مقاله و جستار معمولا برای ایجاد بحث و غنا بخشیدن به دنیای اندیشه نوشته میشود. با وجود این، چنین نوشتههایی باید خود بتوانند نقد شوند تا موضوع به بحث نهاده شده روشن تر شود و از نقایص احتمالی پیراسته گردد؛ و بگذارید بگوییم: حتّا اگر لازم باشد آن موضوع، کنار گذاشته شود. گاهی باید متن قدیمی با متون جدید بارورتر و به روز شود. موضوع بحث باید با نوشتن متونی که در حکمِ پاسخ اند، جلو برده شود، و نه اینکه سدّی جلوی آنها کشیده شود. مهمترین دلیل این امر این است که یادگیری بیشتر یک عمل اجتماعی و متقابل است تا یک رفتار و کنش فردی و درخود فروبسته.
با این همه، تا آنجا که میبینیم، چنین عادتی در اغلب نویسندگان پدید نیامده است. به ندرت به متنهایی برمی خوریم که با یکدیگر صحبت کنند. مقالات پُرنبض حاوی بحث دربارهی ایدهها کمتر منتشر میشوند. متون موجود بیشتر تکراریاند که استدلالها و برداشتهای تکراری را با کلمات مختلف بیان میکنند. حتّا کمتر به مقالات پرمایه پژوهش-محور برمیخوریم. از سوی دیگر، از آنجایی که در عصر رسانههای اجتماعی و اینترنت هستیم، انتظار میرود تعامل نویسنده-نویسنده و نویسنده-خواننده بیش از پیش افزایش یابد. اما به جای چنین تعاملی، به جای بحثهای متقابل، وضعیتی که بیشتر با آن مواجه هستیم، نادیده گرفتن متن، یا اثر هنری به مثابهی یک کلّیّت، عدم قابلیت نفوذ در لایههای مختلف متن یا اثر هنری، و عدم استفاده یا ناتوانی در به کارگرفتن نظریههای انتقادی و تحلیل ادبی یا هنری، و به جای آن توسّل به روشی است که میتوان آن را دست یازیدن به موچین برای پیشبرد پیش زمینهی ذهنیِ «تحلیلگر» نام نهاد.
قدیم امکان اظهار نظر خوانندگان در مورد کتابها و آثار هنری چندان وجود نداشت. شخصی که کتابی را میخواند یا فیلمی را میدید، نمیتوانست از نویسنده یا کارگردان انتقاد کند. زیرا از نظر فیزیکی چنین چیزی امکان پذیر نبود. از سوی دیگر نویسندگان یکدیگر را نقد میکردند و در مجلّات ادبی مقالات انتقادی مینوشتند. با این حال، خوانندهی عادّی در اینجا نیز نمیتوانست درگیر فرآیند نقد باشد. امروز نظرات خوانندگان را میتوان در رسانههای ادبی، و وبگاههای اینترنتی منتشر کرد، اما هنوز امکانات محدود است. فناوری امروزی و رسانههای اجتماعی، حوزهی وسیعی را در اختیار نویسنده قرار میدهد. امکان دریافت نظرات فوری در مورد آنچه نویسندهای مینویسد، وجود دارد. همچنین یادگیریِ نحوهی درکِ آنچه مینویسد، آسان است. اما مشکل اینجاست که نویسندگان اغلب استدلال اریژینال و بدیعی ندارند، عمدتا چنین دغدغهای ندارند. بدتر از آن، نویسنده هیچ دغدغهای برای درک شدن ندارد. علاوه بر این، به جای تولید فرهنگ، هنر و ادبیات، مقالات با گفتمان سیاسی ترجیح داده میشود.
البته همهی مشکلات مربوط به نویسنده نیست. خواننده نیز معمولا درک صحیحی از آنچه میخواند، ندارد. در واقع این دُورِ باطل در یک فضای ادبی- هنریِ برهوت است: بد نوشتن، خوانندگانِ بد تولید میکند؛ خوانندگانِ بد به نویسندگانِ بد خوراک میرسانند. بیشتر از همه اینجاست که یک تبادل متقابل وجود دارد. در جامعهی زیر تسلّط بازار، کالاها فروخته میشود، خواننده به جای اینکه خواننده باشد، اکنون مصرف کننده است و نویسنده فقط یک کارگر فکری است. همه چیز طبق قراردادهای بازار سرمایه داری پیش میرود. این است که نویسنده ایده تولید نمیکند، او فقط یک سری محصول ارائه میدهد. خواننده همچنان با محصولی که میخرد، نقش یک مصرف کننده را در بازار بازی میکند.
پرسش اصلی
بنابراین پرسش اصلی این است: چگونه یک نوشته مبتنی بر ایدهای اصیل و بدیع را بایستی پیشِ رو گذاشت؟ پاسخ به این پرسش ساده است: با مطالعهی دقیقِ متن، با تماشای دقیق و چندبارهی فیلم. ممکن است کسی صدها یا حتّا هزاران کتاب خوانده باشد. اما اگر آنها را به دقّت نخوانده باشد، اگر سطرهای آن کتاب در ذهنش جان نگرفته باشند و او با آن سطرها زندگی نکرده باشد، یا خودرا در محل برگزاری صحنههای فیلم قرار نداده باشد، یا در ذهنش با شخصیتهای فیلم گپ نزده باشد، و با آنان به یک پیاده رویِ ساده نرفته باشد، رسیدن به ایدههای اریژینال برایش دشوار خواهد بود. هر سطری که به آن توجّه نکند، رویش مکث نکند، در امتداد واژه هایش نَفَس نکشد، یک خواندن منفعلانه است و هیچ تفاوتی با تماشای یک سریال مبتذل تلویزیونی ندارد.
خواندن متن و تماشای فعّال سینما مستلزم حرکت رو به جلو با درانداختنِ طرح پرسش از متن یا فیلم است. گاهی اوقات باید به ارجاعات و منابعِ یاد شده در متن سرک کشید؛ این سرک کشیدنها گاه به زمان بیشتری از مطالعهی متنِ در دست نیازمند است. در اینجا هدف این است که به دنبال پاسخی برای سؤال مطرح شده در ذهن باشیم؛ این که بتوانیم دست کم یک سؤال را در ذهن شکل دهیم. مواظب باید بود اصطلاح خوانش انتقادی ما را گیج نکند. منظور حتما این نیست که در پیِ گرفتنِ عیب و ایراد از متن یا فیلم بر آییم. بیشتر منظور این است که دریابیم منظور نویسنده یا کارگردان در اینجا چه بوده، چه تناقضاتی در متن یا فیلم گنجانده، چه مفهومهایی را مطرح کرده است. یا کدام مفاهیم را از کنارشان رد شده وچرا آنها را توضیح نداده است، چرا به چیزهای دیگر پرداخته است. میخواهم بگویم: هنوز تا به نقطهی داوری برسیم، راه درازی در پیش است. البته امکان زیادی هست که در نقطهای از متن یا فیلم با موردی برخورد کنیم که نویسنده یا کارگردان از استدلال یا توصیفِ به کمال آن درمانده باشد. خواندن انتقادی این نخواهد بود که ما روی این نقاط مکث کنیم و آن را در مرکز نوشتهی خود قرار دهیم آن قدر که عکس بزرگ تر را از دست دهیم. این برداشتِ من از خواندن انتقادی است.
روزنامه نگاری با دیدن هزاران کتاب در کتابخانهی دریدا، از او میپرسد که: « آیا همهی آنها را خوانده ای؟ » فیلسوف پاسخ میدهد: «نه، من فقط سه تا از آنها را خواندهام، اما آنها را با دقّت خوانده ام.» باز به آغاز سخن برگردیم: تولید ایدههای اصیل و بدیع و حتّا درانداختنِ یک بحث جدید، بدون مطالعهی دقیق، فعّال و انتقادی، و بدونِ نگاه به نقدهای نوشته شدهی دیگر در بارهی موضوع بحث، بدون نگرشی خالی از پیشداوری و عاری از پیش زمینههای به تجربه نگذاشتهی ذهنیِ خود بسی دشوار و یا محال است.