در سه قسمت قبل یک اصل اعتقادی یعنی خدا و توحید و شش فرع دینی (احکام عبادی) یعنی نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر و زکات مورد بحث و بررسی قرار گرفت و تلاش شد تا پیوستها و در عین حال گسستهای این احکام با سنن عرب جاهلی نشان داده شود و البته روشن شود که کدام یک از این احکام موضوعا و ماهیتا میتوانند جاودانه باشند و کدام نمیتوانند. در این بخش ذیل عنوان عام «احکام اجتماعی» موضوع مهم زن و خانواده مورد گفتگوست که البته به دلیل طولانی بودن ناتمام است و تتمه آن در قسمت بعدی خواهد آمد.
ب- احکام اجتماعی
مواردی که گفته شد، همان احکامی هستند که امروز «فروع دین» خوانده میشوند: نماز، روزه، حج، جهاد و امر به و نهی از منکر و زکات. اکنون به قسمت دوم یعنی احکام اجتماعی اشارتی میکنیم. در این قسمت به چند موضوع اما ذیل دو عنوان کلی و مهم اشاره میشود: ۱- زن و خانواده و ۲- قوانین کیفری و مجازاتها (حدود و دیات) و امر قضاوت.
زن و خانواده
بخشی از احکام شرعی و مدنی اسلام احکام مربوط به زنان و خانواده و نوع رابطه و حقوق متقابل بین اعضای خانواده (پدر، مادر و فرزندان) است. بررسی تاریخی نشان میدهد که در این بخش نیز مقررات اسلامی برگرفته از همان مقررات مدنی اعراب حجاز بوده و بنابراین از امضائیات شریعت اسلام است که مانند موارد دیگر با جرح و تعدیلهایی گاه مهم به سود زنان تداوم یافته است.
خانواده از دیرپاترین نهاد زیست جمعی بشر است که هنوز نیز پایدار است، گرچه این نهاد تغییر و تحول بنیادینی را تجربه کرده و میکند. در اعراب شبه جزیره نیز همواره خانواده وجود داشته و در آستانه ظهور اسلام نیز نهاد خانواده از ارکان نظام قبایلی عربان بوده و به ضرورت قوانین و مقررات خاص خود را داشته است. به روایت جوادعلی برخی پژوهشگران غربی نشان دادهاند که دوره مادر تباری در اعراب نیز وجود داشته ولی ازدواج با هم خون (حتی در محدوده قبیله) هرگز وجود نداشته است.[1]شاید گزارش زیر نشانهای از درستی این نظریه باشد: در نظر اعراب عهد باستان زن، بیشتر به خانواده خود وابسته بود تا به خانواده شوهرش. این نکتهای است که به وضوح در ضربالمثلی معروف بیان میشود: «شوهر یافت میشود و فرزند میتواند به دنیا بیاید، اما اگر برادر از دست برود، دیگر او را نمیتوان بازیافت».[2]
طبق معمول خانواده عبارت است از زوجین (زن و مرد) و فرزند و یا فرزندان که علیالرسم در زیر یک سقف زندگی میکنند. در چند هزار سال اخیر (به روایتی پس از عصر کشاورزی و ساکن شدن آدمیزاد) و استوار شدن چیرگی مردان بر خانواده و تمام شئون جامعه (مرد تباری و مرد سالاری)، زنان تحت نظارت عالیه مرد قرار گرفته و غالبا و در عمل بخشی از مایملک مردان شمرده شده و نه تنها از حقوق برابر با مردان برخوردار نبودند بلکه غالبا از حداقل حقوق انسانی نیز بهره نداشتند. حتی فرزندان نیز معمولا در اغلب جوامع چنین بودهاند. در اعراب سدههای متصل به اسلام کم و بیش همین گونه بوده است. گزارش مقررات مربوط به زنان و مردان و فرزندان یعنی خانواده در میان اعراب در منابع پژوهشی قدیم و جدید (از جمله در کتاب مفصل جوادعلی) به تفصل آمده است.
به روایت جوادعلی در آن روزگار معیار عدل و حقوق در جاهلیت قوت بازو و توان جنگیدن بود و بدین ترتیب زنان و کودکان که از چنین توانی برخوردار نبودند از حقوق برابر بی بهره بودند. از جمله تقریبا حق ارث و یا حق ازدواج و استمتاع برای زنان نبود. چند همسری رواج کامل داشت. مرد هر اندازه که میتوانست و میخواست ازدواج میکرد و یا از طرقی از زنان متمتع میشد. طلاق نیز در دست مرد بود. در واقع حقوق مردان برآمده از قدرت او بود و برای ناتوانان از جمله زنان و کودکان حقوقی در خور نبود.
زن در جامعه یا همان نظام قبایلی تقریبا نقشی نداشت. کار زن به طور معمول خانه داری یعنی پختن و شستن و بافتن و تربیت فرزند بود. به طور کلی رسیدگی به امور خانه و خانواده بر عهده زن خانه بود. هرگز دیده نشده است که زنی به ریاست قبیله برسد. در یمن نیز از زنان پادشاه چیزی نخواندهایم. البته در کتیبههای آشوری دیده شده که زنان عربی در بادیهالشام بر برخی قبایل عرب فرمانروایی کردهاند. از جمله ملکه زباء در تَدمُر که البته مربوط به بعد از میلاد است.[3]از زنان کاهن نیز یاد شده است که البته احراز چنین مقامی در آن روزگار بسیار پر ارج و مهم بوده که گاه زنان بدان دست مییافتهاند. نیز از زنانی یاد شده که به عنوان قاضی به فصل خصومات و دعاوی میپرداختند. اعراب بین زنان و مردان در مسئله قضاوت فرق نمینهاد. نام شماری از زنان قاضی در برخی منابع آمده است. گرچه به طور معمول خواندن و نوشتن در میان اعراب رایج نبود اما زنان بسیار اندک از آن بهره داشتند و به هرحال زنانی بودهاند که میتوانستند بخوانند و بنویسند. با این همه باید توجه داشت که زنان نیز مانند مردان دارای منزلتهای مختلف بوده و همه در یک طراز نبودند. «زنان شریف» از منزلتی و حقوقی بهره میبردند که «زنان غیر شریف» (=زنان فقیر و وابسته به طبقات فرودست جامعه) از آنها بیبهره بودند. زنان معمولا با همتای خود از نظر نژادی و طبقاتی و اجتماعی ازدواج میکردند.
نگاه اعراب عصر جاهلی نسبت به زن در مجموع منفی بود و از این رو گاه زادن دختر برای زن عیب شمرده میشد و پدران از داشتن دختر چندان خرسند نمیشدند.[4]به زن به عنوان شیطان و محور شر نگاه میشد که البته این نظر اختصاص به اعراب جاهلی نداشت. زن به کید و حیلهگری و فریبکاری شهرت داشت. «مکر زباء» در اعراب جاهلی ضربالمثل بود. در مقام مثل مکر زن را به مکر مار مانند میکردند. زنده به گور کردن دختران در برخی قبایل یکی از نشانههای دیدگاه منفی و قیمومیت مطلق مرد بر زنان بود.[5]اعراب زنان را صاحب رأی دقیق و صائب نمیدانستند و لذا زنان را طرف مشورت قرار نمیدادند و توجه به نظر زنان را نشانه حماقت میشمردند. آنان برای نشان دادن ضعف و سستی یک رأی میگفتند «رأی زنان». میگفتند «وشاورهنّ و خالفهنّ». دلیل آن نیز این بود که بر این گمان بودند که زنان تحت تأثیر عواطف و احساسات هستند نه تعقل. سخنی که از شهرت و عمومیت جهانی برخوردار است. زمانی که مردی پیر میشد اعراب میگفتند خرف شده اما درباره زن چنین نمیگفتند چرا که برای آنان اصلا عقل و رأیی قایل نبودند تا خرف و تباه شود. عربان به زن میگفتند دُمیه یعنی صَنَم (بت) و منظور صورت پر نقش و نگار و منقوش است. میگفتند زن مظهر خباثت و پلیدی است. میگفتند زن پرگو و حرّاف است. زیبایی زنان را در زیبایی و حلاوت چشمان، بینی زیبا و خوش تراش، و لبان نمکین میدانستند. نامها یا عناوینی که اعراب روی جنس زن نهاده بودند به خوبی از نگاه ایدئولوژیک آنان نسبت به زن حکایت میکند. جز عناوین یادشده از این عناوین نیز استفاده میشد: عَتَبه (آستانه در)، نَعل (کفش)، قاروره (حدقه چشم یا سبوی شراب)، بیت (خانه)، غَلّ (یا غِل به معنای ناخالصی و خیانت)، قید (اسب رام)، ریحانه، قوصره (لاروس: زنبیل)، شات (گوسفند) و نعجه (میش). البته باید توجه داشت این عناوین ملهم از افکار عامه مردم بود و طبعا کسانی هم بودند که ارباب اندیشه و حکمت بوده و از این نگاه بری بودند. زنان عموما در جنگها و فعالیتهای نظامی شرکت داده نمیشدند اما گاه زنان را همراه میبردند تا مردان را به جنگ برانگیزند و جنگاوران را به دلیری و استواری بیشر تحریک و تشویق کنند (چنان که دیدیم در پیکار احد زنان قریش با رهبری نیرومند هنده همسر ابوسفیان رئیس قریش چنین نقشی را بازی کردند). نیز زنان برای مداوا و رساندن آب و برخی نیازهای دیگر به یاری گرفته میشدند. زنان شاعر هم کم و بیش وجود داشتند که گاه از اشعارشان در تحریک جنگاوران سود میبردند.[6]خنساء، خُرنق، جلیله، کبشه و… در شعر و شاعری شهرهاند. گاه نیز این زنان ادیب به عنوان حَکَم و داور در امتیاز دادن به شعر شاعران جاهلی عمل میکردند و نقش آفرین میشدند. گاه برخی زنان در فعالیت اقتصادی فعال بودند و از جمله به تجارت (که در آن روزگار مهمترین فعالیت اقتصادی اعراب محسوب میشد) اهتمام داشتند (نمونه مشهور آن در آستانه اسلام خدیجه دختر خویلد است که به همسری محمد درآمد).
زنان به طور معمول اهل آرایش و خودآرایی بوده و از انواع وسائل برای این منظور استفاده میکردند. زنان شهری بیش از زنان صحرا به خود توجه داشتند و بیشتر اهل تفنن و تنوع و خودآرایی بودند. البته دلیل آن نیز تفاوت محیط زندگی و سطح فرهنگ و به ویژه وضعیت اقتصادی و نوع معیشت بود. زنان محیطهای پیشرفتهتر طبعا از امکانات زینت و آرایشی بیشتر بر خوردار بودند تا زنان فرودست و تهیدست صحرا. نیز این زنان از لباسها و تجملات و زیباییها و ظرافتهای جسمی و پوششی بهره میبردند که همتایان بیابانی شان بیبهره بودند. به ویژه زنانی که به سرزمینها و جوامع غیر عربی نزدیک بودند (مانند قرابت با ایرانیان و رومیان) از زنان همسایه اثر میپذیرفتند و از آنان انواع آرایش و لباس و زینت میآموختند. زنان موهای سرشان را میبافتند و در بالا جمع میکردند ولی مردان موهای بافته را در دو طرف صورت میآویختند. برای زنان موی سر از با ارزشترین چیزها بود و شدیدا به آن توجه داشتند و میکوشیدند آن را به درستی محافظت کنند. موی را نمیتراشیدند مگر در مرگ همسر و یا عزیز دیگر و این حَلق سر به معنای نهایت حزن و اندوه شمرده میشد. اما اسلام زنانی که چنین میکردند را نهی و لعن کرد. زنان موهایشان را با طلا و یا نقره و یا اشیای گرانبهای دیگر میآراستند. اینان موهایشان را با مشک و دیگر اشیای خوشبو کننده میشستند. البته این کارها عمدتا در میان زنان رامشگر و آوازه خوان رواج داشت. اگر قبایل تصمیم میگرفتند که در برابر دشمن تا نهایت پایداری کنند، زنانشان موهای سرشان را میتراشیدند و این بر مردان شجاعت و پایداری میداد. زنان به عنوان زینت از انواع آلات مانند خلخال و انگشتر و النگو و حلقه و…استفاده میکردند. زنان با سرمه و روغن و انواع مالیدنیهای دیگر صورت و موی و دست و پای خود را میآراستند و خوشبو میکردند. یکی از انواع زینت خالکوبی بود که زنان انجام میدادند. آنان غالبا اندام خود را با خالکوبی چهره انواع حیوانات یا آدمیزاد نقاشی میکردند. البته مردان نیز چنین میکردند. اما پیامبر خالکوبان را لعن کرد. زنان به آرایش و زیبایی دندانهایشان نیز توجه داشتند. آنان به عنوان زینت بین دندانهای جلو فاصله میانداختند اما طبق حدیثی پیامبر از این کار نهی کرده است. سفیدی دندانها مهم بود که با مسواک آن را سفید و تمیز نگه میداشتند. زنان سر و گردن و دست و پای خود را با انواع زینت آلات از طلا و نقره و دیگر سنگهای قیمتی و زیبا (مانند لؤلؤ) زینت میدادند. در حضور زنان سخنان زشت و نامناسبی گفته نمیشد. در روزگار پیش از اسلام زنانی از جهات مختلف و دلایل گوناگون شهرت داشته و بلندآوازه بودند. مانند صحر دختر لقمان بن عاد، زباء که گویند پدرش از عمالقه بود و مادرش رومی، بسوس ملقب به «بسوس شوم» دختر منقذ تمیمی و…البته زنان دیگری بودند که به جهاتی چون عطر خوش و یا حماقت و یا سرعت و شتاب و یا عزت و مناعت طبع شهره و ضربالمثل شده بودند.
تعدد زوجات و چند همسری به شدت رایج بود. به ویژه ثقیف در جاهلیت در تعدد زوجات شهره بود. برخی از آنان ده زن داشتند. در روایت صحیح آمده است که غیلان ثقفی زمانی که اسلام آورد ده زن داشت. در اغانی نقل شده مغیره بن ثقفی هشتاد همسر گزید و نیز طبق روایت هفتاد کنیز را تملک کرد. شمار زنان محدودیت نداشت. هدف غایی ازدواج توالد و تناسل بود. زنان بار آور ممدوح و محبوب بودند و نازایی زنان عیب و شوم شمرده میشد. البته چند همسری برای مردان در میان اعراب، مانند دیگ اقوام و طوایف، دلایل مختلف داشت. یکی از مهمترین آنها البته کامجویی و افزون خواهی جنسی و شهوی بود. گاه تعدد زوجات برای بزرگان قبایل دلایل اجتماعی و سیاسی داشت و این در نظام قبایلی، که پیوند سببی و نسبی بین قبایل عامل مهمی در پیوندهای اجتماعی و قبیلهای بود، ضروری و مهم بود. این نوع همسر گزینی در قبایل و در رؤسای قبایل و فرزندانشان فراوان بود. در زمان پیامبر اسلام نیز این انگیزه و ضرورت عامل مهمی در چند همسری از قبایل مختلف بود. این سنت و انگیزه در دوران پس از اسلام نیز ادامه پیدا کرد. اغلب ازدواجهای محمد با همین انگیزه انجام شد. بسیاری از رجال صدر اسلام (اصحاب) نیز چنین میکردند. معاویه زنان زیادی از قبیله بنی کلب گرفت تا از کمکهای سیاسی و نظامی آنان برخوردار شود.
گفته شد خانواده از ارکان نظام قبایلی عرب شبه جزیره بود. خانوداه با ازدواج و نکاح بین زن و مرد شکل میگیرد یعنی زمانی که دو انسان مذکر و مؤنث تصمیم میگیرند با هم زندگی مشترک داشته و در زیر یک سقف زندگی کنند و این تصمیم خود را عملی میکنند. اما در میان اعراب انواع ازدواج یعنی قرارداد خانوادگی وجود داشت. شاید اعراب پیش از اسلام از نظر تنوع و تکثر ازدواج یا رابطه جنسی کم مانند باشند. به گزارش جوادعلی در یک سطح کلان سه نوع ازدواج در میان اعراب وجود داشت: ازدواج درون قبیلهای، ازدواج با زنان خارجی و ازدواج آزاد با مردان و زنان داخل و خارج. از منابع چنین بر میآید که اعراب جاهلی از سنت و مقررات ثابت و یکسانی در مورد ازدواج و طلاق پیروی نمیکردند بلکه در زمانها و مکانها و قبایل مختلف انواع و شرایط مختلف و متفاوت اقتصادی و اجتماعی از ازدواج و طلاق وجود داشت. به ویژه پیوند خارجی در این مقررات اثر میگذاشت.
بکارت در میان اعراب مهم بود و ازدواج با دختران جوان باکره بر بیوگان و حتی ازدواج با زنان میانسال باکره فضیلت داشت و بکارت از شروط قطعی عقد بود. اگر دختران هنگام ازدواج باکره نبودند ننگ شمرده میشد و لذا گاه این ننگ با قتل دختر قابل جبران بود. ازدواج با زنان بیوه معمولا به طمع مال زن صورت میگرفت. اساسا برای جوان عرب قابل قبول نبود که زن بکارتش را به دیگری ببخشد. از این رو غالبا زنان بیوه نصیب مرد بیوه میشد ولو این که خیلی جوان و کم سن و سال بوده باشد.[7]نیز صداق (مهریه) در ازدواج وجود داشت. آن را صَدّقَه و صَدّقُه و صُدّقُه و صداق میگفتند. نیز کلمه مهر در جاهلیت وجود داشت. صداق را داماد به خانواده زن میپرداخت و این بر خلاف یونانیان و رومیان بود که صداق را زنان به مردان میدادند. اما در اسلام صداق به زن تعلق دارد و از دارایی شخصی او شمرده میشود. نیز در جشن عروسی ولیمه میدادند.
با این که اعراب به زیبایی صورت و تناسب اندام و به طور کلی زیبایی زن اهمیت میدادند اما غالبا از زیبایی فوقالعاده و چشم نواز زن اکراه داشتند چرا که از عواقب آن میترسیدند و بیم داشتند که موجب فتنه و حوادث تلخ شود.
به اخلاق زن و به ویژه به نقش زن در خانه و تربیت فرزند اهمیت زیاد میدادند. در ادبیات عرب جاهلی از زنان بداخلاق و دروغگو و فتنهگر و بدزبان و بی وفا و…زیاد سخن رفته و به انتقاد از چنین زنانی پرداخته شده است. اعراب به ازدواج با زنان سفید پوست علاقه وافر داشتند. معمولا ازدواج در اختیار پدر و مادر بود و برای دختر حق هیچگونه مخالفتی نبود. البته دختران بزرگان تا حدودی مستثنی بودند. حتی گاه زنان بیوه هم در ازدواج مجدد مختار نبودند. به ویژه زنان بیوه مرد متوفی در شمار دارای و ماترک پدر خانواده بود و در اختیار فرزندان بود و به طور طبیعی همسر پسر ارشد شمرده میشد و به آن «نکاح المِقت» (زناشویی با خشم و زور) میگفتند.[8]اما اسلام اختیار انتخاب همسر را به زن داد و در هر حال رضایت زن را شرط اصلی صحت ازدواج دانست. زنان نیز به ارث برده نمیشوند. حق طلاق با مردان بود اما گاه برخی از زنان اشراف از اول حق طلاق را به عنوان شرط ضمن عقد به خود اختصاص میدادند و از این رو هرگاه تصمیم به جدایی میگرفتند آزاد بوده و میتوانستند از حق خود استفاده کنند. چنان که سلماء مادر عبدالمطلب از این حق بهره داشت.[9]نیز عاتکه مادر هاشم و عبد شمس و مطلب بن عبدمناف چنین حقی را برای خود کسب کرده بود. انواع طلاق وجود داشت که اکثر آنها را اسلام برانداخت. مانند ایلاء، ظهار و ضرار.[10]برخی اعراب برای این که از طغیان جنسی زنان در امان بمانند آنها را ختنه میکردند چرا که خروسک آلت تناسلی زنان عامل مهمی در تحریک جنسی شمرده میشود. اعراب با استفاده از شیوههایی (از جمله نوعی گیاه) میکوشیدند فرج زنان را تنگ گردانند.
در ازدواجهای اعراب تقدم و تأخر وجود داشت. ازدواج دختر عمو و پسر عمو مقدم بود. حتی ازدواج دختر خاله و پسر خاله و مانند آن اولویت داشت. در عین حال اعراب علاقه مند بودند که با غیر قبیله خود ازدواج کنند چرا که این پیوند را برای سلامت نسل مفیدتر میدانستند و دریافته بودند که ازدواج با نزدیکان و هم خون موجب اشکالات در فرزندان میشود. بعد از اسلام نیز این اندیشه وجود داشت. از این رو عمر به آل سائب توصیه کرد که از ازدواج با نزدیکان حذر کنند و با بیگانگان [منظور غیر از قبیله خود است] بیامیزید تا فرزندانتان تباه نشوند. همتا و هم کفو بودن در ازدواج رعایت میشد و زنان اشراف با مردان همتای خود ازدواج میکردند و عکس آن صادق نبود. به ویژه رؤسای قبایل با دختری از خاندان فرودست ازدواج نمیکردند. مخصوصا دختری که پدرانی داشتند که از طریق حرفههایی چون رنگرزی و یا نجاری و به طور کلی با کار یدی امرار معاش میکردند. زیرا این نوع مشاغل را در شأن بزرگان نمیشمردند. به طور عرفی ازدواج دختر مرد آزاد با دختر مرد مملوک و یا برده ممکن نبود. نیز دختری از خاندان اصیل و آزاد با مردی از خاندان برده و یا از تبار بردگان ازدواج نمیکرد. چرا که در این صورت آثار بردگی در خاندان باقی میماند ولو این که کسی از آن آزاد میشد و خود شخصا از آزادگان به حساب میآمد. اعراب به نجابت و اصالت خاندانها اهمیت میدادند و لذا با افراد خاندان نجیب و اصیل ازدواج میکردند تا نسل نجیب و شریف ادامه پیدا کند و اسلاف از عقل و رأی و سلامت جسم و تن قدرتمند شود. یکی از جهات توجه به زیبایی زنان نیز همین بود که فرزندان نیز زیبا شوند. در عین حال زنان زیباروی اما برآمده از خانواده بد مطلوب نبود. چنان که در حدیث نبوی هم به این نکته اشاره شده است.
زن در نزد عرب ظرف تولید مثل و فرزند و موجب تداوم نسل شمرده میشد. همین اندیشه در اسلام نیز مورد تأیید قرار گرفت و زنان «کشتزار» مردان نامیده شدند (بقره، ۲۲۳).[11] از این رو «مادر» بسیار مهم و پر نقش بود و مادری پرارزش جلوه کرد. اعراب خون دایی و مادر را مهمتر میدانستند و از نشانههای این امر این بود که مردمان و قبایل از طریق دایی فاسد و تباه میشدند.[12]ضربالمثلهای اعراب مبین این تفکر بود. از جمله گفته میشد «لئیم الخال». در نظر آنان اثرپذیری فرزندان از دایی هایشان بیشتر از عموهاست. عرب میگفت «العِرق دَسّاس» (خون مار کوچک پنهان در خاک است) و «العرق الخال». البته در ادب جاهلی آثار و نشانههایی پیدا میکنیم که به اهمیت عم و عرق پدری نیز اشاره شده است. بر وفق نظر جوادعلی به نظر میرسد که عربان در این مورد به مسئله خون و نژاد به معنای علمی و بیولوژیک آن توجه نداشتند بلکه بیشتر از این امر به صورت نمادین و اعتباری استفاده میکردند. به هرحال اعراب توجه زیادی به ازدواج با خاندانهایی داشتند که از هر نوع عیب و مرض و بدی مبرا باشند تا نسلشان سالم ادامه پیدا کند. از این رو به مادر توجه زیادی میشد و به شیر مادر نیز اهمیت داده میشد. نیز به دایههایی که فرزندان را شیر میدادند و برادر و خواهر رضاعی از طریق شیر حاصل میشد. با این همه در عمل پدر نقش فائقه در خانواده و مناسبات حقوقی خانواده داشت. فرزند را به پدر منسوب میکردند و فرزندان عموما با نام پدر خوانده میشدند. البته در مواردی، به دلایلی ویژه، از جمله شهرت خاص مادر به چیزی، و یا روشن نبودن پدر فرزند، فرزند با نام مادر خوانده میشد. غالبا پدران نام فرزندان ذکور را انتخاب میکردند و نام دختران را مادر. در روز هفتم تولد مراسم نامگذاری انجام میشد. در نامگذاری قواعد و معیارهای خاصی وجود داشت و رعایت میشد.
چنان که گفته شد در جاهلیت عرب انواع ازدواج وجود داشت. مهمترین و رایجترین ازدواج (نکاح) همان بود که در همه جا رایج بوده و اکنون نیز در همه جای جهان مرسوم است. مرد و زنی آزاد با هم قرار میبندند که زوج و همسر باشند و وفادار در زیر یک سقف زندگی کنند. اما در جاهلیت انواع دیگر از ازدواج و یا میتوان گفت انواع رابطه جنسی دو طرفه موقت یا دایمی رایج بود و در اذهان مردم نیز پذیرفته مینمود. یکی از مشهورترین آنها «خدان» یا «مخادنه» بود. خِدان (جمع: اخدان) به معنای دوست، یار، مونس و همدم است. مخادنه یعنی زن و مردی که همدیگر را دوست دارند و قرار میگذارند با هم زندگی مشترک داشته باشند اما بدون عقد مرسوم ازدواج (سنتی شبیه دوست دختر-پسر رایج در جوامع غربی). در آن روزگار این نوع روابط گرچه پنهانی و محدود بود اما زنا تلقی نمیشد. چرا که زنا به معنای ارتباط جنسی با غیر همسر و خارج از محدوده خانواده بود اما دوستی و ارتباط جنسی توافقی بین زن و مرد زنا شمرده نمیشد و طبعا جرم نبود. اما قرآن این نوع رابطه را مردود اعلام کرد (آیه ۳۵ سوره نساء) و به طور کلی هر نوع رابطه جنسی خارج از زوجیت و عقد نکاح رسمی در پنهان یا آشکار تحریم و ممنوع شد (اعراف، ۳۳). نوع دیگر رابطه جنسی بین زن و مرد وجود داشت که آن را «مضامده» میگفتند. این نوع رابطه گرچه نامشروع بود اما عملا نادیده گرفته میشد و در واقع به دلایل ثانوی با تسامح از کنار آن میگذشتند. ضَمَد و اَضمَدَ به معنای زخم و پانسمان کردن و نیز گردآوردن و متحد کردن است (ضماد به معنای پماد برای مالیدن روی زخم از همین خانوداه است). در این نوع رابطه زنی شوهردار با مردی بیگانه همبستر میشود اما هدف و انگیزه این اقدام نه هوسرانی و شهوترانی است و نه تن فروشی (روسپیگری) و طبعا نه خیانت به همسر، بلکه زنی صرفا به دلیل وقوع قحطی و یا به هرحال نیاز مالی و مادی و فقط برای سیر کردن شکم خود و احیانا و فرزند و فرزندانش اقدام به چنین کاری کرده باشد. نوع دیگر از روابط جنسی بین زن و مرد وجود داشت که به آن «بدل» میگفتند. در این نوع ارتباط مرد زن خود را در اختیار مرد دیگر قرار میداد و زن او را در اختیار میگرفت. نوعی ازدواج توافقی و مبادلهای که البته مهریه و صداقی در کار نبود. نکاح دیگر نکاح استبضاع بود.[13]طبق این سنت گاه مردی همسرش را در اختیار مردی از قبیله دیگر قرار میداد تا با او همبستر و حامله گردد و از او فرزندی تولید شود که از شکل و شمایل مشخص و یا شرافت و یا فلان افتخاز آن قبیله بهره مند شود. هدف از این کار کاملا مشخص بود و زن فقط تا زمان حاملگی در اختیار مرد دوم بود و طبق مقررات فرزند تولید شده به مرد اول یعنی همان همسر زن تعلق داشت و این فرزند از تمام حقوق مرسوم و معمول مدنی و اجتماعی نیز برخوردار بود (سنتی که در ایران ساسانی نیز معمول بود).
رابطه نامتعارف جنسی مانند رابطه مرد با مرد و یا زن با زن، که امروز همجنسگرایی گفته میشود[14]، در اعراب جاهلی هم کم و بیش وجود داشت. از این که در قرآن از آن نهی شده است، از وقوع چنین رفتاری حکایت میکند. وَطیّ زن از دُبُر در برخی جاها (مانند مکه) رواج داشت و در بعضی جاهای دیگر (مانند مدینه) مذموم شمرده میشد و رایج نبود.
روشن است که هر نوع تعریف خانواده و تنظیم آن، پیامدهای حقوقی خاصی ایجاد میکند که به تدریج در جوامع شکل میگیرد. یکی از پیامدهای مهم مربوط میشود به فرزندان و حقوق آنها و دیگر مربوط میشود به مفهوم روسپیگیری. در اعراب پیش از اسلام و در قبایل مختلف در چهارچوب تعاریف خود از خانواده و به طور کلی تنظیم رابطه بین زن و مرد و نیز مفهوم زنا و نیز پدیده روسپیگری، مقرراتی وجود داشت که تکلیف حق و حقوق افراد ذیربط و از جمله تکلیف فرزندان را روشن میکرد. یکی از این مقررات قانون «استلحاق» بود. استلحاق عبارت بود از ملحق کردن کسی از یک قبیله به شخص دیگری از قبیله دیگر و این شخص ملحق شده از آن پس از قبیله دوم شناخته میشود. این قانون بیشتر در مورد فرزندانی ضرورت پیدا میکرد که از طریق زنا و رابطه نامشروع و نیز از طریق رابطه جنسی با کنیزکان زاده شده بودند. در مواردی چون اسیر و یا برده و یا موالی نیز استلحاق انجام میشد.[15]اما در اسلام این نوع الحاق و از جمله فرزند خواندگی تأیید نشد. چنان که در مورد ماجرای مشهور زیدبن حارثه، فرزند خوانده محمد، اتفاق افتاد و نزول وحی آن را مردود اعلام کرد (موضوع آیاتی در سوره احزاب که پیش از این در فصل اول اشاره رفت).[16]
روسپیگری در جاهلیت رواج کامل داشت اما اعراب در برابر آن چندان سختگیر نبودند و با تسامح از کنار آن میگذشتند. در واقع بسیاری از مردان عرب خود در پنهان و آشکار با روسپیان مشهور و غیر مشهور رابطه جنسی داشتند. این زنان حتی با برافراشتن پرچم مشخص بر فراز درب خانه و محل معین حضور و آمادگی خود را برای پذیرایی از مردان اعلام میکردند. به این زنان «ذوات الرایات» (صاحبان پرچم) میگفتند. مردان نیز به این زنان مراجعه کرده و پس از استمتاع پولی میدادند و خارج میشدند. گفته شده که این پرچمها به رنگ قرمز بودند. حتی برخی از این پرچمها در بازارهای عرب یعنی در محلههای عمومی و پر رفت و آمد در اهتزاز بود.[17]
در مجموع میتوان گفت که اعراب نسبت به زن و روابط عادی و جنسی بین این دو جنس چندان سختگیر نبودند. روابط زن و مرد در تمام عرصهها باز و همراه با تسامح بود. میتوان نوعی هرج و مرج جنسی حتی در میان زنان و مردان دارای همسر مشاهده کرد. در منابع گاه اخباری دیده میشود که موجب شگفتی است و حداقل با ذهنیت امروزین ما چندان معقول و مقبول نمینماید. در برخی تفاسیر شیعی و سنی گزارشی هست مبنی بر این که در جاهلیت گاه زنانی بودند که در عین داشتن شوهر دارای معشوق هم بودند. نیمه پایین اندام زن برای شوهرش بود [که با او آمیزش و مجامعت کند] و نیمه بالایی اش برای رفیقش بود که او را ببوسد و در آغوش گیرد. البته شگفت این که طبق برخی از گزارشها زن همراه شوهرش و رفیقش مینشست و [اندام] مافوق را در اختیار رفیق، و [اندام] مادون ازار را در اختیار شوهر قرار میداد؛ و چه بسا یکی از آن دو خواستار جابجایی با دیگری میشد. این مفسران «تبرّج» را که در آیه ۳۳ سوره احزاب از آن نهی شده اشاره به این سنت دانستهاند. به روایت جاحظ بین زنان و مردان عرب حجاب و مانعی نبود. مردان وقتی که لباس زنان از اندامشان جدا میشد، به تک نگاه سهوی و یا به نگاه دزدکی اکتفا نمیکردند بلکه [تازه پس از رفع پوشش] برای گفتگو و شب نشینی دور هم جمع میشدند و کاملا جفت و جور و زانو به زانو و صمیمانه به بیان گفتهها میپرداختند. مردان مشتاق به این گونه همنشینیها را زَیَر [یعنی دوستدار مجالست با زنان: یحبّ مجالسته النساء) مینامیدند. واژه زیر مشتق از زیارت است. این گفتگوها و همنشینیها تماما در حضور اولیاء و همسران بود و آنها این کار را، اگر از منکر در امان بودند، تقیبح نمیکردند.[18]
ازدواج معمولا با یک آشنایی و گفتگو و خواستگاری انجام میشد. هم سخنی و معاشرت بین زنان و مردان عرب معمول و عادی بود. اما نگاه متمرکز روی زنان جایز نبود. مردی حق نداشت با نگاه شهوی به زن نگاه کند. به ویژه اگر در خانهای بود این رفتار اهانت بزرگی به صاحبخانه به حساب میآمد. در عین حال نوعی تحفظ بین زنان شهرنشین و اشراف از مردان وجود داشت. در بادیهها و در زندگی صحرا نوع رابطه زن و مرد هم آزادتر بود و هم سادهتر و سالمتر. چنانکه در ایران ساسانی هم چنین بود و اکنون نیز در همه جا چنین است. بیشتر محدودیتها در زندگی شهری و حتی در فرهنگ اشرافی و طبقات بالای جامعه بوده و هست.
ادامه دارد
بخشهای پیشین
اسلام و محیط پیدایش آن؛ گسست و پیوست
جهاد، امر به معروف و نهی از منکر و زکات
پانویسها
[1] . جوادعلی، جلد ۱، ۵۱۴-۵۲۵
[2] . منصور فهمی، وضعیت زن در سنت و در تحول اسلام، ترجمه تراب حق شناس و حبیب ساعی، انتشارات پیکار اندیشه، فرانکفورت، ۲۰۰۷، ص ۲۶. احوال المرئه فی الاسلام» این کتاب در صد سال پیش (۱۹۱۳) به عنوان تز دکتری نویسنده در سوربن پاریس انجام شده و به زبان فرانسه در همانجا انتشار یافته و بعدها به وسیله رفیده مقدادی با عنوان «احوالالمرئه فی الاسلام» به عربی ترجمه شده و در سال ۱۹۹۷ در کلن آلمان منتشر شده و در اختیارم هست. اخیرا ترجمه فارسی آن منتشر شده و من برای سهولت ارجاع خوانندگان از متن فارسی آن استفاده می کنم.
[3] . البته ملکه سباء به عنوان پادشاه مقتدر و با تدبیر قومی بزرگ از اعراب جنوبی (یمن) شهرت دارد. داستان آن در قرآن نیز مشهور است. قرآن از او به عنوان فرمانروایی خردمند و با درایت یاد کرده است. جوادعلی در اینجا از او یاد نکرده است. شاید بدان جهت که از نظر تاریخی و اسناد موجود وجود چنین بانویی در یمن مستند نیست. به هرحال انعکاس ماجرای ملکه سباء در قرآن موجب شهرت و احتمالا جاودانگی این بانوی فرمانروا شده است.
اما در مورد زباء یا زنوبیا ظاهرا واقعیت تاریخی وی محرز است و جوادعلی نیز به مستندات آشوری آن اشاره کرده است. او از سال ۲۶۷ تا ۲۷۲ در تدمر (=پالمیرا) فرمان رانده است. اُذینه شوهر او فرمانروا بوده و زباء او را از سر راه برداشت و خود به قدرت دست یافت. او نیز به خردمندی و تدبیر و هوشمندی شهره است. البته ماجراهای او قطعا با افسانه و قصه پردازی همراه است. در این مورد بنگرید:
سلوود، کیمبریج، تاریخ ایران، ترجمه حسن انوشه،جلد ۳، قسمت اول، ص ۴۱۵
نیز: کلمان هوار، تمدن ایرانی، ترجمه حسن انوشه، ص ۱۴۴
نیز: مصاحب، ذیل همین عنوان
[4] . به عنوان نمونه بنگرید به: جاحظ، البیان و التبیین، تحقیق درویش جویدی، بیروت، ۲۰۰۰، جلد ۳، ص ۶۱۶.
[5] . البته به روایت قرآن این رخداد ناشی از بیم از فقر بود (انعام، ۱۵۱ و اسراء، ۳۱).
این نکته نیز قابل توجه است که، بر خلاف تصور عمومی، زنده به گور کردن دختران عمومیت نداشت و فقط در برخی از قبایل عقب مانده تمیم و اسد گاه رخ داده بود. خضری بک، تاریخ الامم الاسلامیه، بیروت، دارالمعرفه، جلد ۱، ص ۲۱ اما برخی شواهد از رواج قابل توجهی از زنده به گور کردن دختران در میان شماری از قبایل عرب حکایت دارد. بنگرید به: ابن ابن ابی الحدید، جلد ۱۳، ص ۱۷۷.
در مورد چرایی این رسم ولو محدود نظر واحدی وجود ندارد و تاریخ نگاران و تحلیلگران تایخ عرب دلایل مختلف و حتی متضادی را برای این رفتار ذکر کرده و می کنند. خانم مرنیسی (زنان پرده نشین و مردان جون پوش، ترجمه ملیحه مغازه ای، ص ۲۷۸) به نقل از یکی از منابع عربی («التنظیمات الاجتماعیه عندالبدو» اثر صالح احمد علی در کتاب «محاضرات فی تاریخ العرب») به نکات مهمی اشاره می کند. او می نویسد: «بسیاری از نویسندگان مسلمان در مورد زنده به گور کردن دختران غلو می کنند و معتقدند از نشانه های شرافت [قبیله ای] بوده است. برخی نیز بر این باورند که منظور از زنده به گور کردن، همان قربانی کردن انسان در مراسم بت پرستان است که بسیار به ندرت اتفاق می افتاد». مرنیسی در پاورقی کتاب خود (ص ۲۸۵) می نویسد: «نویسنده [صالح احمد علی] با استفاده از قرآن نشان می دهد که ریشه زنده به گور کردن مذهبی بوده است (بنگرید به آیات ۱۳۲ و ۱۴۰ سره انعام. او هم چنین می افزاید که این را نمی توانیم نشانه خوار و بی ارزش بودن زن بدانیم، زیرا بعضی ازخدایان زن بودند و این درست است»
اما چنین تحلیلی چندان موجه نمی نماید. چرا که اولا قرآن به صراحت زنده به گور کردن دختران را ناشی از بیم فقر معرفی می کند و ثانیا از آیات مورد اشاره صالح احمد علی دعوی مورد نظر مرنیسی استنباط نمی شود و ثالثا در تاریخ عرب جاهلی نیز (حداقل تا آنجا من دیده ام) عمل زنده به گور کردن دختران امر مذهبی دانسته نشده و حداقل آن است که گزارشی از قربانی کردن انسان به عنوان قربانی برای بتان در دست نیست.
[6] . از سوژه های تحریک مردان به وسیله زنان، تحریک جنسی بود که ظاهرا بسیار کارآمد بود. زنان با خواندن اشعار عاشقانه با زبان و بیان حماسی و تحریک کننده، جنگاوران مرد را، که عموما همسرشان بودند، تشویق به جنگ و مقاومت و دلیری می کردند و مثلا با وعده هایی خوش برای هم آغوشی قریب الوقوع مردان میدان پیکار را به پایداری بیشتر تهیج می کردند. چنان که در دوران اسلام زنان همراه کاروان نظامی بزرگان قریش در نبرد احد زنان به طور دسته جمعی اشعار مهیج سکسی می خواندند و مردانشان را تحریک و تشویق می کردند. در ایران عصر هخامنشی نیز گویا چنین سنتی رواج داشت.
[7] . با توجه به این گزارش تاریخی، در مورد دلایل تعدد زوجات پیامبر اسلام، چه می توان گفت؟ می دانیم که از زنان متعدد محمد فقط یک تن (عایشه دختر ابوبکر) باکره به خانه محمد آمد و بقیه زنان جمله بیوه بودند و شماری نیز چند بار بیوه شده بودند و برخی میانسال و حتی با توجه به میانگین سن در آن روزگار عرب پیر شمرده می شدند (خدیجه و سوده و بعدها ام سلمه). به استناد گزارش جوادعلی، که برگرفته از منابع قدیمی و شناخته شده است، باید گفت که پیامبر در ازدواج با بیوه زنان و میانسالان ایثار کرده و عملا دلیلی جز انگیزه انسانی و یا ملاحظات سیاسی و اجتماعی در میان نبوده است. با این ملاحظات شاید این سخن آرمسترانگ (ص ۸۷) واقع بینانه باشد که: «این چند همسری ها و تعدد زوجات، رومانتیک و امری جنسی و عشقی محسوب نمی شد، بلکه عمدتا به خاطر نتایجی عملی صورت می گرفت». در عین حال با توجه به بشر بودن پیامبر و وجود سائقه های غیر قابل کتمان بشری در هر بشری، گاه انگیزه های جنسی و حتی نیاز جنسی هم می توانسته دخیل بوده باشد و این البته از شأن الهی و شخصیت اخلاقی وی هیچ نمی کاهد.
[8] . طبق گزارش جوادعلی (جلد ۵، ص ۵۳۳-۵۳۶) مردی که در می گذشت زن و یا زنان پدر نیز در شمار ترکه متوفی بود و سهم پسر ارشد می شد و او می توانست زن پدر را تملک کند و به همسری خود در آورد. اما اگر متوفی پسری نداشت، این زن به مردان قبیله تعلق داشت و هر یک از مردان فامیل که زودتر پارچه ای به سوی زن پرتاب می کرد و یا بر سر زن می انداخت، صاحب و مالک او می شد. در هرحال نکته مهم تر این بود که این زن به این مالک جدید تعلق داشت و او حق داشت زن را به همسری خود گزیند و یا مانع ازدواج وی شود تا بمیرد و مرد وارث میراث وی شود. حتی به روایت طبری در تفسیر خود اگر پسر خردسال بود و نمی توانست با زن پدرش ازدواج کند، زن پدر موظف بود صبر کند تا آن پسر بزرگ شود و درباره او تصمیم بگیرد. به نقل از مرنیسی، ص ۱۹۶.
نیز: یحیی نوری (جاهلیت و اسلام، ص ۶۰۸-۶۰۹)
مرنیسی (ص ۱۹۶) در این زمینه به نکته مهمی اشاره می کند. او می نویسد: «وراث مرد و خاندان او به ارثیه زن بیشتر از جذابیت های جسمانی زن علاقه داشتند. زیرا مرد وارث اگر نمی خواست با زن بیوه ازدواج کند، از بازگرداندن سهم زن از ارثیه به مردان خانواده او ناگزیر بود؛ در واقع مردان، زشتی منافع مادی خود را با پوشش ازدواج پنهان می کردند».
نامگذاری این نوع ازدواج به «مقت» بسیار درست و منطبق با واقعیت و محتوای آن است. در عین حال روشن نیست که این نامگذاری در همان زمان انجام شده و یا در دوران پس از اسلام و به دلیل الغای آن به وسیله اسلام چنین عنوانی بدان داده شده است.
[9] . منصور فهمی (ص ۲۷) گزارش می کند که: درباره گسستگی پیوندهای ناشی از زناشویی نیز می توان گفت که این گسستگی اشکال چندی به خود می گرفت: در عین حال که برخی اسناد نشان می دهد که زن می توانسته شوهرش را طرد کند و طلاق دهد اسناد دیگری ثابت می کند که تنها مرد چنین حقی داشته و گاه از آن سوء استفاده می کرده است. ولی در آثار مکتوب به مواردی بسیار بر می خوریم که زنان صاحب اختیار خود بوده، شوهر را خود برزیده اند و حق داشته اند که هر زمان بخواهند او را طرد کنند.
[10] . توضیحات آنها را در منابع تاریخی و فقهی ملاحظه کنید. از جمله بنگرید به: نوری، جاهلیت و اسلام،۶۱۵-۶۱۶
[11] . البته خبری در مورد شأن نزول این آیه نقل شده که طبق آن معنای حرث در آیه متفاوت می شود. آورده اند که وطی زن از دُبُر در مکه رایج بود اما در مدینه مذموم شمرده می شد و متداول نبود. مردی از اهل مکه با زنی از مردمان مدینه ازدواج کرد و قصد داشت که با وی از دبر نزدیکی کند اما زن تن زد و قبول نکرد. ماجرا به پیامبر کشیده شد. در این مورد (احتمالا پس از جدی گرفتن حادثه) آیه «نسائکم حرث لکم» نازل شد (۲۲۳ بقره). جوادعلی، جلد ۵، ص ۱۴۲-۱۴۳
اگر این خبر قابل اعتماد باشد، تفسیر معقولی که می توان از آن ارائه کرد، جواز چنین رفتاری است. چنان که از آن زمان تا کنون همین برداشت رواج داشته و دارد. البته تفاسیر دیگری نیز از آن شده است. تا آنجا که طبری در تفسیر خود در سده سوم هجری چهل و یک برداشت را احصا کرده است. مرنیسی، ص ۲۲۴-۲۲۵.
اگر چنین باشد، فحوای آیه این می شود که ازدواج برای تولید و ازدیاد نسل است و در این توالد و تناسل زنان برای مردان به منزله کشتزاری هستند که چنین امری را محقق می کنند. در این صورت، البته، مردان نیز همین حکم را برای زنان خواهند داشت. اگر این درست باشد که در اعراب جاهلی زنان کشتزار تلقی می شدند، استفاده قرآن از آن، به هرحال تکرار و تأیید همان فرهنگ را معقول تر و محتمل تر می کند. در هرحال از این نظر، آیه دقیقا مراد و حتی ماجرای شأن نزول را روشن نمی کند.
[12] . البته به نظر می رسد اهمیت به مادر و دایی در اعراب نیز مانند دیگر اقوام ریشه در دوران مادر تباری دارد که بسیار کهن است و به دوران ماقبل کشاورزی باز می گردد. در اقوام ساکن در فلات ایران نیز چنین بود و در عیلامیان این نقش مادر تباری قدرتمند بود و این نقش مادر و مادرتباری حتی تا اوائل عصر هخامنشی آشکارا ادامه یافت. هرچند پس از آن نیز کاملا از بین نرفته و هنوز هم در زیر پوست جوامع مختلف ایرانی نقش مادر و «دایی» قابل ردیابی است.
[13] . استبضاع به معنای طلب بضع کردن است. «بُضع» در لغت به معنای دارایی است (بضاعت از همین خانواده است) و در اصطلاح به معنای آلت تناسلی (فرج) زن است. قابل توجه این که در ذهنیت عرب، چنان که در دیگر جوامع نیز بوده و هنوز همم هست، سکس زن در واقع دارایی او تلقی می شود و طبعا با این دستمایه و سرمایه مهم و وسوسه انگیز می توان تجارت و معامله کرد. در تاریخ نیز همواره چنین بوده و هنوز هم حتی در جوامع پیشرفته و حقوق بشری نیز کم و بیش چنین است و سکس زن سرمایه تجارت و کسب و کار و یا سیاست و قدرت مردانه و گاه زنانه است.
[14] . باید توجه داشت که در گذشته عنوان «لواط» برای رابطه جنسی مرد با مرد و «مساحقه» برای رابطه زن با زن وجود داشت و این نوع رفتار جنسی انحرافی از فلسفه خلقت (که همان فلسفه توالد و تناسل در خلقت زن و مرد و هدف ازدواج بود) شمرده می شد و لذا غیر طبیعی و به شدت مذموم بود و در همه جوامع، به رغم رواج کم و بیش محدود آن، یک ناهنجاری اخلاقی و عملی زشت و حتی پلید و شیطانی تلقی می شد و به همین دلیل برای این رفتارها مجازاتی سخت در نظر گرفته می شد. اما اخیرا این نوع رابطه را تحت عنوان «همجنسگرایی» تعریف و توصیف می کنند که به کلی با مفاهیمی چون لواط و مساحقه متفاوت است. عاملان این نوع روابط جنسی و حامیانش، می کوشند نشان دهند که رفتار جنسی، مانند دیگر رفتارهای آدمی، «ساخته» می شود و هیچ حالت طبیعی ذاتی ندارد. از این رو همان گونه که دگر جنس خواهی (جنس مخالف) می تواند طبیعی باشد، هم جنس خواهی (جنس موافق) هم می تواند طبیعی و پذیرفتی باشد.
[15] . شرح یحیی نوری (ص ۶۴۱-۱۴۳) روشنگر است. به گزارش وی: دو سنت «نقی» یا- انکار نسب- و «لحاق» یا-ادعای نسب- در تمام اقوام و جوامع گذشته و حاضر به به صورتهای گوناگون معمول بوده و هست.
در آن اقوامی که تعدد ازواج (تعدد شوهران) رایج بود مانند جزیره العرب بالتبع نفی و الحاق نیز رواج داشت. زنان چند شوهره به ادعای شخصی یا با کمک قیافه شناسان، نوزاد را به یکی از مردان ملحق می نمودند. گاه عواملی پیش می آمد مثلا این فرزند دست به جنایتی می زد،، لذا آن پدر الحاقی این فرزند را انکار و او را نفی می کرد. یعنی مدعی می شد از من نیست. نفی و لحاق در باره فرزندان کنیزان نیز در جاهلیت بسیار رایج بود. بدین ترتیب که مردی که یک یا چند کنیز می داشت در عین حالی که خود با آنها همبستر می شد نوزاد را نفی می کرد، و می گفت این نطفه از من نیست. چون مادر نوزاد، کنیز (امه) بود، نه زن او (حره) از این لحاظ از نفی این فرزند ننگ و عاری به دامنش نمی نشست. نوزاد نفی شده مانند مادرش مملوک آن شخص محسوب می شد، نه پسر یا دختر او. اما اگر همین نوزاد موجودی لایق و مفید از کار در می آمد، معمولا دوباره مورد ادعای نفی کننده واقع شده «لحاق» می شد. یعنی آن مرد مدعی می شد این شخص فرزند من و از نطفه من است. در صورت لحاق این فرزند از رقیت در آمده آزاد محسوب می گردید. . . با این که در سنت اسلامی این قاعده مردود اعلام شد اما معاویه زیاد فرزند سمیه را به پدرش ابوسفیان منسوب و ملحق کرد. اما در سال ۱۶۰ هجری مهدی خلیفه عباسی خاندان لحاق بنی زیاد را، که طبق لحاق معاویه خود را از قریش می دانستند، برداشت و در واقع انتساب پیشین را نفی کرد و در نهایت آنها را به جد حقیقی آنها عبید غلام بنی ثقیف بر گرداند.
[16] . در مورد وضعیت حقوقی فرزندان در روزگار پیش از اسلام و پس از آن بنگرید به: نوری، جاهلیت و اسلام، ص ۶۲۶-۶۴۳
[17] . نوری (ص ۶۰۸) در مورد «ذوات الریات» تا حدودی شرح متفاوتی می دهد. او می نویسد: از انواع ازدواج نکاح های عرب جاهلی آن بود که ثروتمندان عرب به منظور تکثیر ثروت خود کنیزانی زیبا تهیه کرده، و یا زنان بی بند و بار را با انعقاد قراردادی جمع نموده و آنها را به نزد اساتید فن رموز ادب و موسیقی و عشوه گری می آموختند. سپس هر یک را در منزلی مهیا جا داده و بر بام آن، پرچمی خاص که حکایت از آزادی ورود برای همگان داشت نصب می کردند، این چنین زنان را «قینات» (قینای عربی یا کینای فارسی) خوانده می شدند، و از سوی دیگر به پرچمداران و یا «ذوات الرایات» نیز معروف بودند. نوری این نوع زنان را «زنان چند شوهره» می داند و این نوع رابطه جنسی جمعی را «نکاح الجمع» می خواند. وی قاعده استلحاق را مربوط به این نوع روابط می داند.
در منبع دیگر (محمدی ملایری، دل ایرانشهر، جلد ۲، قسمت اول، ص ۴۲۶-۴۲۷) این زنان چند همسره «غاشیه» نامیده شده و گفته شده آنان را از روسپیان (=بغی و عاهر) متمایز بوده اند.
قابل ذکر است طبق گزارش بخاری این نوع زنان هرگاه حامله می شدند و فرزندی به دنیا می آوردند همه مشتری ها در خانه او جمع می شدند. فردی که در شناسایی فرزند به پدر تبحر داشت می آمد و پدر واقعی را مشخص می کرد. مرنیسی، ص ۲۶۸-۲۶۹.
[18] . تفسیر شیعی «تبیان» (جلد ۷، ص ۳۳۹) اثر طوسی و «مجمع البیان» (جلد ۸، ص ۱۵۵) اثر طبرسی و تفاسیر سنی «البحرالمحیط» (جلد ۷، ۲۲۳) اثر ابوحیان اندلسی و «آلوسی» (جلد ۲۲، ص ۸) و قرطبی (جلد ۱۴، ص ۱۸۰). رسائل جاحظ، جلد ، ص ۱۴۸. نیز جوادعلی، جلد ۴، ص ۶۱۷. به نقل از امیر ترکاشوند، حجاب شرعی در عصر پیامبر، ص ۴۳۶ و ۴۴۹.
باید توجه داشت که تاریخ جاهلیت عرب عمدتا و آن هم با فاصله زمانی قابل توجه (دو قرن و سه قرن) تحریر و تقریر شده و مسلمانان غالبا برای نشان دادن تمایزات و افتخارات اسلام و عصر اسلامی و شاید غالبا ناخواسته تاریکیها و عقب ماندگیهای دوران جاهلیت عرب را گاه بسیار بیش از آنچه بوده تفسیر و تصویر می کردند. از این رو در چنین موارد شگفت و شاید غیر قابل باوری (حداقل با معیارهای متعارف بشری) باید با احتیاط برخورد کرد.
با درود، آقای اشکوری
اشکال اینجا است که شما واقعیت، یا حقیقت مذهبی ( spiritual ) را حقیقت تاریخی می دانید و فرقی مابین این دو مقوله مذهب و تاریخ نمی گذارید: تاریخ را باید با اسناد بررسی و باز سازی کرد و برای قبول کردن ، یا باور داشتن به یک مذهب ایمان کافی است. اتفاقات قرن 7 در عربستان ( پیدایش اسلام و حمله اعراب به کشور های همسایه ) که برای اولین بار طبری، ابن هشام، واقدی و.. از آنها خبر داده اند حقیقت های مذهبی هستند ( تاریخ رستگاری) و نه حقیقت های تاریخی. به طور مثال این اشاره شما در این مقاله : “ اما معاویه زیاد فرزند سمیه را به پدرش ابوسفیان منسوب و ملحق کرد. اما در سال ۱۶۰ هجری مهدی خلیفه عباسی خاندان لحاق بنی زیاد را، که طبق لحاق معاویه خود را از قریش می دانستند،…. ” یک واقعه ( خبر ) مذهبی است که به طور قطع طبری، یا نویسندگان عرب قرن 9، یا 10 ، بدون ارائه دادن یک سند، به آن اشاره کرده اند. اما واقعیت تاریخی معاویه را باید در اسناد قرن 7 جستجو کرد. از معاویه سکه و دو سنگ نبشته که در قرن 7 ضرب و حکاری شده اند در دسترس است. همچنین دو تاریخ نویس مسیحی قرن 7 نیز از معاویه خبر داده اند. اولین سکه ها از معاویه در سال 662 در داراب ( فارس ) ضرب شده اند. معاویه بر روی سکه های خود در داراب اسم و لقب ’ امیرالمومنین ‘ را به خط پهلوی ( ماآویا امیری وریوشنیکان ) و نه به عربی نوشته است. معاویه در این سکه ها و سنگ نبشته ها نه لقب خلیفه به خود داده است و نه اشاره ای به نسبت ابی سفیان کرده است . بر روی سنگ نبشته معاویه در اردن نقش صلیب حکاری شده است.
به نقل از Patricia Crone ( اسلام شناس دانمارکی ) معاویه در جلجثته ( Golgota – تپه ای که در آنجا مسیح را به صلیب کشیدند) و در جتسیمانی ( Gethsemane – باغی که در آنجا مسیح شب قبل از به صلیب کشیده شدن عبادت کرده بود ) نیایش کرده است. Isoyaw اسقف سوریه ای ( وفات 659 ) اشاره می کند که معاویه حکمران با مدارا و بی تعصبی بود. این اسقف ادامه می دهد، که ” شرائط برای شکوفایی ایمان صلح آمیز است ”. اینجا منظور از ایمان مسیحیت است و به طور قطع اگر مسلمانان بر سوریه حکمفرمایی می کردند چنین نظریه ای را یک اسقف بیان نمی کرد. در سکه ها، سنگ نبشته ها و اخبار تاریخ نویسان قرن 7 از معاویه نشانه ای از مسلمان بودن این خلیفه عرب دیده نمی شود . حال سوال این است که ما باید اخباری را که طبری 200 سال بعد از دوران معاویه به ما داده است قبول کنیم ، یا سند های معتبر از خود این خلیفه و تاریخ نویسان همزمان او را . بیشتر از معاویه اینجا :
http://www.chubin.net/?p=9655
همچنین شما در پاورقی شماره 7 اشاره کردید : ” به استناد گزارش جوادعلی، که برگرفته از منابع قدیمی و شناخته شده است” . کدام منابع قدیمی و شناخته شده ؟ قدیمی ترین خبر ( شفاهی ) از قرن 7 را ابن هشام، ( یا به روایتی ابن اسحاق) در قرن 9 ( حدود 200 سال بعد ) به ما داده است. اخبار تمام نویسندگان شما در پانویس : جوادعلی، منصور فهمی، و … یا از تاریخ طبری است، یا از ابن هشام و یا از حدیث ها که جدید تر هستند و از نظر بیان کردن حقیقت تاریخی کم اهمیت تر. از زندگی و آداب و رسوم اعراب قرن 6 و 7 در عربستان اخبار زیادی در دست نیست و جای تعجب است که شما با استناد به کدام منابع تاریخی این چنین دقیق و کامل از این دوران اطلاع دارید.
——-
پاسخ:
با سپاس. مراد از «حقیقت مذهبی» و «حقیقت تاریخی» چیست؟ درست است که عنصر مذهب (=دین) حداقل در مفهوم توحیدی و ابراهیمی آن بر عنصر ایمان (ایمان به صانع و غیب و امر قدسی) استوار است و ایمان امری شهودی و قلبی است و از این رو غیر تاریخی است اما دین و مذهب که فراتر از ایمان است پدیده ای کاملا تاریخی است. بدین معنا که با نخستین دعوت ایمانی پیامبری دین زاده می شود و با یافتن پیروانی به زودی تبدیل به دستگاهی اعتقادی می شود و در پی آن آداب و سنن و سلوک و شعائر و احکام خاص خلق می گردند. در پی آن تاریخ خاصی با ممیزات معینی ساخته و پرداخته می شود. نام این تاریخ «تاریخ دین» است و با پسوند نام هر دینی تاریخ آن دین نوشته می شود. مثلا می شود: «تاریخ یهود»، « تاریخ مسیحیت»، «تاریخ اسلام» و . . . با این توضیح حقیقت هر مذهبی در تعین تاریخی آن آشکار شده و می شود (البته مراد این نیست که تاریخ دین عین دین است). چگونه می توان دینی را از تاریخ جدا کرد؟ فقط شهود باطنی امری کاملا شخصی و درونی است اما دین و دین ورزی از باورها و معرفت های بین الاذهانی آغاز می شود و به احکام و شعائر و سنت تبدیل می شود و هزارها پیامد خواسته و ناخواسته در پی می آورد و همه اینها در عینیت تاریخ شکل می گیرد و محقق گردد نه در خلاء و در ذهنیت ما.
با توجه به این نکات، که مورد غفلت قرار گرفته، این حرف درست شما که «تاریخ را باید با اسناد بررسی و باز سازی کرد»، در مورد انواع تاریخ های مضاف صادق است. یعنی دین هم مانند علوم و یا علم خاص و هنر و فلسفه و معماری و ادبیات و دهها چیز دیگر تاریخ دارد و صرفا در بستر تاریخ و طبعا با معارهای نقد علمی داده های تاریخی قابل فهم و درک و تحلیل و داوری است. از این رو تفکیک شما بین «حقیقت مذهبی» و «حقیقت تاریخی» وجهی ندارد. شگفت است که حمله اعراب به ایران را «تاریخ رستگاری» می نامید. اولا-اگر «تاریخ» است، پس باید تاریخی فهم شود و با معیارهای نقد تاریخی مورد تحلیل و داوری قرار گیرد، و ثانیا، حمله قومی به جایی کاملا از جنس تاریخ یعنی «ماوقع» است و این امری بدیهی است و فقط می توان دربارة وقوع و یا عدم وقوع آن بحث کرد نه این که ماهیت و حقیقت تاریخی آن را انکار کنیم. می فرمایید که گزارش های طبری و دیگران از فتوحات اعراب مسلمان در ایران (و هرجای دیگر) از جنس ایمان و اعتقاد است؟ اگر چنین باشد دعوی شگفتی است. اگر این گونه است پس چرا نام کتاب طبری «تاریخ» است؟ گذشتگان معنای تاریخ را نمی دانسته اند؟ با این قیاس لابد تاریخ دویست و پنجاه ساله صلیبی «تاریخ رستگاری» است و خارج از دایره تاریخ!
اما در مورد معاویه جدید. اذعان می کنم که من دقیقا نمی دانم که شما از کدام معاویه صحبت می کنید. دلیل نیز آن است که من از منابع مورد استفاده شما بی خبرم. اما یک امر مسلم است و آن این که معاویه ای که از من از آن حرف می زنم همان معاویه فرزند ابوسفیان است که تاریخچه زندگی آن در تواریخ اسلامی آمده و تا این لحظه مورد اجماع مورخان و محققان تاریخ اسلام (اعم از مسلمان و غیر مسلمان و غربی و شرقی) است و من خرق اجماع نکرده ام تا مورد پرسش قرار بگیرم. حال شما به استناد کدام منبع یقین پیدا کرده اید معاویه مشهور جعلی است و معاویه شما واقعی نمی دانم. فرضا در چند کتیبه و سکه از معاویه ای سخن گفته شده باشد که با سیمای معاویه مشهور متفاوت باشد، از کجا معلوم شده که این معاویه دوم دقیق و درست و اولی جعلی؟ حتی در صورت صحت مستندات دوم، محتمل نیست که اصولا این دو شخصیت های متفاوتی باشند و ربطی به هم ندارند؟ البته این را از باب احتجاج می گویم و گرنه من در باره معاویه شما نظر خاصی ندارم. سخن آخر من این است که من به پیروی از اجماع مورخان گذشته و حال معاویه را همان می دانم که هست و همه می شناسند. البته تا اطلاع ثانوی. روشن است اگر مدعای شما روزی با دلایل و مستندات قطعی ثابت شود و مورد تأیید اهل فن قرار گیرد، طبعا من هم مانند دیگر اهل تاریخ از معاویه مشهور می گذرم و عطایش را لقایش می بخشم و با طیب خاطر به معاویه شما معتقد می شوم. این هم یک امر علمی است نه امر ایمانی و مذهبی. هنوز معاویه دوم شخصیتی موهوم است و پایش در زمین نیست. حداقل تا کنون آنچه می توان گفت این است که چند سکه و سنگ نبشته نه مثبت شخصیت تازه ای است و نه نافی معاویه مشهور.
اما نکته آخرین. از آنجا که پیش از این نیز شما همین مسئله را مطرح کرده و من هم پاسخ داده ام طبعا پاسخ فعلی من نیز همان پاسخ پیشین است. قاعده مباحثه علمی این است که شما پاسخ مرا نقد کنید نه این که دوباره و چند باره همان مدعیات پیشین را عینا تکرار کنید. اختلاف بنیادین من و شما در این است که شما به استناد چند کتیبه و سکه و مانند آن (آن هم به استناد دعاوی دیگران نه کشف و تحقیق خودتان) مدعی هستید که تواریخ و منابع موجود اعتباری نداراند و فقط باید به برخی دعاوی مطرح شده مورد اشاره شما (که هنوز در بهترین حالت در حد حدس و گمان اند) اعتنا و اعتماد کرد. این جان دعوی شماست. اما من مانند تمام اهل تاریخ معتقدم تا زمانی که نظریه های تازه به اثبات نرسیده و مورد تأیید عرف اهل تحقیق و اهل فن قرار نگرفته اند، همان نظریات مقطوع پیشین معتبرند و دلیلی بر بی اعتباری آنها نیست. تاریخ علم چنین ساخته و نوشته شده است. تا اطلاع ثانوی همان طبری و مانند آن معتبرند و حداقل به مراتب از حدسیاتی که گاه به افسانه و موهومات و حتی شوخی شباهت دارند، وثاقت بیشتری دارند. جوادعلی نیز هم از منابع موجود اسلامی سود جسته و هم از باستان شناسی و تحقیقات جدید شرق شناسان اعتماد کرده است. تحقیق او نیز تحقیق علمی و تقریبا مدرن و آکادمیک است نه تحقیق کلامی و مذهبی برای تبلیغ اسلام و یا عرب. من هم اگر سخنی دقیق گفته ام به استناد تحقیقات آنان است و هیچ کدام کشف من نیست تا شخصا پاسخگو باشم. در واقع من همان کاری کرده و می کنم که تمام اهل تاریخ و تحقیق کرده و می کنند. طبعا اگر از داده های علمی تازه تر و معتبرتری اطلاع داشته باشم از آنها نیز استفاده خواهم کرد.
بدرود،
اشکوری
امیرخلیلی / 02 November 2013
آقای اشکوری: ” (آن هم به استناد دعاوی دیگران نه کشف و تحقیق خودتان) ”
چند نقل قول از ” کشف و تحقیق ” دیگران:
بخصوص پژوهشگران معاصر ایرانی برای بازسازی وقایع قرن 7 خبر های طبری را یا لغت به لغت بازگو، یا در نهایت اخبار این تاریخ نویس را تفسیر می کنند و به خواننده ارائه می دهند. در واقع این تاریح شناسان بیشتر واسطه گر تاریخ ( طبری به خواننده ) هستند تا اینکه خود به طور علمی به کند و کاو گذشته بپردازند:
if the historian permits his authorities to stand uncriticized, he abdicates his role as critical historian. He is no longer a seeker of knowledge but a mediator of past belief; not a thinker but a transmitter of tradition.
( Van Harvey. The Historian and the Believer
تاریخنویس قرن گذشته انگلیسی، اریک هابسبام Eric Hobsbawm معتقد است که: «وقتی یک گذشته مناسب وجود نداشته باشد، میتوان آنرا ساخت». طبری و تاریخنویسان عرب وقایع واقعی قرن ۷ میلادی را بازسازی نکرده اند، این تاریخ نویسان تاریخ قرن ۷ را خود ساختهاند (تاریخ ساختگی.
از نظر باستان شناسان اسرائیلی ، Yehuda D. Nevo و Judith Koren، اخبار نویسندگان عرب از قرن ۷ میلادی که در قرن ۹، یا دیرتر نوشته شدهاند «روی دادهای قرن ۷ میلادی را بازگو نمیکنند. این تاریخها فقط بازگو کننده باورهای عربهای قرن ۹ از قرن ۷ است و نه اتفاقات واقعی که در قرن ۷ پیش آمده اند»
Non-contemporary literary source are, in our opinion, inadmissible as historical evidence. If one has no source of knowledge of the 7. century except texts written in the 9. century or later, one cannot know anything about the 7. century: one can only know what people in the 9. century or later believed about the 7. century. ” ( Yehuda D. Nevo / Judith Koren, Crossroads to Islam, New York 2003, P. ۹
اسلامشناس دانمارکی، Patricia Crone، یادآوری میکند که «تاریخ نویسان سنتی (طبری و نویسندگان عرب قرن ۹ و ۱۰ میلادی ) اطلاعات و جزئیات زیادی ارائه دادهاند، اما هیچ سندی را ضمیمه این اطلاعات خود نکردهاند.»
What the tradition offers is thus a mass of detailed information, none of wich represents straightforward facts. ( Patricia Crone, Meccan trade and the rise of Islam, Oxford 1987, P. 222
اسلامشناس دانمارکی اضافه میکند که «تمام تاریخ سنتی دارای گرایشهای (سوگیری) عمدی هستند، هدف این تاریخ نویسان نوشتن یک تاریخ رستگاری ( salvation history ) برای اعراب است.»
(The entire tradition is tendentious, its aim being the elaboration of an Arabian Heilgeschichte “ (P. 230
(لغت«تاریخ رستگاری» در اینجا به زبان آلمانی نوشته شده است)
پاتریسیا کرون ادامه می دهد : می توان با اندک امیدی سرآغاز تاریخ اسلام را بازسازی کرد اگر ما، بدون رجوع به اسناد اسلامی، به یافته ها و اکتشافات از حفاری ها ( باستان شناسی ) و به پاپیروس ها از این دوره استناد کنیم:
Without correctives from outside the Islamic tradition, such as papyri, archaeological evidence, and non- Muslim sources, we have little hope of reconstituting the orginal shapes of this early period
اسلامشناس آلمانی، یوزف فون اِس Josef von Ess تحقیقات تاریخی خود در رابطه با ابتدای تاریخ اسلام در کتاب ”الیهات و جامعه در قرن ۲ و ۳ هجری” را از قرن دوم و نه از اول هجری شروع میکند. این اسلام شناس معتقد است که از قرن اول هجری اسناد زیادی در دست نیستند و به همین علت نیر نمیتوان تاریخ این دوره (قرن اول هجری) را بازسازی کرد. اسناد موجود از قرن اول هجری عبارتند از: مسجد قبه الصخره در اروشلیم ( در دوران عبدالملک مروان )، مسجد اموی در دمشق، چند سنگ نبشته ( دو سنگ نبشته از معاویه و یکی از عبدالملک مروان ) و سکه (سکهها قرن ۷ میلادی معاویه که در دارب فارس ایران ضرب شدند با الفبای آرامی نوشته شدهاند که با پهلوی میانه خوانده میشوند
” تا اطلاع ثانوی همان طبری و مانند آن معتبرند و حداقل به مراتب از حدسیاتی که گاه به افسانه و موهومات و حتی شوخی شباهت دارند، ”
اما اینجا یک شوخی از تاریخ طبری:
“جالب تر این خبر طبری است که عمر در مدینه از بلای منبر یک مسجد با صدای بلند فریاد می زند : کوه کوه و فرمانده عرب در جنگ نهاوند این صدای عمر را می شنود و بر طبق دستور عمر پشت به کوه بر علیه ایرانیان می جنگد و پیروز می شود ”
در این آدرس:
http://www.chubin.net/?p=2147
به شوخی های دیگری از تاریخ طبری اشاره شده است.
امیرخلیلی / 09 November 2013