اثر بایستی و دقت کنی، تا بتوانی همهی نشانهها و عوامل آن را کشف کنی. تابلو داستانی را بیان میکند که شاید پیشینهی ایرانی بودن تو به درک عوامل قصهی آن کمک کند. پرندهای سپید که طنابپیچ شده و دو قطره اشک خونین از چشمهایش جاری است. زنی با چشمان سبز غمگین و روبندهی سبز در سمت راست پایین تصویر و پایی زخمی که از آن گل بیرون میآید در وسط تصویر، دیگر عوامل این قصه را تشکیل میدهد. تابلو قصه تعریف نمیکند. این تماشاگر است که با کنارهم نهادن این نشانهها، داستان ویژهی خود را میآفریند.
یکی از عناصری که در این کار اتفاق افتاده، پایی است که از زخم آن گل بیرون میآید. نوعی نگاه مثبت به تمام وقایع است در این کار اتفاق می افتد؛ مثل شاخهی گلی که از درون زخم، جوانه زده و بیرون آمده است. در واقع در این اثر یک جنگ اتفاق میافتد. جنگی بین سنت و مدرنیته که الان دارد اتفاق میافتد. همیشه چنین جنگی بین سنت و آن چیزی که جدید است در حال وقوع است و ما می توانیم آن را به خیلی مسائل دیگر تعمیم دهیم. هنرمند کسی است که با تمام وقایعی که در زمانش اتفاق میافتد در ارتباط باشد و خودش را قطع نکند. اگر هنرمند خود را از زمانهاش جدا کند، ما دیگر احتیاجی به هنرمند نداریم. در واقع نقاش کسی است که مثل یک نویسنده اتفاقهای زمان خود را بیان می کند و آنها را به تصویر میکشد.
در واقع شما معتقدید که هنرمند باید نسبت به پدیدههای اجتماعی متعهد باشد؟
مطمئناً. اصلاً این مسئله باید بدون قصد انجام شود. هنرمند احساس میکند و با احساسش زندگی میکند. او این قدرت بیان را دارد که در کارش آن را نشان دهد. اتفاقهایی که در سال گذشته افتاد، برای من مثل حضور جنگ در آثار گویا بود. این اتفاق در مورد کارهای من هم به طور خود به خودی افتاد. اگر خوب نگاه کنید، این درست همان مسئلهای است که در این کار به خصوص در حال پدیدار شدن است. هیچ دلیلی ندارد که بخواهم واقعاً روی نقطهای دست بگذارم، یک چیزی را طرد کنم و یا رویکرد دیگری را قبول کنم. احساس من ناخودآگاه دغدغههایم را بیان میکند.