شهرنوش پارسی پور
شهرنوش پارسیپور - پروانه در توهمات بیمارى روحى فرو رفته بود. هرکس که مىخندید داشت به پروانه مىخندید. او...
شهرنوش پارسیپور - لعیا پس از بازگشت از فرانسه با غلامحسین دشت سرخى ازدواج کرد. آنها زندگى فقیرانهاى داشتند...
شهرنوش پارسیپور - آفاق زندگى عادى خود را دارد. او هیچگاه سعى نمىکند وارد ماجراجویى خطرناکى بشود. اما...
تابوت حبیب در قسمت بار هواپیما قرار داشت. پروانه اما سرتا پا سیاه پوشیده در قسمت مسافران نشسته بود...
شهرنوش پارسیپور - دکتر اعتماد و نیر زندگى عادى خود را دارند. آنها دلبسته خلیل ملکى هستند و امیدوارند...
شهرنوش پارسیپور- لعیا احساس مىکند غلامحسین دشت سرخى را دوست دارد. غلامحسین اما فقیر است و نمىتواند به...
شهرنوش پارسیپور - آذرماه که مدتى است متوجه شده رابطهاش با ایرج به سردى گراییده تصمیم مىگیرد کارى بکند....
شهرنوش پارسیپور - ضارب شاه را که به شدت زخمى است به بیمارستان دکتر اعتماد مىآورند، اما او مىمیرد....
شهرنوش پارسیپور - احمد منصورى مرتب موى دماغ لعیا است و از او خواستگارى مىکند. دختر جوان به هیچوجه...