در این جستار، پس ازمعرفی مختصات کلی نظریات طبیعت گرا در رابطه با حقوق بشر تلاشهای یگانه گرایی اخلاقی (Moral Monism) برای توجیه فلسفی حقوق بشر را مورد توجه قرار خواهم داد.
دکترین حقوق بشر، که ناظر بر آرمان برخورداری تمامی افراد بشر از ملاحظات اخلاقی جهانشمول است، تبلور و تجسد اخلاق عمومی حاکم بر جهان سیاست است. بر اساس دکترین حقوق بشر، صرفنظر از مکان جغرافیایی و تعلقات سیاسی و اجتماعی، تمام افراد برخوردار از حقوق برابر هستند.
اگرچه که گفتار و رویه حقوق بشر در دهههای اخیر بر صدر نشسته و بسیاری از اقدامات و تصمیمات در سیاست بین الملل با ارجاع به آن توجیه میشوند، لیکن بسیاری بر وجوه نظری و عملی دکترین حقوق بشر به دیده تردید نگریستهاند. انتقاد از مبانی فلسفی و توجیه اخلاقی حقوق بشر قدمتی به درازای زایش مفهوم حق در دنیای مدرن دارد. پس از انقلاب فرانسه و صدور “اعلامیه حقوق انسان و شهروندان” توسط شورای ملی فرانسه در سال ۱۷۸۹ بسیاری از ناظران که تحولات آن روز اروپا را تیزبینانه زیر نظر داشتند، زبان به انتقاد از آنچه در این اعلامیه آمده بود باز کردند. در این میان آوازه انتقادهای سه نفر بیش از دیگران بالا گرفت. جرمی بنتام، ادموند برک و کارل مارکس با وجود اختلاف در دیدگاه و مشی سیاسی در این نکته اتفاق نظر داشتند که آنچه در “اعلامیه حقوق انسان و شهروندان” آمده امری انتزاعی است. آنها همچنین بر “فردگرایانه” بودن این حقوق و نادیده گرفته شدن اهمیت اجتماع در این اعلامیه تاکید کردند. به باور هرسه آرمان انتزاعی حقوق بشر بر فهمی نادرست از اجتماع و مناسبات اجتماعی-سیاسی آدمیان استوار است و توجهی به وابستگیهای اجتماعی- سیاسی آدمیان نمیکند. بنتام تا آنجا پیش رفت که این حقوق انتزاعی را “چرندیاتی بر پایههای نااستوار” توصیف کرد. ادموند برک نیز بر همین سبیل ماهیت انتزاعی حقوق مطرح شده در چارچوب اعلامیه را به چالش کشیده و عنوان کرد که اعتقاد به حقوق افراد صرفاً در چارچوب واحدهای سیاسی و قوانین قابل فهم و دفاع است.[1]
در میان فیلسوفان معاصر نیز هستند کسانی که هنوز بر همان سرند و با برجسته کردن فقدان بنیانهای فلسفی قابل دفاع برای حقوق بشرِ جهان شمول، ماهیت انتزاعی این حقوق را به پرسش کشیدهاند. آلسدار مکینتایر ضمن انتقاد به نااستواری فلسفی مدعاهای مطرح شده در رابطه با حقوق بشر باور به حقوق بشر را همتراز با باور به اسب شاخ دار میداند.[2] مدعای اصلی ناقدین فلسفی حقوق بشر فقدان بنیانهای مستحکم برای توجیه فلسفی و اخلاقی حقوق بشر است.
در این جستار، پس ازمعرفی مختصات کلی نظریات طبیعت گرا در رابطه با حقوق بشر تلاشهای یگانه گرایی اخلاقی برای توجیه فلسفی حقوق بشر را مورد توجه قرار خواهم داد.
مفهوم طبیعت گرایانه[3] حقوق بشر
جان سیمونز در توصیف حقوق بشر چنین مینویسد:
«حقوق بشر آن دسته از حقوق طبیعیاند که ذاتی بشر بوده و به هیچ روی فروگذاردنی نیستند. بنابراین حقوق بشر جهانشمول، مستقل (از به رسمیت شناخته شدن حقوقی)، طبیعی، سلب ناشدنی، فروناگذاشتنی و غیرتجویزی هستند. تنها چنین فهمی از حقوق بشر قادر خواهد بود تا همواره این ایده را که هر انسانی میتواند مدعی برخورداری از این حقوق باشد درچنگ آورد.»[4]
نقل قول بالا دربرگیرنده مختصات کلی نظریات طبیعتگرا در رابطه با حقوق بشر است. برای روشن شدن بیشتر مطلب ویژگیهای اصلی طبیعت گرایی را در ادامه میآورم.
۱. حقوق بشر متمایز از حقوق وضعی (Positive Rights)، یعنی حقوقی که در چارچوب نظام قانونگذاری یک دولت در وجود میآیند، هستند. در واقع، حقوق بشر معیارهای اخلاقی بوده که در راستای نقد قوانین و کنشهای سیاسی و اجتماعی رایج در یک نظام سیاسی مورد استفاده قرار میگیرند.
۲. حقوق بشر به لحاظ منطقی اموری پیشانهادی هستند. به این معنی که این حقوق مستقل از ارجاع به هرگونه ساختار نهادی در اجتماع قابل فهم میباشند. بنابراین میتوان گفت که این حقوق طبیعی در وضع طبیعی پیشا سیاسی موجود هستند.
۳. به اعتبار دو ویژگی پیشین میتوان گفت حقوق بشر جایگاهی بنیادین داردند. حقوق بشر بنیان عقاید هنجاری ما که نقشی اساسی در شکل دهی به رفتارهای اجتماعی دارند را شکل میدهد. چه بسا که حقوق بشر تشکیل دهنده بنیادیترین حقوق اخلاقی میباشند[5].
۴. افراد بشر صرفاً به اعتبار بشربودگی خود از حقوق بشر برخوردار هستند. این بدان معنی است که تمام انسانها صرف نظر از زمان و مکان شایسته برخورداری از این حقوقاند. به عبارت دیگر، موضوع حقوق بشر افراد میباشند؛ بدین معنی که هر فرد انسانی مستقل از دیگران و روابط اجتماعی خود برخوردار از حقوق بشر است.
از جمله مهمترین رویکردهای طبیعتگرایانه در رابطه با حقوق بشر یگانه انگاری ارزشی است. در ادامه ضمن طرح مختصات کلیِ یگانه انگاری ارزشی به پارهای از کاستیها اشاره خواهم کرد.
یگانه گرایی اخلاقی و نظریه جیمز گریفین
در یگانه گرایی اخلاقی تلاش میشود تا ارتباط مستحکمی بین حقوق بشر و یک ارزش اخلاقی بنیادین برقرار شود. ارزشهای بنیادین نظیر “خود آیینی فردی” و “احترام به شخصیت” که اس و اساس اخلاق مدرن را تشکیل میدهند از مهمتری ارزشهایی هستند که برای توجیه اخلاقی حقوق بشر مورد استفاده قرار گرفتهاند.
در ادامه بحث، به منظور تنقیح ادعاهای مطرح شده توسط پیروان یگانه گرایی، نظریه جیمز گریفین در باب حقوق بشر را به عنوان نمونهای از این رهیافت مورد بررسی قرار میدهم. آنچه یگانه گرایی اخلاقی را از دیگر نظریات طبیعت گرایانه متمایز میکند دو گزاره و باور زیر میباشند:
۱. حقوق بشر ازیک وجهه بنیادین از وجود آدمیان که ارزشی والا داشته و ودر تحقق ارزشهای دیگر نیز نقش اساسی دارد منشعب میشود.
۲. بین ارزشمند بودن یک چیز و داشتن حق برخورداری از آن رابطه اخلاقی وجود دارد. بدین معنی که ارزشمند بودن امری آدمیان را محق به برخورداری از امر مورد نظر میکند.
جیمز گیریفین در کتاب در باب حقوق بشر[6] کوشیده است تا با توسل به مفهوم “فاعلیت” (Agency) و ارزش بنیادین آن برای آدمیان نظریهای در رابطه با توجیه فلسفی و اخلاقی حقوق بشر فراهم آورد. به باور گریفین آنچه زندگی آدمیان را از سایر حیوانات متمایز و منحصر به فرد میکند فاعلیت آنها است. تنها آدمیان قادرند تا در راستای تحقق آنچه را که حیات نیکو و برتر برای خود میپندارند، با تامل و سنجش جوانب مختلف، دست به کنش زنند. تنها آدمیانند که با آگاهی و شناخت از گذشته، حال و آینده خود تصویری از خود و آنچه را مطلوب خود میپندارند ترسیم میکنند و بر اساس این تصویر نحوه زیستن و راه زندگی خود را برمی گزینند. توانایی فرد در کنش مختار و سنجیده در در قالب تصویری خاص از زندگی خود بنیادیترین و ارزشمندترین ویژگی انسان است. همین ویژگی بنیادین که به باور گریفین “شخص بودگی” (Personhood) آدمیان را در وجود میآورد یگانه ارزش استوار و پایداری است که مبنای توجیه حقوق مندرج در اسناد بین المللی حقوق بشر است. گریفین در بسط رابطه فاعلیت و حقوق بشر چنین مینویسد:
«بنابراین حقوق بشر را میتوان به مثابه پاسدار جایگاه انسانی یا آنچه را که من شخص بودگی میخوانم در نظر آورد. برای روشن تر شدن مفهوم شخص بودگی میتوان این مفهوم را با ارجاع به اجزای مفهومی فاعلیت توضیح داد. تحقق فاعلیت در حد اعلای قابلیت انسانی نخست نیازنمند توانایی فرد برای انتخاب آزادانه راه خود در زندگی بدون اعمال فشار و سلطه خارجی است (خود آیینی). دوم انتخاب فرد بایستی اصیل و حقیقی باشد. فرد به منظور برخورداری از انتخاب اصیل بایستی از حداقل اطلاعات و تحصیلات برخوردار باشد. فرد همچنین پس از انجام انتخاب خود باید قادر به کنش برای متحقق کردن انتخاب خود باشد و چنینی کنشی مشروط به برخورداری از حداقل امکاناب و منابع مورد نیاز است (امکانات حداقلی). سوم، دیگران نباید راه فرد را برای پیگیری انتخاب خود و نیل به حیات نیکوی برگزیده مسدود کند (آزادی)[7].»
قول نقل شده در بالا نشان میدهد که شخص بودگی و فاعلیت افراد مستلزم وجود سه امر است: خود آیینی (Autonomy)، حداقل امکانات و منابع، و آزادی. گریفین چنین استدلال میکند که رعایت و پاسداشت حقوق بشر شرط ضروری تحقق این سه امر و در نتیجه تضمین فاعلیت آدمیان است. رعایت ارزش والا و فروناگذاردنی شخص بودگی افراد بنابراین تنها با تمسک و پاسداری از حقوق بشر میسر میشود. فهم و چارچوب بندی حقوق بشر بر مبنای ارزش فاعلیت بستر مناسبی برای دفاع از حقوقی چون حق حیات و حق برخورداری از حدا قل معیشت و رفاه (بدون حیات و برخورداری از حداقل معیشت انسانها قادر به کنش نیستند)، حق برخورداری از تحصیلات بنیادیین (دانش و آگاهی شرط ضروری انتخاب و گزینش است)، حق آزادی بیان، عقیده و دین و حق شکنجه نشدن را ایجاد میکند.
بنابراین در نظر گرفین فاعلیت و نقش چشم پوشی ناپذیر آن در حیات آدمیان بنیادیترین و یگانه ارزشی است که بنیادی اخلاقی برای حقوق بشر فراهم میسازد. نظریه گریفین اما چنان که او میپندارد خالی از نقصان نیست. در ادامه به پارهای از انتقادات علیه نظریه فاعلیت محور گریفین اشاره میکنم:
۱. برداشت گریفین از فاعلیت انسان و ارزش والایی که او به این ویژگی بنیادین آدمی منتسب میکند بر خلاف نظر او وجهی جهانشمول نداشته و امری تاریخمند و محصور به مکان و زمان خاصی است. از آنجا که یکی از مدعیات اصلی مدافعین مفهوم طبیعت گرایانه از حقوق بشر جهانشمولی این حقوق است تنها با توسل به یک ارزش بنیادین جهانشمول میتوان این حقوق را توجیه کرد. به بیان دیگر و با بهره گیری از آراء جان رالز میتوان اینگونه استدلال کرد که قدر و ارزش والای فاعلیت و مولفههای آن از قبیل خود آیینی و آزادی تنها در قالب یک “آموزه فراگیر” (Comprehensive Doctrine) قابل دفاع است. دفاع از حقوق بشر با ارجاع به ارزش فاعلیت تنها به پشتوانه “یک فهم فلسفی، الهیاتی یا اخلاقی در فرد انسانی” محقق میشود؛ حال آنکه چنین فهمی الزاماً مورد توافق همگان نبوده و افراد بر اساس آموزههای فراگیر خود فهمهای متفاوتی از شخص انسانی و اجزاء تشکیل دهنده آن دارند. آنچنان که رالز به خوبی متذکر شده است توجیه حقوق بشر تنها به مدد تمسک به مفاهیمی که مورد توافق افرادی که در در یک “جامعه به سامان” و با پیشینههای دینی، قومی و فلسفی مختلف هستند ممکن است.
۲. از جمله مسایلی که در ساختار نظری هرگونه نظریه یگانه انگارانه ارزشی از جمله نظریه فاعلیت محور گریفین محل مناقشه و پرسش گری است ارتباطی است که در این نظریات بین ارزش و حق برقرار شده است. آنچنان که ژوزف رّز[8] عنوان نموده است بر خلاف نظر گریفین بین ارزشمند بودن یک امر و تبدیل آن امر به یک حق رابطه منطقی و مفهومی وجود ندارد. به بیان دیگر به طور منطقی نمیتوان از این گزاره که فاعلیت امری ارزشمند است چنین نتیجه گرفت که تمام افراد محق به برخورداری از فاعلیت یا آنچه که شرط دروجود آمدن فاعلیت است برخوردار هستند. به باور رَز به خوبی میتوان حکم به ارزشمند بودن اموری داد بدون آنکه الزاماً برخورداری از آنها را در زمره حقوق آدمیان به شمار آورد.
۳. در ادامه انتقاد پیشین میتوان فهم گریفین از شخص بودگی آدمیان و لوازم ضروری آن را به پرسش گرفت. نظریه گریفین مبتنی بر فهم بسیط و فربهی از شخص بودگی است که با دشواریهای بسیاری مواجه است. گریفین میگوید که شخص بودگی آدمیان نیازمند آن است که افراد راه زندگی خود را بدون اعمال فشار و سلطه دیگران برگزینند. اما آیا میتوان به سادگی نشان داد که فردی تحت نظر والدین سختگیر بزرگ شده است یا فرد شاغلی که راه زندگی خود را با لحاظ کردن تعهدات شغلی خود انتخاب میکند کمتر از شخص بودگی بهره و نصیب میبرد؟ به نظر میرسد که گریفین تحت لوای قابلیت شخص بودگی و فاعلیت تفسیر و برداشت فربهی از این امور را وارد ساختار نظریه خود میکند. این تفسیر فربه از فاعلیت مورد قبول و اجماع نظر همگان نیست و بنابراین قادر به توجیه حقوق بشر که داعیه جهانشمولی دارند نمیباشد. برای روشن شدن بیشتر مطلب شرط دیگر گریفین را در نظر آورید. او مدعی است که انتخاب راه و شیوه زندگی کافی نیست و شخص بودگی مستلزم برخورداری از حداقل امکانات مورد نیاز برای کنش و اجرای آنچه فرد برگزیده است میباشد. آنچه در اینجا مسئله برانگیز میباشد این نکته است که مراد و منظور گریفین از کنش و اجرای شیوه برگزیده افراد کنش و اجرای موفقیت آمیز شیوه برگزیده میباشد. آیا تضمین موفقیت افراد برای نیل به آنچه مطلوب خویش میدانند به معنای فراهم کردن تمام شرایطی که موفقیت افراد نیازمند آن است نمیباشد؟ به بیان دیگر فهم فربه گریفین از فاعلیت و شخص بودگی موجب شده است تا حقوق بشر به شرایط حیات نیکو که در آن تمام لوازم موفقیت افراد فراهم شده است اینهمان انگاشته شود. اینهمان انگاری حقوق بشر با لوازم ضروری حیات نیکو موجب بسط ناموجه دایره شمول خقوق بشر شده است.
۴. در نظریههای یگانه انگار اخلاقی مفهوم بهزیستی و رفاه انسان تنها با ارجاع به یک ارزش واحد و بنیادین تعریف میشود. برای نمونه گریفین فاعلیت و شخص بودگی انسان را در محور تعریف خود از بهزیستی و رفاه انسان مینشاند و دیگر مولفههای رفاه انسان را با ارجاع به این مفهوم محوری توضیح میدهد. حال آنکه به باور بسیاری از فلاسفه، رفاه و بهزیستی انسان قابل تقلیل به یک مولفه بنیادین نیست.[9] صورت بندی حقوق بشر در چارچوب یگانه انگاری ارزشی مشروط به فراهم کردن پاسخی درخور به انتقادات وارد شده توسط تکثرگرایی ارزشی در رابطه با رفاه و بهزیستی انسان دارد. بنابرای میتوان گفت که غفلتِ نظریات یگانه انگار از ماهیت چندلایه و ذووجهین بهزیستی و رفاه آدمیان موجب شده است تا بنای هرگونه نظریه حقوق بشر که تنها به دنبال توجیه خود با ارجاع به مفهوم تک-بنیاد بهزیستی و رفاه است سست و لرزان درنظر آید.
در این مجال مختصر به دنبال رد کامل و اثبات بطلان یگانه انگاری اخلاقی نبودم؛ چرا که این امر نیازمند مداقه بیشتر در مبانی فکری و بذل توجه به پاسخهای مدافعین در رویارویی با انتقادهای مطرح شده دارد. هدف ار طرح این انتقادها صرفاً نورافشانی بیشتر بر پیچیدگیها و دشواریهای پیش روی هرگونه دفاع یگانه گرایانه از حقوق بشر بود. انتقادات چهارگانه بالا که به هیج وجه تنها انتقادات وارد به یگانه گرایی ارزشی در رابطه با حقوق بشرنیست نشان میدهد که برافراشتن سقف حقوق بشر بر ستون تک ارزش بنیادین ساختمان این حقوق را به شدت آسیب پذیر خواهد کرد.
پانویسها
[1] Jeremy Waldron, ed. Nonsense Upon Stilts: Bentham, Burke and Marx on the Rights of Man (New York: Metheun 1987)
[2] Alasdair C MacIntyre, After Virtue: A Study in Moral Theory. (Notre Dame, IN: University of Notre Dame Press. 1981)
[3] Naturalistic Conception
[4] John Simmons, “Human Rights and World Citizenship: The Universality of Human Rights in Kant and Locke,” in Justification and Legitimacy: Essays on Rights and Obligations (Cambridge: Cambridge University Press, 2001), 185
[5] Charles R. Beitz, The Idea of Human Rights (Oxford: Oxford University Press, 2009),50-53
[6] James Griffin, On Human Rights (Oxford: Oxford University Press,
2008)
[7] Ibid, 8-9
[8] Joseph Raz, ‘Human Rights without Foundations’ in Samantha Besson and John Tasioulas, (eds) The
Philosophy of International Law (Oxford: Oxford University Press, 2010), pp. 321-338
[9] شاید بتوان گفت که جامع ترین برداشت از بهزیستی و حیات شکوفای انسانی توسط قایلین به نظریه پردازان “قابلیت گرا” ارایه شده است.