فردوسی

هنگامى كه تهمينه به خوابگاه رستم وارد شد و نشان داد كه خواستار فرزندى از اوست، در عين حال قول داد تا هرطور باشد اسب رستم را پيدا كند:
چو رستم برانسان پرى چهره ديد / ز هر دانشى نزد او بهره ديد
و ديگر كه از رخش داد آگهى / نديد ايچ فرجام جز فرهى
بفرمود تا موبدى پرهنر / بيايد بخواهد ورا از پدر
چو بشنيد شاه اين سخن شاد شد / بسان يكى سرو آزاد شد
بدان پهلوان داد آن دخت خويش / بدان سان كه بودست آئين و كيش
البته در اينجا اين پرسش پيش مى‌آيد كه در نيمه شب چگونه مى توان موبدى پيدا كرد تا عقد پهلوان را با تهمينه را جارى كند؟ بسيارى از ابيات اين بخش ممكن است از فردوسى نباشد. اما مى توان فرض كرد كه چون فردوسى در يك جامعه مسلمان زندگى مى كرده، خود را مجبور ديده است تا عقدى ميان تهمينه و رستم جارى كند. اما تمام اجزاى داستان نشان مى دهد كه سهراب نه محصول يك پيوند توام با زناشويى، بلكه محصول عشق است. و بخش تراژدى داستان نيز در همين نكته نهفته است. چون در بخش‌هاى بعدى مى بينيم كه پسر از پدر خود چيزى نمى داند.

[podcast]http://www.zamahang.com/podcast/2010/20131027_Shahnameh_126_Parsipur.mp3[/podcast]