بحثها و توصیههای مربوط به پژوهش معمولا به مسائل «فیزیکی»ای مثل یافتن کتابها و انجام آزمایشها و پژوهشیدن در پایگاه دادههای رایانهای محدود میشود. چنین توصیههایی به این نکتهی کلیدی نمیپردازند که اگر دانش و استدلال ارتباطی عمیق با هم دارند، پس پژوهیدن برای دانش نیز بخشی از استدلال است. ارتباط پژوهش و استدلال این است که آنها هر دو به تحلیل میپردازند: تفکر از طریق پیوند زدن بین ادعاها (یا اطلاعات) حاصل میشود. اگر نتوانیم تحلیلِ خود (یا «حرکتهای تفکر») را آگاهانه کنترل کنیم، پس پژوهش نیز نمیتواند نیازهای ویژهی استدلال یا توضیحی را برآورده سازد که قصد داریم بر اساس کشفیاتمان بنا کنیم. افزون بر این، راهِ سادهای وجود دارد تا بفهمیم چه منظوری از تحلیل داریم: تحلیل همانا فرآیندِ پیوستهی پرسیدن است. پرسیدن از پی امکانها و آزمودنِ آنها مهمترین «حرکتِ تفکر» است.
چهار جنبه از پژوهش و استدلال و تحلیل را در این فصل بحث خواهیم کرد:
۱. ما بهطور مفصل، به دانش نگاهی خواهیم انداخت. استدلال بستگیِ مطلقی به دانش دارد: دانش، شیوهای است برای به هم پیوند زدنِ تکههای کوچک و بیشمارِ اطلاعات دربارهی جهان. پرسشها نیز شیوهای هستند برای بیانکردن و آزمودن این پیوندها، و بنابراین یک مؤلفهی مهمِ تحلیل به شمار میروند.
۲. به چهار دیدگاه دربارهی فرآیندِ یافتنِ اطلاعات (یا همان پژوهش کردن) بهعنوان فرآیند استدلال نگاهی خواهیم انداخت. ما خواهیم دید که:
الف) فهم اطلاعات وابسته به جا و منبعِ آنهاست.
ب) اطلاعات به اطلاعاتِ دیگر مرتبط هستند.
ج) اطلاعات بر اساس موضوعِ موردِ تحقیق، طبقهبندی میشوند.
د) اطلاعات با نحوهی استفادهکردن از آنها در ارتباط است.
۳. برخی از مسائل کلیای را که به منابع مربوط میشود بررسی خواهیم کرد. منابع را فقط زمانی میتوان بهطور کارآمد استفاده کرد که بدانیم زمینهای که منبع در آن به وجود آمده متفاوت از محتوایی است که میخواهیم اطلاعاتِ منتج از آن منبع را در آن زمینه به کار ببریم. اگر این تفاوتِ زمینهای را تشخیص ندهیم، نمیتوانیم بهطور شایسته و بایستهای اطلاعات را تحلیل کنیم.
۴. به این نگاه خواهیم کرد که پرسشها چگونه پژوهشِ ما را جهت داده و هدایت میکنند، و چگونه میتوانیم از منابعْ اطلاعات بگیریم؛ البته نه صرفا «اطلاعات»، بل بهگونهای که بتوانیم اطلاعاتی را به صورت پردازششده واردِ استدلال یا توضیحمان کنیم.
استدلال و تحلیل
استدلال و دانش
دانش افراد دربارهی جهان، فوقالعاده محدود است. مردم در حوزههای مشخص و خُردی کارشناس هستند و در حوزههای دیگر، نادان؛ دانشِ بالای آنها اغلب فقط در شرایط محدودی کاربستپذیر است. در جامعهی مدرن هم، با توجه به کیفیتِ اطلاعاتِ آماده و مطالباتِ ناشی از تخصصگرایی، نمیتواند چیزی غیر از این باشد. ما نیازی نداریم که برای همهچیز وارد انبارخانهی اطلاعات شویم، چون زمانی که نیاز باشد تا شکافی را در دانشمان پُر کنیم باید به مکانهای زیادی سر بزنیم. افزون بر آن، روشهای پژوهشیِ خوب و زیادی نیز هست که دادههای جدید تولید میکنند. تحت چنین شرایطی، افرادی که حقیقتا دانشمند باشند کسانی هستند که میدانند که چه چیزی نمیدانند، و آنان مهارتهایی برای پژوهیدن دارند. این مهارتها فقط مربوط به این «نیست» که بدانیم کجا و چگونه دنبالِ اطلاعات بگردیم (برای مثال، توانایی برای پژوهیدن در اینترنت، یا کتابخانه، یا روزنامهها؛ مهارتهای تکنیکی در مصاحبه و گفتوگو؛ توانایی برای اجرای یک آزمایش). مهمتر از اینها، مهارتهای پژوهشی به آگاهی از نحوهی ارتباط مهارتها با فرآیند استدلال مربوط میشود.
ما اغلب فکر میکنیم که «فهمیدن چیزها» مقدم بر «فکرکردن دربارهی چیزها» است. در واقع، چون نوشتن و صحبتکردن (چرخش روایتی) با استدلال (ساختاردهیِ تحلیلی) ارتباط نزدیکی دارد، فرآیند گردآوری اطلاعات نیز مستلزم «حرکتهای تفکریِ» مهمِ بسیاری است که برسازندهی تحلیلِ ما هستند. اگر از این «حرکتهای تفکری» آگاه نباشیم، آنگاه بخشِ بیشترِ پژوهشِ ما کارآمد نخواهد بود یا اینکه سردرگمکننده خواهد بود. خواندن، مصاحبهکردن، آزمایشکردن، یا هر نوع فرآیندِ پژوهشی دیگری فقط مربوط به یافتنِ اطلاعات نیستند، بل ضرورتا فرآیندِ تحلیل هم هستند.
استدلال، «نتیجه»ی دانستنِ چیزها نیست: دانش و استدلال، اساسی برای یکدیگر هستند. دانش شاملِ ادعاهای فردی «و» پیوندهای بینِ آنهاست، و بنابراین باید از طریق استدلال و توضیح بیان شوند. ما دانش را از طریق فهمیدنِ این استدلالها و توضیحها یاد میگیریم. حتی تخصصیترین گزاره (یا یک تکادعا) نیز مستلزم آن است که بین بیش از دو ایده پیوند برقرار شود. دانشِ ما، شبکهای از ادعاهایی است که با یکدیگر پیوند دارند. دانش مجموعهای است از استدلالها و توضیحهای بالقوه و بیاننشده در ذهنِ ما و در آنچه میخوانیم و مشاهده میکنیم. بنابراین، دانش مربوط به رابطه است: استدلالِ ما با ادعاهای دیگر مقایسه میشود، از استدلالهای دیگر اخذ میشود، با استدلالهای دیگر در تضاد قرار میگیرد، و با استدلالهای دیگر یکی گرفته میشود. یکی از بهترین راهها برای فهمیدن اینکه «فهمیدن چیزها» چگونه مستلزم فرآیندهای مختلف تحلیلی است، این است که بررسی کنیم پرسشها (که میتوانند به پژوهشِ ما جهت و هدایت بدهند) در واقع عمیقا مستلزمِ استدلالکردن هستند.
تحلیل مستدل بهمثابهی پرسش
معمولا اینگونه پنداشته میشود که یافتن پاسخها امری کلیدی برای کارِ دانشپژوهی و روشنفکری است. آثار انتقادی دانشگاهی دربارهی هر موضوعی، در درجهی نخست به گونهای طراحی میشوند که «پرسشها»ی درست را کشف کنند؛ پاسخها بعدا مطرح میشوند، یعنی وقتی که پرسشها مشخص و تعیین شدند. درحالیکه تفکر هوشمندانه معمولا از دیگر کارهای فکریای که روشنفکران انجام میدهند، عملیتر است؛ اما قانونِ یکسانی بر همهی آنها و در ایجادِ تحلیل حاکم است. اینکه اول دربارهی پرسشها فکر کنیم بسیار هوشمندانهتر از آن است که سعی کنیم اول به پاسخها فکر کنیم.
ما میتوانیم با فکرکردن دربارهی رابطهی پرسشها با فرآیندِ اساسیِ استدلال (که پیونددادن بین ادعاهاست)، اهمیتِ پرسشها را بفهمیم. برای مثال، اگر بپرسم «آیا نژادپرستیِ تاریخیِ سفیدپوستانِ استرالیایی نسبت به آسیاییها ربطی به روابط دیپلماتیکِ استرالیا با مالزی دارد؟»، آنگاه بهصورتِ استفهامی دارم این ادعا را مطرح میکنم که «نژادپرستی تاریخیِ سفیدپوستهای استرالیایی نسبت به آسیاییها، با روابطِ دیپلماتیکِ استرالیا با مالزی ربط دارد». هر پاسخی که به پرسش من داده شود در واقع قضاوتی است دربارهی پذیرش یا ردِ این ادعا؛ شواهدی که گرد میآورم و استدلالی که میخوانم و برای پاسخدادن به پرسش تولید میکنم، قضیههایی برای نتیجهی نهایی من خواهد بود (که یا ادعای اولیه را تایید میکند و یا رد میکند). پرسش را میتوان «نتیجهی مورد انتظار» دانست: روابط مطرح بین ایدههایی که نیاز به آزموده شدن دارند. پرسشِ «به چه علت پس از جنگ جهانی دوم اتکای استرالیا به انگلستان در اقتصاد و سیاست کمتر شد؟» از این نظر متفاوت است که میپندارد استرالیا کمتر متکی «شده است» و پاسخ نیز نشان خواهد داد که چگونه شد اتکای استرالیا کمتر شد.
بنابراین، پرسشها راهی هستند برای قفلگشایی و فهمیدنِ روابط بین ایدهها. گرچه ممکن است پاسخهایی را که از این ایدهها ناشی میشوند «واقعیتها»ی تک و مجزا (ادعاها) بدانیم، اما درستتر آن است که پاسخها را «رابطهی» بین ادعاها و (درون ادعاها) بین ایدهها و/یا رویدادها ببینیم. پرسیدن همیشه متکی بر دانشِ موجود است، و همچنین یافتنِ پیوند بین پاسخ و آن دانشِ موجود. ما میخواهیم این روابط را چنان توسعه دهیم که بتوانند ادعاهای ما را و پیوندهای بین قضیهها و پیوندهای بین قضیهها و نتیجه را در ساختارهای تحلیلیِ ما بسازند. هر مرحله از فرآیند تحلیلِ یک مسئله را میتوان بهعنوان پرسش طرحکردن یا تحقیق دانست. پرسشها «نخ تسبیحی» هستند که تنظیماتِ اولیهی موضوع یا مسئله و جستجو برای اطلاعاتِ مربوط به موضوع و ساختمانِ استدلال یا توضیحی که منجر به یک نتیجه میشود را به هم وصل میکند.
پاسخهایی که به پرسشها میدهیم مهم نیستند، مهم این است که داریم آنها را میپرسیم. بیشتر دانشجوها به «پاسخ درست» فکر میکنند؛ مردمی که کارهای مشخصی در شغلشان انجام میدهند نیز به بروندادهای درست فکر میکنند. در جهانِ واقعی، فقط چند پاسخِ کاملا درست وجود دارد (تازه اگر وجود داشته باشد)؛ در عوض، فرآیندهایی هست که طیشان میکنیم تا به یک نتیجه (یک پاسخ یا برونداد) برسیم و همین نتیجه با توجه به زمینهای که ما در آن فعالیت میکنیم بهعنوان پاسخ یا بروندادِ درست پذیرفته میشود یا نمیشود. برای همین است که استدلالکردن بسیار اهمیت دارد. استدلال محدود به پاسخها (نتیجهها) نیست، بل دربارهی فرآیندِ «ساختنِ پاسخهای پذیرفتهتر» بهوسیلهی دلیلآوریِ مناسب برای آن پاسخهاست. ما این فرآیند را بهوسیلهی فکرکردن به مجموعهای از پرسشها کنترل میکنیم.
ما بنابراین، پیش از فرآیندِ پژوهش و در حینِ آن، باید پرسشهایی در ذهن داشته باشیم که از یک موضوع یا مسئلهی خاص برآمده باشند که داریم در مورد آن تحقیق میکنیم. ما باید از پرسشها استفاده کنیم تا ابعادِ دقیقِ موضوعمان را تدوین کنیم؛ یعنی مؤلفههای تحلیلمان را ایجاد کنیم:
– چهچیزی را بررسی میکنیم و چهچیزی را بررسی نمیکنیم؛
– کدام مجموعهی مشخص از دانش را استفاده خواهیم کرد یا نخواهیم کرد؛
– چه تعریفهایی از اصطلاحاتی داریم که از آنها در استدلالمان استفاده خواهیم کرد؛
– چه روشِ تحقیقی را استفاده خواهیم کرد.
ما نیاز داریم که این پرسشها را بپرسیم تا نپنداریم که در رابطه با یک مسئلهی کلان، فقط «یک موضوعِ درست» وجود دارد. اغلب، موضوعاتی که به ما داده میشود تا رویشان تحقیق کنیم و دربارهشان بنویسیم، شکل و فُرمِ بسیار ضعیفی دارند یا عمدا «باز» طراحی شدهاند، بنابراین از ما میخواهند تا آنها را از نو مشخص و تعریف کنیم. هر موضوعی که ما با آن روبهرو میشویم میتواند منجر به موضوعاتِ گونهگونی شود. همینکه اقدام به نازککردن و کوچککردنِ موضوعمان و تبدیل آن به یک موضوعِ دقیق و خاص میکنیم، باید آماده باشیم تا انتخابهایمان را توجیه کنیم؛ همیشه باید آماده باشیم تا به این پرسشِ اساسی فکر کنیم که: «چرا این موضوعِ خاص را اینگونه و با ارجاعاتی به این ایدهها انتخاب کردهایم و نه موضوعی دیگر و جور دیگر و با ارجاعاتی به ایدههای دیگر؟» اگر به این پرسش پاسخ دهیم، قادر خواهیم بود تا دربارهی آن استدلال کنیم و پذیرفتاریِ تصمیمهایمان برای این موضوع را بالا ببریم.
موضوعِ دقیق، ما را قادر میسازد تا بهطور کارآمد در مورد اطلاعاتی پژوهش کنیم که تبدیل به ادعاهای ما خواهند شد. موضوعِ دقیق، ما را هدایت میکند تا از بین انواعِ استدلال (استدلال بر اساس علت، همانندی، و …)، یکی را انتخاب کنیم که به آن نیاز داریم. موضوعِ دقیق، به ما سنجه یا شاقولی میدهد تا بتوانیم ارزیابی کنیم که مربوط بودنِ اطلاعاتمان به پژوهش و برنامه و ساختمانِ نهاییِ استدلال و توضیحمان چهقدر است. موضوعِ دقیق همچنین سنجهای فرآهم میکند تا بتوانیم دریابیم به چه میزان بداهت و استدلال نیاز داریم تا وظیفه آزمون را به انجام رسانیم و پژوهش را پیش بریم. اما مسئلهی کلیدی در اینجا، نه محصولِ نهایی (خودِ موضوع)، که بینشهایی است که از طریق تدوینِ موضوع (یا محصولِ نهایی) به دست میآوریم، و همیشه باید آمده باشیم که موضوعمان را با توجه به کشفیاتمان تغییر دهیم.
ما در فصل ۹ با پرسشهای بیشتری روبهرو خواهیم شد. اما در ادامه به فرآیند پژوهش بازمیگردیم.
بستگی فهم اطلاعات به منابع آنها
بیایید با درسی از تاریخ شروع کنیم.[1] لیکلیدر دانشمندِ برجستهی امریکاییِ دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بود. وی که یکی از بنیانگذارانِ اینترنت بود، گزارشی در دههی ۱۹۶۰ دربارهی آیندهی کتابخانه و کتابخانههای آینده نوشت. بحثِ اصلی این گزارش این بود که ارزشِ صفحههای چاپی را به رسمیت شناخت. صفحهی چاپی یکی از عالیترین رسانهها برای نمایش و پردازشِ اطلاعات است؛ «کوچک، سبک، قابل حمل و نقل، بُرِشپذیر، الصاقپذیر، تکثیرپدیر، تکرارپذیر، ارائهپذیر، و ارزان». اما با اولین نشانهی بحرانِ قریبالوقوع فورانِ اطلاعات، این گزارش مطرح کرد که گردآوری صفحهها در قالب کتابها و روزنامهها و مجلهها و مستندات درحالیکه برای بازیابی اطلاعات چاپشده ضروری است، اما نافیِ بسیاری یا همهی جنبههای نمایشی/پردازشی است و فقط تا اندازهای مشکلاتِ عظیم طبقهبندی و ذخیره و بازیابیِ تکصفحهها را برطرف میکند. این روش [صفحههای چاپی]، مشکلاتِ سازماندهیِ خود را دارد.
لیکلیدر نتیجه میگیرد که «اگر کتابها [و همهی مجموعههای صفحهای] ذاتا مناسبِ ذخیره و سازماندهی و بازیابی و نمایشِ اطلاعات نیستند، پس کتابخانههایی که کتابهای چاپی دارند نیز چنین هستند». وی گفت، دستگاهی نیاز است تا هم به انتقالِ اطلاعات به خواننده «بدون انتقالِ مادی» اجازه دهد و هم به پردازشِ آن اطلاعات، بهشیوهای که متناسب با نیاز/کاربردِ این اطلاعات باشد: «ادغامِ کتابخانه و رایانه».
درحالیکه ممکن است فکر کنیم ما این دستگاه – اینترنت – را داریم، حتی با تحقیق و جستجوی سَرسَری نیز میتوانیم بفهمیم که اینترنت بسیاری از مشکلات را برطرف کرده اما به بهای ایجادِ کلی مشکلاتِ تازه.
من این مثال را آوردم تا اشاره کنم که مقولههای متفاوتِ منابعِ اطلاعاتیای که با آنها مواجه میشویم (مثل جزوهها، مجموعهها، روزنامهها (هم چاپی و هم الکترونیکی)، مجلات، وبسایتها، ایمیللیستها، کتابهای مرجع، شرح کنفرانسها، و …) عمدتا برای این طراحی شدهاند تا ما را در سازماندادنِ اطلاعات کمک کنند و نه اینکه به ما کمک کنند تا بیدرنگ تصمیم بگیریم که برای استدلالمان چه چیزی را استفاده کنیم. آنها اطلاعات را در دسترس قرار میدهند و نه اینکه آنها را تحلیلی و معنادار و قابلاستفاده سازند.
یعنی، ما نباید نادیده بگیریم که مکانهایی که در آنها به دنبالِ اطلاعات میگردیم میتوانند سرنخهایی برای یافتنِ معنا و استفادهی اطلاعات به ما بدهند. درحالیکه این مکانها ممکن است بر اساس برچسبهایی متمایز شده باشند که نوعِ محصول را توصیف میکند (مثل مقالاتِ کنفرانس، یا جزوهها)، این برچسبها نیز حاوی قضاوتهای مشخصی دربارهی ارزش و اعتبار اطلاعات هستند. مثالی بزنیم:
– کنفرانسهای دانشگاهی معمولا برای این برگزار میشوند تا دانشپژوهان و کارشناسان بتوانند آخرین یافتههای پژوهشی یا نتایجِ کاربردی خود را به همکارانشان ارائه کنند؛ هر مقالهای که ارائه میشود معمولا بیش از یک ساعت طول نمیکشد، و اغلب کوتاهتر هستند. کنفرانسها بر اساس یک موضوع یا سوژهی مشخص و محدودی سازماندهی میشوند. در نتیجه، شرحِ مکتوبِ کنفرانسها نیز حاوی تعدادِ زیادی از مقالاتِ تخصصی است که اطلاعاتِ مشروحی را دربارهی موضوعاتِ مشخص ارائه میکنند؛ اطلاعاتی که همیشه تازه هستند.
– نشریات فقط یا عمدتا برای مخاطبات دانشگاهی طراحی شدهاند و مقالاتشان مورد ارجاع کارشناسان بوده و موردِ بازبینیِ کیفی قرار گرفتهاند. صدها نشریه منتشر میشود؛ مثل کنفرانسها، نشریات نیز موضوعاتِ تخصصی دارند. «رسانهی بینالمللی استرالیا» یکی از قدیمیترین نشریات است، که عموما روی مسائلِ استرالیا در رسانهها متمرکز است؛ هم به شکل چاپی و هم به شکل الکترونیکی. مقالات نیز بلند هستند، و به دانشگاهیان میدانِ دیدِ بازی میدهد تا موضوعاتشان را توضیح دهند و کنکاش کنند؛ اما این مقالات بهعنوان بخشی از یک مکالمهی عمیق و درازمدت بین دانشپژوهان و کارشناسانِ رشتههای گوناگونِ روشنفکری هستند.
– مجلههای مردمپسند نیز از سوی مردمی خوانده میشود که دانشِ تخصصی ندارند اما موضوعِ موردعلاقهی یکسانی دارند. آنها عمدتا در جهتِ جذب و حفظ خوانندگان عمل میکنند. اطلاعات آنقدر پردازش میشود تا فهمپذیر شوند: سادگی، بهجای پیچیدگی، هدف است؛ کوتاهگویی میتواند توجهی خواننده را نگاه کند؛ مثالها و شواهد نیز اغلب فدای موضوع میشود و پژوهش بسیار محدود است.
آنچه باعث ایجاد مقولههای متفاوت میشود، ترکیبی از شیوههای تولیدِ اطلاعات و مخاطبِ مفروض و شیوهی انتشار است. ما برای مثال نمیتوانیم فقط به دو تا از سه مؤلفهی ذکرشده بسنده کنیم. نشریات به این خاطر مقولهای متمایز به نظر میرسند که شیوههای دیگری از انتشار وجود دارد که بهنحو متفاوتی مقولهبندی شدهاند. این رابطه [بین سه مؤلفه] است که مهم است. برای انجام تحلیل، این سرنخها فقط کمکِ جزئی میکنند و به اطلاعات معنا میدهند. کاری که آنها میکنند این است که ما را تا اندازهای هدایت میکنند تا به اطلاعات معتبر و منبع معتبر دست یابیم (بنگرید به «منابع مستقیم و غیرمستقیم» در آخر همین فصل). بنابراین، وقتی مسئلهی اصلیِ استدلالمان را لحاظ کنیم (آیا قضیهها خوشبنیاد هستند؟ (فصل ۵)) میتوانیم بفهمیم که این معیار (خوشبنیادی) در منبعِ اطلاعات وجود دارد. بنابراین، این مقولهها نمیتوانند ما را کمک کنند تا تصمیم بگیریم چه چیزی را دقیقا میخواهیم و چگونه باید پیدایاش کنیم، اما این مقولهها در نهاییکردنِ قدرت و کیفیتِ استدلالمان نقشِ مهمی دارند. در این مرحله ما نیاز داریم که فکر کنیم چگونه اطلاعات را پیدا و استفاده کنیم.
تمرین ۸.۱
همهی منابعی که میشناسید را بدون ترتیبِ خاصی بنویسید؛ شاید بخواهید منابعی را بنویسید که استفادهی زیادی از آنها دارید. بعد فهرست را بررسی کنید و ببینید آیا چیزی را از قلم انداختهاید یا نه. به یاد داشته باشید که ما الان دربارهی موضوعِ خاصی حرف نمیزنیم، بل دربارهی انواعِ منابع حرف میزنیم. بنابراین، ننویسید «روزنامهی فلان» بل بنویسید «روزنامهها». از سوی دیگر، زیاد کلی ننویسید: مقولهی «کتابها» چندان فایدهای ندارد، باید انواعِ کتابها را بنویسید.
ادامه دارد
◄ آنچه خواندید ترجمه بخش یکم از فصل هشتم کتاب زیر است:
Matthew Allen: Smart thinking: skills for critical understanding & writing. 2nd ed. Oxford University Press 2004
بخشهای پیشین
پیشگفتار: تفکر هوشمندانه؛ در آمدی بر سنجشگری
بخش ۱ فصل ۱: تفکرِ هوشمندانه چیست؟
بخش ۲ فصل ۱: تفکر هوشمندانه را چگونه مطالعه کنیم؟
بخش ۱ فصل ۲: ادعاها، مؤلفههای کلیدی استدلال
بخش ۲ فصل ۲: ادعا و استدلال
بخش ۳ فصل ۲: ادعا، ارزش، نتیجه
بخش ۱ فصل ۳: پیوند دادن: فرآیند کلیدی در استدلال
بخش ۲ فصل ۳: ساختار تحلیلیِ استدلال
بخش ۱ فصل ۴: فهمیدن پیوندهای بین ادعاها
بخش ۲ فصل ۴: کارکردهای گزارهها
بخش ۱ فصل ۵: استدلال مؤثر
بخش ۲ فصل ۵: ادعاهای خوشبنیاد
بخش ۱ فصل ۶: باز هم درباره استدلال مؤثر
بخش ۲ فصل ۶: قدرت پشتیبانی از ادعاها
بخش ۱ فصل ۷: چند نوع استدلال وجود دارد؟
بخش ۲ فصل ۷: پنج نوع استدلال
پانویس
[1] این اطلاعات، و نقلقولهایی از گزارش لیکلیدر، از این منبع برگرفته شدهاند:
Mark Stefik,Internet dreams: archetypes, myths, and metaphors, MIT Press, Cambridge, Mass.1996, pp. 23-32