موقع پخش سریال دیدنی شهرزاد، برای نوشتن تحلیلی درباره آن شبکه های اجتماعی را هم جستجو می‌کردم تا از نظر و نگاه مردم جامعه ایران درباره این سریال مطلع شوم. در این جست‌وجوها، دنبال کردن کامنت‌هایی که زنان جوان آنها را نوشته بودند یکی از حوزه‌های علاقه‌مندی‌ام بود. برخی از آنها زیر پست‌هایی از سریال شهرزاد می‌نوشتند که چقدر نسبت به «قباد» نگاه مثبتی دارند و او را نمونه یک «مرد» کامل، عاشق و قوی می‌دانند. «قباد دیوانسالار»، همان مردی که به بهانه «عشق» ناموسی، به شهرزاد و بسیاری دیگر آسیب رساند و خود نیز تا خرخره در باتلاقی از فساد و ستم فرو رفت، از نظر برخی از زنان یک قهرمان افسانه‌ای بود. این زنان شاید امروز همان‌هایی باشند که خوشبختانه در همان شبکه‌های اجتماعی علیه قتل‌های ناموسی اعتراض می‌کنند؛ حتی اگر شده با انتشار یک هشتگ ساده «من_ناموس_کسی_نیستم». با این همه به نظر نمی‌رسد هنوز جامعه ایرانی نسبت به همه مصادیق ستم ناموسی کاملا آگاه شده باشد زیرا این مصادیق به مثابه ارزش‌ها و هنجارهای پذیرفته شده به کرات در محتوای رسانه‌ها، فیلم‌ها و سریال‌ها بازتولید می‌شوند بی‌آنکه با واکنشی اعتراضی روبه‌رو باشند. 

اگر بخواهم تا جایی که می‌دانم از فیلم‌های سینمایی ایرانی نام ببرم که در آنها با رویکردی انتقادی به فرهنگ ناموسی پرداخته شده، شاید تعداد آنها از انگشتان دو دست هم فراتر نرود. گیس بریده، ملی و راه‌های نرفته‌اش، دو زن، مردی بدون سایه، مغزهای کوچک زنگ زده، هیس دخترها فریاد نمی‌زنند از نمونه‌هایی هستند که هریک به نوعی به نقد ناموس پرستی می‌پردازند اما هیچ کدام به اندازه «خانه پدری» ساخته کیانوش عیاری از یک رویکرد انتقادی قاطع برخوردار نیستند. روایت کیانوش عیاری از «دختر کشی به دلیل ناموس پرستی» به قدری روشن و عریان است که مقامات فرهنگی در جمهوری اسلامی از اکران آن جلوگیری کردند زیرا این فیلم دقیقا نمونه روشنی از هنجارشکنی علیه ناموس است. بقیه فیلم‌ها اما حتی اگر با کارشکنی‌ها و محدودیت‌هایی هم مواجه شده باشند در نهایت به اکران درآمده‌اند. 

خانه پدری ۱۰ سال پیش ساخته و در این مدت سه بار توقیف شد. به گفته دیگر امکان اینکه به دست مخاطب برسد عملا از بین رفت و اکران‌های موقتی و کوتاه، و حتی پخش آن در شبکه‌های خانگی هم نتوانست شرایط مناسبی را برای اثرگذاری فیلم بر مخاطب فراهم کند. این فیلم از هیچ امکانی برای تبلیغ هم برخوردار نبود. این شرایط را مقایسه کنید با پخش سریال «دل»، ساخته‌ منوچهر هادی که به ساخت سریال‌های عاشقانه و درام برای پخش در شبکه فیلم‌های خانگی شهرت دارد.

سریال دل هم اگرچه در مسیر ساخت و پخش با برخی سانسورها مواجه بود اما این سانسورها احتمالا از تغییر رنگ لباس زنان فراتر نرفته باشد! و این سریال همچنان با جذب مخاطب بالا به صورت هفتگی پخش می‌شود و فصل سوم آن نیز به تازگی آغاز شده است.

قصه اصلی دل را یک هنجار ناموسی شکل می‌دهد: زن جوانی در آستانه ازدواج با مردی است که عاشقانه دوستش دارد، شب عروسی‌اش دزدیده می‌شود و مورد تجاوز قرار می‌گیرد، به جای اینکه پیش خانواده یا پلیس برود و کمک بخواهد فرار می‌کند، رابطه‌اش با نامزدش را به هم می‌زند و به او دلیل این کارش را نمی‌گوید. استدلال او برای برهم زدن رابطه‌اش این است که می‌داند مساله تجاوز به او برای نامزدش گران تمام می‌شود، احتمالا مردانگی و غرور و آبروی آن مرد زیر سوال خواهد رفت. اگرچه در این سریال با وارد کردن یک دوست و یک روانشناس سعی می‌شود به زنان جوان آموزش داده شود که در صورت مورد تجاوز قرار گرفتن نباید خود را مقصر بدانند و باید به درمان روانی خود بپردازند؛ اما هیچ نشانه‌ای از زیر سوال بردن این فرهنگ ناموسی دیده نمی‌شود که در سایه آن، یک زن جوان خود را به دلیل «دیگر باکره نبودن» سرزنش می‌کند و عشق زندگی‌اش را چنان در مقام محافظ و نگهبان ناموسی خود می‌بیند که در این بین حتی حاضر نیست «آبرو»ی آن مرد را خدشه‌دار کند.

شبه مدرنیسم مصرف گرایانه سریال‌هایی از این دست هرچقدر هم تلاش کنند چهره مردان اعم از همسر، نامزد، پدر و برادر را مدرن، همراه و یاریگر نشان دهند باز هم «دم خروس» از جایی بیرون می‌زند. از این رو باورپذیر نیست که پدر این زن جوان، با دختر خودش که مورد تجاوز قرار گرفته و آسیب روانی بسیار خورده آن همه صلح جویانه و حمایتگر رفتار کند. زیرا آن مرد بالاخره یک روز یقه خود را از شدت خشم پاره می‌کند، آستین‌هایش را بالا می‌زند، به خانه مرد جوانی می‌رود که به او ظن تجاوز دارد و می‌خواهد او را بکشد. یعنی مردی که دست اندرکاران سریال دل تلاش می‌کنند به عنوان یک پدر امروزی و مدرن به مخاطب بقبولانند، فرهنگ ناموسی را نمایندگی می‌کند که به خاطر از بین رفتن «آبرو»ی خانوادگی اش به دلیل مورد تجاوز قرار گرفتن دخترش، می‌خواهد خانه را بفروشد و از آن محله بروند! همه این رفتارهای غیرمنطقی بالاخره زن جوان را به سوی یک ازدواج اجباری سوق می‌دهد. 

اگرچه در سریال دل با وارد کردن یک دوست و یک روانشناس سعی می‌شود به زنان جوان آموزش داده شود که در صورت مورد تجاوز قرار گرفتن نباید خود را مقصر بدانند و باید به درمان روانی خود بپردازند؛ اما هیچ نشانه‌ای از زیر سوال بردن این فرهنگ ناموسی دیده نمی‌شود

از دیگر مصادیق ستم و خشونت ناموسی در این سریال می‌توان به شخصیت مرد دیگری اشاره کرد که در زندان به سر می‌برد و تنها با انگیزه ملاقات دوباره همسر سابقش مرخصی می‌گیرد و وقتی می‌فهمد که زن دوباره ازدواج کرده به خشونت فیزیکی علیه او و همسر جدید زن دست می‌زند. همین مرد، وقتی دوباره به زندان می‌افتد، «گنده لات» زندان را به این دلیل که زن سابق او را تهدید ناموسی کرده به قتل می‌رساند. انگیزه های ناموسی پشت سر هم در این سریال، درام می‌آفرینند و مخاطب دایم در معرض ارائه الگوهایی از فرهنگ ناموسی است بی‌آنکه نسبت به آنها نگاه انتقادی وجود داشته باشد. 

شاید بپرسید این نگاه انتقادی چطور می‌تواند خودش را نمایان کند؟

شخصیت پردازی‌ها، موسیقی، دیالوگ‌ها و روایت‌های سریال دل به مبتذل‌ترین شکل ممکن، برداشتی از «عشق» را بازنمایی می‌کنند که با حس تملک درهم آمیخته شده و وقتی این تملک ممکن نباشد به نفرت و خشونت منجر می‌شود. مردان در این میان هر کدام به شکلی از خشونت‌های روانی و فیزیکی تبرئه می‌شوند و این زنان هستند که کلید همه خشونت‌ها و ستم‌ها را در دست دارند. مادر داماد و خواهر عروس؛ دو زن نقش‌های اصلی در فتنه‌انگیزی‌ها را بر عهده دارند. حتی این خواهر عروس است که یک مرد جوان دیگر را به دزدیدن خواهرش و تجاوز به او تشویق و قانع کرده! 

بیشتر بخوانید: زن‌ستیزی در سینما و تلویزیون ایران، استمرار یک رویه

اگرچه نمی‌توان نقش زنان را در بازتولید خشونت علیه زنان نادیده گرفت، اما ستم‌ها و خشونت‌های ناموسی به صورت مشخص بدن و رفتار جنسی زن را نشانه می‌گیرند و از سوی مردان رخ می‌دهند. اینکه یک زن جوان به خاطر یک حسادت عاشقانه باعث و بانی شکل‌گیری یک ستم ناموسی باشد، تنها می‌تواند عدم اطلاع و آگاهی سازندگان سریال «دل» را نسبت به خشونت علیه زنان و به طور اخص خشونت ناموسی نشان دهد و حتی می‌تواند گویای انکار ستم ناموسی و دلایل و ریشه های آن از سوی سازندگان این سریال باشد. 

حال آنکه در «خانه پدری»، ما با چنین الگویی مواجه نیستیم بلکه برعکس؛ حتی نام فیلم و انتخاب صفت «پدری» برای خانه ای که محل اصلی وقوع آن جنایت هولناک است به تنهایی گویای نقد فرهنگ پدرسالارانه‌ای است که در آن سایه ستم مردان تا ابد نسل در نسل بر سر زنان خانواده می‌ماند. در خانه پدری، یک قتل ناموسی اتفاق می‌افتد و به درستی مردان عامل شکل‌گیری این قتل هستند؛ عموهای زن جوان که پدر را به کشتن او تشویق می‌کنند نقش مهمی در وقوع این جنایت دارند. حتی برادر کوچک که آن زمان یک نوجوان بیشتر نبوده، به دلیل فشارهای بسیار از سوی پدر و تحریک «غرور» و «غیرت» مردانه در قتل مشارکت داشته است. زنان اگرچه شاهدان این ماجرا هستند و به ناچار سکوت می‌کنند، اما عاملان اصلی شکل‌گیری آن خشونت مهیب نیستند. آنها متعلق به نسل‌های گوناگون هر یک به شکلی ستم ناموسی و خشونت علیه زنان را تجربه می‌کنند؛ از کشته شدن گرفته تا ممنوعیت ادامه تحصیل و اجبار برای ازدواج. کیانوش عیاری، با ساختن این فیلم نشان می‌دهد که ستم ناموسی را می‌شناسد و آن را نقد می‌کند. 

این درحالی است که سریال دل و دیگر تولیدات فرهنگی و هنری در همان سطح را می‌توان به روشنی نمونه‌هایی دانست که به فضیلت ساختن از ناموس پرستی می‌پردازند و هنجارهایی را بازتولید می‌کنند که بر اساس آنها غیرت مردان خانواده در گروی عفت و پاکدامنی زنان است و در چارچوب این هنجارها هرگونه حسادت «عاشقانه»، کنترل، سلطه و حتی خشونت موجه به نظر می‌رسد.