آیتالله ــ پادشاهِ اسلامگرا ــ برهنه است!
«زن، زندگی، آزادی»، شعارِ جدیدترین جنبش اجتماعی دموکراتیک در ایران است که جرقهی آغاز آن، پس از مرگ ژینا (مهسا) امینی توسط پلیس گشت ارشاد، در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ زده شد. این جنبشِ مترقیِ سراسری که عمدتاً توسط زنان و دیگر فرودستان ایران هدایت میشود، بنیانِ ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران – گفتمان و نهادِ ولایت فقیه – و تمامیت حاکمیت اسلامگرا در ایران را متزلزل کرد.
جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» فاش کرد که پادشاهِ اسلامگرا، برهنه است! از نخستین روزهای ایرانِ پس از انقلاب، اسلامگرایان حاکم، توسط برخی از اقشار جامعه به چالش کشیده شدند؛ اعتراضات زنان در «روز جهانیِ زن» در۱۷ اسفند ۱۳۵۷(۸ مارس ۱۹۷۹) گواهی بر این ادعا است. از همان سالهای نخست برای برخی از روشنفکران، زنان و فعالان حقوق مدنی، ولی فقیه، لباس الوهیت و نیابتِ سیاسیِ خدا را نداشت. در دهههای ۱۳۷۰-۱۳۹۰، بخشهای بیشتری از جامعه دریافتند که پادشاهِ اسلامگرا چقدر برهنه است!
پس از آن، سه نقطهی عطف، ایدهی اصلاح حاکمیت از طریق سیاستهای انتخاباتی را به چالش کشید و نشان داد که انتخاباتِ با حاکمیت ولایت فقیه، تأثیر معناداری بر زندگی مردم عادی نداشته است: اولی بحرانِ اصلاحِ نظام سیاسی در دورهی ریاست جمهوری محمد خاتمی (۱۳۷۶-۱۳۸۴) بود. دوم، سرکوبِ جنبشِ سبزِ دموکراسی خواه ایران در سال ۱۳۸۸، در واکنش به تقلب در انتخاباتِ برنامهریزیشدهی ریاست جمهوری بود؛ و سومین مورد، شکستِ اصلاحات در دوره ریاست جمهوریِ حسن روحانی (۱۳۹۲-۱۴۰۰) و به دنبال آن، انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ بود که ابراهیم رئیسیِ را به قدرت رساند. با رد صلاحیت گستردهی حتی کاندیداهای وفادار به نظام، انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰، رکورد کمترین مشارکت در انتخابات ایران پس از انقلاب و بیشترین درصدِ آرای سفیدِ اعتراضی و آرای باطله را شکست.
از این رو، پادشاه اسلام گرا اکنون برای اکثریت مردم برهنه است. بسی واضح است که این الیگارشیِ روحانی سالار با حمایتِ آپاراتوسِ امنیتی-نظامی، یک اتوکراسیِ پدرسالارانهی نهادینه شده به نام خدا، اما در خدمتِ یک دزدسالاری روحانیـرفاقتی (crony clerical kleptocracy) است. این، یک «دولتِ غارتگر» (وهابی ۲۰۲۰) به نام فقرا است که در آن نهادهای عمومی برای خدمت به الیگارشهای حاکم، ویران میشوند. این ایده به وضوح در یکی از شعارهای متعدد دانشجویان دانشگاه تهران در اوایل مهر ۱۴۰۱ نشان داده شده است: «فقر و فساد و بیداد، ننگ بر این استبداد.» در مجموع، به نظر میرسد جمهوری اسلامی هم به امر قدسی و هم سکولار (عرفی) خیانت کرده است و کرامتِ ارزشهایی را خدشهدار کرده است که الهامبخشِ بسیاری از مردم، در انقلاب ۱۳۵۷ بوده است.
حکومتِ یک اقلیتِ نهادینهشده به نام خدا ــ الیگارشیِ روحانی و نظامیِ حاکم بر ایران ــ بهتدریج اما پیوسته، تمامِ ظرفیت خود را به بهای بهحاشیهراندن اکثریت، و فاسد کردنِ روح و جان رهاییبخشِ انقلاب ۱۳۵۷، تحقق بخشیده است. این حکومت، دیگر از جانبِ مستضعفان ایران سخن نمیگوید و بهطور سیستماتیکِ شهروندان را به فرودستان تبدیل کرده است. چهار دهه پس از انقلاب، به نظر میرسد سیاستهای جمهوری اسلامی با نهادینه کردن تحقیر فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسیِ اکثریت، یک استضعاف سیستماتیک ایجاد کرده است (مهدوی ۲۰۲۳).
جمهوری اسلامی ایران: یک پدیدهی نابهنگام!
اکنون یک دولت اسلامگرا بر یک ملت «پسااسلام گرا» حکومت میکند (بیات ۲۰۱۳؛ مهدوی ۲۰۱۱، ۲۰۲۰، ۲۰۲۳). سالها است که جامعهی مدنیِ ایران وارد یک وضعیتِ اجتماعیِ پسااسلامگرایی (نه پسا-اسلام بهعنوان یک دین و فرهنگ) شده است که در آن، همهی اشکالِ دولتِ اسلامگرا، از جمله ولایت فقیه، مقبولیت عمومی و ظرفیت بسیج خود را از دست دادهاند. فرودستان ایران، یا «اکثریت بهحاشیهراندهشده»، پیشتر در موارد متعددی از جمله جنبش سبز ۱۳۸۸، موجهای جدید جنبشهای اجتماعی چندگانه از سال ۱۳۹۶ – و بهویژه جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» در سال ۱۴۰۱ – و با امتناع از مشارکت فعال در سیاستهای انتخاباتی مانند انتخابات پارلمانی۱۳۹۹- ۱۳۹۸ و انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰، علیه اسلامگرایان حاکم، بانگ برآوردهاند و به سخن آمده اند.
اکنون دوامِ جمهوری اسلامی به قدرتِ گفتمانی/فکری آن بستگی ندارد، بلکه تا حد زیادی به آپاراتوسهای روحانی-امنیتیِ تحت حمایت دلارهای نفتی در ساختار رانتیِ دولت وابسته است. جمهوری اسلامی اگرچه از نظر سیاسی مبتنی بر زور است، از نظر اجتماعی و گفتمانی اما، شکننده، مستأصل، شکست خورده و ناکام است. این امر، عمدتاً ناشی از افسونزداییِ جامعه مدنی ایران با ایده و تحقق عملی اسلامگرایی است و جمهوری اسلامی را به یک پدیدهی نابهنگام در ایران معاصر تبدیل کرده است. جامعه ایران با دگرگونیهای گفتمانی، ساختاری و جمعیتیاش، از ماهیت پاتریمونیال [پدرمیراثی] و الیگارشیِ نظام سیاسیِ مسلط، پیش افتاده است؛ به عبارت دیگر، وضعیت اجتماعیِ ایرانِ پساـاسلامگرا، آیندهی امیدوارکنندهای را برای دوام حاکمیت اسلامگرایانِ ترسیم نمیکند.
پساـاسلام گرایی، که در اینجا به معنی وسیع کلمه و نه لزوماً اسلامگرایان پیشینِ ناخرسند از اسلامگرایی بهکار برده شده است، ترجمان موقعیت اجتماعیِ جامعه ایران است. جامعهی ایران، شاهدِ شکست، بحرانهای بنیادین، ماهیتِ واپسگرا و ارتجاعیِ اسلامگرایی بهعنوان ایدئولوژی، نهاد و سیاست بوده است. نسل جوان دهههای ۸۰،۷۰ و۹۰ ایران امروز نمونه بارز این تحولات پارادایمی و رادیکال است. این نسل، در میان دیگر فرودستانِ ایران، احساس میکنند که اسلامگرایانِ حاکم، زندگیشان را « استعمار» کردهاند (بیات ۲۰۲۲). شعار زیبای «زن، زندگی، آزادی»، نفیِ رادیکال و صریحِ هر جنبهای از اسلامگرایی است.
با این حال، اسلامگرایان حاکم، از موجهای بسیاری از جنبشهای دموکراتیک، جان سالم به در بردهاند، چراکه عمدتاً بر نهاد سرکوبگرِ «دولت پنهان» متکی بودهاند که شامل نهاد ولایت فقیه ــ با حمایت دلارهای نفتی و کنترل مجموعههای مالیـانقلابی (بنیادها) ــ و آپاراتوسهای نظامی-امنیتی و همچنین ساختار رانتی اقتصاد سیاسی است. علاوه بر این، کاستیها و نقاط ضعف در رهبری، تشکیلات و گفتمان اپوزیسیونِ دموکراتیک، وجود یک شوونیسم پوپولیستِ راستگرای ضد روشنفکری در میان بخشهای حاشیهای اپوزیسیون، برخی تردیدها (برای برخی از نیروهای اجتماعی) در مورد وجود نقشهی راهِ روشن بهسوی دوران پس از جمهوری اسلامی، و ساختار نسبتاً نامطلوب قدرت جهانی میتواند به دوام هژمونی سیاسی الیگارشهای حاکم کمک کند. تهدیدات نظامی خارجی و تحریمهای اقتصادیِ بیرویه، منجر به امنیتیسازیِ سپهر عمومی، تحکیم قدرت الیگارشی حاکم، و آسیب رساندن به مردم عادیای است که عامل اصلی تغییرات دموکراتیک درونزا هستند.
با این وجود، شیفتهای پارادایمیِ گفتمانی، ساختاری و جمعیتیِ ایران در سطح اجتماعی، و شکنندگی ائتلاف حاکم در سطح حاکمیت، ممکن است ما را در خوشبینیِ محتاطانهمان نسبت به ظهور یک حاکمیت سیاسیِ پسااسلامگرا کمک کند. در شرایط اجتماعی پسااسلامگراییِ ایران معاصر، میتوانیم از رویکرد آنتونیو گرامشی نسبت به تغییرات اجتماعی پیروی کنیم و امیدوار به غلبهی «خوشبینیِ اراده» بر «بدبینی اندیشه» باشیم (گرامشی ۱۹۷۱).
ژینا (مهسا) امینی: تجسم «ماتریس انقیاد» در حاکمیت اسلامگرایی
پاتریشیا هیل کالینز (۲۰۰۲) پژوهشگر فمینیست، معتقد است که «ماتریسِ سلطه»، در هم تنیدگیِ (intersectionality) سویههای گوناگونِ ستم، بیعدالتی و تبعیض سیستماتیک را نشان میدهد. چنین انقیاد سیستماتیکی، میتواند شامل بیعدالتی جنسیتی، مذهبی-فرهنگی، طبقهی اجتماعی-اقتصادی، قومی-ملی و سرزمینی باشد. با الهام از رویکرد انتقادی او، میتوان گفت که قتلِ ژینا (مهسا) امینی، تجسم کاملی است از این که چگونه «ماتریس سلطهِ» اسلامگرا، بهطور سیستماتیک، اکثریتِ یک ملت را به حاشیه رانده و تحت انقیاد خود قرار داده است.
از آنجایی که ژینا یک زن است، مرگِ ژینا، نشاندهندهی انقیاد زنان، تحت ایدئولوژی پدرسالارانهی اسلامگرا، بیعدالتی جنسیتی و در برخی موارد آپارتاید جنسیتی است. مرگ او بهعنوان یک مسلمانِ اهل سنت که تحت حکومت اسلامگرایی ِ شیعه، زندگی میکند، نمادِ بیعدالتی فرهنگیِ مذهبیای است که مسلمانانِ اهل سنت و دیگر اقلیتهای مذهبی (و غیر مذهبی) در ایران تجربه کردهاند.
علاوه بر این، ژینا در یک خانوادهی کُرد ایرانی، یکی از گروههای متعدد اقلیتِ قومی/ملی در ایران زاده و بزرگ شده است که پیش از حکومت اسلامگرا و تحتِ این حکومت، در معرض به حاشیه رانده شدنِ سیستماتیک بودهاند. همچنین، ژینای بیست و دو ساله، نمایندهی یک شکاف نسلی/اجتماعی بین اسلامگرایان حاکمِ کهنسال و کهناندیش، با اکثریتِ جوانانی است که ارزشهای فرهنگی-اجتماعیِ «گلوکال» (Global + Local= Glocal) و سبک زندگی آنها اساساً با ارزشهای اسلامگرایانه متفاوت است. اگر چه، این جوانان، پرشمارند، اما گروهی فرودست تحتِ سلطه اسلامگراییِ حاکم هستند. علاوه بر این، شهرِ کوچکِ ژینا، سقز، در استان کردستانِ ایران، نشاندهنده بیعدالتی جغرافیایی/ سرزمینی موجود است که در آن شهرهای مرکزی مانند تهران، بیشترین منابع و بودجه کشور را در اختیار دارند، در حالی که مناطق حاشیهای بهطور سیستماتیک حذف شده و مورد تبعیض قرار گرفتهاند. علاوه بر این، ژینا نمونهای از هنجارهای اجتماعی-فرهنگیِ ضد هژمونیکِ نسل جوان (نسلهای Z، Y و جز آن) است که طیِ دههها، در برابر نظام اخلاقیِ اسلامگرایانهی هژمونیک مقاومت کردهاند.
او بهراستی نماینده یک نسلِ سکولار و «پسااسلامگرا» است که ذیلِ یک دولت اسلامگرا، پرورش یافته، تحصیل کرده و بصورت سیستماتیک بمباردمان ایدئولوژیک شده است و در عین حال مانند بسیاری از گروههای دیگرِ جامعه، بارها علیه چنین قوانینِ تحمیلیِ اجتماعی-فرهنگی، به پا خاسته است. نهایتاً، از حیثِ طبقه اجتماعی-اقتصادی، ژینا متعلق به یک طبقهی فرودستِ رو به رشد، تحت عنوانِ «طبقه متوسطِ فقیرِ» ایران است. (بیات 2017؛ مهدوی 2019). این طبقه از نظر اجتماعی-فرهنگی، آگاه و تحصیل کرده، اما از نظر اقتصادی فقیر و مستضعف به شمار میآید. این طبقه اجتماعی نقش عمدهای در بهار عربی ایفا کرد و چنین به نظر میرسد که در دو دهه اخیر، بهسرعت در حال رشد بوده و در خیزشهای دهههای ۱۳۸۰-۱۴۰۰ در ایران، نقش مهمی ایفا کرده است. ژینا، تجسمِ عینی چنین طبقه اجتماعیِ فرودستِ بزرگ اما بهحاشیهراندهشدهای است که قربانی سیاستهای دزدسالارانه، رفاقتی، غارتگرانه و نئولیبرالیِ جمهوری اسلامی شده است.
در هم تنیدگیِ بیعدالتیهای متعدد در ایرانِ امروز، به همافزاییِ بسیاری از نیروهای اجتماعیِ ضد وضعیتِ موجود، کمک کرده است. آنها رژیم مسلط را بهشدت به چالش میکشند — نه تنها رژیم سیاسی، بلکه همچنین رژیم اجتماعی-فرهنگی، اقتصادی و کل «هستیشناسیِ»اسلامگرایانه را که اساساً کرامت، معیشت و شکوه و زیباییِ یک واژه، یعنی زندگی را نفی میکند. به عقیدهی من، این شعار سهگانهی مترقیِ «زن، زندگی و آزادی»، نمایانگر یک «ماتریس رهایی» است، یعنی زندگی شرافتمندانه، بدون آزادی، یک افسانه است و هیچ جامعه ای حقیقتاً آزاد نیست، مگر اینکه زنانش آزاد باشند و با کرامت زندگی کنند. بهتبع از قیاس/معادلهی مایکل هارت (۲۰۲۲)، زن، بهاضافهی زندگی، برابر با آزادی است! این است جادوی چنین شعار ساده اما عمیق، مترقی، زنانه و فمینیستی زن، زندگی، آزادی!
افسونزدایی از افسانهی استثنا بودن خاورمیانه
همچون جنبشِ سبزِ پسا-اسلامگرای سال ۱۳۸۸، بهار عربیِ ۲۰۱۱، جنبش پارک گزی در سال ۲۰۱۳ در ترکیه و چندین مورد دیگر از جنبشهای اجتماعی دموکراتیک در خاورمیانه و شمال آفریقا (MENA)، جنبش زن، زندگی، آزادی در ۱۴۰۱، مصداق دیگری برای ابطال گفتمان کلیشه ای و افسانه «استثنا بودنِ خاورمیانه» است. این ایده که به گونهای آیرونیک وطنزآمیز توسط گفتمان شرق شناسیِ غربی، اسلام گراییِ بومی، و حتی برخی از تفسیرهای خاص گرا از نسبی گرایی فرهنگیِ پست مدرن، نمایندگی می شود، حاکی از آن است که خاورمیانه و/ یا جوامع مسلمان، به گونهای استثنایی در برابر ایدههایی همچون برابریِ جنسیتی، دموکراسی، کثرت گرایی، مدنیت و حقوق بشر، به دلیل خاصبودگیِ فرهنگ/تمدن و دین/اسلام، مقاوم هستند. این گفتمان خاص گرا، دارای کاستیهای فراوانی است که من در آثار دیگرم به آن پرداختهام، از جمله در «افسانه استثنا بودن خاورمیانه: جنبشهای اجتماعی ناتمام» (مهدوی ۲۰۲۳)؛ اما در اینجا، به ذکر این نکته بسنده میکنم که چنین استدلالی که پس ازبحران در بهار عربی جانی دوباره یافت، گفتمانی تقلیلگرایانه، ذاتگرایانه، جبرگرا، ایستا، و غیرتاریخی است. این گفتمان پویاییِ جوامعِ خاورمیانه و شمال آفریقا را نادیده میگیرد، لایههای متعدد هویت فردی و اجتماعی را به یک مفهوم انتزاعی واحد از دین/اسلام تقلیل میدهد، تأثیر ساختارهای قدرت اجتماعی-اقتصادی، سیاسی و جهانی را اندک می شمارد، و مهمتر از آن، مقاومتِ هر روزه/ مداوم و دستاوردهای مردم عادی در منطقه را دستِکم میگیرد.
جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» در ایرانِ امروز، نه تنها تجلیِ مخمصهی اسفبار اسلامگرایی است، بلکه خط بطلانی بر این گفتمان کلیشهای است که منطقهی خاورمیانه و شمال آفریقا، از نظر فرهنگی ایستا، مردسالار و خشن است؛ و یا تحولات آن منحصراً با عامل مذهب قابل تبیین است. جرقهی این جنبش مترقی با کشتن یک زن زده شد، و خود عمدتاً توسط زنان جوان نمایندگی میشود و در شعار زنانهی آن، یعنی «زن، زندگی، آزادی» تجلی مییابد ــ شعاری که از مبارزات زنان کرد در ترکیه در دهه ۲۰۰۰ سرچشمه میگیرد و اکنون به ایران سفر کرده است. این پدیدهی درخشانِ «گلوکال» در خاورمیانه، الهام بخش بسیاری از جمله اسلاوی ژیژک (۲۰۲۲) است که به نقد رویکرد استثناگرا (خاصگرا) نسبت به خاورمیانه میپردازد و خصلت جهانیِ این جنبش را تحسین میکند: «فقط ابراز همدردی یا همبستگی با معترضان ایرانی کافی نیست، آنها دور از ما و بخشی از یک فرهنگِ اگزوتیکِ متفاوت، نیستند. تمام یاوهها در مورد ویژگیهای فرهنگی (که اغلب توسط نیروهای ارتجاعی برای توجیه ستمِ مذهبی و قومی استفاده میشود) اکنون بیمعنی است: ما مستقیماً میتوانیم ملاحظه کنیم که مبارزهی ایرانیان، مبارزهی همه ماست.» به همان اندازه، تفسیرِ فیلسوف آمریکایی، مایکل هارت (۲۰۲۲) از این جنبش، نیز حائز اهمیت است؛ برای هارت، شعار جذاب زن، زندگی، آزادی میتواند «مکمل» و/ یا «تفسیری دوباره» از شعار انقلاب فرانسه باشد: «آزادی، برابری، برادری». مهمتر از آن، او خاطر نشان میکند که کلمهی «برادری» بهطور ضمنی، قدرتِ مردسالاری را آشکار میکند، در حالی که معنای «آزادی» در ایران امروز، چیزی است که فرانسویان در انقلاب خود تصور نمیکردند، یعنی گنجاندن «زن» در شعار یا معادلهی بدیعِ «زن + زندگی = آزادی»!
متن اصلی به انگلیسی
مجتبی مهدوی، استاد علوم سیاسی، دانشگاه آلبرتا در کاناداست.
منابع:
Bayat, Asef. “A New Iran Has Been Born – A Global Iran.” New Lines Magazine. October 26, 2022.
Bayat, Asef. Revolution Without Revolutionaries: Making Sense of the Arab Spring. Stanford: Stanford University Press, 2017.
Bayat, Asef. Ed. Post-Islamism: The Changing Faces of Political Islam. New York: Oxford University Press, 2013.
Hardt, Michael. Michael Hardt supports Iran’s Nationwide Movement. Zamaneh Media. October 10, 2022.
Hill Collins, Patricia. Black Feminist Thought: Knowledge, Consciousness, and the Politics of Empowerment. New York, NY: Routledge, 2002.
Gramsci, Antonio Gramsci. Selections from the Prison Notebooks. Eds. and Trans. Quintin Hoare and Geoffrey Nowell-Smith New York: International Publishers, 1971.
Mahdavi, Mojtaba. “Charismatic Authority in a Hybrid State: Reading Max Webber and Beyond in Postrevolutionary Iran.” In Mehran Kamrava. Ed. Routledge Handbook of Persian Gulf Politics. London: Routledge, 2020, pp. 292- 307.
Mahdavi, Mojtaba. “Post-Islamist Trends in Post-Revolutionary Iran.” Comparative Studies of South Asia, Africa, and the Middle East, 31:1 2011, pp. 94-109.
Mahdavi, Mojtaba. Ed. The Myth of Middle East Exceptionalism: Unfinished Social Movements. Syracuse, NY: Syracuse University Press, 2023.
Mahdavi, Mojtaba. “The Velayat-e Faqih: Basis, Power, and Longevity.” In Mehran Kamrava, ed. The Sacred Republic: Power and Institutions in Iran. London: Hurst Publishers, 2023.
Mahdavi, Mojtaba. “Whither Post-Islamism: Revisiting Discourse/Movement After the Arab Spring.” In E. Mohamed and D. Fahmi. Eds. Arab Spring and the Quest for New Metaphors: Modernity, Identity and Change. New York: Palgrave Macmillan, 2019, pp. 15-38.
Vahabi, Mehrdad. “Introduction: a symposium on the predatory state.” Public Choice (2020) 182: 233–242.
Žižek, Slavoj. “Slavoj Žižek Sends a Message of Solidarity to the Iranians Protesting Mahsa Amini’s Murder.” Zamaneh Media. September 30, 2022.
*** در آسیب شناسی این گونه تحلیلها ، مهمترین عارضه تحلیل گر عدم توجه به تمدن ملتی بنام ایران است که همیشه استقلال طلب و فرهنگ ملتی بنام مسلمان شیعی است که همیشه ظلم ستیز و معترض ( به نظم فراگیر حاضر ولو دهکده جهانی مطلوب نظام سرمایه داری ) بوده است و آرمان خواه مهدوی است که در تاریخ خویش همیشه با اقلیت زندگی کرده و از اکثریت مست و جاهل نترسیده است و جنبش خود را امروز به این نقطه رسانیده که شما و امثال شما سالهاست با تحلیلهای*تان ، خواب خوش پنبه دانه ای نابودی و اضمحلال آنر را میبینید….. بنظرتان کبک اگر سر در برف کند ، به معنای این است که واقعا صیاد دیگر او نمیبیند… مشکلتان این است که به نظام الوهیت در خلقت کون و مکان اعتقاد ندارید یا اگر دارید یقین ندارید و نظم دنیایتان خیالی و گمانی بیش نیست که از حقیقت فرسنگها فاصله دارد… دینتان برای خودتان و دین ما برای خودمان تا صبح ظهور حقیقت
مهدی / 17 February 2023