«آشناییزدایی» از زندگی شهری و درآمیختن آن با پسماندههای به جای مانده از زندگی روستایی. دهکوره نوشته پویان مقدسی چنین شعری است: حاشیه را به متن میآورد که زندگی اجتماعی ما را با همه تناقضهایش، بدون پیرایه آشکار کند.
داستانهای مجموعه «بزرگراه شلوغ دلشوره» نوشته پویان مقدسی (نشر مروارید، ۱۳۹۳) هم بیش و کم در همین حال و هواها اتفاق میافتد. مقدسی درباره این مجموعه میگوید: « داستانهای این کتاب درباره معضلات و دغدغههای اجتماعی جاری در جامعه مانند تاثیرات روحی، روانی و اجتماعی جنگ، مسایل زنان و معایب فضای شهری مانند ترافیک نوشته شده است.»
دو شعر از او را میخوانید:
دِه کوره
دِه کورهای شده اینجا
در عصر اینهمه ارتباطات گسترده
دور
کور
بینور
انگار گیر افتاده در ارتفاعی برفپوش
یا آنسوی کویر شصت درجه بالای صفر ناکجا
میان تاول و زمهریر
اینسوی گمشدن در سر به هواییهای تاریخ
دِهکورهای شده اینجا
بیزمین
بیبذر
بیگاو آهن و کشاورز
فرتوتتر از پیرمردی پیش از آخرین نفس
افتاده در میان مویهی مصنوعی فرزندان
که همین فردا کشتزار موروثی را با چند دستگاه پژو تاخت خواهند زد
دِه کورهای شده اینجا
که در میدان اصلیاش یک مسجد و یک پایگاه مقاومت بسیج دارد
چشمهای با آبی باریک
طویلههای خالی و ویلاهای چهار طبقهی استخردار
آه چه دِه کورهای شده اینجا!
ببر
در ما مستتر است
سنگینی اینهمه بار نرسیدنها
چونان ببری در نیزار
زرد سیاه زرد سیاه زرد سیاه
و بُرّندگی قاطع دندانها
پیدا و ناپیدا
از نرسیدن است این کمین
این اندوه پا به راه!