مقدمه: کشف حقیقتِ زندگی و پردهگرفتن از رازهای هستی و معضلات بنیادین بشر، دغدغهی همیشگی فلاسفه، حکمای الاهی، مصلحان اجتماعی و اولیاء تصوف اسلامی بوده است. این جستجوی رنجخیز معمولاَ با هدف افسونزدایی از زیستجهانِ آدمیان و پاره کردن زنجیرهای جهل و جمود و خرافه از پای آنها صورت میگیرد. در این میان، حکیم عطار نیشابوری، در مقام یکی از نامدارترین مشایخ صوفیه و خالق ژانرهای ماندگار عرفانِ عاشقانه، نقش مهمی در این جستجو، و تأثیری ماندگار بر فرهنگ و ادب ایرانیان داشته است. او در منظومه «سیمرغ» (و در اغلب نوشتهها و قصههای اندرزگوی خود) تلاش میکند به مخاطب داستان نشان دهد که با استفاده از فرصتِ به دست آمده در مسیر طولانی سفر به سوی سیمرغ، مصمم است از زندگی مسافران که در افسون مادیات و خرافاتِ دنیاپرستانه غرقاند افسونزدایی کند و آنان را از مراتب پستِ دلبستگیهای مادی به آفاق بَرین (به عرش اعلا / آستانه سیمرغ) رهنمون شود. برای این منظور، عطار در داستان سیمرغ، تمهیدات و شگردهای خلاقی را به کار میگیرد که بحث در باره این تمهیدات، انگیزه نگارش این یادداشتِ کوتاه است.
نقش دستگاه رهبری در افسونزدایی از زیستجهانِ پرندگان
منظومه «سیمرغ» قصهای شاعرانه، پندآموز و معناگرا است؛ حکایت خیل پُرشمار پرندگان پاکباخته و رهپویان عاشق است که زیر سایه زعامتِ داهیانه «هدهد»، عزمِ عروج به عرش معظم (آستانه سیمرغ) را دارند. استعاره «سیمرغ» و مضامین و نمادهای اسطورهای این سفر باطنی، ریشههایی بس کهنسال دارد؛ از جمله حضور و سیمای نمادین «هدهد» (یا همان پوپک) است که تاج روییده بر سرش «یادآور فره ایزدی است که در پادشاهان ایران باستان جزء لوازم شهریاری تلقی میشده است» [۱] همچنین در قصص قرآن مجید نیز به این پرندهی شانه بهسر (هدهد) اشاره رفته است با این همه، تخیّل نیرومند و قلم خلاق «عطار نیشابوری» است که در سده ششم هجری، نقشی تازه برای این نمادهای اسطورهای، بازآفرینی میکند و از این رهگذر، موقعیتی بالادستی و بیرقیب، برای هدهد، در نظر میگیرد:
«مرحبا ای هدهد هادی شده / در حقیقت پیک هر وادی شده
صاحبِ سّر سلیمان آمدی / از تفاخر تاجور زان آمدی»[۲]
عطار نیشابوری در مقام نویسندهی «دانای کل»، این اعتمادبهنفس را دارد که نقش تاریخی هدهد را (که در داستان بلقیس و حضرت سلیمان، نقش «قاصد» بر عهده دارد) در این قصه به تدریج ارتقاء بخشد. او با بهرهگیری هوشمندانه از صناعت داستاننویسی و طبع شاعرانگیاش، این پرندهی شانه بهسر را در هیبت مشایخ بزرگ طریقت و در کسوتِ رهبری «فره»مند، به تصویر میکشد: «حُلهای بود از طریقت در برش / افسری بود از حقیقت بر سرش». هدهد از همان لحظه که به گردهمایی بزرگ مرغان مسافر وارد میشود با اقتدار و شکوهی در شأن رهبری کاریزماتیک، آنان را به بانگِ بلند، نهیب میزند و از افاده و خودستایی و دلبستگیهای دنیوی، انذار میدهد: «وارهید از ننگ خودبینی خویش / تا کی از تشویر بی دینی خویش». سپس به سالکان و شیفتهگان حقیقت، بشارت میدهد که تنها در صورتی محرم درگاه پادشاه آسمانها (سیمرغ) خواهند شد که در این سفر به دنبالش بیایند و همراهیاش کنند: «گفت ای مرغان، منم بی هیچ ریب / هم بَریدِ حضرت و هم پیک غیب / آب بنمایم ز وهم خویشتن / رازها دانم بسی زین بیش من /… پس اگر با من شما همره شوید / محرم آن شاه و آن درگه شوید».
تدارک هوشمندانهی این جایگاه والا و ارجمند برای «هدهد» که در تمامی فضاهای منظومه سیمرغ، بسامد پُرطنینی هم دارد در واقع لنگرِ تعادلبخشِ ساختمان این منظومه است بویژه که به تولید معنا و تداوم نظم گفتمانی قصه (دستیابی به شناخت بیمیانجی حقیقت) نیز فراوان یاری میرساند. از سوی دیگر، مشروعیتبخشیدن به چیرگی دستگاه رهبری هدهد طبعاً تضاد گوهری بین آرزوهای بلندپروازانهی او را با «واقعیتِ زندگی مسافران» پوشیده نگه میدارد. چه بسا در پاسخ به همین ضرورتها است که نویسنده در جای-جای قصه سیمرغ، بر «حیاتی بودنِ» حضور مقتدرانه و رهاییبخش «هدهد» تا به این حد تأکید میورزد و همهنگام، ضرورت این حضور فراگیر را نیز به ضرورت تحول و پالایش زندگی مادی رهپویان و رازگشایی از معضلات معرفتی آنها، گره میزند. در عین حال به طور غیرمستقیم به مخاطب داستان میقبولاند که: جاانداختن افکار و ارزشهای شهودی و ذهنگرایانه در بافت زندگی واقعی، خواه ناخواه محتاج حضور رهبری اقتدارگرا و «فره»مند است.
کردوکار «گفتمان» در قصه سیمرغ
عطار نیشابوری با استفاده از جنبههای کارکردی «گفتمان»های فرمانروا، و از خلال ماجراهای تو بر توی این سفر باطنی، سعی میکند هرگونه منیّت و اخلاق فردمحورانه مسافران ـ به خصوص سبک زندگی متفاوت آنان ـ را مورد نکوهش قرار دهد تا از رهگذر حذف خردهجهانها و در هم شکستن تفاوتها و تردیدها، سرآخر جماعتی متحد، یکدست و منضبط برای نیل به آستانهی سیمرغ، سازمان دهد.[۳] روشن است که موفقیت در این امر (که معمولاَ با واکنش و مقاومت مخاطب روبرو میشود)، پیش از هر چیز مستلزم ترکیب هنری و امتزاج عناصر مفهومی کل متن (داستان) است، و در گام دوم، جلوگیری از انقطاع معنایی اصل گفتمان به ویژه سامان سلسلهمراتبی آن است. طبعاً برداشتن این دو گام اساسی، نویسنده را مجبور میکند که تمامی مؤلفهها و عناصر داستان را به گِرد دستگاه رهبری هدهد، سامان بدهد. با این تمهید، عطار نه تنها به عناصر «مفهومیِ» قصهاش انسجام میبخشد بلکه موفق میشود با ایجاد رابطه طولی و سلسلهمراتبی، هرگونه ارتباط متقابل و برابر میان سالکان با مرشدشان را نیز بلاموضوع کند. اما نکته اکنون این است که در ساختارهای هِرمی و پُرلایهی گفتمانهای ناجیمحور، جلوگیری از برقراری رابطه افقی و برابر، خواه ناخواه به دیگر عرصهها و لایهها (از جمله به ذهنیت و جهانِ درونی مسافران) هم تسری مییابد. اتفاقاً به سبب حاکمیت چنین فضایی است که ارتباط افقی حتا میان خودِ مسافران با یکدیگر نیز از بین میرود. در نتیجه مسافران (کبک، طاووس، بوتیمار، قرقاول، موسیجه، قمری، دورّاج، و…) در مسیر طولانی و رنجخیز این سفر، هرگز با یکدیگر تعامل و رابطهای ندارند و در همه لحظهها ـ حتا لحظه مرگ ـ درد تنهایی و بیکسی را با ذره-ذرهی وجودشان و در هر نفسی که میکشند، احساس میکنند. رابطههای آنان فقط میتواند با عبور از معبری تنگ و «یکطرفه» با رأس هرم (هدهد) برقرار شود.
در واقع بازنمایی تصویر هدهد در ابعادی چنین عظیم و فراگیر، و در نتیجه، پاک شدن ـ پاک کردنِ ـ تصویر بقیه شخصیتهای قصه و حذف فردانیت آنها (در کنار ممانعت از بسط ارتباط متقابل و افقی بین شخصیتهای داستانی)، در سراسر کتاب منطق الطیر، ایضاَ در همهی دفترهای اندرزگوی عطار – الاهینامه، تذکرةالاولیاء، و مصیبتنامه ـ به عنوان یک تِرم و روندی ساختاری، وجود دارد و پیوسته فعال است. [۴] در حالی که در داستانهای مشابه که نویسندگان آن متنها همچو عطار به سفر پرندگان پرداختهاند از جمله در «رسالةالطیر» بوعلی سینا که در اوایل قرن پنجم هجری (نزدیک به صدوپنجاه سال پیش از تحریر منطق الطیر عطار) نگاشته شده، فکر و ابتکار «فردی» مرغان مسافر، بسیار برجسته است «و مرغان هریک «به تنهایی»، [از دام صیاد] خلاص شدهاند.»[۵]
گفتن ندارد که حاکمیت رابطه عمودی میان «ایمان» و «مؤمنان»، به ویژه فرایند استحالهی فردیت رهجویان در دستگاه ایدئولوژیک مرشدشان، در اغلب متنها و قصههایی که بافتی آمرانه (هنجارگذار/ امرونهی کننده) دارند فعال است حتا پیش میآید که این روابط گاه به طور «قصدناشده»، تمامی زوایا و لایههای درونی متن – حتا کارکردهای بیرونی آن را – در مینوردد. به این ترتیب، در ساختارهای هِرمی و غیردموکراتیک، هرچند که سوژهها و جماعتها حضور دارند ولی اعضای این گروهها و جماعتها هرگز فضایی امن و آزاد برای برقراری رابطهای همدلانه و متقابل (افقی) با یکدیگر ندارند. نبود فضای مناسب برای تعامل و همدلی و گفتگوی آزاد، دست آخر باعث میشود که مرغان مسافر در طول سفر احساس تنهایی و بیپشتوانگی کنند. غلبه این احساس مشمئزکننده طبعاً ناشی از تجربه تلخ آنان در مسیر طولانی و پُرمخاطره به سوی سیمرغ است زیرا در آن گردهمایی بزرگِ اولیه که برخی از رهپویان (بلبل، طوطی، همای، کوف، صعوه و طاووس) انتقادهایشان را نسبت به اندرزهای هدهد و هدف بلندپروازانه این سفر، مطرح کردند بلافاصله جوابی درشت شنیدند. جالب است که حتا در مواقع بحرانی که جان و زندگی برخی پرندگان آشکارا به خطر میافتد، بقیه مسافران جرأت نزدیکشدن و دلجویی و کمک به او را ندارند.[۶]
وانگهی، احساس بیکسی و تکافتادگی، به خودی خود روند ذوب و استحاله رهپویان را در مرشدشان به خوبی تسهیل میکند. در واقع ساختارهای آمرانه و عمودیِ گفتمانهای ناجیمحور در همه جای دنیا و در همه فرهنگها به طور قصدناشده به قطع پیوندهای افقی و برابر، کمک کردهاند، و چه بسا به واسطه همین فضای خفقانآور است که جامعهی مرغان مسافر نیز به «افسونی تازه» مبتلا میگردد یعنی به رغم پوسته زیبا و متحدالشکل بیرونیاش، عملاً به جامعه «اتمی» و ذره-ذره شده، توأم با سوءظن و بیاعتمادی تنزل مییابد و به جز آن ۲۹ مرغی که با ذوب در مرشد خود، به «سی-مرغ» تبدیل میشوند اکثر قریب به اتفاقشان در مسیر خونفشانِ این سفر اسطورهای، در تنهایی و بیپناهی، به وضع دلخراشی جان میدهند:
«زان همه مرغ، اندکی آنجا رسید / از هزاران کس، یکی آنجا رسید…
باز بعضی غرقهی دریا شدند / باز بعضی محو و ناپیدا شدند
باز بعضی بر سر کوه بلند / تشنه جان دادند در گرم و گزند
/ باز بعضی را پلنگ و شیر راه / کرد در یک دم به رسوایی تباه
آخرالامر از میان آن سپاه / بیش نرسیدند “سی“، آن جایگاه».
تولید معنا و چالشهای هژمونی در منظومه سیمرغ
یکی از ساحتهای مهم در شناخت بنیانهای معرفتی منظومه سیمرغ – و قصههای مشابه – ساحتِ «تولید معنا»ست و معمولا کشاکش و رقابتِ گفتمانها و الگوهای فکری و معرفتی، در این عرصه بازنمایی میشود. در واقع این عرصه، پایگاه اصلی چالش و تعارض دایمی بر سر کسب هژمونی و فرمانروایی است. البته روشن است که به دست آوردن موقعیت هژمونیک، مراحل مختلفی دارد از جمله این که برای بَرکشیدنِ یک خردهگفتمان به ساحتِ گفتمانی فرمانروا، ابتدا لازم است که «نشانه»ها و «دال»های برسازندهی آن، نمودهای روشن و قانعکنندهای از میراث و آموزههای سلفِ صالح را با خود حمل کند، و همهنگام بر سر دالها و کلیدواژههای مفهومیاش، بین صاحبان اندیشه، نخبگان و مدرّسان آن عصر، توافق – هرچند نسبی – وجود داشته باشد تا سرآخر، گفتمان مورد نظر، به گفتمانی معتبر و پُرنفوذ تبدیل شود و به تدریج بر کیان جامعه تسلط یابد. در این موردِ مشخص نیز میتوان به دالهای «آخرت طلبی»، «فضیلتِ سکوت»، «کافرهراسی»، «پست بودن مادیات و دلبستگیهای اینجهانی»، «ذوب در مرشد»، «دنیاگریزی»، «مرگ طلبی» – و از همه مهمتر «بندگی» – اشاره کرد. این دالها در آن مقطع تاریخی (سده ششم و هفتم هجری) مورد تأیید و توافق اکثریت مطلقِ اولیاءتصوفِ عابدانه و عاشقانه، به ویژه شیوخ سلسلههای خانقاهی (شیعه و سنی) قرار داشت و معمولاً در خانقاهها و درسگفتارهایشان، تکرار میشد. [۷]
با وجود بستری چنین مناسب برای حاکمیت این رویکرد، اما پذیرش گزینه «سبک زندگی زاهدانه و دنیاگریز» برای مسافران خیلی هم آسان نیست. زیرا این مداخله آمرانه و دستکاری در زندگی دنیوی مسافران، در جامعهای اِعمال میشود که طی سدهها زیر تأثیر نظام تعلیم و تربیت دینی قرار دارد؛ جامعهای که پس از ورود اسلام نیز مشخصاً با آموزههای رحمانی پیامبر اسلام (ص) و با «فرهنگ دینی» میزید. یعنی زندگی در فرهنگِ دینی که پیامآورش به صراحت اعلام کرده است: «شما خود به امور دنیایتان آگاهترید». جانمایه این سخن آن است که خود پیامبر دست مردمان را در رتق و فتق امور دنیا باز گذارده، اما مردانی که وارثانِ خودخواندهی پیامبرند[۸] این آزادی را به راحتی و خودسرانه نقض میکنند.
از سوی دیگر، میدانیم که احکام استعلایی هدهد در سده ششم هـ.ق، بیان میشود، یعنی در زمانهای که نظام دانایی و بافت ارزشهای زندگی روزمره، گرچه «اندک» ولی هنوز تحت تأثیر خردهگفتمانهای عرفی و سامانههای ذهنی واقعنگر (میراثِ تمدنی دوره سامانیان) نیز قرار دارد. همین تأثیر غیرمستقیم میراث ایرانی-اسلامی سامانیان در حافظه جمعی است که به طور قصدناشده، مقاومتهایی را در ذهن و ضمیر رهپویان/مخاطبان نسبت به ماهیت این پروژه غایتگرا و انتزاعی، دامن میزند. کمااینکه در مقاله استحاله سیمرغ به استناد بیانات برخی مسافران، شاهد بودیم که تعدادی از مرغانِ خطر کردند و رو در روی هدهد، حتا اصل و ماهیت سفر به آستانه سیمرغ را نیز مورد تردید قرار دادند.
نقش رهاییبخش «رهبری هدهد» و اطاعت مرغان از او
مقاومت برخی پرندگان و بروز و ظهور واکنشها و خردهمقاومتهایی از این دست است که سرانجام هدهد را به مداخله عملی و گستردهتر در روابط مسافران، ناگزیر میسازد تا به این وسیله، مقاومت شکاکان، ناباوران، تجدیدنظرطلبان و دگراندیشان را از میان بردارد. مداخله هدهد برای تثبیت هر چه بیشتر این نظام سلسلهمراتبی و ملزم کردن رهپویان به فرمانبرداری، سرانجام او را ناگزیر میسازد که مقام و مرتبهای عُلیایی (علوّ و مرتبتِ شهریاری) برای خود تدارک ببیند. گفتن ندارد که تثبیت چنین جایگاه رفیعی (به عنوان تنها مرجع معرفتی، اخلاقی و سیاسی) خواه ناخواه مستلزم برساختن مفهومی کلیدی و جاانداختن آن، به منظور مشروعیتبخشی به این مداخله آمرانه است.
و اما، «شاهکلید» (دال مرکزی) این مداخله آمرانه و تمامیتگرا، خلق ابَر واژهای است که از لابلای دیگر دالها و نشانهها، میبایست بار مثبت و «رهایی بخش» به آن الصاق شود و همهنگام، این ابَرنشانه باید که در مرکز دایره نفوذ این گفتمان نیز بنشیند تا بتواند در تندپیچهای تردید (تردید مسافران / پرسشگری خوانندگان) به کمک متن بشتابد و پروژه سفر را به رغم این تردیدها و مقاومتها، پیش ببرد، یعنی موقعیت تعیینکننده و مرکزی ابَر واژه « اطاعت» همینجاست که آشکار میشود؛ و چنین است که بندگی و اطاعت مرغان از مرشدشان، در این داستان جایگاهی بسیار پُراهمیت مییابد: «بندگی کن بیش از این دعوی مجوی /…./ تو به طاعت عمرِ خود میبر به سر / تا سلیمان بر تو اندازد نظر…»؛ در روی دیگر سکهی این «دال ارشد» نیز طبعاً پیر دانا و مرشد اعظم این سفر (هدهد) نشسته است که به طور طبیعی، مقام و موقعیتی فرابشری و «قدسی» مییابد، ابَر مردی «برگزیده» و دارای «فره» که در تمامی امور زندگی، پناه و مأوای سالکان است: « پیر، مالابدِّ [حضور واجبِ پیشوا] راه آمد تو را / در همه کاری پناه آمد تو را..»!
حضور واجبِ این ابَرمرد (پیشوا/ ولی) که بدون او نمیتوان به شناخت و معرفت و مقصد و رستگاری دست یافت به طرز شگفتانگیزی یادآور اندیشههای رهبران فکری نهضت اسماعیلیه در سده چهارم هجری، بهویژه آراء «احمد حمیدالدین کرمانی» است. یعنی سیصد سال پیش از تولد مرشدِ قصه سیمرغ، شیخ حمیدالدین کرمانی ـ درگذشته به سال ۱۱ ۴ هجری ـ در کتاب «راحۀالعقل» ساختاری متافیزیکی و به شدت سلسلهمراتبی از معرفت ناب را که «ولی» (راهنما/ امام) در مرکز آن نشسته و بی اطاعتِ او، دستیابی به هیچ لایهای از «شناخت» و آگاهی میسر نمیشود را تئوریزه کرد. میدانیم که در آثار و مکتوبات متعلق به این دورهی تاریخی، ثبت شده که این نظام اندیشگی (مذهب سازمانیافته و هرمی) که از تصوف هرمسی و همهنگام از عرفان گنوسی تأثیر فراوان گرفته بود ابتدا در نهضت فاطمیان مصر و شمال آفریقا، و پس از آن در ایران توسط یکی از فرقههای فارسیزبان این نهضت – فرقه نزاریان به امامتِ شیخ حسن صباح – به نظام هرمی-پلکانی (سانترالیستی) در قلعههای الموت، تبدیل شد.[۹] چند سده بعد نیز به زیر سایه «صوفی اعظم» (شاه اسمعیل صفوی)، سلسله صوفیانِ صفویه را بر ایران حاکم کرد.
نارضایتی پنهانِ مرغان مسافر
به رغم کاربست انواع و انبوه توجیهات اما برخی از رهپویان این سفر باطنی، هنوز قانع نشدهاند. آنها ضمن این که قبای رهبری را برازندهی قامت هدهد میدانند و فرمانبرداری از منویات او را بر خود واجب، با این حال به جستجوی یافتن علت برتری هدهداند. طبیعی است که سؤالهای بسیاری داشته باشند و از خود بپرسند که آیا سیم و زر یا تبار خانوادگی و دودمانی هدهد (بهسانِ سلاله شهریاری در فرهنگ ایران باستان) سبب برتری اوست؟ آیا علوّ و مرتبتِ این مسافر بر دیگر مسافران به دلیل تحمل سالها دود چراغخوردن در مکتبخانهها و حجرهها و نظامیهها برای «کسب» علم و دانش و تخصص است؟ چه بسا دلیلاش قدرتِ شگرفِ جسمانی، رزمآوری و شجاعت بیهمتایی ست که او را همچون «رستم دستان» در شاهنامه فردوسی، لایق فرماندهی میکند؟ یا که بصیرتِ ژرف ناشی از تجربههای زیسته او سبب ولایت و حشمتِ این مرغ شانه بهسر است؟ به هر حال سالکان و جویندگانِ حقیقتِ این سفر، کنجکاوند بدانند که علوّ درجات و درخشش بیبدیل هدهد به راستی چه علتی دارد؟… سرانجام یکی از سالکان جسارت میکند و مستقیم از خود هدهد میپرسد که: ما چه خطایی کرده ایم، چه ناخالصی در وجودمان است «چه گنه آمد ز جسم و جان ما / قسمِ تو صافیست، دُردی آنِ ما»؟ مگر ما مثل تو جوینده حقیقت نیستیم پس این تفاوتِ مرتبت و منزلت از چیست:
«چون تو جویایی و ما جویانِ راست / در میان ما تفاوت از چه خاست؟»
پاسخ حکیمانه هدهد
هدهد برای توضیح چرایی «برگزیده»شدنش به مقام رهبری پرندگان، بر خلاف انتظار، این بار خیلی موجز و سرراست پاسخ میدهد؛ مختصر و حکیمانه میگوید که «نظرکرده است»، نظرکردهی حضرت سلیمان. همین!
«گفت: ای سایل، سلیمان را همی / چشم افتادهست بر ما یک دمی
نه به سیم این یافتم من نه به زر / هست این دولت همه زان یک نظر» [۱۰]
عطار نیشابوری در «تذکرةالاولیا» نیز جملهی مشهور و تحسینشدهای برای توجیه فرایند «نصبِ ولی» و «برگزیده شدنِ مرشد» دارد: «چون از قرآن گذشتی هیچ سخنی بالای سخن مشایخ طریقت نیست که سخن ایشان..از علم «لدُنی» است نه از علم «کسبی»،… زیرا که ایشان ورثۀ انبیاءاند..»
اما با وجود پافشاری نویسنده بر اثبات این اصل ولایت هدهد («فره»مندی او) و القاء آن به ضمیر خودآگاهِ رهپویان، ما خوانندگان به تجربه میدانیم که مرگ–کشتنِ آرزوها و پشتپا زدن به نعمتهای اینجهانی هرگز کار سادهای نیست و صرفاً به «میزان آگاهی» رهجویان هم مشروط نیست بلکه در عالم واقع، توفیق در این کار، بستگی تام به میزان سازمانیافتگی آن آیین، و نیز بستگی به درجهی اطاعتپذیری مقلدان از پیر و مرشد خود دارد یعنی در گرو « تسلیم بی قید و شرط» به فرامین معرفتی پیشواست:
« تو مکن در یک نفس، طاعت رها / پس منه [مگذار] طاعت، چو کردی، بر بها…
ور کسی گوید نباید طاعتی / لعنتی بارد برو هر ساعتی»!
سازوکار دموکراتیکِ انتخاب «ولی»
و اما، به زیر تأثیر همین «تصویر کلامیِ» سحرآمیز، و القای بیوقفه احکام و براهین تعیّنناپذیر توسط قافلهسالار این سفر است که مخاطبِ داستان در کمال شگفتی میبیند که اکثریت مطلقِ مرغانِ مسافر، با زیرپا نهادن آرزوها و دلبستگیهای اینجهانیشان (و به رغم واکنش و تردید اولیه نسبت به موقعیت هدهد و هدف این سفر) سرانجام خاضعانه بر آستان پیر و مرادشان سر مینهند. این تسلیم و سرسپردگی نیز بنا به سنت قرعهکشی برای انتخاب رهبر «قرعه باید زد، طریق اینست و بس» اتفاق میافتد. سنتی که برای انتخاب پادشاه در ایران باستان – که شهریارِ درگذشته، وارثی برای تاج و تخت نداشته – نیز رایج بوده و «همای» بر سر هر کس مینشسته او شهریار میشده است. بنابراین با تعبیه سازوکاری شبهدموکراتیک در پوستهی بیرونی روایت، ظاهراً هیچگونه فشار یا توصیهای فرامتنی برای مجبور کردن سالکان به اطاعت از هدهد، در کار نیست و روند ذوب و استحاله در رهبر، عهد و توافقی است که خودِ رهپویان، «داوطلبانه» بین خودشان منعقد میکنند:
«هدهدِ با تاج چون بر تخت شد / هر که رویش دید، عالی بخت شد…
عهد کردند آن زمان کو سرور است / هم درین ره پیشرو، هم رهبر است
حکم، حکم اوست، فرمان نیز هم / زو دریغی نیست، تن، جان نیز هم»!
باری، رهجویان این سفر باطنی، نه از سر اجبار بلکه با طیب خاطر و به مجرد آن که قرعه به نام تنها کاندیدای رهبری قرار میگیرد («قرعهشان بر هدهدِ عاشق فتاد») بیدرنگ رهبری بلامنازع این مرغ «فره»مند و «نظرکرده» را پذیرا میشوند تا خالق این قصه معناگرا به استناد سازوکار «قرعهکشی» بتواند روند انتخاب رهبر و قربانی شدنِ جان و زندگی مسافران را فرایندی دموکراتیک و بنابراین، مشروع جلوه دهد. [۱۱]
جمعبند
در پایان بخش نخست این یادداشت میتوان گفت که هرچند پروژه عروج به سوی سیمرغ، با گردهمایی مرغان و «همفکری» آنان، آغاز میشود و این آغاز دموکراتیک، بارقه امیدی در دل خواننده فارسی زبان ایجاد میکند که گویا قرار است «اتحاد»ی بر اساس پذیرشِ گوناگونی و تنوع سلیقهها و سبکها شکل بگیرد اما «هدهد» که «نظرکرده»ی حضرت سلیمان است با ایمانی جازم و یکدست کردنِ همه چیز در متافیزیکی محض و متعالی، نهایتِ سعی و توان خود را به کار میگیرد تا زندگی واقعی همسفرانش و سبکهای متفاوتِ زیستِ آنها را زیر و زِبر کند و از افسونِ آرزوهای اینجهانی، از وسوسه نعمتهای مادی، از راحتطلبی، اباحهگری، شادخواری، حسابگری و جاندوستی برهاند و به زندگی آنها معنا و روح تازهای بدمد. این افسونزدایی همچنین بنا داشت که جهانزیستِ مخاطبان (مردمان سده ششم هجری) را از تشتت و اضطرابِ بهجایمانده از حمله اقوام بیابانگرد، به ویژه از دام افسانه رایجی که ایرانی را مغلوب و مملوک بیگانگان معرفی میکرد نجات دهد. افزون بر اینها قرار بود که این پروژه پُرهزینه به سوی سیمرغ، با قربانیکردن لایههای گوناگون واقعیت (تفسیرهای متنوع مسافران) در یک قرائت واحد از واقعیت، «رستگاری» را نه فقط به ایرانیان که به جامعه جهانی (به «مجمع مرغانِ جهان») ارزانی دارد.[۱۲]
اما در طول این سفر تمثیلی، شاهد بودیم که دستکاری میراث تاریخی رهپویان و یککاسه کردن آرزوهایشان، به منظور سوق دادنِ زندگیشان به دایرهی افسانهها و خیالات بلندپروازانه، سرانجام به «بازافسونکردنِ جهان» منتهی شد و به میانجی تخیل شهودیِ هدهد، نظام اجتماعی پیشاسیمرغی، جای خود را به جامعه آرمانی مورد نظر هدهد داد؛ یعنی سرآخر جامعهی منسجم و جازمی پدید آمد که در عمل به نظامی کنترلشده و به شدت سلسلهمراتبی (شبان-رمگی) تغییر ماهیت داد تا جایی که مسافر این سفر باطنی در گودالِ ژرفِ این نظام معرفتی، وقتی به دنیای دروناش مراجعه میکند خود را تنها و تخلیه شده میبیند؛ فردی تکافتاده و فاقد فردیت که در جماعتی دستساخته (نظامِ جمعی دستکاریشده)، به نوعی منزوی و به حاشیه تبعید شده است؛ و اگر به مانند آن ۲۹ مرغ، در جماعت (و در واقع در دستگاه رهبری هدهد) مستحیل نشود، نه تنها به «سی-مرغ» ارتقاء نمییابد بلکه «نامحرم»ی بیبصیرت تلقی میشود که گوش او، کی تواند ندای سَرمدیِ هاتفِ غیب را بشنود؟
ادامه دارد
پانوشتها:
۱. محمدرضا شفیعی کدکنی، «منطق الطیر»، ص۴۳، انتشارات سخن، تهران ۱۳۸۹.
۲. کلیه ابیات، برگرفته از چاپ هفتم منطقالطیر عطار، به تصحیح دکتر شفیعی کدکنی است که در سال ۱۳۸۹ توسط انتشارات سخن، منتشر شده است.
۳. مقاله «استحاله سیمرغ» و چگونگی در هم شکستن سبک زندگی مسافران که سرانجام به مرگ دلخراش آنها میانجامد را میتوانید در لینک زیر ببینید: استحاله سیمرغ
۴. «..در قصه عاشقانهی «شیخ صنعان و دختر ترسا» نیز شیخ صنعان مرکز ثقل همه ماجراهاست، داستان عمدتاً بر محور تمناهای عاشقانه و شخصیت مقتدر و تحسینشدۀ او دور میزند به طوری که تمرکز بیحد و حصر بر نیازها و سلوک شیخ، باعث شده تا سایهی حضور دایم او، بسیار گسترده و پُررنگ، بازنمایی شود و در نتیجه، هرگونه فرصت یا فرجهای برای ظهور و بروز دیگر عناصر و شخصیتهای قصه، از دست برود.» «عطارنیشابوری و هشتصدسال نادیدهانگاری دختر ترسا»، جواد موسوی خوزستانی در وبلاگ نگارنده.
۵. «شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار»، استاد بدیعالزمان فروزانفر، ص ۳۳۸ – ۳۳۹، تهران، دهخدا، چاپ دوم، ۱۳۵۳.
۶. شرح این رفتارها را در این لینک ببینید: استحاله سیمرغ
۷. برای آشنایی بیشتر با محتوا، ریشهها و شیوههای آموزش متصوفه در ایران میتوانید به«پژوهشهای عرفانی» نوشته دکتر نصرالله پورجوادی، فصل چهارم (صفحه ۱۲۴ تا ۱۳۰) و فصل نهم (صفحه۲۵۷ تا ۲۷۸)؛ و نیز به جلد دوم «تاریخ ادبیات در ایران» نوشته دکتر ذبیحلله صفا، باب سوم از فصل سوم تا پایان باب سوم از فصل چهارم (صفحه ۲۱۸ تا ۳۲۴)؛ همینطور به فصل یازدهم کتاب «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت» به قلم دکتر کاظم علمداری (صفحه ۳۸۳ تا ۴۰۳)؛ همچنین بخشهای سوم تا پنجم کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاءالله آجودانی (صفحات ۶۵ تا ۹۷)؛ و کتاب «جستجو در تصوف ایران» به قلم دکتر عبدالحسین زرینکوب فصلهای سیزده تا پانزده، (صفحه ۳۰۹ تا ۳۷۹)، مراجعه فرمایید.
۸. «چون از قرآن گذشتی هیچ سخنی بالای سخن مشایخ طریقت نیست… زیراکه ایشان ورثۀ انبیاءاند..». تذکرةالاولیاء.
۱۰. انتساب «فره» و «نظرکرده» به هدهد (و بخشیدن مقام ولایت به او)، صرفاً به متنها و مکتوبات سده ششم هجری محدود نیست؛ کاربرد کلیدواژه «فره» سابقهای طولانی دارد و به قول دکتر زرینکوب، در متون مذهبی و آموزههای زرتشتی هم فراوان به کار رفته است: «مسئله ولایت هم که به ولیِ کامل امکان میدهد تا به خاطر خلافت الهی خویش و اتصالی که به حق دارد در امور عالم «تصرف» کند قدیمترین تصورش را در عقاید ایرانی باید در مفهوم «خورنه» (= فره) منسوب به زرتشت شمرد که در اوستا (ارتیشت/۲۷ و بهرامیشت/۲ و زامیادیشت/۷۹)، بدان اشارت هست. انتساب «فره» به وی، از زرتشت یک «انسان کامل» میسازد و گویی با این عنوان، نوعی مقام ولایت به زرتشت منسوب میشود.» ر. ک. به «جستجو در تصوف ایران» صفحه ۲۴.
۱۱. در روابط «خدایگان/ بندگی»، انتخاب «ولی» و «مرشد»، در اختیار مریدان و مقلدان است. آن دسته از ارباب شرع و مشایخی که به مقام ولایت منصوب میشوند هرگز به مقلدان، اجبار نمیکنند که پیشواییشان را بپذیرند. زیرا طبق یک قانون نانوشته، برگزیدن ولی، و بندگی و اطاعت از او، کاملاً داوطلبانه و در حیطه اختیار مریدان و مقلدان است.
۱۲. مارتین لینگز که از مشرب فکری «رنه گنون» و آراء صوفیانه «احمدالعلوی» فراوان تأثیر گرفته بود به همراه برخی شاگردان ایرانی مکتب «هانری کربن» بر موضوع ولایت جهانی امام و جایگاه مرکزی و موجّه امامت در اندیشه اسلامی تأکید فراوان دارند:«هدف و غایت عرفان اسلامی، ولایت است و کل هنر مقدس، به معنای حقیقی و کامل این کلمه، در حکم تبلور ولایت است..»؛ مارتین لینگز، «عرفان اسلامی چیست؟ » ترجمه خانم فروزان راسخی، صص ۴۴ و ۴۸، ویراسته دکتر مصطفی ملکیان، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، ۱۳۸۳، تهران.
آخرش معلوم نشد منظور از “گفتمان” (آن هم داخل گیومه) در زبان فارسی قرار است دیالوگ باشد یا دیسکورس؟!
ب / 24 January 2016
نظام ولایی انتخابات نمایشی اش بگذار میکند چه با اصطلاح طلبان خودی و چه بدون آنها. ولی مردم به شعور خود احترام بگذراند شرکت نکنند. کاری نداشته باشند مشی پیره زن و چیر مرد غافل دنیا و چریه خوار حکومت صف میبندند جلوی تلویزیون. تحریم کنید انتحبات را. چون حکومت دیکتاوری مدلروسی انتخبا کرده یعنی حکومت دیکتائری مافیایی. اینم از بدشانسی ماست. لاقل دیکتاتوری چین بود اندک امیدی به بهبود وضع اقتصدی بود. ولی دیکتاوری مافیایی کمترین کاریی را هم ندارد
مانی / 25 January 2016
از سایت «زمانه» و آقای خوزستانی بابت این بازخوانی دقیق، سنجیده و نثر پاکیزهشان سپاسگزارم. منتظر نوشتههای دیگری از این نویسنده میمانم.
حمید رضوانی / 25 January 2016
مانی جان، شما هر جا برسی بیربط و باربط کامنت میگذاری؟ داری تراکت پخش میکنی برادر؟ ضمناً خیلی عجله داری، وقت هم نداری، بقیه را آدم حساب نمیکنی یک بار متنات را بخوانی ببینی چی نوشتهای، غلط یا درست. همین لحظه مسیر سعادت ملت ایران به شما وحی شده، اگر فوراً کامنت نگذاری از دهن میافتد؟
پیام رمضانی / 25 January 2016
اعمال اندیشه های سیاسی قرن بیست و یکم به یک متن معنویت جویانه که به سیاست کاری ندارد، مثل اینست که بخواهیم عطار را با ابزار دانش بیولوژی امروز به نقد بکشیم و بگوئیم در این سفر، آب و غذای پروتئین دار برای مسافران تهیه ندیده و جای راحت که باعث درد اسخوان نشود برایشان تهیه ندیده. یا با دیدگاه محیط زیستی بسنجیم که تصمیمات عطار و یا هدهد ناشی از احترام به محیط زیست هست یا نه. با این قاطعیت با حربه علوم سیاسی امروزین به جنگ ساحتی رفتن، که ادعائی برای اشاعه سیاست خاصی ندارد، اعتماد برانگیز نیست و پرسش برانگیز است
سپندار / 25 January 2016
باز هم میگ.یم رسانه رادیو زمانه تمرکزش را روی سک.اار دوکراسی و مزایایش برای ایران بگد
ذارد.
از پیچیدگی بپرهیزدو
مقالات قلمه منتشر نکند.
به زبان نزدیک به عمیانه نظریات بگوید.
در رسانه های پر مخاطب ماهواره چون جم تی وی و منو تو فارسی وان… تلبلیغ کن الاق لینکش را نشان دهد.
مردم آگاه کنید.
37 سال این حکومت به دروغ علیه سکولاربیسم و دمورکاسی دروغ میگویم.
ترکیب سکولار دمورکاسی بهترین نوع حکومت فعلا است.
سوسیال دمکراتهم درهمین راستا خوب است
اقتصاد بازار آزاد رقابتی بهطور واقعی معرفی کنید.
چون الان در رژیم نسخه تقلبی اقتصادآزاد به نام شبه دولتی معرفی میکنند بجای اقتصادآزاد.
مانی / 26 January 2016
در نقد اندیشه منتقد از هر دو ابزار “تبار شناسی ” و ” باستانشناسی ” استفاده می کند . روش تبار شناسی می کوشد نشان دهد که مثلا گفتمان مراد پروری بر کدام مبانی استوار است و در چه متونی ثبت شده است و تا امروز چه تغییراتی از سر گذارنده است . البته برای برخی از افراد بزرگانی از گذشته همچون عطار و حافظ یا فردوسی چنان “مقدس ” هستند که ا فسون زدایی از کار انان اعتماد برانگیز نیست . یکی شدن شخصیت فرد با مرادش از نشان های خامی است و روشنگری به معنای این است ” جرات اندیشیدن داشته باش “
شاهد / 26 January 2016
شاهد جان: نتیجه گیری های نادرست و فوتی فوری از حرف دیگران، خود نشانه خامی ست. از آن نوع خامی، که در خود گرفتار آمده و توان شنیدن متفاوت با برداشت خود را ندارد. از دعوت شما به جرئت کردن در اندیشیدن، استقبال کرده و امیدوارم شما این مهم را بر خود نیز اعمال نمائید. این اشتباه شماست که گمان می کنید بنده از افسون زدائی از بزرگان نگرانم یا بر نمی تابم. و نشانه ای دموکراتیک نیست اگر از هر انتقادی، بر آشفته و فرد را ضد خود تلقی کنید. افسون زدائی بله، ولی در مورد همه چیز. قبوله؟ از این عشق به تبار شناسی، تاریخ شناسی و بعد چنین و چنان کردن، نیز که خود از نشانه های یکی شدن فرد با مراد های امروزی ست، باید افسون زدائیشود، یا آنجا باید افسون شده باقی ماند؟
حرف من اینست که درجه حرارت بدن بیمار را باید با ابزار مناسب انجام داد. با قابلمه، حرارت بدن کسی را اندازه نمیگیرند. اسماعیلی بودن عطار به لحاظ ایمانی، او را در کنار قلعه ساز الموت قرار نمیدهد. هر مسلمان شیعه، رهبر انقلاب یا رئیس مجلس خبرگان نمیشود. میتوان عطار را با افراد ساحت خودش سنجید. او برنامه سیاسی تعین نکرده، قصدش ترسیم یک مسیر برای رسیدن به یک مبدا غیر مادی ست. به مجلس خبرگان، یا کاخ ریاست جمهوری، ارائه طریق نمیکند. حلاج را میتوان با بایزید سنجید. در حیطه ای که مدعی آن بودند. والا بدون رودرواسی ملاحظاتی ازین دست، عملی غیر دموکراتیک است و بزور حرفهائی را به کسی نسبت دادن، که روحش خبر نداشته. ، بزور ار تفکر دیگران، ایده های سیاسی درآوردن و به آن مناسبت محکومشان کردن، آیا در اختلاط تبار شناسی و تاریخ شناسی میتوان گفت از عوارض دنیای سیاسی کنونی و از آفات آنست؟
افسون زدائی، با اعتبار زدائی و توهین، تعبیر نادرست ووووووو یکی نیست. جرئت احترام گذاشتن به دیگری و با طرافت به دیگری نزدیک شدن داشته باشید
سپندار
سپندار
سپندار / 26 January 2016
جناب سپندار فرموده اید که در مورد صعود سیمرغ به عنقا ” مثل اینست که بخواهیم عطار را با ابزار دانش بیولوژی امروز به نقد بکشیم و بگوئیم در این سفر، آب و غذای پروتئین دار برای مسافران تهیه ندیده و جای راحت که باعث درد اسخوان نشود برایشان تهیه ندیده” این سخن خام حاصل ان است که درک درستی از بررسی اندیشه و مفاهیم و شناخت سیر تطور انها وجود ندارد و نه فقط کتابی دراین باره خوانده نشده بلکه از روشهای مورد نظر حتی چیزی شنیده نشده باشد و سخن از روی تعصب ابراز شده باشد .
ا: مقایسه یک امر اجتماعی همچون سنت و سخن با امور طبیعی امروز پس از کتا بهای بسیار که در باره هرمونتیک نوشته شده است نشان از عدم شناخت درست از تفاوت ایندو است . بهتر است از دلتای شروع کنید و تا گادامر پیش روید تا تفاوت دانش امور طبیعی همچون “بیولوژی” و” اندیشه و سنت و مفهوم ” را درک کنید .
2: همین که فرموده اید امروز از ابزار دانش بیولوزی نمی توان برای شناخت وقایع ان داستان سود جست چون ان ابزارها تغییر کرده اند اما از سوی دیگر “مراد جویی ” و “مراد پرستی ” هنوز بخشی از فرهنگ این سرزمین است که حتی شکل سیاسی به خود گرفته است دلیل بر تفاوت کلی امور طبیعی و امور اجتماعی است و کوشش برای فهم گذشته تاریخی مفهوم ” مراد پرستی ” و بررسی سیر تطور ان است که همچنان تداوم دارد .
3: مسلم است که نباید در بررسی تاریخ اندیشه و مفهوم از روش “ساده سازی reductionism ” استفاده کرد اما روش ” تبار شناسانه – نیچه ” باید با روش ” باستانشناسی – میشل فوکو ” همراه شود تا بتوان تاریخ تغییرات و تقطیع های یک مفهوم را همرام با تداوم ان در نظر گرفت . زمانی که نیچه در کتاب تبار شناسی اخلاق به نقل گفتار پطرس قدیس پرداخت و از دانش زمان خویش بهره جست تا نشانه های کینه ورزی را در ” دین محبت ” اشکار کند شاید سخن ان عده که به او پرخاش کردند که اندیشه پطرس مربوط به دو هزار سال پیش است ” وبا قابلمه، حرارت بدن کسی را اندازه نمیگیرند” قابل درک بود چون هنوز اغاز کار بود و “تبار شناسی ” نهالی نورس اما ااکنون روش تثبیت شده ای است که فقط کم سوادان همه چیز دان ازان بی خبرند .
4: فکر می کنم که این پاسخ برای جواب دادن به ” با قابلمه، حرارت بدن کسی را اندازه نمیگیرند” کافی است و بحث را همین جا خاتمه یافته می دانم .
شاهد / 26 January 2016
شاهد عزیز : بحث را با کلام گهربار خود خاتمه یافته تلقی می فرمائید. به عبارت دیگر خود را تعین کننده قواعد بازی میدانید. و منتظر نظر طرف مقابل نمی مانید. حق با شماست. بحث خاتمه یافته است. آنهم از منظر دموکراسی! می بینم که چه مقدار چه کسی مراعات کننده آنست. چه مقدار به نظر دیگری احترام قائل است.اما پاسخ ندادید که چرا من باید افسون زده نیچه و گادامر باقی بمانم؟ نگفتید که افسون زدگی را چرا باید از جهان برداشت اما به نیچه و گادامر و فوکو سوار کرد. صادقانه بگویم لحن همه چیز دان و معلم وار شما مرا می خنداند و امیدوارم آموزش را به خودتان نیز روا ببینید و قبل از همه در مورد احترام به دیگران و پائین آمدن از منبر همه چیز دانی و همه کس شناسی.
سپندار
سپندار / 26 January 2016