«ابلق» به کارگردانی نرگس آبیار محصول سال ۱۳۹۹ به تازگی در شبکههای پخش خانگی به نمایش درآمده است. تهیهکنندگی این فیلم به عهده محمد حسین قاسمی بوده و بهرام رادان، الناز شاکردوست، هوتن شکیبا، گلاره عباسی، مهران احمدی و گیتی معینی از بازیگران این فیلماند.
«ابلق» در یکی از سکونتگاههای غیررسمی در حاشیهی تهران، در محیطی آکنده از فقر اتفاق میافتد. در زیر زمین، موشها در حال تکثیرند تا بدان حد که حتی به بستر مردم محروم هم راه پیدا کردهاند. در روی زمین، همان مناسبات و آلودگیها به شکل دیگری به روابط بین انسانها بر محور فقر و مسئولیتناپذیری و کار سخت و طاقتفرسا و تعرض جنسی جهت میدهد. نقدی بر این فیلم:
نرگس آبیار پس از شکست در روایت داستانی سرراست در فیلم اولاش («اشیاء از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند»، ۱۳۹۱) بلافاصله بیگ پروداکشنی «حرفمحور» را میسازد («شیار ۱۴۳»، ۱۳۹۲)، نمیتوانیم بر خط و ربط فرامتنی کار او در دستیابی به امکانات گسترده چشم بپوشیم. زمانی که همان فیلم در نمایش اول در سالن منتقدان جشنوارهی فیلم فجر، بیشترین تشویق را بین تمامی فیلمهای دهه نصیب میبرد، دیگر نباید زنگ خطر نشانی نادرست را برای مسیر آتی فیلمساز منکر شد. بهترین فیلم او کماکان «نفس» (1394) است که او را در مسیری غریزی موفق مینمایاند؛ گرچه با گذشت چندسال، باید گفت نگاه تاییدآمیز اغلب منتقدان، خالی از اغراق هم نبوده و فیلم میتوانسته با بازنگری در مرحلهی مونتاژ، هدفمندتر و منسجمتر از این از آب دربیاید. با فیلم چهارم («شبی که ماه کامل شد»، ۱۳۹۷) عملاً موضع آبیار در ساخت فیلمی تبلیغاتی آشکار میشود؛ اثری با کمترین منطق داستانی و بیشترین تمرکز روی پروپاگاندای باب طبع حکومت بر مبنا و به بهانهی روایت ماجراهای مربوط به پروندهی عبدالمالک ریگی در سیستان و بلوچستان.
اکنون با سابقهای که ما از آبیار سراغ داریم، تکلیفمان با «ابلق» چیست؟ آیا واقعا میتوان تنها بر وجوه سینمایی آن متمرکز شد و نگرانی فیلمساز برای حاشیهنشینان را جدی گرفت؟
یک فیلم باورناپذیر
فیلم در روایت ماجراهایی که برای شخصیتها اتفاق میافتد ناکام نیست، اما کارگردانی رشتههای متن را پنبه میکند و این موضوع در سینمای ایران یک امر عادی نیست.
حساب باز کردن روی فرمول برندهی زوج برندهی سیمرغ بلورین فجر برای فیلم قبلی آبیار [شاکردوست و شکیبا، زوجی که در «سووشون» هم باید منتظر رونمایی از آن باشیم و نمونهی بهترش را آیدا پناهنده در فیلم آخرش «تیتی» به دست داده.] در بستری متفاوت، تاکید کردن بر رویهی پرشده از عناصر احساساتزده، و تلاش برای فراروی از داشتههای سینمای ایران در حوزهی پرداخت مفاهیم جنسی، ربط دادن خط و ربط خردهداستانها و وقایع متنی آن به هم را ناممکن میسازد. البته باید گفت سابقهی داستاننویسی آبیار گاهی در این میان به کمک او میآید. تکفکرهایی در کارند. او در اوائل کارش زمانی ادعا کرده بود که برای نوشتن فیلمنامه، فکر و لحظه و دیالوگ اضافه میآورد؛ پدیدهای نادر در سینمایی که عمدهی فیلمهایش بهزحمت به زمان استاندارد یک فیلم سینمایی (۷۵ تا ۸۰ دقیقه) میرسند. اما ناامیدکننده اینکه کمیت فیلمی با این پشتوانه و زمانی نزدیک به دو ساعت، در بحث باورپذیری، لنگ میزند.
متوجه ظرایف سناریو در پرداخت روابط هستیم، اما منطق وقایع را که دنبال کنیم، شخصیتی با پیشینهی زنبارگی جلال (بهرام رادان) ممکن نیست برای تجاوز به زنی مهاجر و درمانده (راحله با بازی الناز شاکردوست)، اینهمه زبان بریزد. چه لزومی دارد کسی که هم عضو شورای محل است و هم معتمد بزرگ و کوچک، در ارتکاب تجاوز دستپاچه باشد؟ مردی که به گواه زنش (شهلا با نقشآفرینی گلاره عباسی) همیشه هرزه بوده، چرا باید مانند یک نوبالغ عاشق زنی بشود که متأهل است؟ بهراستی مزیت دو سکانس خلوت او و راحله بر انبوه فیلمفارسیهای پیش از انقلاب که در پرداخت جزییاتی چنین، آزادتر بودند، در اجرا چیست؟ در همان حال نباید ناگفته گذاشت که سکونتگاه غیررسمی با کوچههایی که همیشه شلوغاند، هنگام قصد جلال برای تعرض ناگهان خلوت و خالی میشوند. برای زنانی که بهنوبت صف شدهاند تا از رذالت جنسی جلال پرده بردارند، نه در ظاهر تمهیدی اندیشیده شده و نه در شکل بیان. هیچ معلوم نیست چطور فیلمساز پیش از رسیدن به چنان ماجرایی، تدبیری برای باوراندن مایهی انحراف اخلاقی در جلال و واکنشهای دیگران نسبت به حضور او نیندیشیده. میزانسن دو فصل لو رفتن ماجرا و بعدتر، انکار راحله هم هیچکدام با بافت رئالیستی اثر نمیخوانند.
تکرار کلیشههای فیلمفارسی
در پایانبندی فیلم نه زن میتواند به قسمش به قرآن وفادار بماند و نه رفتار علی (هوتن شکیبا که با کوشش فردی، نقش و صدایی که برای این شخصیت ساخته، بهترین عنصر فیلم است) تابعی است از شخصیتی که تا آنجا از او شناختهایم. کمترین واکنش برای چنان آدمی میتوانست ترک محل باشد، نه پذیرش آنچه رحیم داداش (مهران احمدی) تنها گزینههای او و زن بینوایش میداند. ختم فیلم با موشهای زیر زمین که همچنان در نزدیکی تعفن روی زمین وول میخورند (تمثیلی اگر نگاه کنیم هم میشد موشها کلاً نباشند و باز فیلمنامه همینی که هست بماند)، و حضور خاموش جلال با آن ابزار هم رئالیستی و هم خشن (چاقویی که حین ذبح گوسفند در دهان میگذارد)، شاید روی کاغذ نظرگیر باشد، اما فیلم پیش از اینها قافیه را باخته است.
فیلم واقعنمای استاندارد، منطقاً و در بهترین الگوهای جهانی خود، باید رهاوردی تجدیدنظرطلبانه داشته باشد، اما اینجا شهلا مبتنی بر همان الگوهای فیلمفارسی و همدستی خوب و بد برای حفظ بچهی توی شکمش، به راحله التماس میکند که شوهرش را لو ندهد. تکرار تصویر زن همیشه بینوا و بیتصمیم فیلمفارسی.
ما که خیلی خوب میدانستیم در چنان بافتی تضییع حقوق زنان، نادیده گرفته شدن کارگران، استثمار، و خوارداشت مقام زن در معنای عمومی کلمه، امریست روزمره. این نیازی به اثبات ندارد. فقط در بزنگاه تصمیم و جهتگیری است که چنین داستانی را میشود تمایز بخشید یا برای اصلاح امور، امیدوار بود. کلی که بنگریم، آزمون و خطا با درام و ملزوماتش، با این هزینهها و تولیدات و فیل هوا کردن، برای جریان عمومی سینما در این روزگار به حاشیه رفتن هنر متعالی، بیشتر از آنچه به نظر میرسد، آسیبزاست. این میزان تصادف و ناتوانی در چیدن عناصر پیرنگ، نابودگر منطق روایی «ابلق» است.
نتیجه
باید گفت «ابلق» با اینکه دست روی نقطهی ملتهب و قابل بحثی گذاشته، نتوانسته از عهده موضوع که همانا تعرض جنسی در محیطهای فقرزده با استفاده از قدرت و نفوذ اجتماعیست برآید.
در همان حال نمیتوان نادیده گرفت که آبیار بین سینماگران وابسته که سینما را مستمسکی برای ایدئولوژی میدانند و نه ابزار خلق هنری از بهترینهاست. او دغدغهی داستانگویی دارد و بهمرور بر ابزار کارش مسلطتر شده (گیریم با نواختی کند) و صرف طرح برخی مضامین در آثارش، میتواند مایهی امیدواری باشد. کار تازهاش، سریال «سووشون»، بر اساس رمان تاریخساز سیمین دانشور، هرچند که برای او و با توجه به تواناییهایش پروژهی بزرگیست اما کنجکاوی منتقد را برمیانگیزد.
در مجموع آبیار هنوز نتوانسته به معنای درست کلمه فیلم بسازد. کاش فضای نقد با اغراق دربارهی فیلمهایش او را بیش از این در توهم بزرگی در فیلمسازی محصور نکند.