اصطلاح پرکاربردِ «ساختار اجتماعیِ سکسوالیته» طنین خشن و مکانیکیای دارد. اما در اصل بیان یک دغدغهی کاملا مشخص و سرراستی است: «شیوههای بغرنج و چندگانهای که جامعه به کار میبندد تا عواطف و تمایلها و روابط ما را شکل دهد». این اصطلاح اساسا به شیوههای شکلگیری سکسوالیتهها در یک تاریخِ پیچیده میپردازد، و الگوهای جنسی را در طول تاریخ ردگیری میکند تا بفهمد این الگوها چگونه تغییر کردهاند. ساختارِ اجتماعیِ سکسوالیته، به سازمانِ تاریخی و اجتماعیِ امر اروتیک میپردازد.
بیشتر نویسندگان دربارهی گذشتهی جنسیِ ما میپنداشتند که سکس یک انرژی طبیعی و مقاومتناپذیر است که بهندرت تحت کنترلِ پوستهی نحیفِ تمدن درمیآید. از دید مالینوفسکی:
سکس، قدرتمندترین غریزه است… شکی نیست که حسادتِ مردانه، حیای جنسی، فروتنیِ زنانه، مکانیسمِ کششِ جنسی و [مکانیسمِ] جفتیابی، همهی این نیروها و شرایط باعث میشوند که حتی در نخستیترین جمعهای انسانی نیز ابزار قدرتمندی برای تنظیم و سرکوب و جهتدهیِ این غریزه وجود داشته باشد. (مالینوفسکی ١٩٦٣).
همانطور که مالینوفسکی در مقالهی دیگری میآورد: «سکس واقعا خطرناک است»، سرچشمهی بیشتر مشکلات و رنجههای بشر از زمان آدم و حوا به این سو بوده است. (مالینوفسکی ١٩٦٣).
در این نوشتهها میتوان پژواکِ دیدگاهِ ریچارد فون کرافت-ایبینگ (پیشگام در عرصهی سکسشناسی در پایان سدهی نوزدهم) دربارهی سکس را دید که آن را غریزهی تماما قدرتمندی میداند که علیه ادعاهای اخلاق و باور و محدودیتهای اجتماعی خواستار شکوفایی و تحققِ خودش است. اما تاریخدانهای راستکیشتر (ارتدوکستر) نیز به همین زبان سخن گفتهاند. برای نمونه، لارنس استون در «خانواده، سکس، و ازدواج» این ایده را رد میکند که «نهاد» (id) (یا انرژی ناخودآگاهِ فرویدی) قدرتمندترین و نامتغیرترینِ رانههاست. وی میگوید تغییراتی که در پروتئین، در رژیم غذایی، در تقلاهای جسمانی، و در استرسِ روانی روی میدهد همگی در سازمانِ سکس تاثیر دارند. اما وقتی او از «فرا-خود» (super-ego) (نظامِ درونیشدهی ارزشها در ما) مینویسد، آن را گاهی سرکوبکننده و گاهی آزادکنندهی رانهی جنسی میداند، که [او با این کارش] دارد تصویرِ سنتی و کهنِ سکسوالیته را بازتولید میکند؛ انباشتی از انرژی که یا باید محدود شود و یا رها.
این رویکردها میپندارند که سکس، «حکم زیستشناختی» اساسیای عرضه میکند که علیه ماتریسِ فرهنگی است و باید از سوی آن [ماتریسِ فرهنگی] نیز محدود گردد. منظورم از یک رویکرد ذاتگرایانه به سکسوالیته، این است. این رویکرد، شکلها و فُرمهای گوناگون و بسیاری به خود میگیرد. نظریهپردازان رهاییبخش نظیر ویلهلم رایش و هربرت مارکوزه تمایل داشتند تا سکس را نیروی سودمندی بدانند که از سوی تمدنِ فاسد سرکوب شده است. زیستشناسانِ اجتماعی یا روانشناسان تحولی از سوی دیگر، همهی شکلهای اجتماعی را بهطور نامشخصی تجلیهای موادِ بنیادینِ ژنتیکی میدیدند. آنها همگی از جهانِ طبیعت حرف میزنند، جهانی که موادِ خامی را فراهم کرده تا برای فهمیدنِ امر اجتماعی از آنها سود بجوییم. من، علیه همهی این بحثها، میخواهم تاکید کنم که سکسوالیته از سوی نیروهای اجتماعی شکل گرفته است. سکسوالیته، نه طبیعیترین مولفه در زندگی اجتماعی است و نه مقاومترین مولفه در برابر قالببندی فرهنگی؛ احتمالا سکسوالیته یکی از پذیراترین و مُستَعِدترین چیز برای سازمانگرفتن است. حتی میتوانم بگویم سکسوالیته فقط بهواسطهی شکلهای اجتماعی و سازمانِ اجتماعیاش است که وجود دارد. افزون بر آن، نیروهایی که امکانهای اروتیکِ بدن را شکل میدهند و قالب میزنند، از جامعهای به جامعهی دیگر متفاوت هستند. الن راس و رینر رپ مینویسند که در مرحلههای اولیهی تاریخمندشدنِ سکسوالیته، «همانقدر که اجتماعیشدنِ آیینها یا پوشش یا خوراک در هر فرهنگی ویژه و خاص است، اجتماعیشدنِ جنسی نیز چنین است». این عبارت اکیدا تاکید میکند که سکسوالیته به چه جایی تعلق دارد؛ به جامعه و روابط اجتماعی، نه به طبیعت.
نمیخواهم اهمیتِ زیستشناسی را نادیده بگیرم. فیزیولوژی و ریختشناسیِ بدن، پیششرطهایی برای سکسوالیتهی انسان فراهم میکند. زیستشناسی هر چیزی را که ممکن باشد مشروط و محدود میسازد. اما زیستشناسی باعث به وجودآمدنِ الگوهای زندگیِ جنسی نیست. ما نمیتوانیم رفتار بشر را به عملکردهای رازآمیزِ DNA یا ژنِ جاودان یا «رقص کروموزومها» فروکاهیم. ترجیح میدهم که در زیستشناسی مجموعهی ظرفیتهایی را ببینم که فقط و فقط در روابط اجتماعی است که شکلِ دگرگونی میگیرند و معنا مییابند. خودآگاهیِ بشر و تاریخِ بشر، پدیدههای بسیار پیچیدهای هستند، و نه صرفا بازتابهای طبیعت.
این موضعِ تئوریک، ریشههای بسیاری دارد: در جامعهشناسی و انسانشناسیِ سکس، در تحولاتی که روانکاوی و تاریخِ اجتماعیِ جدید به خود دیده. اما بهرغمِ این خاستگاههای مختلف، [این موضعِ تئوریک] حولِ تعدادی پیشفرضِ عمومی شکل گرفته است. اول اینکه، سکس نه قلمرویی خودگردان است و نه عرصهای طبیعی که تاثیراتِ مشخصی دارد و نه انرژی شورشگرانهای که امر اجتماعی آن را کنترل میکند. ما دیگر نباید «سکس» را در برابر «جامعه» بگذاریم، آنسان که گویی حوزههای متمایز و متفاوتی هستند. دوم اینکه، شناختِ گستردهای از تنوعهای اجتماعیِ شکلها و باورها و ایدئولوژیها و هویتها و رفتار جنسی و از حضور فرهنگهای مختلف جنسی به عمل آمده است. سکسوالیته دارای تاریخ است، یا اگر بخواهیم واقعبینانهتر بگوییم؛ دارای تاریخهای بسیاری است که هر یک را باید هم با توجه به یکتابودناش و هم بهعنوان بخشی از یک الگوی پیچیده فهمید. بهراستی نیز ما یک سکسوالیته نداریم؛ سکسوالیتهها داریم. سوم اینکه، نباید به دامِ این ایده افتاد که میتوان بر حسبِ دوتاییِ «فشار و رهایی» یا «سرکوب و آزادی»، فهمِ کاملی از تاریخِ جنسی داشت. امر جنسی را نباید جریانِ بخاری دانست که باید مظروفاش کرد تا مبادا ما را نابود کند؛ و نه اینکه آن را نیروی زندگی دانست که باید رهایاش ساخت تا تمدنمان را نجات دهیم. در عوض، باید یاد بگیریم که سکسوالیتهها در جامعه و به شیوههای پیچیدهای تولید میشوند. سکسوالیتهها محصول کنشهای متنوع اجتماعیای هستند که [این کنشها] به فعالیتهای انسان معنا میبخشند، [محصول] تعریفهای اجتماعی و خودتعریفهاست، [محصول] مبارزات بین کسانی که قدرت تعریفکردن و تنظیمکردن دارند و کسانی که [علیه این تعریفها و تنظیمها] مقاومت میکنند. «سکسوالیته» یک امر بدیهی و مفروض نیست؛ محصولِ مذاکره و مبارزه و عاملیتِ انسان است.
همانطور که پلامر میگوید، هیچ چیزی جنسی نیست؛ بل [جنسی]نامیدناش آن را جنسی میسازد. اگر اینگونه باشد، میتوان گفت که ما تعریفهای مسلط غربی را باید با احتیاط بر فرهنگهای غیرغربی به کار ببریم. هم فحوایی که به سکسوالیته داده شده و هم نگرشهایی که به نمودهای مختلفِ زندگیِ اروتیک میشود، بسیار بسیار متنوع هستند. برخی جوامع علاقهی کمی به فعالیت اروتیک دارند و کم و بیش برچسب «بیجنسی» (asexual) خوردهاند. برخی دیگر از امر اروتیک استفاده میکنند تا دوتاییهای قاطعی را به کار اندازند، دوتاییهایی بین آنهایی که میتوانند داخل اجتماع مومنان قرار گیرند و آنهایی که باید بهاجبار از این اجتماع خارج شود، بین آنهایی که به رستگاری باور دارند و گناهکارانی که به رستگاری باور ندارند. ادعا شده است که فرهنگهای اسلامی، با تلاش در جهت ادغام امر مذهبی و امر جنسی، نگاهی تغزلی به سکس داشتهاند. بوهدیبا از «مشروعیت رادیکالِ کنشِ سکسوالیته» در جهان اسلام مینویسد – البته مادام که این کنشِ سکسوالیته همجنسگرایانه نباشد (که اسلام آن را «با خشونتِ تمام محکوم کرده است») یا فعالیتی نباشد که زنها بیرون از رابطهی زناشویی انجام دهند (که تحت قانون شریعت، حد مرگ دارد). نیازی به گفتن نیست که کنشهای جنسی بسیار متنوع هستند. غربِ مسیحی، سکس را زمینِ اضطراب و تضاد اخلاقی میدانسته و دوتایی دیرپایی بین روح/تن و ذهن/بدن قرار داده است. نتیجهی ناگزیرِ این امر، ایجاد پیکرهبندی فرهنگیای است که همزمان بدن را نفی میکند اما وسواسگونه دغدغهی آن بدن را دارد.
درون شاخصهای کلانِ نگرشهای عمومیِ فرهنگی، هر فرهنگی برچسبهای «مناسب» یا «نامناسب»، «اخلاقی» یا «غیراخلاقی»، «درست» یا «منحرف» را به کنشهای مختلف منسوب میکند. فرهنگ غربی (دستکم همانطور که سنتهای کاتولیک رومی و پروتستانی تدویناش کردهاند) همچنان رسما دارد رفتار مناسب و شایسته را بر حسب گسترهی محدودی از فعالیتهای پذیرفتهشده تعریف میکند. ازدواج تکهمسری بین شرکایی که سنِ مساوی اما جنسیتهای متفاوتی دارند، هنوز پذیرفتهترین هنجار باقی مانده است (که ضرورتا امروزه واقعیتِ عمومیای نیست) و بهرغم تمام تغییراتی که به خود دیده، پذیرفتهترین شاهراه برای ورود به بزرگسالی و فعالیتِ جنسی است. همجنسگرایی، از سوی دیگر، بهرغم تغییراتِ عمدهای که در نگرشهای نسلهای اخیر روی داده، هنوز تابوی سنگینی است. دنیس آلتمن در اوایل ١٩٨٠ گفت که شاید همجنسگراها امروزه پذیرفته شده باشند اما همجنسگرایی نه؛ و وقتی بحران بهداشتیِ HIV/AIDS منجر به وحشتِ اخلاقی از سبکِ زندگیِ همجنسگرایانه شد، این گفته حقیقت پیدا کرد.
از دههی ١٩٨٠ تا کنون خیلی چیزها تغییر کرده است، اما نگرشهای سنتیِ همجنسگرستیزانه (homophobic) و ارزشهای دگرجنسگراهنجار همچنان در فرهنگِ ما وجود دارند. از سوی دیگر، فرهنگهای دیگر نیز ضروری ندیدهاند که چنین قدغنها و نهیهایی را صادر کنند یا این دوتاییها را ایجاد کنند. فورد و بیچ (دو مردمشناس) یافتهاند که فقط ١٥ درصد از ١٨٥ جوامعِ مختلفی که مورد پژوهش قرار گرفتهاند روابط جنسی را به تکشریکی محدود کرده بودند. آمار کینزی نشان میدهد که کنشهای غربی در زیر این سطحِ متابعت و یکرنگی، بسیار متنوع هستند: در نمونههای دههی ١٩٤٠، ٥٠درصد از مردها و ٢٦درصد از زنان تا ٤٠ سالگی سکسِ بیرون از ازدواج داشتهاند. گیجکنندهتر حتی این بود که دوتایی دگرجنسگرا/همجنسگرا (که از سدهی نوزدهم به این سو نگرشهای غربی را تعریف کرده است) جهانشمول نبوده است.
ازدواج، حتی پیش از مطالبهی معاصر جهت به رسمت پذیرفتن رابطهی دو شریک همجنس نیز، ضرورتا دگرجنسگرایانه نبوده است. در میان نویریها [قومی که در کرانهی رود نیل ساکنند و عمدتا در سودان جنوبی متمرکز هستند]، زنان مسن با زنان جوانتر «ازدواج» میکنند؛ و شواهدِ بسیاری به دست آمده که حتی در اروپا و در اوایل مسیحیت، جفتهای مردانه – همچون مراسم ازدواج – در کلیسا تقدیس میشدند. همجنسگرایی در سراسر جهان تابو نبوده است. شکلهای گوناگونی از همجنسگرایی نهادیشده وجود داشته است؛ از آیینهای بلوغ در جوامع قبیلهای مختلف و روابط تعلیماتی بین مردان بزرگسال و جوانان (همانطور که در یونان باستان بوده) گرفته تا جفتهای ادغامیِ دگرجنسپوش (دو-روحه) در بین بومیان امریکا، و هویتهای تراجنسیتی در بین انسانهای دیگر از برزیل گرفته تا فیلیپین.
بسیاری در غرب (که محدود به کسانی نیستند که به مواضعِ رسمیِ کلیسای کاتولیکِ رومی وفادارند) هنوز تمایل دارند تا هنجارهای سکس را در رابطه با یکی از نتایجِ ممکن تعریف کنند؛ بازتولید. در طول سدهها غلبهی مسیحیت، بازتولید تنها توجیه روابط جنسی بوده است. فرهنگهای دیگر اما گاهی نمیتوانستند بین جماع و تولیدمثل ارتباطی برقرار سازند. برخی از جوامع نیز فقط نقشِ پدر را به رسمیت میشناسند، و برخی دیگر نقشِ مادر را. طبق نوشتههای مالینوفسکی، ساکنین جزیرهی تروبریند هیچ ارتباطی بین آمیزشِ جنسی و بازتولید نمیدیدیند. تنها پس از اینکه روحِ کودک به رحم وارد میشد، آمیزش فحوایی برای آنها پیدا میکرد (که شکلدهندهی شخصیتِ بچه خواهد بود).
فرهنگهای جنسی دقیقا از نظر فرهنگی ویژه و خاص هستند، و عوامل بسیار مختلف اجتماعی و تاریخیای آن فرهنگ جنسی را شکل میدهد. فرهنگهای ملی نیز تشیکلشده از سنتها و فرهنگها و رسومِ محلیِ جنسیِ رقابتگری هستند که برخیشان غالب و مسلط هستند، برخی دیگر پیرو و مادون، و برخیشان بهآسانی با هم همزیستی دارند. هر فرهنگی مشخص میکند که «چه کسی محدودیت اعمال کند» و «چگونه محدودیت اعمال شود». «چه کسی محدودیت اعمال کند» با جنسیت و گونه و سن و خویشاوندان و نژاد و کاست یا طبقهی جفت سر و کار دارد و دایرهی انتخاب جفت را محدود میسازند. «چگونه محدودیت اعمال شود» با اندامهایی که ازشان استفاده میکنیم، با مدخلهایی که در آنها وارد میکنیم، با حالتِ درگیریِ جنسی و آمیزشِ جنسی سر و کار دارد: چه چیزی را لمس کنیم، چه وقت لمس کنیم، چند بار لمس کنیم، و از این موارد. این تنظیمات، شکلهای بسیاری میگیرند: رسمی و غیررسمی، قانونی و فراقانونی. آنها را بهطور تمایزنیافته و تفکیکنشده بر همهی جامعه به کار نمیبندند. برای مثال، معمولا مقرراتِ متفاوتی برای زنان و مردان وجود دارد، که این مقررات بهگونهای شکل گرفتهاند که سکسوالیتهی زنان را تابعی از سکسوالیتهی مردان قرار دادهاند. اقلیتهای جنسی و اروتیک نیز تمایل دارند تا هنجارها و ارزشهای خود را ایجاد کنند. مقرراتِ متفاوتی برای بزرگسالان و کودکان وجود دارد. این مقررات اغلب در شکل هنجارهای انتزاعی، پذیرفتنیتر هستند تا در قالب دستورالعملها. این مقررات، جوازها و ممنوعیتها و محدودیتها و امکانهایی را فراهم میکنند که زندگیِ اروتیک از طریق آنها برساخته میشود.
ادامه دارد
آنچه خواندید ترجمه بحش دیگری از کتاب “سکسوآلیته” (امور جنسی) اثر جفری ویکس بود. مشخصات اصل انگلیسی کتاب:
Jeffrey Weeks: Sexuality, 3rd ed., New York and London: Routledge 2010
بخشهای پیشین:
فصل یکم: زبانهای سکس
فصل دوم: ابداع سکسوآلیته