این نوشته که در ۵ بخش عرضه میشود به این پرسش میپردازد: چه نسبتی میان بنیادگرایی دینی در ایران و مدرنیته میتوان در نظر گرفت که بر پایه رویه غالب حاکمیت دینی و مفهوم مدرنیته قابل بیان باشد؟
جمهوریاسلامی اغلب به مثابه یک واکنش علیه مدرنیته در نظر گرفته شده است. این فرضیه چنان عمومیت داشته که حتی پیشفرض تحلیل فوکو از انقلاب ایران تلقی میشود. فوکو از وجه تضاد با مدرنیته این انقلاب به آن علاقه مند بوده و آن را به مثابه شکلی خلاقانه از تقابل با عقلانیت مدرن، الهامبخش برای غربیان نیز یافته است؛ نوعی واکنش جدید در برابر شرایط دوره مدرن که یک «معنویت سیاسی» نوین را شکل داده. اما تدریجاً برای فوکو نیز وجه حکومتمندی و اشتیاق به تأسیس یک حاکمیت و سیطره سیاسی دیگر در انقلاب ایران برجسته شد. برخلاف فرم بدوی که در ابتدا از اقبال روحانیان به حکومت به چشم میرسید، تدریجا اراده به جذب و تطبیق حاکمیت دینی با مدرنیته و تکنولوژیهای مدرن بارز شد. سؤالی که در اینجا ارزش پرسیدن دارد این است که آیا این را باید یک تغییر در رویهی حاکمیت دینی تلقی کرد یا از پیش چنین ارادهای به مدرنیته در خیزش بنیادگرایان دینی وجود دارد؟ این سؤال صرفاً پرسشی تاریخی نیست و قصد ما نیز تحقیق در رویدادهای منفرد برای یافتن مسیر تحول نیست. در عوض مسئله در سطح مفهومی طرح میشود: چه نسبتی میان بنیادگرایی دینی در ایران و مدرنیته میتوان در نظر گرفت که بر پایه رویه غالب حاکمیت دینی و مفهوم مدرنیته قابل بیان باشد؟
ما قالبی نظری را برای این پرسش کلی در نظر میگیریم که از نظریه مدرنیته نزد آیزنشتات و به تبع او هاینریش شفر در مورد بنیادگرایی اخذ شده است. پس از تطبیق این مفهوم بر فرم حکومتمندی در ایران پس از انقلاب بسط این موضوع را در حوزههای اقتصاد، دانش، محیطزیست و جنسیت دنبال میکنیم.
خواندن مقاله شما جالب خوهد بود. اما با ملاحظه همین مقدمه باید یادآوری کرد که برای منتقد و حتی ضد مدرنیته بودن لازم نیست شما سنتی و غیر مدرن باشید. سنت آوانگارد که اتفاقاً خیلی هم ضد مدرنیسم و حتی مدرنیته بود، خودش خیلی خیلی هم مدرن است. بنیادگرایی هم یک پدیده مدرن است. من نمی دانم چه کسی انقلاب ایران را یک انقلاب غیر مدرن می داند؟ منظورم آدم قابل اعتنا است. ضمناً تضاد درون مدرنیته، یک تضاد ذاتی نمی تواند باشد. تضادی است که به دلایل تاریخی پیش آمده. در مدل های دیگر موفق تولید سرمایه دارانه، مثلاً در چین، اتفاقاً تضادی در کار نیست و سیستم خیلی هم کارآمد تر بوده و بهره وری خیلی بیشتری دارد. از این جهت انقلاب اسلامی موفق شده است با مدل ولایت فقیه تضاد مدرنیته را به نفع خودش برطرف کند. هر سیستم دیگری هم همین کار را می کرد.
علی / 18 September 2015