در رمان «رقص چنگیز کوهن» نوشته رومن گاری، روح یک یهودی به نام «کوهن» در یک افسر نازی حلول می‌کند. رابطه‌ای شکل می‌گیرد بین او که مظلوم واقع شده و او که ظلم کرده است، تا آن حد که فاصله و مرز بین این دو مخدوش می‌شود.

حذف نام ناصر زراعتی از روی جلد رمان «شبح سرگردان» رومن گاری (انتشارات نیلوفر)
حذف نام ناصر زراعتی از روی جلد رمان «شبح سرگردان» رومن گاری (انتشارات نیلوفر)

«رقص چنگیز کوهن» با عنوان «شبح سرگردان» در سال ۱۳۶۳ به ترجمه ناصر زاعتی و ابراهیم مشعری توسط انتشارات نیلوفر منتشر شد. این کتاب اکنون تجدید چاپ شده با یک تغییر چشمگیر و حیرت‌انگیز: به دستور وزارت ارشاد اسلامی نام ناصر زراعتی را به عنوان یکی از دو مترجم کتاب حذف کرده‌اند. می‌توان گفت که به یک معنا داستان رمان رومن گاری تکرار شده است: این بار ظاهراً روح افسر نازی به رقص درآمده و در سانسورچی ارشاد حلول کرده و او را واداشته که فرمان دهد: نام یکی از دو مترجم را حذف کنید.

با ناصر زراعتی درباره چند و چون حذف نام او از روی جلد این کتاب گفت‌و گو کرده‌ایم:

آقای زراعتی، داستان حذف نام شما از روی جلد رمان «شبح سرگردان»ِ رومن گاری چیست؟

ناصر زراعتی، نویسنده
ناصر زراعتی، نویسنده

کوتاه اگر بخواهم پاسخ بدهم: «نکبتِ سانسور» و واکنشِ وزارت جلیله «ارشاد اسلامی»… به تعبیر دیگر،‌‌ همان حکایت «زدی ضربتی، ضربتی نوش کن!»…

در این نزدیک به چهار دهه که از انقلابِ ۵۷ می‌گذرد و حضرات سوار بر یابوی قدرت، مشغول تاخت و تازاند، این ماجرا بوده و همچنان ادامه دارد.
پارسال، آقای حسین کریمی ـ صاحب نشرِ «نیلوفر» ـ تماس گرفت که قصد دارد پس از ۳۱ سال، این رمان را بازچاپ کند. کار خیری بود بی‌حاجت هیچ استخاره. وقتی گفت می‌خواهد متن را حروفچینی مجدد کند، از ایشان خواستم پیش از چاپ بفرستد نگاهی بکنم به آن تا ویرایش جدید ـ و در صورت لزوم ـ برخی اصلاحات انجام شود. مدتی بعد، فایل کتاب را فرستاد. چند روزی مشغول بازخوانی و ویرایش آن شدم و بعد برایشان فرستادم. پس از یکی دو ماه، در مکالمه‌ای تلفنی، آقای کریمی گفت که وقتی کتاب را برایِ اخذ مجوز فرستاده‌اند به «ارشاد»، حضرات فرموده‌اند نام من به عنوان یکی از دو مترجم باید حذف شود.
«چرا؟»
«از بالا گفته‌اند!»
دلیلش را البته حدس می‌زدم: پخشِ چاپ دوم «شرح پریشانی زین‌العابدین حسینی» در همین سوئد (مجموعه حکایت‌ها و نوشته‌هایی که پیش‌تر، با نامِ مستعارِ [زین‌العابدین حسینی] در آمریکا منتشر شده بود. در چاپ دوم، دو نوشته قدیمی به آن افزوده بودم و بعد هم در گفت‌وگو با «رادیو فرانسه»، حرف‌هایی زده بودم که می‌شد انتظار داشت واکنشی از آن‌سو پدیدار شود.

پاسخ شما به نشر نیلوفر چه بود؟

به ناشر گفتم: «شما کلی هزینه کرده‌ای. برایِ من، اسم مهم نیست. مهم خود کتاب است که منتشر شود و احیاناً مردم بخوانند. تاکنون، بیش از اندازه کافی کتاب به اسم من درآمده. ضمنِ اینکه خود خوانندگان خواهند فهمید که این هم یکی دیگر از نمونه‌های نکبتِ سانسور است.»

ناشر رضایت داد به این حذف؟

آقای کریمی البته راضی نبود. می‌گفت می‌رود چک و چانه می‌زند، چون این کار صحیح نیست. اگر هم حریفشان نشد، ترجیح می‌دهد فعلاً این کتاب را منتشر نکند. گفتم که بهتر است وقتش را تلف نکند. سرانجام ایشان را قانع کردم که کتاب را فقط با نام یک مترجم (ابراهیم مشعری) منتشر کند. این کار انجام شد. پس از انتشار، از روزنامه «شرق» با من تماس گرفتند و جویای چرایی و چگونگی حذف نام یکی از دو مترجم کتاب شدند.
گفتم: «بهتر است از آقای حسین کریمی مدیر نشر نیلوفر بپرسید. هرچه ایشان گفت، مورد تأیید من است.»

چه شد که این رمان را برایِ ترجمه انتخاب کردید؟

«رقص چنگیز کوهن» [که من و ابراهیم مشعری به توصیه ناشر، نامِ «شبحِ سرگردان» را برایِ آن برگزیدیم.] از رمان‌های کمترشناخته‌شده رومن گاری است که پس از انتشارِ به زبان فرانسه، نویسنده خود بر ترجمه انگلیسیِ آن هم نظارت داشته است. یادم نیست آن کتاب جیبی چاپ «پنگوئن» را کدام دوست (که از دلبستگی‌ام به نوشته‌هایِ رومن گاری آگاهی داشت) به من داد. داستان را جالب و جذاب و خاص یافتم؛ کاری متفاوت با دیگر داستان‌های رومن گاری که تا آن هنگام به فارسی برگردانده و منتشر شده بود و من همه را با علاقه خوانده بودم. آن زمان، با سه تن از دوستان (که پس از آن به اصطلاح «انقلاب فرهنگی»، استاد بیکارشده دانشگاه بودند)، دارالترجمه‌ای راه انداخته بودیم. اسمش را به پیشنهاد یکی از‌‌ همان دوستان گذاشتیم: «پَچواک» [«مرکزِ فرهنگیِ پَچواک.»] («پَچواک» [که اکثراً آن را «پِژواک» تصوّر و تلفظ می‌کردند و ما هر بار ناچار می‌شدیم کلّی توضیحات بدهیم!] واژه فارسیِ کهنی است به معنای «ترجمه»!) غیر از ترجمۀ اسناد و مدارک، کتاب هم کار می‌کردیم. در طول یک سالی که همکاریمان ادامه داشت (و متأسفانه بعد قطع شد)، دوازده عنوان کتاب ترجمه و ویرایش شد و انتشار یافت. در شناسنامه همه آن کتاب‌ها، همیشه این عبارت می‌آمد: «ترجمه و ویرایش این کتاب در مرکز فرهنگی پچواک انجام شده است.»

چاپ اول «شبح سرگردان» رومن گاری با نام هر دو مترجم: ابراهیم مشعری و ناصر زراعتی
چاپ اول «شبح سرگردان» رومن گاری با نام هر دو مترجم: ابراهیم مشعری و ناصر زراعتی

باری، به یکی از آن سه دوست همکار (دکتر ابراهیم مشعری که در آمریکا درس خوانده بود) پیشنهاد دادم «رقصِ چنگیز کوهن» را با هم کار کنیم. او داستان را ـ بخش به بخش ـ به فارسی برمی‌گرداند و بعد من ـ ضمن مقابله ـ هنگام بازنویسی، متن را ویرایش می‌کردم. بعد هم چند بار با هم می‌خواندیم و می‌کوشیدیم ترجمه هرچه بهتر و روان‌تر شود. در ضمن، واژه‌ها و عبارت‌های آلمانی، فرانسه، لاتین و «ییدیش» آن را هم با پُرس و جو از دوستانِ دیگر، به فارسی برمی‌گرداندیم. سرانجام نیز از آقای گوئل کوهن برای توضیح پاره‌ای اصطلاحات کیش یهود یاری جُستیم که در مقدمه از ایشان تشکر شده است.

مقدمه کتاب را (که بررسی زندگی و داستان‌های رومن گاری و به ویژه همین داستان است)، من پس از بازخوانیِ کتاب‌هایی که تا آن زمان از او ترجمه و چاپ شده بود، نوشتم. در پایان مقدمه، نام هر دومان را گذاشتم.

خاطرم هست ـ یادش زنده و گرامی باد! ـ استاد ابوالحسن نجفی که کتاب را پس از چاپ خوانده بود، در دیداری گفت: «معلوم است مقدمه نوشته شماست.»

گفتم: «به هر حال، کارِ مشترک است. این شاید نوعی جبران باشد در ازای سهم دوستم در بازگرداندن این داستان از انگلیسی به فارسی.»
همان زمان ـ گمانم سالِ ۱۳۶۲ بود ـ سانسور «ارشاد» یقه کتاب را چسبید و «اصلاحیه»‌هایی دادند که ناشر ناچار شد ۱۲۴ صفحه از آن نزدیک به ۴۰۰ صفحه را دوباره چاپ کند.

یادم هست ناچار شدم بروم به دیدن آقای «بررس» آن زمانِ ارشاد: آقای «پ. ف»: جوانی کتاب‌خوانده و دقیق و اتفاقاً خوش‌برخورد (که پس از چاپِ «زنان بدون مردان» خانم شهرنوش پارسی‌پور توسطِ «نشرِ نقره» و آن جنجال‌ها و هیاهوها و دستگیری نویسنده و غیره… ـ که حکایتش طولانی است، ایشان را به سببِ مجوز دادن به آن کتاب، از کار برکنار کردند. بعدها ـ اگر خطا نکنم ـ نشریه‌ای ادبی/ فرهنگی با عنوان «چلچراغ» منتشر می‌کرد. دگردیسیِ یک «بررس» از «سانسورکننده» [واژۀ «سانسورچی» را عمداً در اینجا به کار نمی‌برم که توهین به ایشان تلقی نشود. همان زمان هم که بر آن مسندِ ناپاکیزه نشسته بود، انسانِ بدی نبود.] به یک کوشایِ ادبی/ فرهنگیِ منتقد از مواردِ جالبِ توجه در مملکتِ ماست!)

مذاکرات و چانه‌زدن‌های من با ایشان بی‌نتیجه بود. هرچه هم می‌گفتم این موارد در کتاب‌هایِ دیگر هست، فایده نداشت.

(برای نمونه،‌‌ همان زمان، چند ترجمه از «چنین گفت زرتشتِ» نیچه بدون حذف و اصلاح درآمده بود. اما جمله معروف «خدا مُرده است!» که رومن گاری از زبان راوی داستان، یکی از بخش‌ها را با آن به پایان رسانده، می‌بایست حذف می‌شد! من آنقدر از این پذیرشِ سانسور که به دلیلِ زیان ندیدن ناشر، ناگزیر به آن تن داده بودیم، آزرده شدم که با خود عهد کردم دیگر هیچگونه سانسور و اصلاحی را نپذیرم. از آن پس، هرچه نوشتم یا ترجمه کردم، اگر در ایران امکان چاپ بدونِ حذف و اصلاح نمی‌داشت، می‌فرستادم بیرون از کشور تا منتشر شود. هنوز هم بر این عهد با خود پایبندم. اگر کاری در ایران، به شکلِ کامل امکان چاپ داشته باشد، ترجیح می‌دهم همانجا منتشر شود. زیرا باور دارم که جای کتاب فارسی در درون ایران است. اما اگر قرار باشد حتا یک کلمه حذف یا به اصطلاح سانسورچیان «اصلاح» شود، حقِ خود می‌دانم که رضایت ندهم.)

بالاخره آن صد و خرده‌ای صفحه از کتاب چه شد؟

چاپِ دوباره آن ۱۲۴ صفحه به دلیل آن بود که کتاب کامل چاپ شده بود و برای حذف یا اصلاح یک جمله، می‌بایست یک فُرم چاپی شانزده صفحه‌ای دوباره چاپ شود. سرانجام، کتاب درآمد، اما متأسفانه دوستان اهل ادبیات در ایران عنایتی به آن نشان ندادند. زیرا همیشه «مُدِ روز» و «هیاهو» بیشتر مطرح است تا توجه به کاری ارزشمند. شاید هم تقدیم آن ترجمه به «ملت ستمدیده و مبارزِ فلسطین» از سوی مترجمان موجب شد نزد دوستان اهلِ ادب و فرهنگ در آن زمان، برخی «بُغض»‌ها بر «حُبّ»‌ها بچربد! ما (ابراهیم مشعری و من) با توجه به نظر رومن گاری که در پایان داستان خطاب به قهرمانِ اصلی آن (کُمدینِ یهودی که به دست نازی‌ها کشته شده و روحش راوی داستان است) می‌گوید: «حالا دیگر نوبت دیگر قربانیان است: سیاه‌ها، فلسطینی‌ها و…»، در آغاز کتاب نوشتیم: «ترجمه این کتاب به ملت ستمدیده و مبارزِ فلسطین ـ که سال‌هاست در برابر صهیونیست‌های اشغالگر و اربابانشان پایمردانه ایستاده‌اند و برایِ به دست آوردن آزادی دلیرانه می‌جنگند ـ با احترام و فروتنی پیشکش می‌شود. [مترجمان]

در ایران ظاهراً نام مترجم مهم‌ است. گاهی مهم‌تر از اثر. وگرنه چرا می‌بایست نام مترجم روی جلد کتاب بیاید؟

درست می‌گویید. این «اهمیتِ» مترجم و نام او در ایران دلایلِ متعددی دارد که فعلاً در حوصله این گفت‌وگو نیست. می‌تواند موضوع مقاله‌ای مفید و روشنگر و شاید مؤثر باشد. با پذیرش اینکه کارِ برخی مترجمان در ایران تا آن اندازه مهم هست که شایسته باشد نامِ ایشان در حد و اندازه نام صاحب اصلی اثر رویِ جلد کتاب بیاید، اما باید پذیرفت که اهمیت اصلی از آن آفریننده اثر است؛ به ویژه در زمینه ادبیات داستانی و آثارِ خلاقه ادبی/ هنری. وظیفه اصلی و کار «مترجم» [که تردیدی نیست می‌باید هم بر زبانِ مبداء اشراف لازم را داشته باشد و هم ـ واقعاً بیش از آن ـ بر زبان مقصد] برگرداندن اثر است؛ یعنی پوشاندن جامه‌ای متناسب و پاکیزه بر تن محتوای کار. در همین سوئد که من زندگی می‌کنم، هیچگاه نام مترجم روی جلد کتاب نمی‌آید. تنها در صفحه مشخصات کتاب، نام او آورده می‌شود و اصلاً هم کسی بر این امر اعتراضی ندارد. شاید زمانی در مملکت ما هم بشود این شیوه مرضیه را جاری کرد. البته کار ساده‌ای نیست و نیاز به زمان و کارِ فراوان دارد.

آیا تاکنون تلاش‌هایی شده برای حذف نام مترجم از روی جلد کتاب فارسی؟

یک بار من و دوستی مترجم از اینجا خواستیم پایه این کار را بگذاریم. به ناشری در ایران که قرارداد چاپ ترجمه یکی از رمان‌های سوئدی را فرستاده بود امضاء کنیم، گفتیم نام مترجم و ویراستار را فقط در صفحه مشخصات کتاب بگذارند و برای روی جلد صرفاً بسنده کنند به نامِ داستان و نویسنده آن. ناشر ـ که از ناشران نامدار و بزرگ امروزه است ـ دلایل متعددی آورد که این کارِ ـ اگرچه پسندیده و درست ـ فعلاً شدنی نیست. ما هم ناگزیر، زیاد پافشاری نکردیم.

من ـ خود به شخصه ـ‌‌ همان لذتی را که هنگامِ ترجمه [مشترک یا فردی] یا ویرایشِ اثری می‌برم، کافی می‌دانم. تا جایی که حتا اگر ـ مانند همین کتاب مورد بحث ـ نامم اصلاً ذکر هم نشود، برایم مهم نیست.

روزنامه «شرق» استدلال کرده که رومن گاری رُمانِ «زندگی در پیش رو» را با نام مستعار نوشت، پس خود اثر مهم است نه نام نویسنده. پای این استدلال چوبین نیست؟ به هر حال، رومن گاری با وزارتخانه «ارشاد اسلامی» و نهادهای اطلاعاتی درگیر نبود.

ـ به نظرِ من، نه. من با حرفِ خانم شیما بهره‌مند که آن معرفیِ خواندنی مفید را در «شرق» نوشته، موافقم. یکی از نمونه‌ها و دلایلش هم کار زیرکانه رومن گاری است که در واقع دست ظاهربینان را در دنیای ادب آن زمان فرانسه رو کرد. اما این حرف هم صحیح است که او با «نکبتِ سانسور» ـ آن هم به این شکلِ ابلهانه‌ای که از سوی ارشاد و امنیت‌چی‌هایِ نظام اسلامی دارد اعمال می‌شود ـ هرگز درگیر نبوده است.

در همین زمینه:

سپیدیِ بادبانِ کشتیِ کوچک بر سبزآبیِ درخشانِ دریا…

اهمیت زبان داستانی در کار نویسنده