سام محمودی سرابی – مقصود هایدگر از “موضع متافیزیکی بنیادی” چیست؟ مؤلفههای دیدگاه فیلسوف بنیادیاندیش کداماند؟
در بخش سوم گفتوگو با ایرج قانونی به چنین پرسشهایی پرداختیم. مناسبت این گفتوگو، که اینک بخش آخر آن را میخوانید، انتشار مجلد دوم کتاب نیچه اثر مارتین هایدگر به ترجمه ایرج قانونی است.
عنوان بخش نخست گفتوگو “زبان هایدگر” بود، عنوان بخش دوم “نیچه هایدگر” و عنوان بخش سوم “اندیشه بر بنیاد”.
موضوع اصلی بخش چهارم گفتوگو با ایرج قانونی، مشکل ترجمه است.
سام محمودی سرابی: پرسشی که میتوان درباره ترجمه این کتاب و دشواریهای برگردان آن به فارسی مطرح کرد این است که عمده چالش شما در برگردان این کتاب از حیث هماهنگی میان «دقت و رعایت در امانت» و «ارائه یک متن روان و خوشخوان در زبان فارسی» چه بوده است؟
ایرج قانونی: عمده چالش من همین حفظ تعادل و هماهنگی بین این دو بوده و این یک کار عملی و تجربی است صورتبندی نظری خاصی برای بیان آن ندارم. فقط امیدوارم توانسته باشم به این هدف برسم.
بگذارید مسئله را طور دیگری مطرح کنم. زمانی هایدگر در مواجهه با ترجمه انگلیسی کتاب «هستی و زمان» آن را به پشت فرش ایرانی تشبیه کرده بود چه اینکه باوجود همسایگی دستوری و حتی فکری این دوزبان (آلمانی و انگلیسی) برگردان مقرون به صحت برخی مفاهیم خاص هایدگری عملا غیرممکن میشود. حال پرسیدنی است که اساسا شما تا چه حدی با این دشواری زبان هایدگر کنار آمدهاید؟
اولا به گواهی مترجمان انگلیسی “چیست آنچه تفکر خوانند؟ ” در آخر مقدمهای که بر ترجمه خود نوشتهاند، هایدگر زبان انگلیسیاش خوب نبود و از این رو با آنکه آنها با او سر بعضی از عبارات و تاکیدها و مفهومها مشورت کردهاند، اما با این وصف به خود حق نمیدهند که ترجمهی خود را موثق بدانند به این معنا که بخواهند آن را به تأیید هایدگر رسیده اعلان کنند. وقتی وضع در مورد این کتاب بسیار آسان هایدگر چنین است در مورد هستی و زمانِ او به طریق اولی چنین است. وقتی شما زبانی را خوب نمیدانید و کتابی مثل این را به دست میگیرد که بخوانید مثل کسی میمانید که چشم هایش ضعیف است و بدون عینک میخواهد یک قالی زیبای ایرانی را ببیند. معلوم است که رنگهای قالی آن جلا را ندارند. مثل این است که پشت قالی را به شما نشان دادهاند. این در مورد این نظر او در مورد ترجمهی اول هستی و زمان، که البته به این معنی نیست که این ترجمه موفق بوده که اگر میبود و اشکال نمیداشت (با آنکه حدود ۷سال و نیم وقت صرف ترجمهاش شده بود) خانم «جوان استامبو» لازم نمیدید دوباره آن را ترجمه کند و گاه حتی عینا عبارات مترجم نخست را در ترجمه خود بیاورد. خانم استامبو که صلاحیتش در این زمینه از هایدگر بیشتر است آن ترجمه را هم رد میکند و هم در بعضی مواضع آن قدر قبول دارد که عین عبارات آن را نقل میکند.
ثانیا هایدگر همان طور که با جملهای در “چیست آنچه تفکرخوانند؟ ” متذکر میشود ترجمه کردن بدون تفسیرکردن میسر نیست، که به یک معنی، توضیحی است دربارهی ترجمههای خودش از متون یونانی که چندان اهل فن را خوش نمیآید. اما به ویژه در مورد فیلسوفان بزرگ که خود او نیز یکی از آنهاست و ترجمهی آثار آنها، باید از ترجمه به مثابه رویارویی سخن گفت. آخرْ کار به رویارویی میکشد. یعنی در مقابل متن او چارهای جز رویارویی با مفاهیم پیچیدهی درهم تنیده ندارید. پیداکردن واحدهای مستقل معنا و نسبت آنها با هم در هر مورد، تاکیدهای مفهومی، طفرههای آشکار و نهان، ایجاز، ردّ مفهومها را در غنای آنها گرفتن و در آن پایمردی کردن، درک تعامل لایههای معنا لازمهاش تحلیل متن است و این یعنی اندیشیدن. اصلا تفسیر یک متن یعنی همان کاری که هایدگر پیش شرط ترجمه میداند بدون تفکر و حتی پژوهش و رجوع مدام به متون پیوستهی دیگر ممکن نیست.در این مقام نه یک متن که متنها پیش روی خود دارید.
عموماً در مورد تفاوتهای شکلی اندیشههای دو فیلسوف مؤسس قرن بیستم یعنی هایدگر و ویتگنشتاین در شرح دشواریهای فلسفه آنها چنین عنوان میشود که اساسا هایدگر (درمقام متفکر فلسفهء قارهای) از درِ زبان وارد خانه وجود میشود (که احتمالا به گزاره مشهور او یعنی « زبان، خانه وجود است» اشاره دارد) و ویتگنشتاین بهعنوان مهمترین متفکر فلسفه تحلیلی با عبور از در (یا دروازه) وجود به جهان زبان وارد میشود. شما از جمله معدود مترجمانی هستید که با آثار هردو آنها دست و پنجه نرم کردهاید از این حیث پرسیدنی است که به باور شما این تبیینها تاچهحدی مقرون به صحت هستند؟ آیا میتوان این دشواری آثار این دو فیلسوف (بهویژه هایدگر) ناشی از زبانمحوری آنهاست و در مورد هایدگر تا چهحدی از نگاه ریزبین پدیدارشناختی (بنیادهای نظریاش) او حکایت دارد؟
من نمیدانم این تز چه کسی است و دلایلش چیست. هر روز در جهان درباره این دو فیلسوف رساله و مقاله مینویسند و اظهارنظر میکنند. این نظر شایعی نیست. مادام که دلایل قائل این قول را ندانم نمیتوانم نظر بدهم. چون در وهلهی نخست به نظر یک زبانبازی میآید، به ویژه در گزارهی زوری و به تکلف صادر شده دوم. برای اینکه وارونهی اولی شود حالا که هایدگر از درِ زبان وارد خانهی وجود شده ویتگنشتاین، که اصلا به آن معنا دربارهی وجود و خانهی وجود بحث نمیکرد، لابد بدون اینکه خود بخواهد و بداند، باید از درِ مقابل و درِ وجود وارد “جهان زبان” شود. اما پرسش این است که این چه اهمیتی دارد همه از در وجود وارد جهان زبان، فرهنگ، سیاست و خلاصه جهانِ زندگی میشوند مگر مفهوم وجود مراد باشد که ابتدا پیدا کردن این مفهوم در مباحث ویتگنشتاین و اثبات اهمیتش برای او در افکارش، اهمیتی هم ارز با هایدگر، لازم میآید و سپس بیان ویژگیهای آن وسپس تطبیق و تطابق و اخذ چنین نتیجهگیریهایی. اما از اینها گذشته به طور قطع یکی از دلایل دشورای مواجهه با هایدگر برای همه، چه آلمانی زبان و چه به طریق اولی غیرآلمانی زبانها همان سدَ زبان است سدَِ زبانِ گاه
البته روش پدیدارشناختی خواه ناخواه به این دشواری زبانی دامن میزند…
اتفاقا به اعتقاد من این دشواری دخلی به روش پدیدارشناسی ندارد و زائیده آن نیست بلکه همانطور که پیشتر عنوان شد؛ این دشواری محصول سدَ زبان است سدِ زبانِ گاه اختصاصی او.
ترجمه این دشواریهای مفهومیـزبانی در زبان فارسی مترجم را با چه مسائلی و مشکلاتی مواجه میسازد؟
دشواریهای بسیاری دارد که دیگران در باب آن به اندازهی کافی سخن گفتهاند. حرف تازهای دراین زمینه ندارم. من بسته به مورد با دشواریها روبرو میشوم.
پس اجازه بدهید به شکلی موردی بحث را پیش ببریم. معمولاً در برگردان متون فلسفی، بهویژه فلسفه قارهای و فیلسوفان آلمانی، با مفاهیمی مواجه میشویم که هیچ معادل فارسی ندارند و طبیعی است که نخستین راه عدم ترجمه آن مفهوم به فارسی و دادن پینوشتهای مطوّل در شرح آن است تامگر یک مفهوم کلیدی نظیر دازاین (Dasein) در یک تا دو پاراگراف قابل درک باشد و در موارد دیگر (چنانکه حضرتعالی مثلا در مورد Selbstherausstellung در صفحه ۳۸ مجلد دوم کتاب حاضر، آنرا رعنایی کردن ترجمه کردهاید) یک برنهاده انتخاب و چند معادل دیگر در پینویس ذکر میشود. حال باید پرسید که چگونه میتوان درمورد معادلگزینی بر مفاهیم هایدگری بهلحاظ بنیادهای نظری او و رعایت وسواس او در انتخاب واژه به اجماع رسید و از عهده ترجمه برآمد؟
اولا همیشه این طور نیست که ما واژهای را نداشته باشیم. ما در مقابل دیسکور که ابدا واژهای نیست که فوکو آن را از خودش درآورده باشد و قبلا در زبان فرانسه بوده و دکارت دیسکور در متد را نوشته بود که به فارسی محمدعلی فروغی آن را به گفتار در روش ترجمه کرده بود؛ ترجمهای متین و جاافتاده و کاملا فارسی. ما خوب بود این لفظ را از دست نمیدادیم و به آن برگردان بیاعتنا نمیبودیم. ما میتوانستیم بر “گفتار” همان معنایی را بار کنیم که فوکو بر لفظ کهن دیسکور بار کرده بود و معادل “گفتمان” را بر وزن “ساختمان” نمیساختیم که به نظر میرسد خلاصه شدهی “گفتهمان” با حذف “ه” از آن است، به همین سادگی هیچ خلاقیتی هم در این ساخت و ساز وجود ندارد (البته از حق نباید گذشت که سازندهاش هم مدعی چنین خلاقیتی نشده است ) و هیچ معنای ویژهای به چشم نمیخورد که صلاحیت این را داشته باشد که به جای دیسکور فوکو بنشیند. متأسفانه این واژه امروزه نه فقط به جای گفتگو به کار میرود بلکه حتی به جای خود گفتار بهکار میرود. مترجمان و روزنامه نگاران هرجا دیسکور میبینند خودشان را راحت میکنند و به جایش میگذارند: «گفتمان» آن هم نابجا. مثلا در این مورد که پای گفتاری درمیان است که به طور مثال لکان در یکی دو صفحه بحث خود به راه انداخته و اصلا موضعی است که نویسنده دارد بهموارد شیادی او که کم هم نیست اشاره میکند و اصلا این گفتار بهمثابه شیادی متعلق به خود اوست و گسسته از گفتار رایج علمی است و با گفتار دیگران نپیوسته و با دیسکور فوکو شدن فرسنگها فاصله دارد. غبن این است که این واژه بعد از به قتل رساندن واژهی “گفتار” در زبان فارسی در نوشتهها همهگیر شده است، گو اینکه در محاوره هنوز نتوانسته پشت لفظ “گفتگو” را به زمین بزند. وقتی کار به اینجا کشید و کاربرد یک واژه شیک شد و جنبهی زیباییشناختی پیدا کرد و به اشتباه حمل بر نکتهسنجی گویندهاش شد دیگر به این زودیها نمیتوان تأثیرات سوء آن را از بین برد. در اینجا تذکر این مطلب لازم است که این انتقاد ابدا بهمعنی ناچیز انگاشتن زحمات ارزندهی دیگرِ سازندهی آن نیست که زبان فارسی همیشه وامدار آن خواهد بود و ما واژههای عدیده دیگری را بدون اینکه بدانیم از ساختههای ایشان است بهکار میبریم و در زبان فارسی به خوبی و درستی جا پیدا کرده است.
ثانیا اجماع بین اهل قلم جز در موارد بسیار نادر دشوار است. مادام که هنوز بین انتخاب واژههای ساده مثل روح در مقابل جان یا پدیدارشناسی درمقابل پدیدهشناسی بین نویسندگان و مترجمان جنگ پنهان درگیر است و گروه دوم به این توجه ندارند که ما گاه میگوییم فلانی پدیده است یعنی اعجوبه است و مانند آن یا فلان کیفیت طبیعی پدیدهای جوی است و به جای پدیدارشناسی میگوییم پدیده شناسی و نذر کردهایم که تا جان در بدن داریم و زندهایم وکتاب مینویسیم و ترجمه میکنیم همین معادلها را به کار ببریم غافل از این هستیم که خواننده ناآشنا بهمحض مواجهه با چنین الفاظی در کتاب ما باید با عادت کاربردی زبانی خود دربیفتد و این معانی را نادیده بگیرد تا مطلب ما را بفهمد. وقتی در ترجمهی واژهی اتونومی به جای معادلهای بسیار مأنوس استقلال و خودمداری واژهی بیجای نامأنوس “خودآیینی” را به کار میبریم و مترجم معروفی هستیم و مریدهای فراوان داریم تا تیغمان بین آن مریدها میبرد دست از این واژهی خودساخته برنمیداریم و متن را نامفهوم میکنیم و چنین القا میکنیم که در آنجا معنای تازهای در کار است و حال آنکه نیست. درست است که بهجای سکنیگزیدن میشود گفت باشیدن، لفظی که قرنها پیش بهکار میرفته و حال جز در افغانستان معمول نیست، اما باید درنظر داشته باشیم که بهمحض اینکه خواننده کتاب ما را به زمین میگذارد درمسکن خود سکنی دارد و نه اینکه درباشیدنگاه خود باشیده باشد.
ما تا بتوانیم باید از لغتسازی به بهانه مراعات وسواسهای زبانی هایدگر و امثال او پرهیز کنیم نکته بسیار مهم این است که هایدگر فیلسوف معاصر ماست. فیلسوفی متعلق به قرون گذشته نیست که ما در ترجمه او به سیاق قدما بنویسیم یا از اشعار و نثر شعرا و نویسندگان چند قرن پیش خود به بهانهی ادبی بودن نثر هایدگر مایه بگیریم. این کار اشتباه است. به نظر من حتی اگر نوشتهای فلسفی- ادبی مربوط به قرون گذشته هم باشد باید آن را اگر میتوانیم به زبان ادبی- فلسفی فارسی امروز برگردانیم نه به زبان بیهقی و مانند آن. بهعنوان مثال کاری که زندهیاد شاهرخ مسکوب در ترجمه نمایشنامههای سوفوکل کرد، نثری پاکیزه، ظریف، ادبی، با تهمایه رقیقی از گذشته ادبی فاخر زبان فارسی.
ظاهرا ناشر برای بالابردن دقت متن درتجدیدچاپ مجلد اول مجبور به اصلاح فیلم و زینک کتاب شده است. آیا این غلطهای مرسوم در حروفچینی و… آنقدر زیاد و اثرگذار در فهم مخاطب بود که چنین تصمیمی گرفته شد؟
البته رفع عیب همیشه لازم است به خاطر نفس اثر و اتقان آن. اما از نظر اقتصادی این کار قطعا اشتباه است و شاید از آن اشتباهتر ترجمه کتاب باشد. زیرا برای خواندن این دست کتابها که با مشقت بسیار تولید میشود فقط سواد و داشتن مدرک تحصیلات عالی در یک رشتهای کافی نیست. فرهیختگی و سختکوشی لازم است باید انگیزهای نیرومند برای ارتقای فکر در بین باشد. حتی اکثر افراد تحصیل کرده ما یک نیچهای به گوششان خورده است و غلط و غلوط چیزهایی را به او نسبت میدهند. آنها معمولا بعد از کار روزانه وقتی به منزل میآیند به قول خودشان دیگر فکرشان کار نمیکند که کتابهای جدی بخوانند حداکثر قصههای تاریخی و داستان و روزنامه و اینترنت و کنترل از راه دور و تعویض کانالهای تلویزیون مشغله آنهاست. در ایام تعطیل نیز بعد از رفع خستگی باز همین برنامه را تکرار میکنند چون عادت به مطالعه ندارند. این، حالِ باسوادهای جامعه ماست.
در هر حال نیچه از ارکان فرهنگ دوران مدرن است و در ایران امروز از نامآورترین و خوشبختانه پرجاذبهترین فیلسوفان است (خوشبختانه از این نظر که بالاخره این جاذبه در خدمت معنا و سوقدادن خوانندگان به عالم فرهنگ و بلندیها و جهانی فراتر از زندگی روزمره است). حتی تصور درک مدرنیته بدون خواندن او را نمیتوان کرد. باید با او جدی بود اگر که میخواهیم با حقیقتِ آنچه میگذرد نسبتی شناختی داشته باشیم. با آنکه آثار نیچه بعضا به خوبی ترجمه شده است اما همانها نیز وقت مطالعه به درستی فهمیده نمیشود. اساسا بین قابل فهم بودن مطالب او و جاذبهای که فلسفهاش بر میانگیزد نسبت مستقیمی برقرار نیست. یعنی نه این است که نیچه جاذبه دارد چون فهمیده میشود. هایدگر اتفاقا به این مسئله اشاره میکند که آثار نیچه نافذ، برانگیزنده و مهیجاند و چنین تصور میشود که اگر فقط این تأثرات را دنبال کنیم نیچه را میفهمیم، اما چنین نیست. شما ممکن است چنین گفت زرتشت او را خوانده باشید و مسحور او شده باشید اما فقط وقتی بخشهایی از نیچهی جلد دوم هایدگر را که به بخشهایی از آن کتاب پرداخته، میخوانید تازه متوجه میشوید که پیشتر نمیدانستید آن را چگونه بخوانید. به نظر هایدگر ما اول از همه باید خواندن آثار نیچه را “بیاموزیم”، چون اینکه به نظر میرسد در آنجا چیزی آسان در جریان است مشکل واقعی در فلسفهی نیچه است. بلاغت و فصاحت نیچه این مشکل را میپوشاند. نثر او ما را اغوا میکند که فراموش کنیم که در ورای افسون زبان او فکر عمیقی حضور دارد. پس ما پیش از خواندن نیچه باید نیچه خواندن را یاد بگیریم و نیچه هایدگر در این زمینه بزرگترین مساعدت را به ما میکند.
از فرصتی که در اخیار من گذاشتید ممنونم.♦