انواع مختلف برنامه
معمولا، وقتی به ما گفته میشود که برای بحث و توضیحمان برنامهریزی کنید، توصیه میکنند که چگونه گردشِ روایتیِ خوبی داشته باشیم یا توالی مطالبمان چگونه باشد. برای مثال، کتابهای خوبی که به موضوعِ نوشتن میپردازند، نیاز به برنامهریزی برای کارِ نوشتن را مطرح میکنند و میگویند از مقدمه چگونه حرکت کنیم و هر یک از مطالبِ اصلی را چگونه توضیح دهیم و چه طور به نتیجه برسیم. این کتابها، برای هر مرحله توصیههایی دربارهی این میکنند که به چه چیزی نیاز است تا مقاله یا گزارشی خواندنی و تاثیرگذاری نوشته شود. این کتابها همچنین به ایدهی «نقشهکشی ذهنی» هم میپردازند که فراتر از نوشتنِ صرفِ فکرها و ایدهها در شکلِ خطی است (یعنی شکلی که صورتِ نهاییِ نوشتهی ما به خود میگیرد)، بل ما باید آن فکرها و ایدهها را روی کاغذ «نقشهکشی» کنیم و خطوطِ اتصالِ آنها به یکدیگر را رسم کنیم و ایدههای جدیدی اضافه کنیم که کارِ ما را بسط و توسعه دهند.
هر یک از دو روشِ برنامهریزی، مزایایِ خودش را دارد اما فقط باید آنها را در جایِ خودش استفاده کنیم؛ یعنی فهمِ روشنی از هدفِ هر یک داشته باشیم و بدانیم که هر یک چه چیزهایی را میتواند بازنمایی کند. آنها یک ویژگی مشترک و مهم دارند: ما با تجسمدادنِ فکرهایمان (یعنی روی کاغذ آوردن آنها) میتوانیم روی کارمان تسلط داشته باشیم و تامل کنیم. برنامهی توالی نوشتاری، باید تا آخر انجام شود، یعنی درست قبل از اینکه شروع به نوشتن کنیم. هدفِ این نوع برنامه، شبیه به فهرستِ مطالبِ کتابهاست. برنامهی روایتی، به ما یادآوری میکند که در توالی روایت چه باید بنویسیم. این برنامه نظمِ نوشتار و روایتِ ما را نشان میدهد. اول باید از نقشهی ذهنی استفاده کرد، یعنی پیش از اینکه شروع به فکرکردن دربارهی بحث یا توضیحمان بکنیم. هدفاش کمککردنِ ماست تا انبوهی از ایدهها و اتصالهای ممکن را تولید کنیم و «فورانِ ایدهها» داشته باشیم. وقتی ایدهها را روی کاغذ نوشتیم، میتوانیم روشنتر و بهتر به آنها فکر کنیم. نقشهی ذهنی، «مخزنِ» اولیهی دانشِ ماست که لازم است به خوبی سنجیده و یررسی شود و بهشیوهای سازماندهی شود که برای دیگران نیز معنادار باشد.
مثالی از نقشهی ذهنی بزنیم که دربارهی موضوع المپیک است:
فرمت ساختار تحلیلی بهعنوان برنامهای برای نوشتن
فرمت ساختار تحلیلی با نقشهی ذهنی یا برنامهی روایتی فرق میکند (و بهتر از آنهاست). ایدههایی که زیربنای فرمتِ ساختار تحلیلی هستند بهعنوان پرسشهای تحلیلیای به کار بسته میشوند که میتوانند ما را در هر مرحله از تفکر و پژوهش و نوشتن راهنمایی کنند. فرمتِ روی-کاغذ-نوشتن، همراه با فهرستِ ادعاها و دیاگرام، پس از پژوهشِ اولیه و قبل از توالیِ روایتی استفاده میشود. این فرمت میتواند یا به پژوهشِ بیشتر منجر شود یا ما را در نوشتن یا بازنمایی بحث یا توضیحمان راهنمایی کند. این فرمت به ما اجازه میدهد تا به روابط تحلیلی بین ایدههایی جسم بدهیم که قلبِ استدلالمان هستند. این روابط و ایدهها (دیاگرام و ادعاها)، وقتی روی کاغذ پیاده شوند، میتوانند بررسی شوند تا اگر اشتباهی روی داده مشخص شود، یا اگر نیاز به کارِ بیشتری بود معلوم شود. با نظر به آنها میتوانیم بفهمیم که آیا تحلیلمان خوب بوده یا نه.
ما در سرتاسر این کتاب از فرمت ساختار تحلیلی عمدتا برای فهمِ بهتر بحثها و توضیحها استفاده کردیم. وقتی میخواهیم از آن بهعنوان ابزار برنامهریزی استفاده کنیم، باید دقت کنیم تا این روش تمامِ پروژهی ما «نشود» و آنقدر برای ما مهم نشود که بقیهی پروژه را فراموش کنیم. همیشه به یاد داشته باشید که فرمت ساختار تحلیلی، مانند همهی ابزارهای برنامهریزی، فقط کمک میکند تا ایدههای ما به شکلی روشن شوند که بتوانند ما را برای کارِ نهایی و اصلیمان کمک کنند: یعنی بیانِ رواییِ کاملِ استدلالمان. ما باید مطمئن باشیم که آنچه در برنامه نوشته میشود بهراحتی قابل انتقال به محصولِ نهاییِ ما باشد.
با توجه به این نکته، مثالی را از فصل ۶ استفاده میکنم تا نشان دهم که مقاله یا گزارشِ نوشتهشده چگونه از یک برنامهی ساختار تحلیلی توسعه مییابد:
۱. آموزش عالی باید برای همهی استرالیاییها رایگان باشد.
۲. جمعیتِ آموزشدیده، کارِ خلاقتر و مولدتری انجام میدهد.
۳. خلاقیت و تولیدگریِ بالا در کار، به نفع اقتصاد است.
۴. اگر چیزی به نفع اقتصاد بود، پس دولت باید حمایتاش کند.
۵. بهترین راهی که دولت میتواند استرالیاییها را تشویق کند تا آموزش ببینند، این است که آموزشِ عالیِ رایگان فراهم کند.
۶. در جامعهی پیچیده و فنآوریزهشدهی ما، برای آنکه تحصیلکرده به حساب بیایی باید آموزشِ عالی دیده باشی.
۷. آموزش رایگان، حق اساسی دمکراتیک است.
۸. استرالیا، نظامی دمکراتیک دارد.
۹. آموزش شامل همهی مقاطع، از ابتدایی تا دانشگاه است.
۱۰. هر هزینهای که دولت به دانشگاهروها تحمیل کند، شمارِ دانشگاهروها کاهش خواهد یافت.
۱۱. اگر شمار دانشگاهروها کاهش یابد، پس استرالیاییها تشویق نشدهاند که واردِ دانشگاه شوند.
نتیجهی استدلالِ من (ادعای شمارهی ۱) همان چیزی است که میخواهم مخاطبام آن را بپذیرد. بنابراین، آن را در پاراگرافِ اولِ گردشِ روایتیام مینویسم (گرچه در بسیاری وقتها اگر نتیجه-ادعا را در آخر بیاوریم، بهتر است).[1] همزمان، من میخواهم به خوانندههای استدلالام بگویم که برای پذیرفتنِ نتیجه دارم به شما دو دلیلِ اصلی ارائه میدهم؛ این دلیلها اول در ادعاهای ۲ تا ۶ بیان شد و بعدا در ادعاهای ۷ تا ۹. هرچند، من در پاراگرافِ اول زیاد به جزئیات نمیپردازم بل مختصرا اشاره میکنم که آموزشِ رایگان را بر حسبِ منفعتِ اقتصادی و حقوقِ دمکراتیک بحث خواهم کرد.
بعد، گرچه در هیچکجای ساختار تحلیلی اشاره نشده است اما، خلاصهای یا مروری به تاریخِ آموزشِ عالی در استرالیا خواهم داد، که دورنمایی از رایگانبودن یا نبودنِ آموزشِ عالی خواهد داد. برای اینکه چنین کاری را درست انجام دهم، باید دیاگرامِ ساختاریِ دیگری رسم کنم که نکتههای اصلی را پوشش دهد. همچنین نیاز دارم که زمینهی بحث را ایجاد کنم: میتوانم به فشار مدامِ دولتِ فدرال برای کاستن از هزینههای عمومی و افزایشِ هزینههای فردی، انتقاد کنم و پاسخی به این رویکرد بدهم، و بدینوسیله زمینه را ایجاد کنم. این بخش از گزارش میتواند و تا سه صفحه درازا داشته باشد (مورد مثالِ من، کلِ گزارش بهطور متوسط ده تا دوازده صفحه یا ۳۰۰۰ واژه خواهد بود).
بعد، تحلیلِ واقعیام را شروع میکنم و دومین دلیل («حقوق دمکراتیک») را مورد بحث قرار میدهم، چون از نظر من این دلیل بسیار مهمتر از دلیل اول («منفعت اقتصادی») است. با نوشتن دربارهی ادعای شمارهی ۸ («استرالیا نظامی دمکراتیک دارد») شروع میکنم و وقتِ زیادی روی اینکه چرا چنین ادعایی مطرح کردهام نمیگذارم (چون این ادعا عموما پذیرفتهشده است). احتمالا یک پاراگراف برای این ادعا کافی است. بحثِ من دربارهی ادعای شمارهی ۷ («آموزش رایگان، حق اساسی دمکراتیک است») اما بحثِ متفاوتی است. میتوانم انتظار داشته باشم که چهار یا پنج پاراگراف دربارهی این ادعا بنویسم و همهی ابعاد آن را بکاوم تا بتوانم پذیرفتاری آن را بالا ببرم. نیاز خواهم داشت تا مسئلهی «حقوق» و معنای آن را بررسی کنم؛ خواه آموزش رایگان یک حق «اساسی» باشد یا فقط یک منفعتِ افزوده. ممکن است بفهمید که چرا ضروری است که دست از نوشتن بکشم و به استدلالام فکر کنم و ساختار تحلیلیِ دیگری بسازم که در این ساختار تحلیلی، ادعای شمارهی ۷ در جایگاه نتیجه مینشیند. سرانجام نیز، ادعای شمارهی ۹ («آموزش شامل همهی مقاطع، از ابتدایی تا دانشگاه است») را بهعنوان تعریف عرضه میکنم و در یک یا دو جمله بیاناش میکنم. در غیر این صورت، این ادعا میتوانست موضوعِ مهمی باشد که نیاز به توسعهی بیشتر دارد. من میتوانستم نشان دهم که سیاست دولتی دربارهی آموزش و پرورش چگونه در سراسر تاریخ شکل گرفته است؛ اول با مادهی قانونی آموزشِ ابتدایی رایگان، بعد رایگانبودن آموزش متوسطه برای چند سال، بعد ششسال رایگان آموزش متوسطه، و بعد در دههی ۱۹۷۰ و پنج سال نخست دههی ۱۹۸۰ آموزشِ رایگان دانشگاهی. این بحث میتواند مرا کمک کند تا بعدها حقیقتِ ادعای شمارهی ۶ («در جامعهی پیچیده و فنآوریزهشدهی ما، برای آنکه تحصیلکرده به حساب بیایی باید آموزشِ عالی دیده باشی») را نشان بدهم.
در این مرحله از فرمتِ نوشتاری، نتیجه را به خوانندگانام یادآوری میکنم و دلیل «منفعتِ اقتصادی» را معرفی. آشکارا خاطر نشان میکنم که پیشفرضهای این دلیل (که دولت نباید هزینهی همهی منافعِ دمکراتیک را بپردازد بل باید فقط هزینهی منافعی را بپردازد که از نظر اقتصادی مهم هستند) در دیدگاهِ فلسفیِ متفاوتی قرار دارد. درحالیکه این دو دلیل تا اندازهای همپوشی دارند، من باید روشن کنم که آنها ضرورتا از یکدیگر کاملا متمایز هستند. این بخش از گزارشِ نوشتاریام، پیچیده و دراز خواهد شد. من به ساختار نگاه میکنم و میبینم که ادعاهای شمارهی ۲ و ۳ و ۶ به یکدیگر مربوطتر هستند تا ادعاهای ۴ و ۵. بنابراین، گرچه منطقا همهی این پنج گزاره به یکدیگر وابسته هستند، اما تحلیلام را به دو بخش میکنم و بهنوبت به هر دو بخش میپردازم. من میدانم که بخشِ دوم (یعنی ادعاهای ۴ و ۵) بخش قاببند و قضاوتِ ارزشیِ استدلال است، و برای همین در بحثکردن این قضیهها وارد جزئیات میشوم و بهطور مفصل بحثشان میکنم و ادعای شمارهی ۱۰ و ۱۱ را مطرح میکنم تا ادعای ۵ را ثابت کنم. بخش نهایی کارِ نوشتن، صرفا بیانِ دوبارهی دلیلهای کلیدی و نتیجه است.
در زیر، توالیِ روایتی در شکلِ برنامهریزی آمده است تا تفاوتهای بین این دو ابزارِ برنامهریزی را نشان دهد:
مقدمه– نتیجهی اصلی (۱) و دلیلهای کلیدی را ارائه میکنیم: منفعتِ اقتصادی (۲ تا ۶) و حقوق دمکراتیک (۷ تا ۹) بدنهی اصلی: پیشینه– پیشینهی تاریخِ آموزش و پرورش در استرالیا را با توجه به این مسئله مطرح میکنیم که هزینههای آموزشی را چه کسی پرداخت میکرده و چرا.- زمینه را میسازیم (یعنی شرایط کنونیای که منجر به این بحث و استدلال شده است). بدنهی اصلی ۲: توسعهدادن دلیل «حق دمکراتیک»– یک پاراگراف دربارهی ۸ مینویسم؛ چهار یا پنج پاراگرفا دربارهی ۷؛ چهار یا پنج پاراگراف نیز دربارهی ۹. بدنهی اصلی ۳: توسعهدادن دلیل «منفعت اقتصادی»– این دلیل را از دلیل پیشین متمایز میکنیم؛ به دو جنبهی مربوط اشاره میکنیم (دو پاراگراف).- دو یا سه پاراگراف دربارهی ۲ و ۳ مینویسم؛ دو یا سه پاراگراف دربارهی ۶ (که به بخش دوم بازمیگردیم).- چهار یا پنج پاراگراف دربارهی ۵ مینویسیم؛ که شامل بحثکردن ۱۰ و ۱۱ است؛ دو یا سه پاراگراف هم دربارهی ۴ مینویسیم. نتیجه– دو دلیل را خلاصه میکنیم و ۱ را دوباره بیان میکنیم. |
تمرین ۹.۳
پرسشهایی را که در بخش نخست این فصل مطرح شدند دربارهی استدلالی که در مورد آموزش عالی بود به کار ببندید. چه نظری دربارهی این استدلال دارید؟ قوی است؟ ضعیف است؟ میتواند بهبود یابد؟ میتواند به چالش کشیده شود؟ به قصد بهبوددادن یا مخالفتکردن یا توضیحِ بیشتر مسائل این استدلال، ادعاهای اضافیای بنویسید و متناسب با آنها دیاگرامی رسم کنید. بعد به استفادهی عمومیِ این پرسشها و ساختارهای تحلیلی در استدلالِ خودتان فکر کنید: آنها چگونه توانستند شما را کمک کنند که متفکرانِ هوشمند و بهتری شوید؟
مرور
چون استدلال با دانش گره خورده است، ما باید به معرفتشناسیها (فلسفههای دانش) که زیربنای روابط بین متن و زمینه را تشکیل میدهند نیز بیندیشیم. پرسشها میتوانند مرزهای خارجیِ موضوعمان را افشا سازند و نشان دهند که این موضوع چهگونه به موضوعهای دیگر و دانش و مخاطبها مربوط است؛ پرسشها میتوانند ابعاد مهم خودِ موضوع را نیز افشا سازند. فرآیندِ پرسیدن، کار «یکباره»ای نیست که انجاماش دهیم و بعد کنارش بگذاریم: بل فرآیندی پیوسته و مداوم است و به چینشِ ایدههایمان در فرمتِ ساختار تحلیلی مربوط میشود.
این ساختار یکی از ابزارهای کارآمد برای برنامهریزی است و از برنامههای عادی متفاوت است؛ برنامههای عادی یا مفاهیمِ ساختارنیافته (نقشهی ذهنی) را به کار میگیرند یا ایدههایی که به ترتیب نوشته شدهاند (برنامهی توالی روایتی). امتیازِ اصلیِ فرمت ساختار تحلیلی این است که ساختار ادعاهای اصلی و پیوند بین آنها را – پیش از نوشتن یا ارائه – جوری برنامهریزی میکند که بر محور تحلیلِ استدلال باشد و نه بر محور نحوهی ارائهی بحث یا توضیح.
شناسهی مفهومی
اصطلاحات و مفاهیمی که در این فصل معرفی شدهاند در اینجا فهرست میشوند. تعریفی مختصر از هر یک بنویسید:
بیناسوژگانی (بین الاذهانی، میاننهادی)
نقشهی ذهنی
برنامهی توالی روایتی
عینی
نسبیگرایی
تمرین مرور ۹
پرسشهای زیر را کوتاه پاسخ دهید و اگر میشود مثالی بیاورید که از مثالهای آمده در این کتاب متفاوت باشد:
الف) برای بررسی اینکه چگونه ابعادِ خارجی متنمان را بفهمیم، به عواملی نیاز داریم؟
ب) برای بررسی اینکه چگونه ابعادِ داخلی متنمان را بفهمیم، به چه عواملی نیاز داریم؟
ج) چگونه زمینه بر متن و همچنین متن بر زمینه تاثیر میگذارد؟
د) تفاوت بین فلسفهی عینی و بیناسوژگانیِ دانش چیست؟
ه) چرا مهم است که عوامل ضمنی ادعاهایمان را نیز بررسی کنیم؟
و) برنامهها چه هدفِ کلیای دارند؟
ز) امتیازِ اصلی فرمت ساختار تحلیلی (زمانی که برای برنامهریزی استفاده میشود) چیست؟
ح) تفاوتهای اساسی بین برنامهی توالی روایتی، نقشهی ذهنی، و فرمت ساختار تحلیلی در چیست؟
ادامه دارد
◄ آنچه خواندید ترجمه بخش دوم از فصل نهم کتاب زیر است:
Matthew Allen: Smart thinking: skills for critical understanding & writing. 2nd ed. Oxford University Press 2004
بخشهای پیشین
پیشگفتار: تفکر هوشمندانه؛ در آمدی بر سنجشگری
بخش ۱ فصل ۱: تفکرِ هوشمندانه چیست؟
بخش ۲ فصل ۱: تفکر هوشمندانه را چگونه مطالعه کنیم؟
بخش ۱ فصل ۲: ادعاها، مؤلفههای کلیدی استدلال
بخش ۲ فصل ۲: ادعا و استدلال
بخش ۳ فصل ۲: ادعا، ارزش، نتیجه
بخش ۱ فصل ۳: پیوند دادن: فرآیند کلیدی در استدلال
بخش ۲ فصل ۳: ساختار تحلیلیِ استدلال
بخش ۱ فصل ۴: فهمیدن پیوندهای بین ادعاها
بخش ۲ فصل ۴: کارکردهای گزارهها
بخش ۱ فصل ۵: استدلال مؤثر
بخش ۲ فصل ۵: ادعاهای خوشبنیاد
بخش ۱ فصل ۶: باز هم درباره استدلال مؤثر
بخش ۲ فصل ۶: قدرت پشتیبانی از ادعاها
بخش ۱ فصل ۷: چند نوع استدلال وجود دارد؟
بخش ۲ فصل ۷: پنج نوع استدلال
بخش ۱ فصل ۸: پژوهش، استدلال، و تحلیل
بخش ۲ فصل ۸: اطلاعات و منابع
بخش ۱ فصل ۹: برنامهریزی و شکلدهی به استدلال
پانویس
[1] به یاد داشته باشید که ما اغلب به پاراگراف آخرِ مقاله یا ارائه، با عنوان «نتیجه» یاد میکنیم. البته چون ما در اینجا داریم تحلیلی حرف میزنیم، نتیجه را همان ادعای کلیدیای در نظر میگیریم که میخواهیم مخاطبمان آن را بپذیرد.