هر روز که از خواب بیدار میشویم، با فهرست بهروزشدهای از افراد سلاخیشده روبهرو میشویم: ۱۰۰ نفر، ۲۰۰ نفر، ۴۰۰ نفر، ۶۰۰ نفر فلسطینی بهدست ماشین جنگی اسرائیل کشته شدند.
این ارقام و اعداد با جزئیات بسیاری همراه هستند: اکثریت غزهایها، که ساکن یکی از پرجمعیتترین و فقیرشدهترین مناطق جهان هستند، از دیگر بخشهای فلسطین گذشته به آنجا مهاجرت کردهاند. غزه تحت محاصره خصمانهای است، و هیچ جایی در این منطقه نیست که از حمله اسرائیل در امان مانده باشد.
مردان و زنان و کودکان فلسطینی همگی انسان هستند، و تحت محاصره و درون شرایط استعماری و اشغالگری زندگی میکنند. مرگ آنها را نباید بر حسب آلت جنسیشان جدا کرد.
پیش از این «جنگ»، غزه در قرنطینه بود، و بهخاطر نقض قوانین بینالمللی از سوی اسرائیل و معافیت آن از مجازات، جمعیتاش اسیر شده و به استعمار کشیده شدهاند. ساکنین این منطقه به استعمارگرانشان وابسته هستند: وابستگی در غذا و آب و دارو و حتی جابهجایی. غزه در دوره آتشبس همچنان مستعمره و در قرنطینه و زندانی خواهد ماند. یک زندان روباز، یک اردوگاه عظیم پناهندگان خواهد ماند.
هرچند، یک مولفه درباره کشتهشدگان مدام در رسانههای همگانی غربی تکرار میشود: اکثریت وسیع فلسطینیهای کشتهشده در غزه، غیرنظامی هستند و این منابع میگویند که شمار «نامتناسبی» از این کشتهشدگان زنان و کودکان هستند.
کشتن زنان و کودکان امر وحشتناکی است، اما تکرارشدن این واقعیتهای تلخ چیزی را ناگفته به جا میگذارد: سوگواری عمومی برای مردان فلسطینیای که بهدست ماشین جنگی اسرائیل کشته شدهاند.
سینتیا انلو در ۱۹۹۰ اصطلاح «زنانوبچهها» را برساخت تا بتواند چگونگی عملیاتیشدن گفتمانهای جنسیتی جهت توجیه جنگ نخست خلیج فارس را توضیح دهد. امروزه، ما باید بدانیم که استعاره «زنانوبچهها» در رابطه با غزه و فلسطین نیز بهکرات و بهطور گسترده به کار میرود.
این استعاره، شاهکارهای گفتمانی زیادی را به ثمر نشانده، از برجستهترینشان یکیدانستن زنان و کودکان است و گذاشتن هر دوی آنها در یک گروه غیر قابل تمایز بهخاطر «یکی»دانستن بار جنسیتی و سکسشان است. و دومین شاهکار گفتمانی، بازتولید بدن مرد فلسطینی (بدن مرد عرب) بهعنوان بدنی است که همیشه خطرناک بوده و هست. بنابراین، در «غیرنظامی» دانستن مردان فلسطینی (مفهومی که شامل پسران بالای پانزدهسال و گاهی سیزدهسال میشود)، همیشه ملاحظهکاری صورت گرفته و میگیرد.
سینتیا انلو در ۱۹۹۰ اصطلاح «زنانوبچهها» را برساخت تا بتواند چگونگی عملیاتیشدن گفتمانهای جنسیتی جهت توجیه جنگ نخست خلیج فارس را توضیح دهد.
همانطور که لاله خلیلی میگوید، این جنسیتیشدن جنگ اسرائیل با غزه، با گفتمانهای جنگ با ترور و راهبرد ضد-شورش و جنگافروزی، عجین است. در همین چارچوب، کشتن زنان و دختران و پسران نوجوان و کودک خبرساز میشود، اما تصور میشود که پسران و مردان اگر اجازه زندهماندن داشته باشند، ممکن است جرم و خطایی انجام دهند. افزون بر آن، این پسران و مردان نهتنها برای نظامیانی که آنها را اشغال کردهاند، بل برای «زنانوبچهها» که در واقع غیرنظامی هستند نیز بالقوه خطرناکند. پسران جوان ممکن است بزرگ شوند و افراطگرانی خشونتطلب شوند. بنابراین، او را بکش و خطر را در نطفه خفه کن.
فقط درون این منطق است که نقد جنگ اسرائیل علیه غزه پاسخی سرراست میگیرد، آنهم با گزارههایی که درباره «سرنوشت» زنان و همجنسگرایان «تحت حکومت» حماس است.
اخیرا، سخنگوی اسرائیل در پاسخ به محکومیت نقض حقوق بینالملل بشر در گفتوگویی با نوره عریقات از همین منطق استفاده کرد و گفت: «حماس به زنان جوان و لیبرال و سکولاری مثل شما اجازه نمیدهد که نظر خودشان را بیان کنند. به دوستان همجنسگرای من اجازه نمیدهد که سکسوآلیته خود را آزادانه بروز دهند».
این گفته میخواهد گفتمان جنسیتیشده جنگ با ترور (همان گفتمانی که نقش مهمی در لیبرالیسم امریکایی دارد و از طریق متوسلشدن به حقوق زنان و همجنسگرایان اجرا میشود) را جان تازهای دهد. این متوسلشدن [به گفتمان جنسیتیشده جنگ با ترور] منجر به آن میشود که اسلامستیزی و جنگ بهعنوان خیر عمومی و بینالمللی نمایانده شود؛ به هر حال این «ما» هستیم که در برابر مردان مسلمان و عرب، از بیپناهان دفاع میکنیم.
در گفتمانهای جنسیتی جنگ اسرائیل و غزه، پسران و مردان نهتنها برای نظامیانی که آنها را اشغال کردهاند، بل برای «زنانوبچهها» که در واقع غیرنظامی هستند نیز بالقوه خطرناکند.
لاله خلیلی این را «کاربرد «گفتار» جنسیتیشده برای جداکردن آنهایی که باید ازشان در برابر آنهایی که باید ازشان ترسید یا کشتشان، دفاع کرد» مینامد. این گفتمان آنچنان نیرومند است که نیازی ندارد بر واقعیت بنا شود؛ در واقع، این گفتمان واقعیت را پایمال کرده است.
ماشین جنگ اسرائیل، مانند ماشین جنگ امریکا در افغانستان و عراق، هیچ حمایتی از دگرباشان و زنان و کودکان فلسطینی به عمل نمیآورد. بل آنها را میکشد و ناقص میسازد و عزیزانشان را از آنها میستاند؛ صرفا به خاطر اینکه فلسطینی هستند و بنابراین میشود آنها را در برابر دیدگان جهان کُشت و معاف از مجازات ماند.
امروزه، تفاوت بین «زنانوبچهها» ی فلسطینی و مردان فلسطینی در تولید جَسَد نیست، بل در گردش این جسدها درون چارچوبهای گفتمانی غالب و قالبیای است که مشخص میکنند چه کسی را میتوان بهعنوان «قربانی» ماشین جنگ اسرائیل شناخت و سوگواری عمومی برایاش کرد. بنابراین شمار «زنانوبچهها»ی کشتهشده آنقدری هست که رئیسجمهور امریکا و سازمان ملل را وادارد که بنانیههایی در «محکومیت» خشونت صادر کنند. اما کشتن و زندانیکردن و ناقصساختن مردان و پسران فلسطینی در دورههای جنگ و آتشبسْ ذکر نمیشوند.
در اسرائیل، مردان و مستعمرهنشینان و حتی سربازان را قربانی تروریسم و تجاوز فلسطینی محسوب میکنند. برای همگیشان هم سوگواری عمومی برگزار میشود. درست بر عکس همین امر برای فلسطینیان روی میدهد. همانطور که زندانیان سیاسی مشاهده کردهاند و قتلهای هدفمند [مردان فلسطینی بهدست اسرائیل] نشان میدهد، وقتی پسران و مردان فلسطینی هدف اصلی [کشتار از سوی] اسرائیل قرار میگیرند، رسانههای عامه غربی آنها را قربانی تروریسم و تجاوز اسرائیلی نمیدانند. فلسطینیها را در موضع خود-دفاعیای قرار دادهاند که مجبورند تقلا کنند تا بهعنوان انسان شناخته شوند، تا در مرگ و زندگیشان بهعنوان قربانیان سیاستها و اقدامات اسرائیل شناخته شوند.
سکس را اغلب یک اتفاق مادرزادی میدانند: ما در رشد رَحمیمان هیچ ارادهای نداریم. وقتی دیگران تصمیم گرفتند که ما با آلت زنانه به دنیا بیاییم (و بنابراین زن شویم) یا با آلت مردانه به دنیا بیاییم (و بنابراین مرد شویم)، نظر خود ما را نپرسیدند.
امروزه، تفاوت بین «زنانوبچهها» ی فلسطینی و مردان فلسطینی در تولید جَسَد نیست، بل در گردش این جسدها درون چارچوبهای گفتمانی غالب و قالبیای است که مشخص میکنند چه کسی را میتوان بهعنوان «قربانی» شناخت.
به همین نحو، گناه اصلی یک میلیون غزهای (یعنی همان کسانی که خود را در معرض کشتهشدن و نقصعضو و بیخانمانی قرار میدهند) این است که فلسطینی به دنیا آمدهاند. واژه «فلسطینی» از آن فلسطینیها یک تهدید و یک هدف نظامی میسازد، در حالی که واژههای «مرد» و «زن» مشخص میکنند که مرگ فلسطینیها چهطور [در فضای عمومی] به گردش درآید. فلسطینیها در فلسطینی به دنیا آمدنشان، در اینکه تحت شرایط استعماری و اردوگاههای پناهندگان به دنیا بیایند، هیچ نقش و ارادهای نداشتند. آنها انتخاب نکردند که با اراده خویش به غزه بیایند. حرف مالکولم ایکس را میشود اینگونه برگرداند: آنها به اسرائیل نیامدند و مستقر نشدند، بل اسرائیل به [سرزمین] آنها وارد شد و مستقر گشت.
تاکید بر کشتهشدن «زنانوبچهها»، جهت بیرونگذاشتن پسران و مردان فلسطینی، ساختارها و موفقیتهای استعمارگری اشغالگرانه اسرائیل را عادی و هنجارین میسازد و پاکسازی میکند. «غیرنظامیهای حقیقی» و «غیرنظامیهای ممکن» انتخاب شدهاند.
مردان همیشه مظنون هستند و مستعد خشونتی که در جسم انسانیشان قرار گرفته. کشتار فردی و شخصی زیستندههای زن و زیستندههای خردسال را در یک مقوله جا میدهند و در آمار از آنها سخن میگویند. به فلسطینیها جوری نگاه میشود که قدرت آن را دارند که تهدیدی برای اسرائیل به شمار آیند یا نه، و بنابراین سزاوار مرگ باشند، سزاوار استعمار مستمری باشند که خطقرمز «آتشبس» یا حتی «صلح» را دارد.
با این همه، مجبور نیستید که در فلسطین باشید و اسلحه به دست بگیرید تا انقلابی یا «دشمن» اسرائیل به شمار آیید. مجبور نیستید اعتراض کنید یا سنگ پرتاب کنید یا پرچم به اهتزاز درآورید تا خطرناک دانسته شوید. مجبور نیستید برای غذا و داروهای سرطان به تونلهای زیرزمینی متوسل شوید تا عضو سازمان مدنی تروریسم باشید. آسان میتوان تبدیل به تهدیدی برای اسرائیل شد: فقط کافی است فلسطینی باشید.
از دید اسرائیل، فلسطینیها یادآور آن هستند که یک «دیگری» آنجا هست؛ همان فهم آزارنده و ننگآور و آگاهانه و نیمهآگاهانهای که میگوید توانایی فرد برای عضوی از «ملت یهود» یا «دمکراسی یهودی» شدن، گرهای کور با حضور و/یا حذفشدن دیگری خورده است.
چنین است که هر مرد و زن و کودک فلسطینی دارد درون سازمان گفتمانی و مادیای زندگی میکند که او را هویت میدهد و میشمارد، مصادرهاش میکند و قرنطینهاش میکند، اشغالاش میکند و تقسیماش میکند، ناشهروند میشماردش و توسعهنیافته، محاصرهاش میکند و جنگ بر سرش فرومیریزد. این اقدامات هرروزه دیگر ما را حیرتزده نمیسازد.
اگر بر سوگواری عمومی همه کشتهشدگان فلسطینی (اعم از مردان و زنان و کودکان) تاکید داشته باشیم در واقع بر این تاکید کردهایم که فلسطینیها حق دارند که در درجه اول زنده بمانند و زندگی کنند.
با توجه به پاکسازی و هنجاریسازی مرگ تدریجی و نسلکشی و خشونت ساختاری و وابستهشدن بومیان امریکا یا استرالیا در امور زیست روزانه [به استعمارگرانشان]، شاید [مساله فلسطین] شگفتآور نباشد. در واقع، هنجارسازی استعمارگری اشغالگرانه اسرائیل است که جنگ امروزه علیه پناهندگان مقیم زندان روباز غزه را بهعنوان «رویداد» ی جدا و محکومشدنی میسازد. موفقیت استعمارگری اشغالگرانه است که «غزه» را جدا و متفاوت از تاریخ فلسطین نگاه میکند، که «کرانه باختری» و «غزه» را دو هستی جدا و جداشدنی میداند و نه یک ملتی که تقسیم شده و استعمار آنها را به قلمروهای مجزایی رانده است.
جنگ امروزه یکی از حلقههای زنجیره خشونتهای ساختاری و غیررسمی و هرروزهای است که فلسطینیها در غزه و کرانه باختری یا شهروندان فلسطینی اسرائیل تجربهاش میکنند: از انحصار منابع و قحطی آب گرفته تا ویرانسازی خانهها و ایستگاههای بازرسی و جادههای مخصوص اشغالگران و صحبت از «انتقال» جمعیت به زندانهای شلوغ و شهروندانی درجهدو. فلسطین تاریخی، از رودخانه [ی اردن] تا دریا [ی مدیترانه]، مستعمره اشغالشده اسرائیلیها است که در دورههای مختلف موفقیتهایی داشتهاند.
مردان و زنان و کودکان فلسطینی همگی انسان هستند، و تحت محاصره و درون شرایط استعماری و اشغالگری زندگی میکنند. مرگ آنها را نباید بر حسب آلت جنسیشان جدا کرد؛ جداکردنی که پایگان قربانی و مرگ سوگوارپذیر را بازتولید میکند. اسرائیلیهای یهودی (و سربازان و اشغالگران) پلههای بالای این نردبان خوفناک را اشغال کردهاند و مردان فلسطینی پلههای پایینتر را.
این پایگان هم نژادیشده است و هم جنسیتیشده؛ جفتی است که به زنانوبچههای فلسطینی اجازه میدهد تا فقط در مناظر خشن و جنگی (و نه در مرگ تدریجی و خاموش تحت شرایط استعمار اشغالگری یا همان دورههای موقتی و زودگذر «آتشبس») در حوزه عمومی پدیدار شوند و در سطح بینالمللی مورد سوگواری قرار بگیرند.
اگر بر سوگواری عمومی همه کشتهشدگان فلسطینی (اعم از مردان و زنان و کودکان) تاکید داشته باشیم (هم در هنگامه تجاوز نظامی و هم در فضای هرروزه اشغال و استعمار)، در واقع بر این تاکید کردهایم که فلسطینیها حق دارند که در درجه اول زنده بمانند و زندگی کنند.
منبع: جدلیه
صرف نظر از جنسیت مردم، تمام کسانیکه در نوار غزه توسط رژیم اسرائیل کشته می شوند، غیر نظامی و بی دفاع هستند.زشت تر و خبیث تر اینجاست که حملات این رژیم به مردم غیر نظامی از روی عمد صورت می گیرد تا فشاری به گروههای جهادی برای توقف حملات موشکی باشد.
داوری / 25 July 2014
زمانه..آزاده تر شدی..ممنون
میترا / 25 July 2014
در بحث پیرامون شرایط فلسطین جای نوشتارهای انتقادی تا حد زیادی خالی است.
در فقدان چنین نوشته هایی است که ستون نویس هایی چون *** قادرند با چنگ زدن به ژورنالیسم آبکی و با توسل به عددگرایی، فرار از تاریخ و بحث های خنثای حقوق بشری اشغال فلسطین و کشتار فلسطینیان را توجیه کنند.
با تشکر از نویسنده این نوشتار
آوات / 25 July 2014
حقیقتا ازادگی رادیوزمانه درنوشته های اخیر پیرامون قتل عام فلسطینیان درخورسپاس وستایش است.درود برشما
trma / 25 July 2014
تاریخ را به شهادت بگیرید که کدامیک ضامن قدرت و امنیت ایران هستند: یک دولت عربی و سنی در فلسطین یا یک دولت یهودی لرزان در اسراییل؟ سابقه ی دوستی ایران و فلسطین در جنگ با بزرگترین دشمن خارجی ما در آخر قرن گذشته ( عراق ) چه بود و رابطه ی ایران و اسراییل در ماجرای ایران-کنترا چه؟ اعراب چقدر به ایران خسارت زده اند و چه کسی دشت مغان، دشت قزوین، دشت مرغاب و … را آباد کرده؟
حل معماهای انسانی و اخلاقی که قدمت هزاران ساله دارند چرا فقط در مورد مسئله ی اعراب و اسراییل ناگهان اهمیت پیدا می کنند؟ مگر اخلاق نسبی و مقطعی هم داریم؟ مردان غیرنظامی سوری و عراقی که هزار هزار به دست مسلمانان دیگر کشته می شوند در کجای این معادلات قرار می گیرند؟ کجا و کی برای آنها به خیابانها آمده ایم و درب سازمان ملل را کوفته ایم؟ همین امروز روی سایت بی بی سی خواندم که حمایت مردم ایران از فلسطینی ها را نشان موفقیت و توان جمهوری اسلامی تلقی کرده بود و نه چیز دیگر. به هوش!
Samrad / 26 July 2014
Trackbacks