“بازی در بازی” نوشته و به کارگردانی نیلوفر بیضایی در فرانکفورت روی صحنه رفت. عنوان نمایش “بازی در بازی” است ولی با تماشای آن متوجه می‌شویم که ما در حقیقت با سه بازی دو نفره روبرو هستیم. دو بازیگر اصلی تئاتر که کمابیش نقش سروان و زن رمان “عقل آبی” نوشته شهرنوش پارسی‌پور را تداعی می‌کنند، زن و مرد دیگری که از میان تماشاچیان وارد می‌شوند و می‌خواهند نقش خودشان را بازی کنند، و در کنار این‌ها، یک زوج دیگر که هم به عنوان گوینده و اعلام‌کننده برنامه نقش بازی می‌کنند و هم در لابه‌لا و در حال اجرای برنامه، گاه‌به‌گاه به روی صحنه می‌آیند و با رقص و حرکات خنده‌دار و سرگرم‌کننده و نیز کودکانه نگاه‌ها را به سوی خود معطوف می‌کنند. وقتی می‌گوییم کودکانه، در حقیقت اصل مطلب را بازگو کرده‌ایم. چرا که آن‌ها در عین حضور آن‌چنانی خود روی صحنه، به عنوان مثال به عنوان تداعی‌گر طبیعت فراموش‌شده انسانی، می‌توانند از جنگ و جدال‌های فرسایشی زنانه مردانه، از تقسیمات جاافتاده و اندرونی شده به دور باشند.

بازی در بازی

شنبه و یکشنبه ۳۰ و ۳۱ اکتبر سال جاری نمایش تازه‌ای از نیلوفر بیضایی با نام «بازی در بازی» در تماشاخانه گالوس فرانکفورت آلمان روی صحنه رفت. این نمایش ارجاعاتی هم به رمان «عقل آبی» شهرنوش پارسی‌پور دارد. موضوع این نمایش رابطه بین زن و مرد و مسأله قدرت است.
نیلوفر بیضایی می‌گوید: «نمایشی آغاز می‌شود و در طول اجرای آن بازیگر زن، بازی را قطع می‌کند و حاضر نیست به اجرا ادامه بدهد. او از نقش خود راضی نیست و توضیح می‌دهد که قرار بوده نمایش دیگری بر اساس رمان عقل آبی شهرنوش پارسی‌پور اجرا شود. از اینجا جدل میان بازیگر زن و بازیگر مرد آغاز می‌شود.»
نمایش «بازی در بازی» نوشته نیلوفر بیضایی است و خود او هم کارگردانی این نمایش را به عهده دارد. شیلان شهبازی، حمید سیاح‌زاده، ستاره سهیلی، مرتضی مجتهدی، ملیحه بابایی، هرمین عشقی و حمیدرضا مهنانی در این نمایش هنرنمایی می‌کنند.
پیش از بحران همه‌گیری ویروس کرونا در کشورهای غربی، نیلوفر بیضایی نمایش «اگر که عشق گناه است» را در تماشاخانه گالوس فرانکفورت روی صحنه برده بود. در این نمایش شاعران زن فارسی‌زبان از افغانستان، تاجیکستان و ایران از دوره‌های مختلف با یکدیگر روبرو می‌شوند و اندیشه‌ها و آرزوها و زندگی‌هایشان را با هم و با ما در میان می‌گذارند.
نیلوفر بیضایی از سال ۱۹۸۵ در تبعید در آلمان به‌سر می‌برد. او در رشته‌های ادبیات آلمانی، تئاتر- سینما و تلویزیون و تعلیم و تربیت از دانشگاه فرانکفورت تحصیل کرده و در سال ۱۹۹۴ گروه تئا‌تر دریچه را پایه‌گذاری کرد و به نمایش‌نامه‌نویسی و کارگردانی تئا‌تر پرداخت. از مهم‌ترین مضامین آثار نمایشی او هویت‌جویی و بیگانگی انسان ایرانی، مشکلات اجتماعی و خانوادگی زنان در پیش‌زمینه تبعیض جنسیتی و نیز حقوق اقلیت‌های مذهبی و جنسی است.

البته این نقش در نگاه اول همان چیزی است که ظاهرا دلقک‌‌ها در تئاتر سنتی و کلاسیک به عهده می‌گیرند؛ سرگرم کردن تماشاگران با حرکات و ادا و اطوارهای خنده‌دار. ولی به‌زودی متوجه می‌شویم که وظیفه‌ آن‌ها بسی وسیع‌تر است. یعنی علاوه بر این که به عنوان راوی، نمایش را افتتاح و به پایان می‌رسانند، می‌توانند به موازات دو زوج دیگر، و گاهی پابه‌پای آن‌ها، نقشی را ایفا کنند که در حقیقت تصحیح زندگی خشن آن‌ها و دعوتی است به رنگ، سادگی، سبکی و سبکبالی. انگار که چیزی را که دیگران در درون خود دفن کرده‌اند، این دو باز، و هر بار از نو، به روی صحنه می‌آورند و به رخ‌‌شان می‌کشند.

“ایده‌های بزرگ گاهی چنان انسان را پر می‌کنند که جایی برای خواسته‌های کوچک نمی‌ماند. ” این جمله “عقل آبی” که در نمایش نیز نقشی کلیدی ایفا می‌کند، بیشتر زمانی اهمیت پیدا می‌کند که واقف باشیم زندگی ما، روابط‌مان، احساسات‌مان، از جزئیاتی ساخته می‌شوند که در این تقسیم‌بندی‌های تاریخی، در این “ایده‌های بزرگ”، هرگز جایگاهی ندارند، و مجموعه این جزئیات، این رویاها، گاهی می‌توانند آن چنان بزرگ شوند که خود به فاجعه‌های کوچک و بزرگ روزمره بدون پاسخ و بدون نتیجه منتهی شوند.

یکی از مهارت‌های درخشان نیلوفر بیضایی در کارگردانی “بازی در بازی”، ایده‌ی ارائه چنین نقشی است که هم بیننده را با وجه فراموش شده خودش آشنا می‌کند و هم او را می‌خنداند. سه زوج که سه شکل زندگی انسان‌های متفاوت هستند، می‌توانند هم‌زمان سه لایه زندگی یک انسان را نیز تداعی ‌کنند: آن چیزی که واقعا هست، آن چیزی که ارائه می‌دهد، و آن آخری که معمولا در عمیق‌ترین لایه‌های هستی‌اش پنهان می‌ماند.

نیلوفر بیضایی، همان‌طور که در “عقل آبی” هم کمابیش می‌بینیم، نشان می‌دهد که حذف زنانگی از مرد و حذف مردانگی از زن، و تبدیل زن و مرد به موجوداتی مکانیکی که قربانی توهمات و ایده‌های ساخته و پرداخته تاریخی خود هستند، نه تنها در زندگی واقعی، مثلا به آن‌گونه که در وجود زوج حاضر در تماشاچیان می‌بینیم، حضور پررنگی دارد، بلکه در اساس، ساخته و پرداخته اندیشه‌ای است که به عنوان فعال مایشاء، پایه‌هایش را در ادبیات و فرهنگ و هنر، و در همان “ایده‌های بزرگ” دارد که بسیاری از وجوه زندگی را حذف می‌کند و زاویه نگاهش بر اساس تقسیم انسان‌ها به زن و مرد و دادن وظایف مشخص به این یا آن و سلب وظایفی از این یا از آن دیگری، و دور کردن آن‌ها از نیازهایی است که عموما و لزوما ربطی به جنس ندارد. این جاست که می‌بینیم رفتن دو نفر واقعی و “غیر بازیگر” به روی صحنه و کوشش در واردن کردن واقعیت به یک اثر هنری، در عمل چیزی نیست که صحنه را چندان تغییر دهد. نهایتش این است که بازی در سطح و سطوح دیگر ادامه می‌یابد، بدون این که شکلش، به جد، عوض شود. اتفاقی که می‌افتد این است که تداخل موقعیت‌ها صورت می‌گیرد، یعنی همان تقسیم‌بندی که در بیرون صحنه بوده، این بار به روی صحنه می‌آید، همان‌طور که آن چه از ابتدا بر صحنه بوده است، عملا خود، از پیش، عامل آن دیگری و تقویت‌کننده آن بوده است.

در نمایشنامه “شش شخصیت در جستجوی یک نویسنده” اثر معروف لوئیجی پیراندلو، می‌بینیم که هنر، دقیقا به خاطر هنری بودنش، واقعیت را به شکل دیگری در می‌آورد. بازیگران این نمایشنامه ایتالیایی در حال تمرین یک صحنه تئاتر (که البته آن هم از پیراندلو است!) ناگهان با این واقعیت مواجهه می‌شوند که یک خانواده شش نفره قصد حضور و بازی روی صحنه دارد. ولی نمایش به وسیله این خانواده نیز، که قرار است نمایان‌گر واقعیت بر روی صحنه تئاتر باشد، به یک بازی در کنار آن اولی، و حتی به جای آن اولی، تبدیل می‌شود. این که افرادی با نقش واقعی خود وارد صحنه شوند و بازیگران نقش‌های خیالی را به عقب برانند، در حقیقت به معنای بر‌هم زدن مرزهای میان واقعیت و تخیل است. و این یعنی شک و تردید به آن‌چه اسمش را واقعی گذاشته‌ایم. از نظر تکنیکی همین مسئله در نمایش “بازی در بازی” نیز، هر چند به شیوه دیگری، اتفاق می‌افتد. با این تفاوت که در این‌جا تکیه کارگردان ایرانی ساکن آلمان بر وجوهی دیگر، و تأییدی بر تداوم مشکل در وجه عملی و واقعی زندگی از یک طرف، و در صحنه گسترده هنری و فکری و اندیشه‌ورزی انسان ایرانی از طرف دیگر است.

“ایده‌های بزرگ گاهی چنان انسان را پر می‌کنند که جایی برای خواسته‌های کوچک نمی‌ماند. ” این جمله “عقل آبی” که در نمایش نیز نقشی کلیدی ایفا می‌کند، بیشتر زمانی اهمیت پیدا می‌کند که واقف باشیم زندگی ما، روابط‌مان، احساسات‌مان، از جزئیاتی ساخته می‌شوند که در این تقسیم‌بندی‌های تاریخی، در این “ایده‌های بزرگ”، هرگز جایگاهی ندارند، و مجموعه این جزئیات، این رویاها، گاهی می‌توانند آن چنان بزرگ شوند که خود به فاجعه‌های کوچک و بزرگ روزمره بدون پاسخ و بدون نتیجه منتهی شوند.

در دقایق آخر، نمایش کمابیش از تب و تاب می‌افتد و شخصیت‌ها ـ هم بازیگران اصلی و هم بازیگران فرعی، آرام می‌گیرند. ظاهرا ختم ماجرا و ماجراها به خوبی و پایانی خوش. ولی آرامشِ کمابیش بازیافته و حتی عکس دسته‌جمعی چیزی را از دید تماشاگر پنهان نمی‌کند. در عکس دسته‌جمعی، ما باز هم با سه دنیای متفاوت انسانها، در کنار هم، رویاروی هم، و در تداخل با هم، روبه‌رو هستیم. عکس دسته‌جمعی در “کافه‌ای که وجود ندارد”، تلاشی است برای به‌خود آمدن، برای اندیشیدن از نو، ولی در عین حال چیزی نیست جز آرام گرفتن هر شش بازیگر زیر یک چترِ لاپوشانی‌کننده با حفظ همان نقش‌های مهر و موم شده پیشین. این آمادگی تقریبا بدون هیاهو برای گرفتن عکس دسته‌جمعی شاید همان ژستی باشد که ما همیشه به دیگران ارائه می‌دهیم: پنهان کردن آن چه باید باید پنهان بماند.

پی‌نوشت: این نمایش زیبا در روزهای سی‌ام و سی‌ویکم اکتبر با بازیگری ستاره سهیلی ملیحه بابایی، حمید سیاح زاده، هرمین عشقی، شیلان شهبازی، مرتضی مجتهدی و حمیدرضا مهنانی به اجرا در آمد. در آخر نمایش به نشانه احترام به فرهنگ کسرایی، هنرمند از دست رفته، که نیلوفر بیضایی برای اولین بار نمایشی بدون حضور او اجرا کرده بود، عکسی از وی به روی صحنه آورده شد.

اجرای بعدی این نمایش در تاریخ ۲۱ نوامبر در کلن و در تاریخ ۲۸ نوامبر در فرانکفورت خواهد بود.