برگرفته از تریبون زمانه *  

–––––––––––––––––––––––––––

–––––––––––––––––––––––––––

برخی برهه‌های تاریخی ایران معاصر از مشروطه تا امروز لحظه‌های قدرت‌نمایی آشکارِ به‌حاشیه‌رانده‌شدگانی بوده که معمولاً هم از نگاه خودشان و هم از نگاه دیگران ناتوان از اعمال قدرت در جامعه تلقی می‌شوند. دوره‌ی مشروطه تا برآمدن رضاشاه، سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، و سرانجام دوره‌ی انقلاب ۱۳۵۷ تا حدود سال ۱۳۶۰ از مهم‌ترین این برهه‌های تاریخی در ایران معاصر بوده است.

در هریک از این مقاطع شاهد تجربه‌ورزی‌های اجتماعی جدید فرودستان بودیم. هریک از این تجربه‌ها به فرودستان درک تازه‌ای از قدرت‌شان در جامعه داد. درک این که فرودست بودن و استثمار شدن سرنوشت ناگزیرشان نبوده و می‌بایست از حقوق و توانایی‌شان در شکل دادن به سرنوشت خویش آگاه شوند.

در این برهه‌ها برخی از به‌حاشیه‌‌رانده‌شده‌ها به درجات گوناگون دریافتند که دیگر نه هستی‌هایی مادون، ازکارافتاده و نیازمند ترحم، که انسان‌هایی توانمندند که می‌توانند سوژه‌های تغییر اجتماعی باشند و روش‌هایی بدیل برای سازمان‌دهی اقتصاد و اجتماع برسازند.

پرویز صداقت، اقتصاددان
پرویز صداقت، دبیر مجموعه

این تغییر نسبی در ذهنیت فرودستان اگر دوام می‌آورد می‌توانست پی‌آمدهای اجتماعی شگفت‌انگیزی برجای بگذارد. زیرا نه‌تنها کارگران و دیگر طبقات به‌حاشیه‌رانده‌شده را درگیر تفکری متفاوت درباره‌ی خودشان و دیگر طبقات و گروه‌های اجتماعی می‌ساخت، بلکه در تمامی سازوبرگ‌های قدرت و نیز جامعه‌ی مدنی شاهد شکل‌گیری نگرش‌ متفاوتی درباره‌ی فرودستان و نوع روابط قدرت با آن‌ها می‌شدیم و به عبارت دیگر کل جامعه به سرنوشت‌سازی به‌حاشیه‌رانده‌شده‌ها ایمان می‌آورد. با این همه، در هیچ یک از این برهه‌ها این تغییر دوام نیاورد و نتوانست به تجربه‌هایی پایا برای ازنو نوشتن سرنوشت مردم بدل شود.

این تجارب انقلابی، به کارگران و فرودستان درک تازه‌ای از قدرت‌ اجتماعی‌شان داد تا از نظر ذهنی قادر باشند برای دوره‌ای، فرودستی را چونان سرنوشت مقدّر خود نپذیرند، دربرابر استثمار شدن مقاومت و حقوق خود را مطالبه کنند. در این‌جا، تاریخ دیگر توالی سلسله‌ی قدرتمندانی که یکی پای بر جای دیگری می‌گذارد نیست، بلکه زندگی و تجربه‌های زیست مشترک مردمی‌ است که مشارکت‌کنندگان فعال در امور اجتماعی بوده‌اند.

در این میزگرد تلاش می‌کنیم روایت‌گر تاریخی باشیم که در آن گروه‌های فرودست و کارگران در مقام سوژه‌های تاریخ‌ساز عمل کردند. پرسش اصلی این است که در آن لحظات سرنوشت‌ساز بر این گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده چه گذشته است و چه درکی از خود و جایگاه اجتماعی‌شان پیدا کردند. از این تجارب چه می‌آموزیم؟ این دوره‌ها چه دستاوردی داشته است؟ چرا این دوره‌ها در اغلب پژوهش‌های تاریخی و اجتماعی نادیده گرفته می‌شوند؟ …

شرکت کنندگان در میزگرد: آصف بیات، ابراهیم توفیق، غلام خیابانی، پرویز صداقت

چکیده‌ی مباحث

آصف بیات: وقتی بی‌قدرتان تاریخ می‌سازند

آصف بیات، استاد جامعه‌شناسی، دانشگاه ایلینویز، نظریه‌پرداز جنبش‌های اجتماعی
آصف بیات، استاد جامعه‌شناسی، دانشگاه ایلینویز، نظریه‌پرداز جنبش‌های اجتماعی

شواهد تاریخی نشان می‌دهد که گروه‌های به‌حاشیه رانده شده و بی‌قدرتان در برخی رویدادهای تاریخی به منصه‌ی ظهور می‌رسند تا نقشی مبرم در دگرگونی‌های اجتماعی و سیاسی ایفا کنند. تجربه‌ی شوراهای کارگری در انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران (که در کتابم با عنوان کارگران و انقلاب ۵۷ از آن بحث کرده‌ام) نمونه‌ای از این موارد است. در شرایط بی‌ثباتی عمیق سیاسی و اقتصادی، کارگران صدها کارخانه را در اختیار گرفتند تا آن‌ها را از طریق شوراهای منتخب‌شان اداره کنند.

ابتکارات توده‌ای از این دست در گسست‌های تاریخی خاص – بحران‌های عمیق یا انقلاب‌ها – پدیدار می‌شوند؛ زمانی که مردم عادی عاملیت و سوژگی جدیدی می‌یابند و این حس را می‌یابند که رسالتی بر دوش دارند که برای مردم‌شان «کاری بکنند». آنان گردهم می‌آیند تا ابتکارهایی دموکراتیک شکل بدهند تا نیازهای مبرم‌شان را به‌مدد آن مطرح و به آنان یاری کند تا بخشی از مشکلات جامعه‌شان را اصلاح کنند. به‌رغم واکنش‌های خصمانه‌ی نخبگان اقتصادی و سیاسی، کنش‌های دموکراتیک و توده‌ای از این دست تمایل دارند میراثی ماندگار در حافظه و تاریخ مبارزات توده‌ای برجای بگذارند.

ابراهیم توفیق: انجمن‌‌های مشروطه/ایالتی-ولایتی و سیاست برابری

ابراهیم توفیق، پژوهشگر اجتماعی، دبیر مجموعه‌ی تاریخ انتقادی
ابراهیم توفیق، پژوهشگر اجتماعی، دبیر مجموعه‌ی تاریخ انتقادی

امروز در سال ۱۴۰۰ دیگر به‌سختی می‌‌توان برآمدهای اجتماعی دهه‌‌ی ۱۳۹۰ را از منظری نخبه‌‌گرا و دولت‌محور براساس کلیشه‌‌های هویتی و به‌‌مثابه شورش‌‌های کور حاشیه‌نشینان/لومپن‌ پرولتاریا، واگرایی قومی، خاص‌‌گرایی قبیله‌ای… سرکوب، خنثی، سیاست‌‌زدایی و ناچیز کرد. این برآمدهای اجتماعی نه‌تنها در قالب دوگانه‌‌های برسازنده‌‌ی میدان سیاست رسمی و مشروع: سنت‌‌گرایی-تجددخواهی، اقتدارگرایی-اصلاح‌‌طلبی، اسلامیسم-سکولاریسم، اصلاحات-انقلاب/سرنگونی، قابل توضیح و تبیین نیستند، بلکه فراروی از این دوگانه‌‌ها امکان کالبدشکافی و شالوده‌‌شکنی تاریخی آن‌ها را به‌وجود آورده‌‌اند. در این برآمدها ما با فریادهای برابری‌‌خواهانه‌‌ی «زمین و زندگی» در مقابل سیاست‌های فرودست‌‌سازانه‌‌ی طبقاتی، جنسیتی، قومیتی و فرهنگی‌‌ای روبرو هستیم که در نابرابری و پیرامونی‌‌سازی جغرافیایی-فضایی تجلی و تعین خاص پیدا می‌‌کنند، و قدمتی به‌درازای شکل‌‌گیری دولت-ملت در قرن چهاردهم دارند. فرض من این است که ما در برآمدهای اجتماعی دهه‌‌ی ۱۳۹۰ با تکرار نامشابه جنبش‌‌های برابری‌‌خواهانه‌‌ای روبرو هستیم که در مقاطع بحرانیِ مفصل‌‌زدایی دولت مدرن (دهه‌‌ی ۱۳۲۰ و سال‌‌های آغازین انقلاب ۱۳۵۷) امکان بروز می‌‌یافته‌‌اند.

در این گفتار می‌‌خواهم به‌منظور تبارشناسی خاستگاه جنبش‌‌ها و سیاست برابری در تاریخ معاصر ایران به بازخوانی انقلاب و رژیم کوتاه‌‌عمر مشروطه از منظر انجمن‌‌های مشروطه به‌طور کلی و انجمن‌های ایالتی-ولایتی به‌طور خاص بپردازم. این تجربه هرچند تحت شرایط نیمه‌‌استعماری ناکام ماند، اما به‌خوبی نشان می‌‌دهد که انتظام‌‌یابی تمرکزگرا و اقتدارگرای دولت مدرن در هیئت سلطنت پهلوی به‌هیچ‌‌رو سرنوشت محتوم و نتیجه‌‌ی آن‌چه تداوم استبداد تاریخی خوانده می‌‌شود نبود. در لحظه‌‌ی فروپاشی رژیم کهن انجمن‌‌های مشروطه و انجمن‌‌های ایالتی-ولایتی به فضای به صحنه آمدن رعایا و ناچیزانگاشتگان در گستره‌‌ی سرزمینی تبدیل می‌‌شوند و در پیوندی مولد و توأمان پرتنش با مجلس شورای ملی امکان بازآرایی و نوسازی برابری‌‌خواهانه و دمکراتیک ممالک محروسه و به این ترتیب تأسیس متفاوتِ دولت-‌ملت را به‌وجود می‌‌آورند.

غلام خیابانی: عصر استبداد، سرمایه‌داری و رسانه‌ها بدون دموکراسی

غلام خیابانی، پژوهشگر اجتماعی و رسانه‌ها، دانشگاه لندن
غلام خیابانی، پژوهشگر اجتماعی و رسانه‌ها، دانشگاه لندن

در یک قرن گذشته ایران تغییراتی زیادی را از سر گذرانده، تغییراتی چنان بزرگ که ایران پایان قرن چهارده از جهات مختلفی شباهت چندانی با گذشته ندارد. شمارش معکوس تحویل قرن جاری با کودتای اسفند ۱۲۹۹ آغاز شد، و با وجود تغییرات بزرگی که رخ داده، و صرف‌نظر از دیدگاه‌های مختلف درباره‌ی جدال بین «تجدد» و «سنت» در یک قرن گذشته، به‌جرأت می‌توان گفت که استبداد، این بزرگ‌ترین و خطرناک‌ترین «سنت» همچنان برجا مانده و بر گرده‌ی زندگان و مردگان کشورمان سنگینی می‌کند. استثنا بر این قاعده برهه‌هایی از تاریخ مدرن ایران است که ما شاهد ضعف قدرت مرکزی و ظهور و شکوفایی تشکل‌ها و رسانه‌های لگدمال‌شدگان بوده‌ایم. اگر به‌قول احمد شاملو «سکوت آدمی فقدان جهان و خدا است»، دوره‌های تنفس در ایران را می‌توان برهه‌هایی از تاریخ دانست که لگدمال شدگان تاریخ از حاشیه به مرکز آمدند و «غریو را تصویر» کردند. در قرنی که پشت سر گذاشتیم رسانه‌ها، مگر در برهه‌های تنفس، آزاد نبودند. در مباحث مربوط به نقش فرودستان به‌مثابه سوژه‌های تاریخ‌ساز معمولاً کمتر به شکاف بین پتانسیل و واقعیت پرداخته می‌شود. درست در همین شکاف است که اهمیت «آگاهی» و به‌طور مشخص نقش رسانه‌ها برجسته می‌شود. تاریخ دوره‌های تنفس تاریخ رسانه‌های روشنگر و سازمانگر، و تاریخ استبداد در ایران تاریخ سرکوب آنهاست.

ویدئوی گفت‌وگو:

لینک مطلب در تریبون زمانه

منبع اصلی: نقد اقتصاد سیاسی