کیومرث پوراحمد

کیومرث پوراحمد (۲۵ آذر ۱۳۲۸ – ۱۶ فروردین ۱۴۰۲) فیلم‌ساز و نویسندهٔ ایرانی و یکی از مهم‌ترین فیلم‌سازان نسل پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود که در دهه‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۸۰ فیلم‌هایی همچون «تیغ و ترمه»، «کفش‌هایم کو؟»، «۵۰ قدم آخر»، «اتوبوس شب»، «نوک برج»، «گل یخ»، «خواهران غریب»، «شب یلدا»، «به‌خاطر هانیه» و «بی‌بی چلچله» را ساخت.
پوراحمد در ۱۴۰۱ فیلم «پرونده باز است» را ساخت. محمد مهدی اسماعیلی، وزیر ارشاد اسلامی همزمان با اعلام فیلم‌های چهل‌ویکمین جشنواره فیلم فجر ادعا کرده بود که این فیلم‌ها «کاملاً با شعار جشنواره در یک راستا بوده است» و یکی از این فیلم‌ها ساخته کیومرث پوراحمد است.
این کارگردان سینما در اینستاگرام در واکنش به برگزاری جشنواره فیلم فجر بدون اشاره به سخنان وزیر ارشاد و در شرایطی که بسیاری از هنرمندان ایرانی داغدار بودند و جشنواره‌های فجر را به دلیل کشتار و سرکوب جنبش مردم ایران تحریم کرده‌ بودند، نوشت:
«جشنواره فیلم فجر دیگر جشن سینمای ایران نیست، جشن دو سه ارگان خاص است، در این چند ساله جشنواره برای من هیچ ارزش و اهمیتی نداشته به‌خصوص در این سال خونبار و دردناک، با این همه داغی که بر دل داریم دیگر چه جشنی چه جشنواره‌ای؟»
در سال‌های اخیر، نام این کارگردان در پای بسیاری از بیانیه‌های اعتراضی هنرمندان سینما دیده می‌شد. ازجملهٔ این موارد می‌توان به اعتراض به جان‌باختن بکتاش آبتین، نویسندهٔ زندانی؛ سرکوب مردم معترض خوزستان در تابستان ۱۴۰۰؛ اعتراض به امضای سند همکاری ایران و چین؛ اعتراض به سانسور ادبیات و سینما؛ و اعتراض به زندانی‌کردن فعالان محیط زیست اشاره کرد.
پوراحمد ۱۶ فرودین ۱۴۰۲ در بندر انزلی درگذشت. خبرگزاری‌های رسمی به‌نقل از خانواده پوراحمد اعلام کردند که او بر اثر ایست قلبی درگذشته است. اما مجلهٔ فیلم امروز به سردبیری هوشنگ گلمکانی دلیل مرگ او را خودکشی اعلام کرد. همچنین رسانه‌های ایران گزارش دادند پوراحمد پیش از مرگ هشت صفحه یادداشت نوشته که در اختیار نیروی انتظامی است. دادستان عمومی و انقلاب استان گیلان نیز اعلام کرد که بر پایه بررسی‌های اولیه، مرگ وی به علت خودکشی بوده‌است. کانون کارگردانان در بیانیه‌ای گفت: «پوراحمد کارگردانی عصیانگر بود نه افسرده، معترض بود نه ناامید و بیش از خویش نگران آینده سینمای ایران بود.»
بعد از قتل داریوش مهرجویی برخی گفتند که این جنایت و همچنین مرگ مشکوک پوراحمد برایشان یادآور قتل‌های زنجیره‌ای ایران است.

Ad placeholder

کیومرث پوراحمد در ۱۶ فروردین سال گذشته در سن ۷۴سالگی ناباورانه با زندگی وداع کرد. رسانه‌های رسمی داخل کشور مرگش را بر اثر ایست قلبی و همکاران و دوستان سینمایی‌اش آن را مرگی خودخواسته و از روی نومیدی و افسردگی نامیدند. عده‌ای مرگش را مشکوک دانستند و دخترش پگاه در این‌ باره ابراز تردید کرد و در حساب اینستاگرامش نوشت: «پرونده باز است.»

چند روز پس از وداع ابدی این کارگردان مشهور سینما، مدیر نشرمهری لندن در گفت‌وگویی اعلام کرد، کتاب «همه ما شریک جرم هستیم» که نام نویسنده‌اش بر روی جلد حمید حامد درج شده بود، نوشته کیومرث پوراحمد است و او سه سال پیش، این اثر صریح و انتقادی علیه انقلاب اسلامی را به واسطه آشنایی دیرینش با ناشر، به او سپرده و خواسته بود با نام مستعار منتشر شود. این کتاب در بهار سال ۱۴۰۰ از سوی نشر مهری در لندن در ۴۱۰ صفحه به چاپ رسیده و نقلی از جورج اُرول را در پیشانی دارد: «مردمِ زیر سلطه سیاستمداران فاسد، چپاولگر و جنایتکار، قربانی نیستند؛ شریک جرم‌اند.»

شعری از شاملو نیز زینت‌بخش صفحه آغازین کتاب است: «دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم…»

«همه ما شریک جرم هستیم» در روستایی خیالی به نام هجرک از توابع استان اختران در مناطق کویری ایران در سال‌های پایانی دهه ۱۳۴۰ می‌گذرد و روایت جوانی به نام آرش خسروپناه را به تصویر می‌کشد که دوران خدمتش را به عنوان سپاهی دانش در این روستا سپری می‌کند. او که مادرش، فروغ‌الزمان مهرگان، مشاور وزیر آموزش‌وپرورش است و پدرش تیمسار سپهبد هوتن خسروپناه از مقام‌های بلندپایه ارتش شاههنشاهی، خودخواسته به آن روستای دورافتاده آمده تا بدون استفاده از روابط  پدر و مادری با نفوذ و بدون پارتی بازی، دوران سربازی را که به گفته مادر شیرینی خاطراتش یک عمر یاد آدم می‌ماند، بگذراند و بعد از پایان خدمت مانند برادر بزرگترش برای ادامه تحصیل به آمریکا برود.

محور اصلی روایت

کیومرث پوراحمد، «همه ما شریک جرم هستیم»، نشر مهری، لندن
کیومرث پوراحمد، «همه ما شریک جرم هستیم»، نشر مهری، لندن

آرش که همت و نظر بلندی دارد، به کمک اهالی ده دست به آبادانی روستا می‌زنند. او بعد از سر و سامان دادن به کلاس درس و بزرگ‌تر کردن مدرسه و فضای آموزشی که محل کار خودش است، با ملاقات استاندار و استفاده از روابط خانوادگی و توصیه‌نامه‌های پدر و مادرش به مقامات و کمک‌های مالی، به تأسیس بهداری، کانال‌کشی برای آب و لای‌روبی قنات روستا، راه‌اندازی موتور برق و برق‌رسانی به خانه‌ها و عمرانی‌هایی از این دست اقدام می‌کند.

با وقوع انقلاب ۵۷ اما طومار برنامه‌های دولتی، فعالیت‌ها و عمرانی‌ها، روابط آزاد و صمیمیت‌ها در هم می‌پیچد و آرش و همسرش که تصمیم بر ماندن و پا گرفتن داشتند، عزم مهاجرت می‌کنند.

آرش و ماه‌جهان وقتی دیدند کمتر از دو ماه بعد انقلاب امیرعباس هویدا اعدام شد، عزادار شدند و دیگر شک نداشتند که اسلام همان است که عمو یاور می‌گفت، دین خون و شمشیر. وقتی دیدند رهبر انقلاب، ساعت‌ها توی پنجره می‌ایستد و دستش را پیش می‌برد تا کرورکرور خلایق، توی صف، دست‌بوس باشند، فکر می‌کردند این چه‌جور گاندی است که این همه شیفتۀ دست‌بوسی‌ است. آرش می‌گفت بابای من تیمسار شاه بود، هرگز دست شاه رو نبوسید. من از پدرم یاد گرفتم که دست‌بوسی رسم گهیه.

(ص۳۵۵)

جایگاه زنان در داستان

شخصیت‌پردازی زنان داستان، یکی از نقاط قوت این رمان است. شخصیت‌های اصلی گلبانو(دده‌جان)، ماه‌جهان، ترمه، فروغ‌الزمان، نوشین، و حتی شخصیت‌هایی فرعی مانند مهتاب‌بانو و کبوتر در قامت خدمتکار و خدمت‌رسان، همگی زنانی کنش‌گر و دارای عاملیت‌اند؛ شخصیت‌هایی کاری و مسئول، صمیمی و خوشرو و مشتاق یادگیری‌ که دوشادوش مردان و چه بسا بهتر از آنان در امور اجتماعی تشریک مساعی دارند و عمرانی‌ها را پیش می‌برند. آنان به موازات حضور در عرصه‌های اجتماعی، دنیای شخصی خود را نیز گسترش می‌دهند: گلبانو کدخدای ده می‌شود، ماه‌جهان تحصیلاتش را کامل می‌کند و برای ادامه آن به شهر می‌رود، و ترمه که زنی باتجربه و روادار است، در کنار کار و خدمات اجتماعی، همانند گلبانو و ماه‌جهان از به سرانجام رسیدن خود و وصال آن‌که دوستش می‌دارد، غافل نمی‌ماند.

«همه ما شریک جرم هستیم» از زبانی جسور و بی پروا در روایت برخوردار است. توصیف صحنه‌های اروتیک، نقدهای تیز اجتماعی و سیاسی، صراحت لهجه و رفتار شخصیت‌ها در مواجهه با هم در موقعیت‌های گوناگون (صحنه خلع کردن کدخدا از جایگاهش، صحنه‌های معاشقه، حاضرجوابی زنان در مقابل اذهان عمومی و وقوفشان به حقوق خود، و …)، و اندیشه و کلام انتقادی آرش به عنوان راوی اصلی بسی جای تأمل دارد.

شخصیت اصلی رمان یعنی آرش نیز همه خصوصیت‌های مثبت و دانسته‌ها و دریافته‌های خود را مدیون بالیدن در دامان مادری همچون فروغ‌الزمان است که تربیت و آزادمنشی را توأماً به او آموخته. یکی از نقاط اوج داستان، مواجهه آرش با پذیرش بیماری آلزایمر مادر است که مؤلف داستان، صحنه‌هایی غمگین را به پیش چشمان خواننده متصور می‌کند.

نویسنده رمان، بستر سیاسی و اجتماعی ایران در آن سال‌ها را نیز ترسیم‌ می کند. او در قالب شخصیت‌هایی با اندیشه‌های متفاوت، از برخی برنامه‌های دولت که در این عمرانی‌ها و رواداری‌ها مؤثر بوده‌اند، یاد می‌کند. تقابل آرا و همپوشانی نظرات یاور، آرش و ماه‌جهان در دیالوگ‌ها آشکار است. ‌

آرش فکر کرد لابد انقلاب سفید و حق رأی زنان، اعتماد به ‌خودشان را بیدار کرده که همپای مردان در بازار کار حضور داشته باشند و حتی پیشگام مردان. یک بار عمو یاور گفته بود: «پنجاه سال دیگه زن‌ها رهبران جهان می‌شن.» و آرش به این پیش‌بینی باور داشت. او کارایی و برش گلبانو، همت و همیت ماه‌جهان، و زیرکی و جسارت ترمه را در این منطقه پرت دور ار از مرکز دیده بود. در پایتخت هم مادرش، فروغ‌الزمان مهرگان و فرخ‌رو پارسا وزیر شایسته آموزش و پرورش را. 

(ص۱۳۸)

Ad placeholder

روابط آزاد

غیر از عاشقانه‌ای که میان آرش و ماه‌جهان برقرار می‌شود، گلبانو، ترمه، و دو سپاه‌بهداشتی که بعدها به بهداری روستا اعزام می‌شوند، از روابطی آزاد برخوردارند و مردم روستا به یمن حضور آرش و خدمات و خیرخواهی‌هایش، اعتماد و رواداری را در روابط خود تقویت می‌کنند. نویسنده رمان در بخش‌های مختلف داستان، انحصار مردان در چندهمسری اسلامی را مورد انتقاد قرار می‌دهد و بر روابطی آزاد، خارج از حیطه سنت و مذهب تأکید می‌کند.

نگاهی به تاریخ معاصر

این رمان ضمن روایت داستان روستای هجرک و حضور یک سپاه‌دانشی و عمرانی‌های متعاقب، وقایع دهه پنجاه ایران را وارد داستان می‌کند و از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، ۱۵ خرداد ۴۲ و وقایع روزهای پیش و پس از انقلاب ۵۷ روایت می‌کند.

دو شخصیت فرخ‌رو پارسا، وزیر آموزش و پرورش در کنار امیرعباس هویدا نخست وزیر در برخی صحنه‌های داستان حضور دارند یا دست‌خط و سفارششان گرهی از کار می‌گشاید. همچنین از شخصیت‌هایی مثل طیب حاج‌رضایی، ناصر ملک مطیعی، ویدا قهرمانی، قمر و خوانساری، داریوش و گوگوش و فرهاد و… در این رمان فراوان نام برده شده است.

این جسارت زبانی و موضوعی «همه ما شریک جرم هستیم» در برخی موارد رمان را به ورطه عامه‌پسندی نزدیک‌ می‌کند. زیاده‌روی در شوخی‌های عاشقانه نیز در معدود بندهایی از داستان، آن را دچار اطناب و ملال می‌کند. با این حال اندیشه رواداری، پرهیز از غرق‌شدن در سنت و مذهب، و نگاه تیز و انتقادی مؤلف در طول داستان همچنان تحسین‌برانگیز است.  

یاور پیرنیاکان نیز یک استاد دانشگاه تبعیدی است که بعد از کودتای ۲۸ مرداد، دستگیر و به روستای هجرک تبعید شده است. او که همواره کتابی در دست دارد و به مطالعه و روشنگری می‌پردازد، در تربیت ماه‌جهان نقش موثر داشته و در زمانی که دختر به شهر می‌رود، مسئولیت‌های او در مدرسه روستا را برعهده می‌گیرد و در فعالیت‌ها و آبادانی‌ها نیز همکاری می‌کند. او اما کمی بدبین است و تجدد مردم ایران به واسطه حضور پهلوی‌ها را ظاهری و بی‌ریشه می‌داند و ضمن معتقد بودن به تغییر و تحول، انقلاب سفید و مواردی از جمله حق رأی زنان را چون از اندیشه‌ای بنیادین برنخواسته، بی‌فایده می‌داند:

پهلوی‌ها خیلی کار کردن برای ایران… البت اون کاری که باید نکردن. رضاشاه آخوندها رو به توپ بست و به زور چادر از سر زن‌ها کشید و خیال کرد با زور و قلدری میشه ملت متحجر رو متجدد کرد. محمدرضاشاه هم خیال کرد با انقلاب سفید و حق رأی دادن به زن‌ها ایران متجدد میشه. فکر نکنم شده باشه یا بشه. فکر کنم اول باید یه چیزی این‌جا -با انگشت نشانه به کله‌اش زد- این جا باید عوض بشه که کاریه کارستون…

نویسنده در بخش دیگری از رمان نیز در قالب دیالوگی میان آرش و ماه‌جهان، به نقد مذهب پرداخته و با اشاره به فصل دیگری از تاریخ معاصر، از قول شخصیت اصلی داستان می‌گوید:

خرداد سال چهل‌ودو ساواک بو می‌بره که یه آخوندی به اسم خمینی، می‌خواد مردم رو بشورونه که تظاهرات کنن علیه شاه و إصلاحات ارضی و دادن حق رأی به زن‌ها…. آخوندها همیشه دستشون تو دست بازاری‌ها و ملاکین بوده. با إصلاحات اراضی نون‌شون آجر می‌شده. درباره زن‌ها هم که… همیشه دیدشون این بوده و هست که زن فقط برای لذت مرد آفریده شده و آفریده شده که کون بچه بشوره و قرمه‌سبزی بپزه٬ اینه که مخالف بودن…

(ص۲۴۱)

فصل دوازده رمان از فرشته‌ای می‌گوید که قرار است با رفتن دیو، درآید و بر جای او نشیند؛ فرشته‌ای که به وضوح هیچ شباهتی به فرشته ندارد و اهریمنی بیش نیست.

Ad placeholder

زبان بی‌پروا در روایت

این رمان از زبانی جسور و بی پروا در روایت برخوردار است. توصیف صحنه‌های اروتیک، نقدهای تیز اجتماعی و سیاسی، صراحت لهجه و رفتار شخصیت‌ها در مواجهه با هم در موقعیت‌های گوناگون (صحنه خلع کردن کدخدا از جایگاهش، صحنه‌های معاشقه، حاضرجوابی زنان در مقابل اذهان عمومی و وقوفشان به حقوق خود، و …)، و اندیشه و کلام انتقادی آرش به عنوان راوی اصلی بسی جای تأمل دارد.

این جسارت زبانی و موضوعی در برخی موارد مانند گفتارهای ذهنی آرش در مورد تماس مرد دهاتی و الاغش، یا شوخی‌هایی با همین مضمون در صحنه‌ای دیگر، رمان را به ورطه عامه‌پسندی نزدیک‌ می‌کند. زیاده‌روی در شوخی‌های عاشقانه نیز در معدود بندهایی از داستان، آن را دچار اطناب و ملال می‌کند. با این حال اندیشه رواداری، پرهیز از غرق‌شدن در سنت و مذهب، و نگاه تیز و انتقادی مؤلف در طول داستان همچنان تحسین‌برانگیز است.  

حیف شما جوون‌ها که افتاده‌اید تو این مزبله آداب و سنت و دین و آیین…‌ شماها باید رها باشین از هر قید و بندی، رها!

(ص۲۵۵)

بابام پی جایی بود که مُلا نداشته باشه. می‌گفت آبادی که ملا نداشته باشه، آدم‌هاش آدم‌ترن! ملای مفتخور، همه رو ضایع می‌کنه. می‌گفت مُلا دنیای آدم رو تیره وتار می‌کنه، خوشی و سرخوشی رو ازت وامی‌ستونه.

(ص۲۴۵)

آن‌چه اهالی روستای هجرک با ورود آرش خسروپناه، سپاه‌دانشیِ شهری و دلسوز ساخته‌اند، در چشم برهم زدنی پس از انقلاب ۵۷ فرو می‌ریزد. موتورسوارانی به روستا می‌آیند و از این که روستا ملایی ندارد، بر می‌آشوبند. کدخدای ده را که زن است و موجب شگفتی، به بند می‌کشند و با آمدن کدخدای قبلی که حالا عمامه‌ای سیاه بر سر گذاشته، خوشی و سرخوشی برای همیشه از آن جا رخت بر می بندد.

در فصل پایانی، دختر همان تبعیدی پس از دیدن عکس‌های یک روستای ایرانی در یک کتابفروشی در لندن، عزم سفر به ایران می‌کند و در آن جا که روزگاری «نگینی بر انگشتر شن و ماسه کویر» بوده، ویرانه‌ای می‌یابد با مردی جذامی و لنگ:

«آوا نمی‌دانست، چیزی بسی وخیم‌تر و بسیار تا بسیار مهلک‌تر از جذام زیر پوست ایران می‌خزد و می‌خزد و می‌خزد، و این تازه بیستمین سالگرد انقلاب اسلامی بود.»

(ص۳۹۸)