حق به چه موجوداتی تعلق می‌گیرد؟ امروز سخن گفتن از حقوق انسان‌ها در گفتارهای اجتماعی سیاسی بسیار رایج است — هرروزه از حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق کودکان، حقوق اقلیت‌ها و حقوق بومیان و جز اینها می‌گوییم و می‌خوانیم و می‌شنویم. گامی فراتر این بوده که سخن از حق را از سطح انسانی فراتر برده و به موجودات نا-انسانی نیز بگسترانیم. برای نمونه، سخن از حقوق حیوانات هرچه بیش‌تر شنیده می‌شود. کسانی که رهیافتی زیست‌محور دارند ممکن است از این هم فراتر رفته و همه‌ی موجودات زنده یعنی جملگیِ حیوانات و گیاهان را صاحب حق بدانند. کسانی هم هستند که رهیافتی زیست‌بوم‌محور و حتا کل‌نگر دارند و زیست‌بوم‌ها و همه‌ی هستومندهای طبیعی و کل طبیعت را دارای حق می‌دانند. 

در دوران معاصر بود که ایده‌ی حقوق طبیعت کم‌کم به درون گفتمان حقوقی و اخلاقی پا گذاشت و در دو دهه‌ی اخیر این ایده جاپای خود را محکم کرده است. در تاریخچه‌ی این ایده در دوران معاصر معمولاً مهم‌ترین اثر را مقاله‌ای از کریستفر د. اِستون می‌دانند با عنوان «آیا درختان باید موضعی داشته باشند؟—به‌سوی حقوق قانونی برای موجودات طبیعی» که به سال ۱۹۷۲ منتشر شد. چنان‌که اِستون در این مقاله نشان می‌دهد تا آن زمان هنوز حرف و حدیث‌ها درباره‌ی حقوق طبیعت و موجودات طبیعی از بیان احساسات و دلنگرانی‌هایی برای طبیعت چندان فراتر نمی‌رفته است. 

امروزه اما دیگر ایده‌ی حقوق طبیعت ایده‌ای جاافتاده است. در سال‌های اخیر کشورها و سامانه‌های قضاییِ گوناگونی در سراسر جهان هنجارهایی در زمینه‌ی حقوق طبیعت را پذیرفته‌اند یعنی حقوق قانونی برای طبیعت و موجودات طبیعی — برای نمونه، رودخانه‌‌ها و جنگل‌ها و زیست‌بوم‌ها — را به رسمیت شناخته‌اند. با این حال اما این ایده که چنان چیزهای طبیعی حق‌دار یا ذی‌حق هستند هنوز برای بسیاری از ما غریب و ناآشنا و حتا خلاف عقل سلیم می‌نماید؛ هنوز این ایده بسیار انقلابی و سنت‌شکن می‌نماید.

کتاب حقوق طبیعت

رهیافتی جدی و سنجشگرانه به ایده‌ی حقوق طبیعت و هستومندهای طبیعی را در کتابِ حقوق طبیعت: بررسیِ دوباره می‌توان یافت که به‌تازگی در انتشارات راتلج منتشر شده است. شماری از نویسندگان از چندین شاخه‌ی پژوهش در این کتاب قلم زده‌، ظرفیت‌ها و توانش‌های ایده‌ی حقوق طبیعت را واکاویده، و نشان داده‌اند که این ایده ممکن است مفاهیم حقوقی، درک ما از حق و ذی‌حق بودن، و بازشناخت یا به‌رسمیت‌شناسیِ حق در سامانه‌های حقوقی را از بن و پایه دگرگون کند.

ByDaniel P. Corrigan, Markku Oksanen: Rights of Nature. A Re-examination. London 2021
Daniel P. Corrigan, Markku Oksanen: Rights of Nature. A Re-examination. London 2021

با خواندنِ این کتاب می‌توان فهمید که از سال ۱۹۷۲ یعنی زمانی که اِستون آن مقاله‌ی آغازگر و طرح‌انداز را در زمینه‌ی حقوق طبیعت نوشت تاکنون چه پیشرفت‌هایی در این زمینه به انجام رسیده است. فصل‌های این کتاب به ما نشان می‌دهد که از آن زمان تاکنون چگونه و از طریق چه موضوع‌ها و اصول و مفاهیمی حقوق طبیعت در پهنه‌های گوناگون — از پهنه‌ی حقوق گرفته تا فلسفه و علوم اجتماعی — به کار رفته و پرورانده شده است. از این گذشته، این کتاب ما را با بسی نمونه‌ها و رخدادهای حقوقی در دهه‌های اخیر که به ایده‌ی حقوق طبیعت مربوط هستند — برای مثال، خدمات بوم‌سازگان (ecosystem services)ِ، اندیشه‌ی بومی، و احیای زیست‌بوم — آشنا می‌کند.

در این کتاب رویکردی فراگیر به ایده‌ی حقوق طبیعت ارائه شده و این ایده از گونه‌گون نظرگاه‌های حقوقی و سیاسی و فلسفی و اجتماعی بررسی و واکاوی شده است. در فصل یکم حقوق طبیعت در ارتباط با مفهوم‌های «شخصیت حقوقی» و «عاملیت حقوقی» بررسی شده است. در فصل دوم نویسندگان به‌طورمشخص متمرکز می‌شود بر این پرسش که ایده‌ی حقوق طبیعت چگونه در دهه‌های اخیر بسط و گسترش یافته، و عوامل دخیل در این زمینه — از جمله نقش نگرش‌های فلسفی و فرهنگی و معنویت‌گرا — را شناسایی می‌کند. در فصل سوم ارتباط میانِ بومی‌اندیشی یا اندیشه‌ی بومیان با پرورش ایده‌ی حقوق طبیعت واکاوی می‌شود. در این فصل مطالعه‌ای موردی درباره‌ی حقوق طبیعت در کشور اکوادور بسیار خواندنی است. اکوادور تنها کشوری است که حقوق طبیعت را در قانون اساسیِ خود گنجانده است. جالب است که ایده‌ی حقوق طبیعت در اکوادور پیوندی آشکار با اندیشه‌ی بومیان در این کشور دارد.

در فصل چهارم نویسنده مفهوم حقوق طبیعت را با تمرکز بر حقوق آب‌های طبیعی — برای مثال، حقوق رودخانه‌ها — به بوته‌ی واکاوی می‌گیرد و بررسی می‌کند که آیا این ایده که بخش‌های طبیعت را شخصیت‌های حقوقی بدانیم می‌تواند سازوار باشد و آیا این کار دستاوردی برای طبیعت دارد.

در فصل پنجم دو گونه بسط  در ایده‌ی حقوق طبیعت بررسی می‌شود: یکی بسطی در سطح نظری که با اثر کریستوفر اِستون آغاز شد، و دیگری بسطی در سطح عملی که مثال بارزش گنجاندنِ حقوق طبیعت در قانون اساسیِ اکوادور در سال ۲۰۰۸ است. نویسنده استدلال می‌کند که با نظر به نمونه‌ها در این زمینه می‌شود فهمید که ایده‌ی حقوق طبیعت همیشه برای دفاع از طبیعت به کار گرفته نمی‌شود بلکه هدف از طرح و به‌کارگیریِ این ایده ممکن است از نمونه‌ای به نمونه‌ی دیگر متفاوت باشد.

در فصل‌های ششم و هفتم ایده‌ی حقوق طبیعت در ارتباط با ایده‌ی حقوق بشر بررسی می‌شود. در فصل ششم نویسنده  نشان می‌دهد که در حال حاضر چه چشم‌اندازی برای درهم‌آمیزیِ این‌دو هست. سپس در فصل هفتم نویسنده گونه‌ای انگاشت از حقوق طبیعت را بر اساس جهان‌میهنی ارائه می‌دهد.

در فصل‌ هشتم نویسنده ایده‌ی حقوق طبیعت را در ارتباط با احیا و بازسازیِ زیست‌بوم‌ها بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که آیا رهیافتی حق-بنیاد در زمینه‌ی احیای زیست‌بوم ممکن است نتیجه‌بخش باشد. در فصل‌های نهم و دهم نگاهی نقادانه به ایده‌ی حقوق طبیعت را می‌یابیم. در فصل نهم نویسنده شک و تردیدهایی درمی‌افکند در این باره که بتوان حق را به طبیعت یا ‌پاره‌هایی از طبیعت نسبت داد، و نیز در اینکه این کار اصلاً‌ سودی برای طبیعت دارد. با این حال نویسنده می‌پذیرد که انگیزه‌ی اصلی برای اتصافِ حق به طبیعت انگیزه‌ی درستی بوده که باید با چارچوب حقوقیِ مناسبی همراه شود. سپس در فصل دهم نویسنده بررسی می‌کند که آیا می‌توان در مقابل ایرادها و اشکال‌ها از ایده‌ی حقوق طبیعت دفاع کرد یا نه، و نشان می‌دهد که این کار ممکن است آسان و حتا شدنی نباشد. سرانجام فصل پایانی به‌طورمشخص بر مقاله‌ی کریستفر اِستون متمرکز می‌شود و پرسش‌هایی چند درباره‌ی انگیزه‌های اِستون، انقلابی که او ‌کوشید پدید آورد، کار او در آوردنِ ایده‌ی حقوق طبیعت به پهنه‌ی اندیشه، استدلال‌ها و گفتارپردازی‌های او در این مقاله، و ارتباط اثر او با دمکراسیِ زیست‌محیطی طرح و بررسی می‌شود.

از پیشگفتار کتاب

“حقوق طبیعت ناظر به این ایده است که طبیعت یا هستومندهای طبیعی و احتمالاً‌ فرایندهای طبیعی در جایگاهی هستند که می‌توان آنها را دارای حق دانست و آنها را نیز در کنش‌هایمان و هم در رویکردهایمان لحاظ کرد. گرچه‌ی ایده‌ی حقوق طبیعت یکسره نو نیست، اما در طیِ چند دهه‌ی گذشته، و به‌ویژه از آغاز هزاره‌ی جدید، بوده که این ایده بسط و گسترش یافته است.

آنچه الهام‌بخشِ بسط این ایده در دهه‌های اخیر بوده، دست‌کم در برخی نمونه‌ها، ایده‌هایی بوده که در فلسفه‌های بومیان یافت می‌شود. با این روی اما مفهوم «حق» در این فلسفه‌های بومی جایی نداشته است. اگر بخواهیم بر طبقِ تاریخ‌نگاری‌های رایج یا روایت‌هایی که در کتاب‌های درسی می‌آید بگوییم، «حق» برساخته‌ای غربی و فردگرایانه است. چنان‌که هربرت هارت در مقاله‌ی «آیا هیچ حق طبیعی وجود دارد؟» می‌گوید، «عموماً‌ تصور بر این است که افراد هستند که ‌حق‌دار یا صاحب حق هستند یا حق به آنها تعلق می‌گیرد…».

معمولاً در قانون اساسیِ کشورها حقوق در شکل حقوق بنیادین یا اساسی که هر انسانی دارد آمده است و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادیِ انسانها را مشروعیت میبخشد. با این حال اما از دورانی بهقدمتِ روم باستان قلمروهای سیاسی و شرکتها و دیگر نهادهای جمعی هم ذیحق شمرده شدهاند. امروزه دربارهی حقوق گروهیبرای مثال، حقوق بومیانگفتوگوهایی در جریان است. میشود حقوق حیوانات را آمیزهای دانست از مفهوم غربیِ حق و ایدهها یا فلسفههای کیهانشناختی که در میان بومیان رایج بوده و در آنها طبیعت یا هستومندهای طبیعی ذاتاً ارزشمند یا اخلاقاً ارجمند و زینرو شایستهی احترام و پاسداری شمرده میشوند. از آنجا که بر طبقِ ایدهی حقوق طبیعت لازم است که کارهای اقتصادی و دیگر فعالیتهای بشری که طبیعت را متأثر میکند محدود شوند، این حقوق ممکن است با حقوق انسانها ناسازگار افتند.”