سرزمینی که به نام بلوچستان می‌شناسیم شامل قلمرویی است که در حال حاضر بین سه کشور ایران، پاکستان و افغانستان تقسیم شده است. آن بخشی از بلوچستان که به نام بلوچستان ایران می‌شناسیم خود بین سه استان سیستان‌وبلوچستان و بخش‌هایی از هرمزگان و کرمان تقسیم شده است. تاریخ مدرن بلوچستان بیش از هرچیز تاریخ پاره‌پاره‌کردن این سرزمین برای مدیریت‌پذیر کردن آن تحت استعمار یا اشغال بوده است.

بلوچستان سرزمینی است که در دوره‌ی باستان به نام گدروسیا، سرزمین ایچتیوفاگی و بخش‌هایی از درانگیا در تاریخ‌نویسی یونان باستان از آن یاد شده، در کتیبه‌های تخت جمشید مربوط به داریوش این سرزمین با نام مکا نام‌گذاری شده و در سده‌های میانه با نام مکران (معادل گدروسیا و ایچتیوفاگی) ، توران (جایی که امروز به نام کلات در پاکستان می‌شناسیم) و سجستان (درانگیا) شناخته می‌شده است. بلوچستان به‌صورت تاریخی دربرگیرنده‌ی اقوام مختلفی بوده است. در شاهنامه‌ی فردوسی از دو قوم کوچ و بلوچ یاد شده و در اسناد تاریخی بعد از اسلام از دو قوم قفص (کوچ) و بلوص (بلوچ)؛ حتی در دوره‌ی مدرن پاتینجر در سفرنامه‌ی خود براهویی‌ها را از بلوچ‌ها به‌لحاظ هویت قومی ساکنین بلوچستان تفکیک کرده است.

از هشتم مهر ۱۴۰۱ که به جمعه خونین زاهدان شهره شد، زاهدان و چند شهر دیگر در جغرافیای بلوچستان صحنه اعتراض‌هایی پیوسته بوده و هستند. تاکید رسانه‌ها در بازنمایی اعتراض‌ها در بلوچستان بیشتر بر نقش مدرسه مکی و تضاد اسلام شیعه و سنی در ایران بوده است. زمانه تلاش دارد در سلسله مقالاتی به هم پیوسته از خلال بررسی اعتراض‌هایی که از جمعه خونین آغاز شد به «تاریخ» و گذشته سرزمین بلوچستان بازگردد تا جریان‌های مقاومت در این سرزمین و همزمان جایگاه «مولوی»ها را بررسی کند. این سومین بخش از این مجموعه مقالات است که به صورت ویژه چندپاره‌کردن جغرافیای بلوچستان را مرور کرده است.

غراب می‌گوید «افغان‌ها، عرب‌ها، بلوچ‌ها، براهویی‌ها، سیاهان، جت‌ها، هندی‌ها و کردها از اقوامی‌اند که در بلوچستان سکونت یافته‌اند […] لیکن متاسفانه اطلاعات ما از هر نظر درباره‌ی آنان اندک‌ است». شاید منشاءشناسی‌های مختلف از قوم بلوچ به‌گونه‌ای که برخی ریشه‌ی آنان را عرب می‌دانند، برخی‌ کورد و برخی آریایی بیش از هرچیز به تکثر هویتی ساکنین این سرزمین مربوط باشد که در طول زمان در هم آمیخته‌اند یا به‌نوعی فرایند ادغام در قبال آنان طی شده یا در سازوکارهای یک سازمان اجتماعی جذب شده‌اند. به‌هرحال شواهد تاریخی نشان می‌دهند که بلوچ‌ها خود از سمت شرقی دریای خزر به این‌ دیار رانده شده‌اند. کوچ بزرگ بلوچ‌ها در قرن پنجم میلادی به‌خاطر هجوم هون‌های سفید بوده‌است. در هر صورت آن‌چه امروز ما به‌عنوان بلوچستان یعنی سرزمین بلوچ‌ها می‌شناسیم داری هویت قومی-فرهنگی مشترک در ابعاد مختلف و به‌ویژه درک خود از هویت مشترک بلوچ است.

بلوچستان را کوهستان‌های خشن از غرب، شرق و شمال شرقی و کویر سهمگین لوت از شمال از سایر قلمروهای انسانی جدا می‌کند. این ویژگی به همراه شرایط طبیعی این جغرافیا، یعنی شوره‌زارها و دشت‌های وسیع بدون آب در کنار کوه‌هایی که پناه‌گاه تاریخی جنگجویان بلوچ بوده‌اند فتح این سرزمین را برای هر مهاجم خارجی به‌غایت دشوار می‌کرده است.

از قلمرو ایران یک تنگه از راه کرمان و یک راه کویری از سیستان به بلوچستان وجود داشته؛ هر دو مسیر برای مهاجمان بیرونی طاقت‌فرسا بوده است. در دوره‌ی غزنویان یک بار برای حمله به بلوچستان، به نیرنگ‌ کاروان تجاری با بار سیب‌ مسموم متوسل شده‌اند تا محافظان بلوچ تنگه را مسموم کنند و از این طریق راه به داخل بلوچستان بیابند؛ با این وجود موفق نشده‌اند. این شرایط طبیعی بلوچستان را از یک سو نسبت به شرایط بیرونی تا حدی منزوی کرده و از سوی دیگر این سرزمین را برای قدرت‌های بیرونی گریزنده و به چنگ نیامدنی ساخته است.

در دوره‌های مختلف، بخش‌هایی از بلوچستان برای مدتی زیر سیطره امپراتوری‌ها آمده و باز آهنگ خودسری گذاشته‌اند. بلوچستان در دوره‌ی هخامنشی یک ساتراپی بوده است؛ اسکندر پس از فتح هند در بازگشت با تلفات بسیاری این‌ دیار را فتح می‌کند. طبق روایت شاهنامه انوشیروان انتقام شکست اردشیر را از بلوچ‌ها گرفته است؛ چنانچه فردوسی می‌گوید:

ز ایشان فراوان و اندک نماند
زن و مرد جنگی و کودک نماند
سراسر به شمشیر بگذاشتند
ستم کردن و رنج برداشتند
ببود ایمن از رنج شاه جهان
بلوچی نماند آشکار و نهان
چنان بد کـه بـر کـوه ایشان گله
بدی بی نگهبان و کرده یـــله
شبان هم نبودی پس گوسفند
به هامون و بر تیغ کوه بلند

Ad placeholder

تاریخ فتح و از دست‌رفتن‌های مکرر

عرب‌ها در دهه‌ی نخست قرن هشتم میلادی، بلوچستان را فتح کرده‌اند؛ مهاجرت برخی قبایل عرب به سواحل مکران متعلق به همین دوره است. اولین متون تاریخی اسلامی که به بلوچستان پرداخته‌اند زبان مردم آن منطقه را بلوچی دانسته‌اند.

سپس صفاریان بر بخش‌هایی از بلوچستان حکومت کرده‌اند؛ غزنویان به بلوچستان لشکرکشی کرده‌اند؛ مغول‌ها و گورکانیان نیز هر‌کدام به نوبه خود آن سرزمین را فتح و غارت کرده‌اند؛ اما روایت‌هایی از استقلال در بخشی از این دوره‌ها وجود دارد. شاه عباس صفوی برای قلع و قمع ملک شمس‌الدین بلوچ و سرکوب ادعای او درمورد حکمرانی مستقل بلوچستان، به آنجا لشکر کشید و فتح کرد؛ اما پس از مدت کوتاهی مجدداً علم حکمرانی مستقل در بلوچستان بلند شد، این روایت نیز وجود دارد که در قبال خراجی سنگین به پادشاه صفوی استقلال خود را بازیافتند. در دوره‌ی صفویه چندبار لشکرکشی به بلوچستان اتفاق افتاد. در توافق‌نامه‌ی بین حکومت صفوی و حکومت استعماری پرتغال درمورد جزایر جنوب ایران، تعهد کمک پرتغال به حکومت صفوی در سرکوب بلوچ‌ها ذکر شده است. دست‌آخر بلوچ‌ها به کمک افغان‌ها رفتند و اصفهان را فتح کردند و صفویه را برانداختند؛ پس از آن دوره‌ای کوتاه خراج به نادرشاه دادند و سپس دوره‌ای هم به افغان‌ها خراج می‌دادند.

تاریخ بلوچستان تاریخ فتح‌شدن‌ها و از‌دست‌رفتن‌های مکرر بوده است. به‌طور ویژه از قرن پانزدهم به این سو چندین دوره حکمرانی یکپارچه و مستقل بلوچ در بلوچستان شکل گرفته و دوره‌های طولانی، حتی اگر حکمرانی یکپارچه نداشته، حاکمین محلی مستقلاً بلوچستان را اداره می‌کرده‌اند.

مارکوپولو اواخر قرن سیزدهم درمورد مکران و کیچ می‌نویسد: «اینجا قلمرو پادشاهی بزرگی است با شاه و زبان خاص خود. بعضی از اهالی آن بت پرستاند اما بیشترشان ساراسن [عرب]اند. از راه تجارت و صناعت زندگی می‌کنند برنج و گندم فراوان دارند. غذاهای اصلی، برنج، گوشت و شیر است، بازرگانان زیادی از راه دریا و خشکی به اینجا می آیند و انواع کالاها را با خود می آورند و محصولات این سرزمین را صادر می‌کنند. مطلب قابل ذکر دیگری نیست.»

سلیگ در مورد وضعیت بلوچ‌ها در قرن هجدهم تحت حکمرانی نصیرخان می‌نویسد: «مهم‌ترین اقدام نصیرخان ایجاد یک ارتش یک شکل بلوچی ۲۵هزار نفره با ده هزار شتر بود که طبق معیارهای جنوب غرب آسیا در قرن هجدهم‌ میرپی موثری محسوب می‌شد»

لمپتون به نقل از عبدالرزاق‌بن نجف‌قلی می‌نویسد در ابتدای حکومت قاجار بلوچ‌ها مستقل بوده‌اند و به نقل از موریه در ۱۸۰۸ می‌گوید «بلوچ‌ها هرچند زمانی تابع دولت ایران بوده‌اند اما استقلال خود را از سر گرفته‌اند»

پاتینجر که در سال ۱۸۰۹ مامور گردآوری مخفی داده از بلوچستان و ایران برای حکومت استعماری بریتانیا بود در چند بخش سفرنامه‌ی خود شواهدی دال بر استقلال بلوچستان در آن زمان ارایه داده است؛ از جمله در خصوص قلعه‌ی بمپور به نقل از حاکم بمپور طرح کرده که در برابر تهاجم فارس‌ها مستحکم است. همچنین روایتی از خاطره‌ی چپوی سه طایفه از بلوچ‌ها در کرمان نقل می‌کند که یکی از خان‌های بلوچ به او قول راهنمایی او تا «سرحد متصرفات شاه» را داده است؛ به‌علاوه از کلات به‌عنوان پایتخت تمام بلوچستان یاد کرده است.

در طرح نقشه‌ای که شرکت کولتون سال ۱۸۶۵ از منطقه کشیده بلوچستان را به‌صورت مستقل ترسیم نموده است.

نقشه بلوچستان؛ منبع

باستانی پاریزی دلیل تاسیس شهرهای کویری همچون بم‌ و کرمان را تامین راه ارتباطی بین هندوستان و بین‌النهرین و مدیترانه و نیز «اعمال نفوذ پایتخت‌های ایرانی بر ناحیه‌ی وسیع بلوچستان که خود یک مملکت است با طول و عرض بسیار و امکانات ارتباطی کم» دانسته و تاکید کرده شکل‌گیری این شهرها نه طبیعی و یک پدیده‌ی توزیع جمعیت بلکه برمبنای سیاسی نظامی بوده است. همچنین او تاکید می‌کند که به‌صورت تاریخی حاکمان ولایات ایران از بلوچ‌ها می‌ترسیده‌اند و زیاد از آن‌ها شکست می‌خورده‌اند اما پنهان می‌کرده‌اند؛ او روایتی از دوره صفویه نقل می‌کند که پس از حمله‌ی بلوچ‌ها به یک روستا، حاکم کرمان خبر را از پایتخت پنهان می‌کند که مبادا مجبور به لشکرکشی به بلوچستان شود.

باستانی پاریزی می‌گوید «از دوران صفویه به بعد تقریبا هیچ یک از روسای ایلات و ریش‌سفیدان بلوچ از ظلم حکام بندرعباس و کرمان سر سالم به گور نبرده‌اند، تواریخ ما همه‌جا از […] «مخاذیل بلوچ» یاد می‌کنند و […] حکام ظالمی را که آن‌همه به بلوچ ظلم کرده‌اند «غازی» لقب داده‌اند».

مجموع این روایت‌ها چند نتیجه‌ی منطقی را درخصوص نسبت بین بلوچستان و ایران تا دوران مدرن در پی دارد:

نخست آن‌که به‌صورت تاریخی گرچه بلوچستان مورد هجوم مکرر و فتح هر از چندی حاکمان ایران قرار داشته، اما به همان اندازه هم حکمرانی مستقل (یکپارچه یا متعدد) داشته است. دوم آ‌نکه رابطه حاکمان ایرانی و بلوچ، رابطه‌ای اکثرا خصمانه بوده که در آن بلوچ‌ها به مخاذیل و مهاجمان به آن‌ها غازی نامیده می‌شدند. سوم آن‌که شواهد متعددی نشان می‌دهد بلوچ‌ها قادر به دفاع از خود، انتقام‌گیری از حکامی که سرزمین‌شان را فتح می‌کنند یا خروج مکرر از سیطره‌ی حکومت‌های مرکزی در ایران بوده‌اند.

استعمار انگلیسی

رابطه بین بلوچ و حاکمان ایران حتی در دوران مدرن و تا زمان استقرار حکومت پهلوی اول و قشون‌کشی او به بلوچستان ادامه یافته است. اما سرنوشت نهایی بلوچستان را نه حکومت‌های مرکزی در ایران، بلکه استعمار بریتانیا رقم زد. از قرن نوزدهم بلوچستان برای بریتانیا اهمیت زیادی پیدا کرد. این اهمیت استراتژیک در برهه‌های مختلف به دلایل گوناگون بوده است:

ابتدا دفاع از متصرفات هند از طریق ایجاد منطقه‌ی حائل نسبت به پیشروی روسیه‌ی تزاری، سپس دفاع از متصرفات هند نسبت به قصد حمله‌ی ناپلئون بناپارت. در همین اثنا نیاز به استفاده از قلمروی بلوچ‌ها در کشیدن خطوط تلگراف برای بالابردن سرعت مخابره‌ی پیام بین انگلستان ‌و هندوستان و بعدتر نیاز به دفاع از متصرفات هند در مقابل آلمان‌ها در جنگ اول جهانی. و سپس نیاز به جلوگیری از پیشروی شوروی، که این مورد آخر توسط سیاست‌های امریکا در‌ دوره‌ی جنگ سرد در منطقه تداوم یافت.

بریتانیا به چند طریق مختلف برای سیطره بر بلوچستان اقدام کرد.

نخست از طریق حملات نظامی بود؛ حمله‌ی اول شکست خورد اما پس از آن به طرح توافقنامه‌ای با حاکم کلات انجامید که نفوذ بریتانیا را بر حکمرانی بلوچستان تضمین می‌کرد. این حملات نظامی و سلطه از طریق قوای نظامی بعدتر هرجا که لازم بود تکرار شد؛ برای مثال در کتابی که ژنرال دایر یکی از افسران استعماری با عنوان «مهاجمان سرحد» نوشته به ماموریت او برای کنترل منطقه‌ی سرحد می‌پرداز‌د که از طریق مقابله‌ی نظامی، معامله با پول و قدرت‌نمایی انجام می‌شود تا در جنگ جهانی اول از نفوذ آلمانی‌ها از طریق بلوچستان به متصرفات هند جلوگیری کند. جالب آن‌که این افسر استعماری به کسانی که در سکونتگاه تاریخی خود زندگی می‌کنند و‌ با سلطه‌ی بریتانیا می‌جنگند نام «مهاجم» داده است.

https://www.radiozamaneh.com/783754

دوم از طریق توافق‌نامه‌ها و معاملاتی که طی آن‌ها بر اساس میزان مشخصی اجاره سالانه و درواقع همراه‌سازی حاکمان محلی بلوچستان از طریق پرداخت پول (با توافق قانونی یا به‌صورت رشوه) تلاش بر کنترل بلوچستان و حفظ امنیت خطوط تلگراف داشت.

سوم بریتانیا اقدام به پاره پاره کردن سرزمین بلوچستان نمود. در ابتدا بلوچستان را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم نمود که با تعیین مرز توسط گلداسمیت، بلوچستان غربی به سیطره‌ی قاجار در آمد؛ سپس بخشی از بلوچستان به خاک افغانستان اضافه شد.

در نهایت بریتانیا بخشی از بلوچستان را رسما تحت‌الحمایه امپراتوری و بخشی از تصرفات استعماری ساخت. این بخش از بلوچستان همان بلوچستان شرقی بود که به بلوچستان انگلیس معروف شد، سپس بخشی از آن به افغانستان داده شد و نهایتا پس از پایان استعمار کلاسیک، با وجود حق قانونی بلوچستان برای استقلال و با آن‌که زودتر از پاکستان اعلام استقلال کرد، به پاکستان الحاق شد.

مورخان ناسیونالیست ایرانی مدعی‌ند که بریتانیا تقسیم بلوچستان را به حکومت قاجار تحمیل نموده و حاکمیت مرکزی ایران حق تاریخی به کل بلوچستان داشته است؛ اما اولاً اسناد مکاتبات دربار قاجار با گلداسمیت نشان می‌دهد که اختلاف بر سر یکی دو منطقه‌ی مشخص بوده و اساس تقسیم بلوچستان برای حکومت قاجار پذیرفته بوده است، ثانیاً در حالی بریتانیا سیطره‌ی حکومت قاجار بر بلوچستان غربی را به رسمیت می‌شناسد که هنوز این حکومت بر همه‌ی مناطق اسما تحت سیطره، در عمل تسلط نیافته بود.

به‌هر صورت به‌گواه سایکس، بریتانیا از خرید و‌ فروش اسلحه در بلوچستان جلوگیری کرد تا بلوچستان غربی را برای ایران آرام سازد: «امنیت کنونی این ناحیه تا اندازه‌ای به واسطه اقدامات دولت بریتانیا و جلوگیری از فروش تفنگ و اسلحه است و از همین لحاظ، بلوچستان ایران در این ایام بیش از هر موقع دیگر قرین صلح و صفا است ولی با این حال، آتیه روشنی برای محل مزبور پیش‌بینی نمی‌شود، و از تهاون وطبیعت متأخر اهالی آن می‌توان حدس زد که بلوچستان صدسال، دیگر دارای چه وضع تاریکی است.»

حکومت قاجار در دوره‌ی تسلط خود بر بخش اعظم بلوچستان غربی چنان شرایطی برای بلوچ‌ها رقم زد که در ضرب‌المثل بلوچی اگر بخواهند بگویند کسی به آن‌ها بسیار ظلم کرده می‌گویند ظلمی کرد که گجر (قاجار) نکرد.

مالیات‌های بسیار سنگینی که دولت قاجار از بلوچ‌ها می‌گرفت منجر به مهاجرت‌های وسیع آنان شد. در سفرنامه‌ای که دریاگشت آن را تنظیم نموده و منتسب به یکی از درباریان قاجار است درمورد یک روستا که توسط اهالی ترک شده چنین نوشته شده است: «چاکر محض دولت‌خواهی، محمد‌علی خان را آورده او را به مراحم شاهنشاهانه روحنا فداه امیدوار نمود انعام و مواجب داد هزار تومان مالیات آنجا بود، هفتصد تومان تخفیف داد که به آسودگی رعیت آنجا را جمع‌آوری نموده مشغول آبادی بشوند. تعهدات لازمه در جمع آوری رعیت آنجا نمود این رعیت هم که نمی‌آمدند. عمده به این خیال بودند که مبادا همان هزار تومان را از آنها بگیرند. حالا که هزار تومان به سیصد تومان رسید زیاده جمع خواهند شد.»

Ad placeholder

قشون‌کشی پهلوی به بلوچستان

با این همه سیطره‌ی قاجار بر بلوچستان تقسیم‌شده سرنوشتی بهتر از حکومت‌های ایرانی پیشین نداشت. علاءالملک درمورد اوضاع بلوچستان پس از مرگ ناصرالدین شاه نوشته «تصور می‌کردند دیگر پای هیچ حکومت آن‌جا نخواهد رسید».

با انقلاب مشروطه میزان سیطره‌ی قاجار بر بلوچستان کاهش یافت، گهگاه مالیات‌ها هم به‌صورت مرتب داده نمی‌شد و جنگ جهانی اول، قدرت حکومت مرکزی را بسیار کمتر هم کرد. رزم‌آرا می‌نویسد: «ظاهرا از ابتدای عهد مشروطیت بلکه از چندی قبل از آن تاریخ دیگر قوای نظامی ایرانی به بلوچستان نرفت و این قطعه به کلی خودسر شد تا آنکه سال ۱۳۰۷ اردوکشی جهت رفع غائله بلوچستان صورت گرفت و در نتيجه يك رشته عملیات مشعشع و دقیقی این منطقه رسماً ضمیمه کشور شده، دست دزدان و غارتگران کوتاه گردید».

پیش از قشون‌کشی رضاشاه، همزمان با شورش بلوچ‌ها در بلوچستان شرقی و پناه‌آوردنشان به بلوچستان غربی، بهرام‌خان باران‌زایی در بلوچستان غربی قدرت گرفت. بریتانیا با اقدام نظامی مشترک با ایران، دست به محاصره نظامی او زد اما در این محاصره شکست خورد و مجبور شد قدرت ابراهیم‌خان را بر بلوچستان غربی بپذیرد؛ پس از حملاتی که ابراهیم‌خان به بلوچستان بریتانیا داشت از طریق سرهنگ کیز مصالحه‌ای از طرف بریتانیا با ابراهیم‌خان انجام شد که طی آن از حمله به بلوچستان بریتانیا دست کشید. سایکس در این‌خصوص می‌نویسد: «به‌لحاظ این که ارتباط بلوچستان ایران سال‌های متمادی با ایران قطع شده بود و بهرام‌خان، یک ماجراجوی نوخاسته، اخیرا به مرزهای انگلیس دست‌اندازی می‌کرد، کار کیز شایسته تحسین بود».

https://www.radiozamaneh.com/138182

پس از ابراهیم خان، برادرزاده‌اش دوست‌محمدخان حاکم بلوچستان غربی شد که برای حفظ استقلال بلوچستان تلاش کرد. وقتی رضا شاه به قدرت رسید و به سرکوب نقاط مختلف پرداخت دوست‌محمدخان به او پیشنهاد مالیاتی سنگین به‌ازای حق خودگردانی داد. اما عزم رضاشاه برای سیطره‌ی کامل بر بلوچستان جزم بود و قشون رضاشاه با پشتیبانی انگلیس با توپخانه و بمباران هوایی توانست بلوچستان غربی را کاملا تحت اشغال دراورد و به ایران منضم سازد.

امان‌الله جهانبانی رییس قشون رضاخان در حمله به بلوچستان درخصوص مقاومت بلوچ‌ها می‌گوید: «متعجب بودم چگونه قوای به مراتب کمتری جرأت مقاومت را در مقابل قشون مرتب فاتح با توپ‌خانه و مسلسل داشته وحتى به محاصره و احاطه شدن هم اهمیتی نمی‌دهند و یا آیا چه امیدی داشتند و چه احساساتی آنها را به این پایه فداکاری وادار نموده بود؟ آیا چنین مقاومتی ابراز رشادت بود یا نتیجه فکر ناقص وعدم اطلاع وبصيرت به قواعد حربی البته احساسات مقدسی که چنین جمعیت وحشی را وادار به فداکاری بنماید در بین نبود. مختصر تبلیغات مذهبی پیشوایان آنها مؤثر شده بود که قشون تازه وارد را از کفار قلمداد کرده و انتشار داده بودند که در صورت غلبه قشون ناموس و مذهبشان در خطر خواهد بود. به عقیده اینجانب دلیل همچو مقاومت بی‌نتیجه و دیوانه‌واری که مشاهده می‌گردید افسانه‌های تاریخی یعنی تعریف پیرمردان قوم بوده که ورود قشون ایران را به خطه بلوچستان همیشه به تمسخر تلقی کرده و حکایت می‌نمودند که قشون ایران بارها باین نواحی آمده و پس از چندی توقف در مقابل قلاع معظم غیر قابل تسخیر با دادن تلفات و با کمال نا امیدی باوطان خود مراجعت می‌کردند و دستجاتی هم که جسارت بیشتری ابراز می‌نمودند پس از رسیدن فصل گرما تلف شده یا با فلاکت تام بلوچستان را تخلیه می‌نمودند. قلعه دزک از محکمترین قلاع بلوچستان بود و بلوچهای سالخورده حتی تصور هم نمی‌کردند برای تسخیر آنها وسیله موجود باشد. فقط اتمام آذوقه ومهمات ممکن بود آنها را وادار به تسلیم نماید آنهم بقدر کافی برای مبارزه طولانی در قلعه ذخیره شده بود. ولی تأثیرات آتش توپ و بم اندازی طیارات را باین اندازه فرض نمیکردند».

شواهد مختلفی مبنی بر کمک بریتانیا به ارتش رضاشاه در فتح بلوچستان وجود دارد؛ از جمله امن کردن مرز برای جلوگیری از کمک بلوچستان شرقی به بلوچستان غربی و کمک در استفاده از هواپیماهای بمب‌افکن. به‌هرحال در بین مردم بلوچ دوست‌محمدخان بیش از هرچیز به ضدیت با انگلیس شناخته می‌شد.

بلوچستان، چنان‌چه جهانبانی اشاره کرده است قدرت بمباران هوایی را نمی‌شناخت و بالاخره این ماهی لغزنده در سال ۱۳۰۷ شمسی کامل به صید آمد در حالی که پیش از آن پاره‌پاره‌اش کرده بودند.

سرنوشت بلوچستان در جهان مدرن، با همدستی منافع استعمار کلاسیک، ضرورت‌های رقابت‌ها و تنش‌ها بین قدرت‌های جهانی، و مقتضیات تاسیس دولت‌های ملی جنوب جهانی در دل شرایط بین‌المللی و توسعه‌ی ناموزون حاصل از آن، تعیین شد.

فتح بلوچستان غربی از طرف قشون رضاخان با اعمال بمباران هوایی و به توپ بستن قلعه‌ها نه فقط به ضرورت مدیریت‌پذیر کردن بلوچستان در دل نظم جهانی مسلط بر این منطقه انجام شد، بلکه همچنین ضرورت تاسیس دولت ملی برای رضاشاه بود که از طریق تمرکز و وحدت قدرت در دولت مرکزی پیگیری شد. البته این شیوه‌ی تمرکز و وحدت قدرت برای تشکیل دولت-ملت، به طریق اولی همسو با منافع نظم جهانی مسلط بر منطقه در مقابل خطر تازه‌ی پیشروی شوروی بود. بنابراین منطقی بود که پیشنهاد دوست محمدخان برای دستیابی به سطحی از خودگردانی و صلح اساسا شنیده نشود و قشون رضاشاه هفت ماه درگیر سیطره بر بلوچستان باشد.

در سال ۳۶ شمسی مرز بین ایران و پاکستان مبتنی بر کلیت حدودی که زمانی گلداسمیت ترسیم کرده بود با اندکی تغییرات جزیی تثبیت شد.

وقتی جنبش ملی بلوچ در بلوچستان شرقی در فرصت به‌وجود آمد حاصل از جنگ استقلال بنگلادش از پاکستان، توانست در دهه‌ی هفتاد قرن بیستم با برگزاری انتخاباتی آزاد و به‌شیوه‌ای قانونی حق خودمختاری به دست آورد، پهلوی دوم حکومت پاکستان را تحت فشار قرار داد و با سطح بالای کمک نظامی و مالی به پاکستان و درواقع همدستی دو‌ حکومت، خودمختاری بلوچستان شرقی به‌شدت سرکوب شد. پس از آن تا امروز سرنوشت بلوچ‌ها به‌ویژه در ایران و پاکستان چیزی جز تحمل شدیدترین محرومیت‌ها نبوده است. در پاکستان تداوم سازمانیابی برای جنبش ملی بلوچ بیشتر ممکن بوده است و سنت تثبیت‌شده‌تری نیز دارد که به خاطر مشارکت بلوچستان انگلیس در جنبش ضد استعماری بود. در افغانستان رابطه دولت مرکزی با بلوچ‌ها به صورت تاریخی رابطه‌ی دوستانه و متحدانه‌ای بوده و زبان بلوچی یکی از زبان‌های رسمی شده است. افغانستان در قرن بیستم از استقلال بلوچستان حمایت می‌کرد چرا که توافقی مبنی بر راه دادن به افغانستان برای دسترسی به دریا وجود داشت. اما در کل تاریخ معاصر عمده‌ی جغرافیای بلوچستان که بین پاکستان و ایران دوپاره شده است چنان به تحمیل شدیدترین اشکال محرومیت و فرودست‌سازی با هدف حفظ امنیت ملی دو کشور گره خورده و چنان سرکوب و کشتار شدیدی به بلوچ‌ها در هر دو سوی مرز ایران و پاکستان تحمیل شده است که امروز شاهد اعتراضات بلوچ‌ها در هر دو سوی مرز علیه نسل‌کشی‌شان هستیم.