آلبرت اوستر مایر، نویسنده، شاعر و نمایشنامه‌نویس آلمانی را در ایران با «زبان پدری» (به ترجمه فرشته مهرابی) و «ویروس» (به ترجمه محمود حسینی‌زاد) می‌شناسیم. او اما دروازه‌بان تیم فوتبال نویسندگان آلمان هم هست که در سال ۲۰۰۵ تأسیس شد و از نویسندگان ایرانی هم دعوت کرده بود که در یک بازی دوستانه شرکت کنند. اما به این دلیل که نویسندگان ایرانی چندان اهل دویدن در میدان نبودند، این بازی هرگز برگزار نشد.

آلبرت اوستر مایر در مقاله‌ای که پیش روی شماست، به مناسبت بازی‌های جام ملت‌های اروپا چالش‌های اگزیستانسیالیستی یک دروازه‌بان را بازگو می‌کند:

جانلوئیجی بوفون، دروازه‌بان افسانه‌ای ایتالیا
جانلوئیجی بوفون، دروازه‌بان افسانه‌ای ایتالیا

گمان می‌کنند که دروازه‌بان خوشبخت‌ترین آدم روی زمین است، سیزیفی با دستکش‌ دروازه‌بانی که هرچند نمی‌تواند توپی را که با سرعت به سوی او پرتاب شده از آن خود کند، اما چنان با مشت زیر آن می‌زند که راهی خورشید می‌شود یا دست‌کم تاب می‌خورد و از روی میله‌های دروازه به آن سو می‌غلتد.

غافل از آنکه دروازه‌بان بخت‌برگشته هر چقدر هم که مشتش را گره کند و زیر توپ بزند، باز توپ به سوی او پرتاب می‌شود و طبعاً همواره از زاویه‌ای که انتظارش نمی‌رود. یک دروازه‌بان اما می‌بایست تیزبین باشد و پیشامدهای غیرمنتظره را تشخیص دهد. او در هنگامه طوفان هم بیناست، تا آن حد که به قول یوپ هینکس، مربی کنونی و بازیکن سابق تیم ملی آلمان، یک دروازه‌بان می‌بایست با یک نگاه چپ به توپ چرمی، آن را از میله‌های دروازه‌اش دور کند.

دروازه‌بان یک اسطوره است و مثل هر اسطوره‌ای، این‌جهانی نیست. در برزخ امپراطوری‌اش که محوطه هیجده قدم است زندگی می‌کند. او از احساس گناهی کافکائسک رنج می‌برد و حالا می‌بایست تاوان پس دهد و در همان حال نمی‌داند که چه گناهی مرتکب شده. اگر گل بخورد و بازی مغلوبه شود، هرگز آن گل و آن بازی باخته فراموش نمی‌شود. اما اگر گل‌زن اشتباه کند، در بازی بعدی هیچکس خطای او را به یاد نمی‌آورد.

آلبرت اوستر مایر، نویسنده آلمانی و دروازه‌بان تیم نویسندگان آلمان
آلبرت اوستر مایر، نویسنده آلمانی و دروازه‌بان تیم نویسندگان آلمان

دروازه‌بان دیوانه است. سپ مایر، دروازه‌بان کهنه‌کار آلمانی می‌گوید: «من از پانزده‌سالگی توی دروازه ایستاده‌ام. بیش از نیم میلیون بار خودم را توی گل و لای انداختم. آیا از همین جا نمی‌توان به وضع روحی من پی برد؟»

چالش اصلی اما خود را در گل و لای انداختن نیست. چالش اصلی این است که دروازه‌بان برای گرفتن توپ خود را پرت می‌کند جلوی پای گل‌زن. روانشناسی دروازه‌بان، از نوع روانشناسی انسان در معرض خطری است که همواره در موقعیت اضطرار قرار دارد. او می‌بایست همه رفلکس‌هایش را خلاف طبیعتش به کار بگیرد و خود را بیندازد جلوی لگد گل‌زن‌ها و همواره جایی باشد که درد هم در همان جا حضور دارد.

دروازه‌بان می‌بایست شکل تجسد یافته وحشت باشد و مانند هیولای اسطوره‌ای مینوتاروس با کله گاومیش مانندی به سوی گل‌زن هجوم ببرد، اما در همان حال چنانچه خطری دروازه‌اش را تهدید نکند از او انتظار می‌رود که آرامش‌اش را حفظ کند. سپ مایر این وضعیت را به این شکل وصف می‌کند: «یک دروازه‌بان می‌بایست آرام باشد، اما مراقب هم باشد که خوابش نبرد.»

وضع دروازه‌بان شبیه وضعیت غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید است. بازی بدون توپ برای دروازه‌بان بزرگ‌ترین چالش است در میدان. او با یک دشمن ناملموس طرف است. به خیالاتش پناه می‌برد، اولیور کان را مجسم می‌کند که چگونه از عهده موقعیت‌های دشوار برمی‌آید، و مانند روبرت موزیل، نویسنده اتریشی همه احتمالات را در نظر می‌گیرد. او می‌بایست فکر طرف مقابل را بخواند و از قبل بداند که چه اتفاقی قرار است بیفتد. دروازه‌بانان بزرگی مانند جان لوئیجی بوفون و پیتر چک با سن بالا می‌توانند هنوز در دروازه بایستند فقط به این دلیل که جهت حرکت توپ را پیش‌بینی می‌کنند و قبل از اینکه گل‌زن بداند که توپ را از کدام زاویه شوت می‌کنند، آن‌ها در آن زاویه ایستاده‌اند. دروازه‌بان پیشگوست. قبل از شوت، پریده است، چنانکه گویی مفاصل او بینا باشد و از آینده مطلع.

اما وضع دروازه‌بان از این هم بدتر است. او در وضعیتی جنون آمیز به سر می‌برد. از یک سو آرزو دارد که گل‌زن به دروازه‌اش هجوم بیاورد و بتواند با این تمهید توانایی‌هایش را آشکار کند، اما از سویی دیگر با هدایت مدافعان تلاش می‌کند مانع از شکل‌گیری موقعیت‌های مخاطره‌آمیز شود و به این ترتیب می‌بایست همه ترفندها را به کار بگیرد که مانع شود از تحقق آرزویش: حمله گل‌زن به عنوان امکانی برای بازی و نمایش توانایی‌هایش. هرچه حمله گل‌زن خطرناک‌تر باشد، بهتر است برای دروازه‌بان. یک به یک. رو در رو با گل‌زن. تن به تن مانند دوئل‌های وسترن. دروازه‌بان قهرمان فیلم «نیمروز» فرد زینمان است و توپ هم در همان حال سرود مرگ را سوت‌زنان می‌خواند.

دروازه‌بان شجاع است و از خطرات نمی‌هراسد. او ترس را نمی‌شناسد، بلکه حریف را به واهمه می‌اندازد. او فقط از یک چیز واهمه دارد: توپ‌هایی که می‌توان آن‌ها را گرفت، اما می‌غلتند. توپ‌هایی که ضربه به آن‌ها درست اصابت نمی‌کند و توپ‌های سریع که می‌افتند گوشه دروازه و نمی‌توان مهارشان کرد. توپ‌هایی که اوج می‌گیرند و در حالی که نور خورشید چشم را می‌زند، فرود می‌آیند و توپ‌هایی که از لای انگشتان می‌لغزند. بهترین دروازه‌بانان به طرز آبسوردی گل می‌خورند. دروازه‌بان بیهودگی بازی را می‌شناسد و می‌داند که یک بازی تا چه حد می‌تواند آبسورد باشد.

در واقع، دروازه‌بان یک شخصیت بکتی‌ست. او را هم مثل شخصیت‌های «پایان بازی» بکت توی یک سطل آشغال فروکرده‌اند و درهمان حال امید دارد که روز به خوشی به پایان برسد و حریف دروازه او را باز نکرده باشد. بازی واقعی در ذهن دروازه‌بان، در تنهایی او روی خط دروازه اتفاق می‌افتد، خطی که حدفاصل بین دوزخ و بهشت است. یک دروازه‌بان هرگز نمی‌بایست به پشت سر، به این خط نگاه کند. اگر به پشت سر بنگرد، سرنوشت او مانند اورفئوس خواهد بود و آنگاه که توپ پشت سر او بیفتد، همه چیز، به راستی همه چیز از دست می‌رود.

یک دروازه‌بان هر چیزی را توهینی به خودش تلقی می‌کند. از همه بیشتر: اگر گل بخورد. چارلی الزنر، دروازه‌بان افسانه‌ای سوئیسی در جام جهانی ۱۹۶۲ ، هشت گل خورد و تیمش هم بعد از سه باخت حذف شد، اما به عنوان بهترین دروازه‌بان جهان شناخته شد. او گفته بود: «من واقعاً هر توپی را که گرفتنی و مهارکردنی بود، گرفتم.»

دروازه‌بان یک موجود اجتماعی نیست. او در تنهایی‌اش یک اگزیستانسیالیست است و رؤیای پاس‌کاری را در سر می‌پروراند و اینکه همه خط‌ها و محدوده‌های زمین را پشت سر بگذارد، برای مدتی تغییر هویت دهد و یک گل بزند. برای تحقق این آرزو می‌بایست ساز و کار بازی را تغییر دهد. فقط دروازه‌بان این را درک می‌کند که ایستادن روی خط میانی به چه معناست. مثل این است که روی پنجه پا خودت را برسانی به لبه یک پرتگاه و در این لحظه هیچ چیزی تحقیرآمیزتر از این نیست که ناگهان توپ پشت سرت بیفتد و آرام آرام، در حالی‌که غافلگیر شده‌ای و به توپ چشم دوخته‌ای، یا بدتر از آن سر در پی توپ گذاشته‌ای، بیفتد توی دروازه‌ات.

بدتر از این وضعیت، این است که دروازه‌بان تیم مقابل به تو گل بزند. این مثل صدور حکم اعدام است برای یک دروازه‌بان. اما این هم موقعیتی‌ست جنون‌آمیز که دروازه‌بان آرزو می‌کند، هنگامی که وقت دارد به پایان می‌رسد و تیم‌اش، بازی را با اختلاف یک گل باخته است، خود را به محوطه هجده قدم حریف برساند و چشم در چشم حریف بدوزد و در حالی که موهای او سیخ ایستاده و چشمانش پر از نفرت است، به او گل بزند و بازی باخته را برنده کند.

اف سی بایرن (بایرن مونیخ) به این دلیل بازی فینال ۲۰۱۲ را به چلسی باخت که دروازه‌بان چلسی پنالتی را گل کرد. دروازه‌بان اف سی بایرن آنقدر خشمگین شده بود که در مقام انتقامجویی برآمد، اما نتوانست پنالتی را گل کند.

به همبن جهت باید گفت متأسفانه این جمله ژان پل سارتر چندان اعتبار ندارد: «یک دروازه‌بان خوب کسی است که با گذار از محدوده قدرت، با ابتکارات فردی تیم‌اش را نجات دهد.»

این جمله ممکن است در مورد تونی شوماخر معتبر باشد که در بازی‌های جام جهانی ۱۹۸۲ از دروازه بیرون آمد و خودش را روی باتیستون انداخت، و حریف فرانسوی‌اش به اغما فرورفت.

در این موارد بهتر است به آلبر کامو اعتماد کنیم که همانطور که ناباکوف به صید پروانه علاقه داشت، او هم به دروازه‌بانی علاقمند بود. کامو مطمئناً وقتی که افسانه سیزیف را می‌نوشت به موقعیت بغرنج دروازه‌بان اندیشیده بود.

کامو به تجربه دریافته بود که قهرمان بودن برای هیچکس به اندازه دروازه‌بان دشوار نیست. برای دروازه‌بان هم مثل سیزیف امر محال، اوج خوشبختی‌ست. او می‌داند که فقط کسی قهرمان است که هر توپی را بتواند مهار کند.

منبع:NZZ

بیشتر بخوانید: