بهنام لایق‌پور، از جان باخته‌های اعتراضات سراسریِ «زن، زندگی، آزادی» در شهر رشت بود که چهارشنبه ۳۰ شهریور با شلیک نیروهای یگان ویژه از فاصله نزدیک و مقابل چشمان نامزدش، غزل قاسمی، کشته شد.

اما این پایان رنجی نبود که بر غزل قاسمی تحمیل شد. غزل هر روز دلتنگی‌هایش را با رفتن بر سر مزار بهنام که در آرامستان باغ رضوان رشت به خاک سپرده شده بود، بر طرف می‌کرد. روز چهارشنبه ۲۵ آبان نیز در حالی داشت مانند هر روز بر سر مزار همراه خفته در خاک خود می‌رفت، بازداشت و پس از آن به بیمارستان اعصاب و روان شفا در شهر رشت منتقل شد. بازداشت با مجموعه‌ای از شکنجه‌های روحی و جسمی همراه بود.

یک منبع آگاه و از آشنایان غزل قاسمی که به تازگی از ایران خارج شده، در گفت‌وگو با زمانه، از آن‌چه در زمان بازداشت و بستری کردن غیرقانونی غزل قاسمی در بیمارستان روانی شفا گذشته، گفته است. برای حفظ امنیت در این گزارش از این منبع آگاه به عنوان «یاسی» نام می‌بریم.

بنا به اطلاعاتی که پیش‌تر در اختیار زمانه قرار گرفته بود، خانواده غزل قاسمی در مدت زمانی که او در بیمارستان اعصاب و روان شفا به اجبار بستری بود، هیچ اطلاعی از وضعیت‌اش نداشتند و امکان ملاقات و تماس نیز به آنها داده نمی‌شد. «یاسی» نیز این موضوع را تایید می‌کند و توضیح می‌دهد که در این مدت بر این شهروند بازداشت شده چه گذشته است.

◼️صحبت‌های «یاسی» درباره شرایط غزل قاسمی در بیمارستان اعصاب و روان شفا را بشنوید:

به گفته یاسی در جریان اعتراضات و اعتصاباتی که همزمان شده بود با سومین سالگرد اعتراضات آبان ۹۸، غزل قاسمی هر روز بر سر مزار بهنام لایق‌پور در آرامستان باغ رضوان رشت می‌رفت:

«روز ۲۵ آبان هم مثل اینکه با خواهر کوچک‌ترش می‌خواست سر خاک بهنام بروند که در میدان چهارراه گلسار که یکی از میدان‌های اصلی شهر است، ماشین راهنمایی و رانندگی جلوی آنها می‌پیچد. مدارک و گواهینامه را از او گرفته بودند و گفتند بروید عقب بنشینید، هر چه گفته بودند چرا گفتند که حرف نزنید ما هم نمی‌دانیم، به ما بیسیم زدند که این ماشین باید توقیف شود. آنها را برده بودند همان مرکز راهنمایی و رانندگی. آنجا خیلی بدرفتاری کرده بودند. ولی خواهرش را آزاد کردند تا به خانه برود و به غزل گفتند فقط تو را می‌خواهیم. غزل همه وسایل حتی موبایل‌اش را به خواهرش داد که با خودش ببرد. غزل را حدود یک ساعت در حیاط نگه داشته بودند تا ماموران اطلاعات بیایند. یک پژوه ۴۰۵ وارد حیاط شد که سه آقا و یک خانم آمدند؛ به غزل دست‌بند، پابند و چشم‌بند می‌زنند. بعد او سوار ماشینش کردند و به جایی بردند که غزل نمی‌دانست کجاست، ولی در راهرو مامور می‌آمد و می‌رفت، احتمالا کلانتری بوده نه اطلاعات. چون چند باری هم گفته بودند می‌خواهیم تو را از اینجا به اطلاعات ببریم.»

به گفته «یاسی» سپس غزل قاسمی را به اتاقی بردند که سه میز در آنجا بوده و سه مرد غزل را مورد بازجویی قرار دادند. چشم‌بند و پابند غزل را حین بازجویی باز می‌کنند، اما دست‌بند به دست داشته و او را متهم می‌کنند که «به زور کرکره مغازه‌ها را پایین کشیده»، «فراخوان چهلم داده» است و «مردم را جمع کرده تا شهر را بهم بریزد»:

«غزل گفته بود من این کارها را نکردم و آدم اشتباهی گرفتید، واقعا هم هیچ کدوم از این کارها را نکرده بود. ولی مدام صدایشان را بالاتر برده بودند و سرش داد می‌زدند. بعد او را داخل حیاط بردند. غروب هوا سرد شده بود و لباس زیادی هم به تن نداشت ولی همان لباس‌ها و دست‌بند در حیاط او را نگه داشته بودند. هر کسی رد می‌شد به فحش می‌داد و به پاها و پهلوهایش لگد می‌زدند، طوری که جای کبودی‌ها تا چند روز بعد هم مانده بود. من یادم است خانواده‌اش آن روز به همه کلانتری‌ها رفتند و دنبال غزل گشتند بلکه خبری از او بگیرند. به آنها گفته بودند غزل را به اطلاعات میدان فرزانه بردند، خانواده‌اش رفتن جلوی اطلاعات در صورتی که غزل کلانتری بود.»

یاسی می‌گوید بعد از مدتی به غزل چشم‌بند زدند و به همراه دو مامور زن و دو مامور مرد او را سوار ماشین کرده و از کلانتری بیرون بردند:

«سرش رو پایین نگه داشته بودند روی زانوهایش تا وقتی از کلانتری هم بیرون می‌آیند کسی او را نبیند. آن چیزی که من از یکی از آشنایانشان شنیدم وقتی سر غزل را بالا می‌آورند، می‌بیند داخل حیاط یک بیمارستان است، همان بیمارستان اعصاب و روان شفا…»

غزل قاسمی را با دستبند به داخل بیمارستان می‌برند و ماموران یک نامه قضایی مبنی بر لزوم بستری شدن او به همراه داشته‌اند که به گفته «یاسی» این اصلا پروسه‌ای معمول نیست:

«پزشک از ماموران خواسته بود غزل را تنها ببیند و وقتی پیش پزشک می‌رود در همان چند دقیقه محدود سعی می‌کند سریع کل جریان را برای پزشک توضیح دهد و خواهش کرده بود به مادرش خبر بدهد. هنوز هم اصلا نمی‌دانیم چرا دستور داده بودند غزل آنجا بستری شود. لباس‌های غزل را عوض کردند و با همان دستبند در بخش پنج زنان بیمارستان شفا او را بستری کردند.»

یاسی توضیح می‌دهد که غزل را به یک اتاق ایزوله شبیه بازداشتگاه انفرادی برده بودند که فقط یک تخت و یک پنجره داشته و هیچ وسیله دیگری آنجا نبوده است. غزل قاسمی از ۲۵ آبان تا ۱۰ آذر در بیمارستان اعصاب و روان شفا به اجبار بستری بود، اما حدود یک هفته تا ۱۰ از این مدت را به دلیل داروهایی که به او می‌دادند اصلا به یاد ندارد:

«فامیل‌شان می‌گفت غزل یک هفته ۱۰ روز از زندگی‌اش را یادش نیست و فقط چیزهای گنگی به یاد دارد که مثلا دو تا آقا می‌رفتند با او حرف می‌زدند، حتی می‌گفتند یادش نیست برای توالت کجا می‌رفته، تنها چیزی که یادش مانده وقتی از بیمارستان مرخص شده می‌بینئ کل رگ‌های دست‌اش جای تزریق دارو با سِرُم بوده. هیچ کس نمی‌داند چه داروهایی به او دادند و خود غزل هم هیچی یادش نمی‌آید، فقط گفته یادش مانده روی یک تخت بوده و می‌خواستند یک سری دارو به او بدهند که مقاومت می‌کرد تا آنها را نخورد. کل این مدت را در همان اتاق ایزوله بود…»

بعد از گذشت ۹ روز به غزل قاسمی می‌گویند ترخیص خواهد شد، اما باید منتظر بماند تا دو بازپرس از اداره اطلاعات بیایند و با او صحبت کنند. اما پروسه ترخیص نیز یک هفته به طول می‌انجامد و او هم‌چنان در بیمارستان شفا باقی می‌ماند:

«آنجا ساعت نداشته و یک هفته منتظر بوده که بیابند و ترخیص شود. با بالا آمدن آفتاب می‌فهمید روزها گذشته. برای آمدن مامورها تا یه هفته امروز و فردا می‌کردند.»

خانواده غزل قاسمی تا چند روز از محل نگهداری دخترشان اطلاعی نداشتند، تا اینکه یکی از پرستارهای بیمارستان شفا طی تماسی کوتاه به آنها اطلاع می‌دهد که غزل آنجا بستری شده است. خانواده غزل قاسمی هر روز برای پیگیری وضعیت غزل به بیمارستان شفا مراجعه می‌کردند، اما به آنها می‌گفتند که اجازه ملاقات و تماس تلفنی ندارد:

«حتی یک سری وسیله و این‌ها برای غزل می‌بردند، ولی به دست‌اش نمی‌رساندند.»

به گفته یاسی بالاخره نهم یا دهم آذرماه، ساعت حدود ۹ شب دو مامور اطلاعاتی به بیمارستان رفته و با غزل ملاقات می‌کنند:

«دوباره شروع می‌کنند همان حرف‌های روز اول را تکرار می‌کنند. به او گفته بودن هر کسی ضد نظام باشد حقش است این بلاها سرش بیاید، درباره بهنام حرف زدند و با او جنگ روانی را انداخته بودند. هیچ مدرکی علیه غزل نداشتند و این کارها را می‌کردند تا چیزی پیدا کنند. غزل در آن ۱۰ روزی که به او دارو می‌دادند هیچ جیز یادش نیست و ممکن است خیلی چیزها گفته یا امضا کرده باشد که بعدا علیه‌اش استفاده کنند.»

نیروهای امنیتی در ازای موافقت با آزادی غزل قاسمی از او تعهد خواسته بودند که باید «سکوت کند» و در «فضای مجازی فعالیت نکند:

«به او گفتند ما تعیین می‌کنیم از این به بعد چه زمانی کجا باشد. از تو خواسته بودند مخبر آنها شود و با خانواده‌ و کارش او تهدید کرده بودند. گفتند سری بعد با خانواده‌ات کار داریم. بعد از همه این تهدیدها ساعت ۱۰ شب او را از بیمارستان شفا آزاد کردند. به هیچ‌کسی خبر نداده بودند و غزل تنها به خانه برگشته بود.»

یاسی می‌گوید غزل از روزی که آزاد شده سکوت کرده، هیچ فعالیتی ندارد و مدام در خودش است، با این وجود او را هم‌چنان تحت فشار می‌دهند و به مدت یک هفته شماره‌اش ناشناس با او تماس می‌گرفت:

«همچنین چند نفر از دوستان غزل را به اطلاعات احضار کردند و فقط درباره غزل از آنها سوال پرسیده بودند. با این کارها غزل را کلا محدود کردند و خیلی می‌ترسد که دوباره او را به بیمارستان ببرند و بستری کنند. خیلی شوک‌زده‌ است، چون نمی‌داند در آن چند روز چه اتفاقی برایش پیش آمده است…»

Ad placeholder