ژان لوک گدار فیلم‌ساز نامدار فرانسوی ـ سوئیسی سه‌شنبه ۲۲ شهریور / ۱۳ سپتامبر در سن ۹۱ سالگی درگذشت.

پاتریک ژانره، مشاور خانواده گدار به خبرگزاری فرانسه گفت درگذشت گدار به مرگ طبیعی نبوده و داوطلبانه و با «خودکشی کمکی» صورت گرفته است که بر اساس قوانین سوئیس به کمک حقوقی و پزشکی نیاز دارد. «خودکشی کمکی» مشابه آن‌چه «اٌتانازی» می‌نامند است.

ژان لوک گدار در گفت‌وگویی که در ماه مه ۲۰۱۴ با شبکه سوئیسی آرتی‌اس کرده بود، در رابطه با مرگ خود و تمایلش به «خودکشی کمکی» گفته بود: «من به هر قیمتی مایل نیستم به زندگی ادامه دهم. اگر خیلی بیمار باشم، به‌هیچ وجه نمی‌خواهم با چرخ دستی کشیده شوم.»

او با فیلم‌های خود سینما و زیبایی‌شناسی آن را دگرگون کرد. گدار، خواه‌ناخواه، یکی از بزرگترین هنرمندان قرن بیستم است. او را رادیکال‌ترین فیلمساز تاریخ سینما می‌نامند. فیلمسازی که هیچ قاعده و قانونی را در سینما به‌رسمیت نمی‌شناخت و در هر فیلمش در پی کشف فرم جدیدی برای بیان اندیشه‌های خود بود که گاه پیچیده و متناقض می‌نمود.

گدار که فیلم‌نامه‌نویس، منتقد و نظریه‌پرداز سینما هم بود دسامبر ۱۹۳۰ در پاریس و در یک خانواده ثروتمند سوئیسی به دنیا آمد. او در دانشگاه سوربن مردم‌شناسی خواند و سپس به‌رغم مخالفت خانواده به سینما روی آورد و با هم‌فکران خود فرانسوا تروفو، کلود شابرول، ژاک ریوت و اریک رومر که بعدها همه از سرآمدان «موج نو» در سینمای فرانسه شدند، ماهنامه سینمایی «لا گازت دو سینما» را راه‌اندازی کردند و سپس به نشریه سینمایی معتبر «کایه دو سینما» پیوستند و در آن‌جا نقدهای سینمایی درخشانی نوشتند.

گدار نیز مانند پیکاسو، نقاش نامدار کوبیست چندین دوره‌ی کاری متفاوت داشت. دوران «موج نو»، که شصتمین سالگرد خود را جشن می‌گیرد، با فیلم‌هایی همچون «از نفس افتاده»، «تحقیر» و «پی‌یرو خله»؛ دوران گرایش به ژیگا ورتوف، فیلمساز آوانگارد شوروی با استفاده از دوربین برای فیلم‌برداری از زندگی روزمره، با فیلم‌هایی همچون «پراودا»، «بادی از شرق»، «ستیز در ایتالیا»، دوران گرایش به ویدئو با فیلم‌هایی همچون «اینجا و جایی دیگر»، «چطوری؟»، و در نهایت دوران فیلم‌های انتهایی همچون «افسوس بر من»، «حق خود را بگیر» و «تاریخ‌(های) سینما» که با ادبیات عجین‌اند.

این دوره‌ها را می‌توان به زیرمجموعه‌های فمینیستی نیز تقسیم کرد، با نقش‌آفرینی بازیگرانی همچون آنا کارینا، آن ویازمسکی و آن ماری میویل که همه به‌ترتیب همسرهای گدار شدند.

گدار در سال‌های نخستین فیلم‌سازی خود ساختارهای نوینی را در روایت داستان، بازی‌ بازیگران، جامپ‌کات‌های مکرر (پرش‌های ناگهانی در تدوین) و نیز بازی با صدا و موسیقی تجربه کرد و بعد در سال‌های پایانی دهه ۱۹۶۰ با شدت‌گرفتن گرایش‌های مارکسیستی و مائوئیستی‌اش فیلم‌هایش نیز جنون‌آمیز‌تر شدند. او از داستان و روایت فاصله گرفت و به سمت نوعی تعهد اجتماعی ایدئولوژی‌محور و زیبایی‌شناختی انقلابی سوق یافت و سینمایش کاملاً «تجربی» (experimental) شد. در این سال‌ها بود که فیلم‌هایی همچون «دو سه چیزی که از او می‌دانم»، «تعطیلات آخر هفته» و «چینی» را به‌روی پرده آورد.

دلبستگی گدار به ادبیات در تمام دوران فیلمسازی او، به‌ویژه در آخرین فیلم‌هایش و با بازی او با کلمات و مفاهیم آن‌ها برجسته است.

گدار با لبخند کودکانه‌اش ذهنی باهوش داشت. در سخنوری، با سیگار برگی بر لب‌ بسیار مجرب بود و با بلاغت حرف می‌زد و بر تصویر تسلط داشت. او همیشه بهترین مفسر کارهای خود بود.

گدار که در سلیقه سینمایی بسیار سخت‌گیر بود از فیلم‌سازان بزرگی چون اینگمار برگمان، نیکلاس ری، راجر پیر و ژان مارک تیبو دفاع می‌کرد.