رخشان بنیاعتماد، فیلمساز نامآشنا که در فروردین ۱۴۰۳ هفتاد ساله شده، انبوهی اعتبارهای حرفهای و بینالمللی و سابقهای طولانی مدت در ساخت مستندهای اجتماعی دارد. کارنامهی او را که مرور میکنیم، همیشه به موضوعاتی پرداخته که حکومت و بخشی از مردم، آگاهانه انکارش کردهاند. مثلاً ناچیزانگاریِ حقوق کارگران چنان آزارش میداده که در مستندهایی متعدد (بهعنوان مثال این فیلما رو به کی نشون میدین؟) به آن توجه نشان داده است. او در فیلمهای داستانیاش هم شاید بیشتر از هر فیلمساز دیگری ایدههای حقطلبانه و دردمندانه را در نسبت با کارگران بیچیز و روزمزد بر پرده برده است.
بنیاعتماد نخستین سینماگر زنی به حساب میآید که دغدغهمندی و کیفیت کار را به هم آمیخته و برای فیلمسازان پرتعداد زن امروزی راه باز کرده. لازم به ذکر است که در دو دههی اخیر، دهها فیلمساز زن جذب بدنهی سینمای حرفهای شدهاند. وقتی بنیاعتماد شروع به فیلمسازی کرد، کارگردانی زنان در سینمای حرفهای محدود میشد به چند تکفیلم. از همنسلانش هم تنها پوران درخشنده توانسته بود پیگیری و مداومت را در دستور کارش قرار بدهد. درضمن گرچه عمدهی شهرت او برمیگردد به سینمای داستانی، اما ما برای این متن دست گذاشتهایم روی یکی از مستندهای متاخرش با دغدغهای زیستمحیطی.
در همان روزهای فیلمبرداریِ «همهی درختان من» بود که در پی روی کار آمدن دولت اول حسن روحانی، آخرین فیلم داستانی بنیاعتماد تا امروز، به نام قصهها، رفع توقیف شد. او در نشست خبری بعد از نمایش فیلم در جشنوارهی فیلم فجر گفت: «مادر نزاییده کسی رو که نذاره من فیلم بسازم». او این جمله را در شرایطی گفت که فیلمش به مدت دو سال در بند توقیف بود و هیچ معلوم نبود بتواند اجازهی اکران عمومی بگیرد. جملهی پایانی شخصیت کارگردان در فیلم (با بازیِ حبیب رضایی)، که بدلی از خود او بود، در این مسیر معنا مییافت: «هیچ فیلمی هیچوقت برای همیشه تو کمد نمونده».
ممکن است با خواندن ادامه این مقاله داستان این مستند برای شما آشکار شود!
همه درختان من
مهلقا ملاح (۱۲۶۹-۱۴۰۰) یا مادر محیط زیست ایران، هنوز به اندازهای که شایستهی مقام و فعالیتهایش باشد، شناختهشده نیست. شمهای از زندگی پرفراز و نشیب او پس از مرگش، و در گفتوگوی سایت «مهرنیوز» با محمد درویش، کنشگر و کارشناس محیط زیست، آمده است؛ مختصر و مفید. آنجا درویش از باب نمونه از این مثال میآورد که ملاح طی بیشتر از شصت سال، حتی یک گرم هم زباله تولید نکرد! (خودش هم در فیلم موضوع بحث ما همین را میگوید) یا این که وقتی یک بار برای مراسمی از او خواستند با بطری پلاستیکی به یک درخت آب بدهد، نپذیرفت. امتناع او به این دلیل بود که اصرار داشت جا بیندازد که با بطریهای شیشهای به درختان آب بدهیم. خوشبختانه این سماجت و از پای ننشستن ملاح در پای هدف، بهسرعت برای فعالان جوانترِ حوزهی محیط زیست، به الگویی فراگیر بدل شد.
ملاح یکی از تاثیرگذارترین زنان ایرانیِ زیسته در قرن بیستم بود. فعالیت او در حوزهی محیط زیست، به درازایی شصت ساله، از الگوسازی برای نسلهای بعدی تا فعل فیزیکیِ کاشتن درخت، و از اقدامهای عملی برای آموزش به جوانترها تا اقدامهای مدنی، تنوع داشت. فصلنامهی صنوبر در مصاحبهای با او (کار مشترک مانیا شفاهیِ سردبیر و علی دهباشی) ریشههای عمیق تعلق خاطر دکتر ملاح به زیستبوم را بررسی کرده و دلایل بنیادین این میل به احیای طبیعت ازدسترفته را از خود او جویا شده. ملاح آنجا از این سخن میگوید که چطور از حوزهی علوم انسانی و مسئولیتی که در کتابخانهی دانشگاه تهران داشته، و به واسطهی تسلطش به زبان فرانسوی که در مدرسهی ژاندارک آموخته بوده، راه کج کرده به سمت ادای دین به محیط زیست.
فیلم با تصویر یکی از خیابانهای تنگ شمیران در روزی برفی آغاز میشود. زمستان ۱۳۹۲ است و آلودگی هوا، ادارات و مدارس را به تعطیلی کشانده: سناریویی تکراری و نخنما که گویا بنا نیست کسی برایش چارهای بیندیشد. صدای کارگردان شنیده میشود که توصیح میدهد دارد به دیدار مهلقا ملاح میرود. «بانوی سینمای ایران» شاید برای چارهجویی یا ثبت در تاریخ، عامدانه به سراغ مادر محیط زیست ایران رفته؛ احتمالاً برای نور تاباندن بر بخشی از سازوکار آلودگی هوا در آن روزها. گویا باید کار چنان از دست برود که آدمها یاد خبره و کارشناس امر را بکنند. ناگفته نماند که در بهمن ماه همان سال، برفی حدوداً یک هفتهای تهران را پوشاند، اما همانطور که مژگان جمشیدی، روزنامهنگار و کنشگر محیط زیست و یکی از مراجعان ملاح به او میگوید و ملاح هم تایید میکند، این برفهای انبوه، تنها آلودگیها را به سمت زمین و راه استنشاق ما شهروندان میگشایند.
فیلم رخشان بنیاعتماد شناختی کلی از دکتر مهلقا ملاح به دست میدهد. ملاحِ صاحب مدرک دکتری در جامعهشناسی از دانشگاه سوربُن، نوهی یکی از اولین فعالان حقوق زنان در صدر مشروطه، و صاحب تالیفاتی در زمینههای مرتبط با تحصیلات عالیهاش، در تیتراژ مختصراً به ما معرفی میشود. او در ۹۶ سالگی، همچنان روزانه تعدادی مراجع دارد که برای مشورت، همراهی در پروژههای مرتبط با محیط زیست، و دیدارش، به منزل او میروند. در فصلی پرجزئیات، محمد درویش و پسر نوجوانش به دیدار او میآیند تا از کارشان در حوزهی محیط زیست به دکتر گزارش بدهند. درضمن شاهد جلسهی مفصلی هستیم با سخنرانانی چند، ازجمله خود ملاح، که بهدشواری و با ویلچر از پلههای ساختمان بالایش میبرند تا بتواند سخنرانی کند. به کمک تدوینی پرضرباهنگ، کلیتی از آن جلسه در ذهن ما ساخته میشود. مثلاً رضا کیانیان در شمار آدمهای آشنای این رویداد است و بخش کوتاهی از صحبتهایش در مراسم را هم میشنویم. او در مقام سلبریتیای که سالها دغدغهی آلودگی هوا را داشته است، میگوید قاتلی زنجیرهای در تهران راه افتاده و روزانه صدها نفر را شکار خود میکند: آلودگی هوا.
سلوکِ ملاح
ملاح در تمامی طول فیلم چابک است و حضور ذهنی شگفتانگیز دارد. تاثیر او بر اطرافیان چنان است که خود از نسل قبلی و حین سنگ خوردن از قشریونِ کوچه و خیابان شنیده بوده: «گریه نکنیها! این مبارزهس»! در عین حال وسواسی که در کاربست درست واژگان دارد به یاد میماند. به یکی از دوستانش پیله میکند که: «نگو زنان مبارز! باید بگی مبارزه با چیزی. وقتی میگی مبارز، داری صفت و موصوف میآری». مبارز را کنار زدن و مبارزه را مطرح کردن نمودی است از همین گرایش افراطیِ ملاح. در جایی از فیلم هم برای پرهیز از خودنمایی، دست بر چانه میگذارد و توصیفهای مژگان جمشیدی را قطع میکند: «ما رو کفن کردی پُز ما رو نده»! به جایش از نگرانی برای صدای ارههای برقی در جنگلهای مازندران میگوید که لحظهای قطع نمیشود.
او آدم کارهای بزرگ است و نشدنی. خانهای دارد دلباز، با حیاطی مصفا و درختانی که خود کاشته است. بیشتر از شصت سال هم هست که در اینجا منزل گزیده است. خوشبختانه اطلاعات پارهپارهای که در طول فیلم از زندگی پربارش به دست میآوریم، یاریمان میرساند که با دامچالههای مسیر کاری فعالان محیط زیست در ایران بیشتر آشنا شویم. یک فقره اینکه مجبور شده برود جلوی در مجلس شورای اسلامی بست بنشیند تا یکی از نمایندهها را بیابد و مجابش کند یکی از مصوبات اخیر مجلس را کنار بگذارند، فقط به این دلیل که برای محیط زیست، مضر خواهد بود.
از کودکان میخواهد مطالبهی خود را بر سر نسل قبلی فریاد بزنند که: «بعد از شما ما هم نیاز به این طبیعت برای زندگی داریم». و اقرار میکند که از او گذشته و باید نسلهای بعدی چوب امدادی را به دست بگیرند. بهشدت از زیر نگاه بودن پرهیز دارد. بنابراین جمع زنان میانسال در آیین دیدار او به مناسبت نوروز ۱۳۹۳، و طرح مطالبات هر کدام، پایانبندیای درخور برای فیلم و زندگی او، هر دوست: مسئولیت به نسلهای بعدی منتقل شده. اینان همگی ملول از کمداشتهای مدیریتی در زمینهی اکوسیستم در ایران امروزند و دوست و آشنای ملاح یا فعال محیط زیست یا استاد دانشگاه. همهی درختان من برای کسی که در آستانهی صد سالگی، در روز هوای پاک، روی زانو مینشیند تا درختی را بکارد به هدف اینکه کودکان بیایند و از او بیاموزند، عنوانی معنادار است. این عنوان یادآور نمایشنامهی درخشان آرتور میلر، نویسندهی برجستهی آمریکایی هم هست: همه، پسران من. انگار همهی درختان طبیعت، فرزندان مهلقا باشند.
با دیدن این فیلم پی میبریم کنش درازدامن ملاح، آغاز فعالیت انجمنش در ۷۵ سالگی او در ابتدای دههی ۱۳۷۰، و تلاشش برای جا انداختن یک نیاز بدیهی برای شهروندان، بناست حالا حالاها موضوع مقالهها و فیلمهای دیگر باشد. چون باور دارد باید سخت کار کرد: «اگر خسته نشیم که از استراحت لذت نمیبریم».
در جایی از فیلم «لقا جون» (چنان که اطرافیانش او را خطاب میکنند) به یکی از مراجعان میگوید الان وقت خوبی برای مرور کارهای مشترکشان نیست و باید بهدلیل حضور گروه فیلمبرداری، کار اصلیاش را موقتاً کنار بگذارد. کارگردان از او میخواهد که راحت باشد. ملاح گویی تازه با واقعیتِ فیلمبرداری روبهرو میشود. در دو فراز فیلم در پاسخ به مهمانانی که ناراحتند که به زحمتش انداختهاند تا از جا بلند شود و در را باز کند، با جدیت میگوید: «پس کی باز کنه»؟! جسمش هم که یاری نکند، عقل و روحش بیدریغ و بیچشمداشت در اختیار طبیعت است. کمتر پیش میآید کسی بهواقع برازندهی القاب دهانپرکن خود، زندگی و کار کند. مهلقا ملاح نمونهای است از تبار این انسانهای نادر.
به زناشوییاش هم اشاره میکند و اینکه همسرش را بسیار دوست میداشت. تعریف میکند که برای مهریه، تعیین کرده که تعدادی درخت در قبالهاش بنویسند. برای هفتم شوهرش هم تعدادی درخت کاشتهاند و مخارج مرسوم را نالازم دیدهاند.
خوشبختانه در بخشی از فیلم با توضیح علمی و دقیق دکتر ملاح دربارهی جغرافیای تهران روبهرو میشویم تا بدانیم او برای کنش ممتد خود به مبانی دانش اکولوژیک هم مجهز بوده است: تهران بین کوههای زیادی محاصره شده و باد شهریار که از قدیم شهرتی داشته دیگر زورش نمیرسد. نیاز جدی به آموزش هست و تاکید هر روزه بر این مسالهی هولناک، وگرنه آلودگی هوای پایتخت چاره نخواهد داشت.
لحظهی فراموشنشدنیِ فیلم برای من، سجده کردن ملاح است به پای شمایی از کوه دماوند که روی زمین پهن کردهاند، و دعایش برای حفظ طبیعت کشور، آن هم در مجاورت برج میلاد. در پی این موقعیت دردناک، فیلمساز سهمی هم در نظر میگیرد برای طنازیِ شخصیت انتخابیاش. در پایان فیلم، پیرزن که از حجاب اجباری در برابر دوربین به تنگ آمده، روسریاش را برمیدارد و رو به بقیه میگوید: «این خانم بنیاعتماد دست از سر کچل ما برنمیداره…» و شروع میکند به رقصیدن و بقیه را هم به همراهی میخواند!
مادر محیط زیست ایران در هفدهم آبان ۱۴۰۰ و در ۱۰۴ سالگی از دنیا رفت. یادش تا دنیاست با ماست.
بسیار زیاد پسندیدم. اصولا نوشتههای آقای جولایی همیشه دقیق، عمیق، و نسبت به محیط زیست کنجکاوانه، مسوولانه، و چارهجویانه است. پویا و جوینده بماناد قلم ایشان و دردمندیای که در عین چارهخواهی در آن نهفته است.
مهسان آیرملو / 19 June 2024