نقطه آغاز ناسیونالیسم ایرانی کجاست؟ ۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح در ایران باستان و کوروش کبیر؟ یا درمیانه قرن شانزدهم و دربار اکبر شاه در زمان گورکانیان مغول؟ قرن بیستم و دوران پهلوی؟ در حقیقت «ایرانیمآبی» در چندین دوره تاریخی ریشه دارد. در گفتگویی که با دکتر افشین مرعشی، پژوهشگر تاریخ و فرهنگ و ریاست کرسی خانواده فرزانه در مطالعات مدرن ایران در دانشگاه اوکلاهما داشتیم به ریشه های تاریخی ناسیونالیسم ایرانی و نقش پارسیان هند در تاریخ مدرن ایران و بازسازی هویت ایرانی پرداختیم.
پارسیان هند از تبار زرتشتیانی هستند که بیش از هزار سالپیش، سرکوب دینی حکومت اعراب در ایران را بر نتابیدند و به هند گریختند. دکتر مرعشی در کتابی که اخیرا با عنوان «تبعید و ملت: جامعه پارسی هند و ساخت ایران مدرن» منتشر کرده، به نقش جامعه پارسی هند در تحولات ایران مدرن پرداخته است. مرعشی با زبانی شیوا داستان پیوند پارسیان با ایران و اشتیاقی هزارساله برای اتصال با این سرزمین را به ویژه در قرن نوزدهم و بیستم شرح میدهد، و این که پارسیان به ایرانیان نشان دادند که میتوان هم مدرن بود و هم ” اصالت فرهنگی” داشت.
مرعشی در کتاب خود به قرن بیستو یکم نظر دارد، آن هم با بازخوانی این رخداد که چگونه پارسیان پس از یک نقطه چرخش سیاسی و فرهنگی عمده در تاریخ ایران، از این سرزمین رفتند، امروز هم ایرانیانی را میبینیم که ایران را ترک کردند و در کلانشهرهای جهان سکونت دارند.
گفتوگو با دکتر افشین مرعشی به زبان انگلیسی صورت گرفته که نسخه انگلیسی آن را دراینجا میتوانید بخوانید.
ترجمه فارسی گفت وگو با دگتر مرعشی را در زیر مطالعه کنید:
■ تمرکز تحقیقات شما بر پیشینه و زمینه فرهنگی ناسیونالیسم ایرانی است. به نظر شما شروع آن فکری که تبار مستقیم ناسیونالیسم سیاسی مدرن ایرانی است کجاست؟ آیا میتوانیم بگوییم رویکرد به ناسیونالیسم ایرانی، از دربار اکبر شاه (گورکانیان مغول در هند) آغاز شد؟
افشین مرعشی: پرسش درباره سرآغاز ناسیونالیسم ایرانی پرسش مهمی است. هرچند، که دست و دلم میلرزد در اینکه موقعیت مکانی یا زمان آغاز ناسیونالیسم ایرانی را تعیین میکنم.
این یکی از عادتهای فکری ما ایرانیها است که تصورمیکنیم ناسیونالیسم ایرانی و هویت ایرانی امری مجرد، یکدست و غیرقابل تغییر است که میتواند به طور واضح و مشخص تعریف شود، یعنی چیزی که یک آغاز روشن و تحولی سامانمند داشته باشد. من رویکرد متفاوتی دارم. هویت ایرانی عناصر متفاوت بسیاری دارد و طی قرنهای طولانی اشکال متفاوتی داشته است.
برخی ممکن است به ایران باستان و کوروش کبیر نظر داشته باشند، عدهای به فردوسی، گروهی هم ممکن است به حکومت صفویها، یا نقش روشنفکران دوره قاجار و تاثیر اندیشههای اروپایی درباره تاریخ و نژاد اشاره کنند، با وجود این، گروهی هم هستند که به قرن بیستم و تلاشهای رضاشاه برای ساخت کشور یکپارچه ایران مینگرند.
همه اینها ارکانی هستند که میتوانیم به آنها نیز اشاره کنیم، اما به نظر من گفتن اینکه همگی بخشی از یک روند مجرد به حساب میآیند نادرست است.
شما به اکبرشاه و دوران مغولها در هند اشاره کردید. بله، در هند دوران مغولها شاهد دوره بسیار مهمی از توسعه فرهنگی زبان و ادبیات فارسی هستیم.
اکبر، پادشاهی روشنبین بود که مشوق و حامی تجربیات فرهنگی بسیاری بود.
یکی از ارکان فرهنگی که او تشویق میکرد، ترکیبی بود از اندیشههای فرهنگی و دینی که شامل آیین زرتشت هم میشد. این یکی از صورتهای متفاوت تاریخ فرهنگ ایران است، اما به باور من ما نمیتوانیم به هیچ مبدا، منبع و یا مکان خاصی اشاره کنیم.
■ در نیمههای قرن ۱۶ میلادی ما در شرق و شبه قاره هند، اکبر شاه را داشتیم و در مرزهای غربی ایران دوران صفویه، شاه طهماسب و اسماعیل دوم. در حالیکه در حیطه غربی شاهد ظهور شیعه ایرانی هستیم در شرق شاهد حضور باستانگرایی ایرانی هستیم، تا چه اندازه دلیل این دو نوع رویکرد متفاوت به حضور پارسیان هند بر میگردد؟
سلسله صفوی و سلسله مغول نقاط مشترک زیادی دارند. همین مسئله درمورد سلسله عثمانی هم صدق میکند. امروز، یکی از دیگر عادات ما این است که این سه امپراطوری را به مثابه صحنه آغازین آنچه بدانیم که تبدیل به سه ملت-کشور متفاوت «ایران»، «هند» و«ترکیه» میشود، که اشتباه بزرگی است. این نشان میدهد که ما چطور اغلب از تعاریف امروزی سیاسی برای فکر کردن درباره گذشته استفاده میکنیم. در قرن شانزدهم تا نوزدهم این سه امپراطوری نقاط مشترک بسیاری داشتند. هر سه امپراطوری فرآمد کوچ نشینان ترک و از نسل چنگیزخان بودند.
تاریخدانان هر سه امپراطوری را “Persianate” (ایرانیمآب) مینامند. به این معنی که علاوه بر پیشینه ترکی آنها ترکیبی هستند از عناصر زبان و ادبیات فارسی با دیگر ترکیبات مربوط به دین و حکومت که یک همنهشت عمومی را پدید آوردهاند. بنابراین، این سه بیش از تفاوتهایشان با هم اشتراکاتی دارند. صفویها به طور روشن بر تشیع تاکید دارند، اما در عین حال حامیان بزرگ شاهنامه هم هستند.
عثمانها نخبگان سنی را داشتند، اما دانستن سنت ادبی فارسی پیششرط استخدام در دولت بود. چنین شرایطی در دوران مغولها در هند، که ادبیات فارسی در آن شکوفا شد، هم برقرار بود.
ما اغلب فراموش میکنیم که تنها تا دو قرن پیش بیشتر مردم در هند بیش از هر جای دیگری (از جمله ایران) فارسی را به عنوان زبان ادبی بکار میبردند. قضاوت در مورد نقش پارسیان در قرن ۱۶ تا ۱۸ میلادی دشوار است. آنها یک جامعه اقلیت بسیار کوچ در هند بودند، و بسیار خوب در جامعه چند فرهنگی مغول آمیخته شده بودند.
آنها به این مسئله که از ایران به هند آمده بودند آگاهی داشتند، اما هند خانه آنها شده بود. درست است که جوامع کوچک زرتشتی در هند بودند که شروع به آزمودن ایدههای جدید در رابطه با ایران باستان در دوره مغولها در هند کردند. به عنوان مثال میتوان به فرقه آذر کیوان اشاره کرد.
اما در کل، کشف وابستگی پارسیان به ایران، و اشتیاق به وصل دوباره و شاید بازگشت به سرزمین باستانیشان بود که در قرن ۱۹ و اوایل قرن بیستم برای پارسیان شکل گرفت.
■ چه اتفاقی میافتد که در قرن بیستم میان ایرانیها در ایران و پارسیان در هند ارتباط برقرار میشود و از این راه ناسیونالیسم ایرانی تقویت میشود؟
این سوال بسیار خوبی است، اگر بخواهیم تجدید ارتباط میان پارسیان و ایرانیان را بفهمیم، باید به تغییرات مهمی که در ۱۵۰ سال اخیر رخ داده توجه کنیم. تحولات مهمی در این دوران اتفاق افتاده.
نخست، ایده کشور-ملت که به عنوان سرزمین ارضی تعریف میشود طی این دوره بیشتر صورت جهانی به خود گرفت.
داشتن یک هویت مدرن به عنوان یک فرهنگ «خالص»، مجرد و یکدست که با اراضی مشخص تعریف شوند معنا یافت. این تفکر همیشه وجود نداشته، این اندیشهای است که در دو قرن گذشته رواج یافت.
همزمان با آنکه پارسیان به این تفکر رسیدند، ایران را به عنوان سرزمین اصلی دین زرتشتی دیدند، وپیوستگی بین دین زرتشتی و سرزمین ایران برای درک هویتشان اهمیت بیشتری یافت.
هند بیش از گذشته از سوی پارسیان به عنوان محل تبعید و هجرت دیده شد، و ایران به عنوان سرزمین واقعیشان.
دوم، طی قرن ۱۹ و ۲۰ بود که تکنولوژی سفر در اقیانوس هند به مردم اجازه داد تا راحت تر میان جوامع سفر کنند. پارسیان با کشتیهای بخار به ایران سفر میکردند، و بسیاری از ایرانیان، هم زرتشتی و هم غیر زرتشتی، به هند سفر میکردند. این توانایی مسافرت، مسبب دور جدیدی از تبادل فرهنگ شد که اثر مهمی بر چگونگی روابط پارسیان و ایرانیان و نگاه آنها به یکدیگر داشت.
سوم، جامعه پارسی طی قرن نوزدهم و بیستم، بسیار ثروتمند شده بود. آنها با سودبردن از موقعیت امپراطوری بریتانیا از هند، تبدیل به تاجران و کارخانهداران بزرگی در اقتصاد جهانی شده بودند. این بدان معنا بود که ثروت بزرگی برای کارهای عام المنفعه و خیریه در دسترس آنها بود.
تا نیمه قرن نوزدهم، جامعه پارسیان در هند به سراغ باقیمانده جامعه زرتشتیان ایران رفتند و به آنها کمک کردند تا مدرسه، بیمارستان، و بیتیمخانه در کرمان و یزد- دو شهری که معدود زرتشتیان ایرانی در آن زندگی میکردند- بسازند.
این کارهای خیریه به نوعی رابطه میان ایران و پارسیان ایجاد کرد. البته این مربوط به اواسط دوره قاجار میشود.
در این دوره بود که پیوند میان پارسیان هند و ایرانیان اهمیت یافت. در نهایت، جنبش استقلال هند از بریتانیا بسیاری از پارسیان را مضطرب کرد. اوضاع پارسیان طی دوره امپراطوری بریتانیا در هند رونق یافته بود، و روشن نبود که پس از استقلال این رونق ادامه یابد.
شرایط سیاسی منجر به آن شد که برخی از پارسیان یافتن خانهای جدید، و بازگشت به ایران را به عنوان یک احتمال در نظر بگیرند.
همه این عوامل، دست بدست هم دادند و رابطه میان پارسیان و ایرانیان طی دهههای نخست قرن بیستم را افزایش دادند.
■ نقش پارسیان در ساخت ایران مدرن چیست؟
پارسیان در جریان ساخت ایران مدرن چندین نقش مهم ایفا کردند. شاید مهمترین نقش آنها در یادآوری میراث ایران باستان به ایرانیان قرن بیستم بود. البته، پارسیان در طی هزار سالی که در هند بسر بردند به طرز چشمگیری تغییر کردند. هرچند، وقتی ایرانیان در مورد پارسیان هند، دانستند و با آنها ارتباط برقرار کردند، پارسیان را به مثابه ارتباطی زنده با ایران باستان یافتند.
آنچه که به این برخورد معنای بیشتری بخشید، این بود که پارسیان در هند بسیار موفق، تحصیلکرده، و مدرن بودند. جامعه پارسی در بمبئی یک گروه از نخبگان ثروتمند و تحصیلکرده داشت، و طبقه متوسط موفق و رو به رشد بودند.
برای ایرانیانی که در تلاش برای یافتن راهی برای اصلاح ایران بودند، و دراوایل قرن بیستم میلادی میخواستند ایران را پیشرفته، مدرن و موفق سازند، مشاهده موفقیت عظیم پارسیان در هند سبب شد که برخی از ایرانیها پارسیان را الگویی جذاب برای سرمشق گرفتن ببیینند.
افزون بر این، برای بسیاری از ایرانیان، احیای فرهنگ زرتشتی، به منزله مسیری برای مدرن کردن فرهنگ ایران به موازات یادآوری و بازگشت به هویت ملی نخستین بود.
پارسیان به ایرانیان نشان دادند که میتوان هم مدرن بود و هم اصالت فرهنگی داشت.
■ شما سال ۲۰۱۲ سفری داشتید به هند، مسئله ناسیونالیسم و هویت ملی را در میان پارسیان هند در قرن ۲۱ چگونه یافتید؟
من سال ۲۰۱۲-۲۰۱۳ برای شرکت در یک کنفرانس و استفاده از چند کتابخانه به هند سفر کردم. این سفر همچنین فرصتی بود تا اوقاتی را با اعضای جامعه پارسی بگذرانم. به نظر من در قرن بیست و یکم شرایط سیاسی و فرهنگی بار دیگر برای پارسیان عوض شده.
در حالیکه آنها هنوز به ایران با نوعی دلبستگی و به عنوان خاستگاه خود مینگرند، اما امروز بیش از هر زمانی جهانی شدهاند.
امروز پارسیان علاوه بر بمبئی و غرب هند در بسیاری از شهرهای بزرگ در سراسر جهان نیز زندگی میکنند، پارسیان در دنیای جهانیشده بسیار راحت هستند و دیگر در آرزوی بازگشت به سرزمین باستانی نیستند.
سیاست ایران معاصر هم امروز بسیار فرق کرده. در دوران پهلوی فرهنگ ناسیونالیسم ایرانی پیوندهای محکمی با فرهنگ زرتشتی داشت و پارسیان به ارتباط و بازگشت به ایران تشویق میشدند.
هم رضاشاه و هم محمدرضا شاه (پهلوی) فعالانه پارسیان را به بازگشت به ایران و سرمایهگزاری و کمک به توسعه اقتصادی ایران تشویق میکردند. بسیاری برای بازدید به ایران آمدند، اما در نهایت تعداد بسیار اندکی به طور دایم در ایران ماندند. از سال ۱۹۷۹، پارسیان نسبت به گذشته جهانشهریتر و جهانیتر شدهاند، و این در حالی است که دولت فعلی ایران سابقه نامتجانسی از ترویج رابطه با پارسیان هند را در کارنامه خود دارد. هند و شهرهای بزرگ بینالمللی در سراسر جهان، امروز خانه پارسیان هستند و نه جمهوری اسلامی.
■ نوعی از ملی گرایی در ایران به نوعی واکنش به دولت عثمانی است. از طرف دیگر بسیاری از مفاهیم ملیگرایانه از جمله همین مفهوم جدید ملت به مثابه ناسیون از ترکها گرفته شده. کلاً به نظر میرسد که نگاه ایرانیان به سمت غرب و تا حدی شمال بوده. اما شما دارید بر اهمیت شرق تأکید میکنید و تحولات منطقه شبهجزیره هند. کدام محور است؟ این دو دید متفاوت است؟ یا مکمل هم هستند؟
یکی از دلایلی که من بر روی رابطه با هند تاکید دارم این است که ما عادت کردهایم فکر کنیم فرهنگ مدرنسازی ایران طی دو قرن اخیر تنها منشا اروپایی داشته است. درست است که امپراطوری عثمانی، و شهری نظیر استانبول، نقش مهمی در تاریخ مدرن ایران بازی کردهاند و به همان منوال هم لندن، پاریس، برلین و سنت پترزبورگ نقش داشتهاند. ما ایرانیها تاکید زیادی بر روی نقش انحصاری این اماکن اروپایی و یا غربی در ردگیری منشا فرهنگ مدرن ایران داریم. آنچه که من سعی داشتم در کتاب جدیدم نشان دهم این است که تاریخ مدرن ایران با بسیاری از دیگر منابع تاثیر گزاری نیز درهم پیوسته است، و هند و فرهنگ دنیای اقیانوس هند نقش مهمی در شکلگیری مدرنیته ایرانی و ناسیونالیسم داشتهاند. جامعه پارسی در بمبئی، بویژه یکی از تاریخهای فراموش شدهای است که تحولات ایران مدرن را شرح میدهد.
■ باز برگردیم به قرن بیستم که موضوع تحقیق شماست، این زرادخانه گفتمان و دیسکورس ملی گرایی کجا است؟ ناسیونالیسم فرهنگی نخبگان چگونه بار سیاسی یافت؟
شکلگیری ناسیونالیسم مدرن ایرانی از دوران قاجار شروع شد. در آن دوران بود که نخبگان ایرانی به منابع دانش اروپایی بویژه در ارتباط با تاریخ و مردمشناسی دسترسی یافتند. این ایدهها به شکل دیدگاه ایدئولوژیک در بسیاری از نخبگان ایرانی طی قرن نوزدهم و در طول دوران انقلاب مشروطه قوام یافتند.
نقش پارسیان در این دوره نیز بسیار اهمیت داشت.
پارسیان بمبئی یک فرستاده ویژه رسمی را در سالهای دهه ۱۸۵۰ میلادی به ایران فرستادند. اسم این فرستاده «مانکجی لیمجی هاتاریا» بود. بخشی از ماموریت مانکجی ارتقای وضعیت زندگی و رفاه جامعه زرتشتیان ایران بود. او با پولی که پارسیان از بمبئی فرستاده بودند در ابران چندین مدرسه، بیمارستان و یتیمخانه ساخت. مانکجی تقریبا ۴۰ سال در ایران زندگی کرد و به نخبگان سیاسی و روشنفکران دوره قاجاربسیار نزدیک بود.
او علاوه بر کارهای خیریهای که در ایران انجام داد، بسیاری از ایرانیان را تشویق کرد تا در مورد تاریخ باستان ایران بیشتر بدانند.
جانشین مانکجی، به عنوان فرستاده ویژه پارسیان اردشیر ریپورتر بود. اردشیر هم حدود ۴۰ سال در ایران زندگی کرد و در زمینه ترویج ایده ایران باستان و میراث زرتشتی در میان روشنفکران و نخبگان سیاسی بسیار فعال بود.
این دو پارسی که در ایران زندگی کردند هر دو بسیار اهمیت دارند، زیرا پیش از مانکجی و اردشیر، بسیاری از ایرانیان از تاریخ ایران باستان چندان اطلاعی نداشتند، و بسیاری هم تصورات نادرست و پیشداوریهایی نسبت به زرتشتیان داشتند. این دو چهره نقش بسیار مهمی در شکل دادن به گفتمان (دیسکورس) و نوع تفکر درباره ایران باستان در میان نخبگان سیاسی و روشنفکران زمان ایفا کردند.
■ کی و کجا این گفتمان به شکل حزب خودش را نشان میدهد و کی وارد عموم جامعه ایرانی میشود؟
ایده ایران باستان و میراث زرتشتی هر روز بیش از پیش در دوره رضاشاه مورد توجه عموم واقع میشد. به طور قطع حکومت رضاشاه تمایل داشت ایرانیان را تشویق به دانستن تاریخ باستان (ایران) کند. اما این هرگز به شکل یک سازمان سیاسی یا حزب شکل نگرفت. این متضاد اتفاقی بود که در کشور همسایه، ترکیه رخ داد، جایی که یک حزب سیاسی یعنی حزب جمهوری خلق روند ملتسازی (ناسیونالیزاسیون) را تحت رهبری آتاتورک را پیش میبرد.
در مورد ایران، نهادی که کشور-سازی (ملت- سازی) را بر عهده داشت بیشتر سلطنت بود تا یک حزب سیاسی. یکی از کارهایی که در ایران شد انتشار کتابهایی درمورد تاریخ ایران باستان بود. برخی از این کتابها توسط دولت ایران چاپ شد، و در مدارس نیز تدریس میشد. به عنوان مثال میتوان به کتاب تاریخ ایران باستان نوشته حسن پیرنیا اشاره کرد که مبنای کتابهای درسی مدارس بود. کتابهای بسیار دیگری نیز توسط جامعه پارسی در هند منتشر و به ایران فرستاده شدند. در داخل ایران نرخ سوادآموزی در دوره رضاشاه در حال رشد بود، دلیل آن افزایش و گسترش مدارس دولتی، بویژه در شهرهای بزرگ بود.
همزمان با افزایش نرخ باسواد شدن مردم ایران، کتابهای بیشتری چاپ میشدند، و کتابهایی که هم درمورد ایران باستان نوشته شده بود و یا با حمایت پارسیان بمبئی منتشر و به ایران صادر شده بود، نفوذ بیشتری مییافت. مهمترین مثالی که در این زمینه میتوانم بزنم ترجمه کتاب «گاتها» توسط ابراهیم پورداوود در سال ۱۹۲۷بود. «گاتها» پیش از آن زمان در دسترس ایرانیان نبود، زیرا که به زبان اوستایی نوشته شده بود که مردم عادی ایران با آن آشنایی ندارند.
این پارسیان بودند که با حمایت از پروژه پورداوود ترجمه گاتها به فارسی را ممکن ساختند و برای اولین بار ایرانیها میتوانستند، کتاب مقدس زرتشتیان را بخوانند.
ترجمه فارسی پورداوود از گاتها توسط پارسیان در هند چاپ و سپس به ایران فرستاده شد.
این ترجمه در آگاهی مردم ایران از آیین زتشت، بسیار موثر بود. البته این تنها یک مثال است، اما نمونههای بسیار دیگری هم از همه فهم کردن و رواج دادن میراث زرتشتی در میان عامه مردم از طریق انتشار کتابهای محبوب عامه که بسیاری از آنها به همت پارسیان منتشر شد، وجود دارد.
■ شما در کتاب اخیرتان اشاره کردید که میراث ملی گرایی قرن بیستم، اکنون به کلان شهرهایی چون تورنتو، تل آویو، لندن و لسانجلس راه خود را باز کرده – آیا واقعا در این شهرها گفتمانسازی میشود؟ مشخصات آن چیست؟
یکی از نکات جالبی که از تاریخ پارسیان میتوان آموخت این است که ایرانیهای که پس از انقلاب ۱۹۷۹ (۱۳۵۷ شمسی) ایران را ترک کردند از بسیاری از جهات شبیه پارسیان ۱۴ قرن پیش هستند. همانطور که پارسیان پس از یک نقطه چرخش سیاسی و فرهنگی عمده در تاریخ ایران، از ایران رفتند، امروز هم ایرانیانی را میبینیم که ایران را ترک و در کلانشهرهای جهان سکونت دارند.
بر خلاف قرون وسطی، جامعه ایرانی مهاجر (ایرانیان در تبعید) امروز دیگر در بمبئی زندگی نمیکنند، بلکه ساکن لس آنجلس، لندن، تورنتو، تل آویو و شاید آمستردام هستند. به نظر من، آموختن تاریخ پارسیان به ما کمک میکند که در مورد تجربه خودمان به عنوان ایرانیان خارج از ایران (جلای وطن کرده) بیاموزیم.
یک مسئله که به باور من (این مطالعه و مقایسه) میتواند به ما یاد دهد، این است که فرهنگ ایرانی در میان جوامع خارج از ایران پیوسته در حال تغییر است. وقتی که پارسیان در قرون باستان ایران را ترک کردند، آنها ضمن حفظ آگاهی از پیوندشان با ایران، به عنوان بخشی از فرهنگ و جامعهای که در آن زندگی میکردند، دایم تکامل یافتند.
پارسیان، به عنوان مثال، به شکل قابل توجهی در هند موفق بودند، و بخشی از جامعه هند شدند. این مسئله امروز در مورد جوامع ایرانی ساکن شهرهای بزرگ در اروپا، آمریکای شمالی، و دیگر نقاط جهان نیز صدق میکند.
ما یک میراث فرهنگی داریم که ما را به ایران، از طریق خانواده، تاریخ، زبان، ادبیات، فیلم، هنر، غذا و جشنوارههای فرهنگی متصل میکند.
در تمام شهرهایی از جهان که ایرانیان مهاجر (در تبعید) درآن زندگی میکنند، این مظاهر هویت ایرانی بسیار سرزنده است.
همزمان، هرچند، هویت ما به عنوان ایرانیهای خارج از ایران عمدتا و شاید بیشتر از مکانی که اکنون در آن زندگی میکنند شکل گرفته است. من فکر نمیکنم که این باعث کمتر ایرانی شدن ما شود، بلکه تعریف هویت خود به عنوان یک ایرانی را تغییر میدهد. برای چهارده قرن، پارسیان به ما نشان دادند که چگونه به عنوان ایرانیان خارج از خاستگاه خود زندگی کردهاند. آنها در حین اینکه در فرهنگ هند جذب میشدند و خود را مطابقت میدادند، حس ایرانی بودنشان را هم پاس میداشتند. به نظر من ما ایرانیهای امروز میتوانیم از آنها بسیار بیاموزیم.
■ وضعیت ملی گرایی در داخل و خارج را چگونه مقایسه میکنید؟ آیا شما اسلامیسم و ناسیونالیسم را در برابر هم قرار میدهید، یا فکر میکنید که اسلامگرایی به شیوه پیروان آیت الله خمینی نوعی ترانسفورماسیون ناسیونالیسم است و میان دو اشتراکاتی وجود دارد؟
فکر میکنم جمهوری اسلامی بسیاری از همان اشتباهاتی را میکند که سلسله پهلوی کرد. انقلاب ۱۹۷۹ در بسیاری از جهات یک نزاع فرهنگی درباره هویت ایرانی بود، و نپذیرفتن آنچه سلسله پهلوی سعی کرد در طول پنج دهه و نیم از حکومتش ایجاد کند. بخشی از این اشتباه تحمیل یک تعریف غیر قابل انعطاف از «ایرانی بودن» بود. به نظر من جمهوری اسلامی امروز همان اشتباه را با این تفکر که «ایران» و «اسلام» درتضادند و اشکال متضادی از هویت هستند، مرتکب میشود.
در قرن ۲۱، این نوع از تفکر ایدئولوژیک دیگر وارد نیست. اگر ما امروز میخواهیم هویت ایرانی را تعریف کنیم، باید از اشتباهات قرن بیستم بیاموزیم و و فرم جدیدی از هویت ایرانی که باز، پذیرا، کثرتگرا وهمه گیرباشد و از تمام روشهای مختلف «ایرانی بودن» استقبال کند، را ایجاد کنیم.
متاسفانه، نه سلسله پهلوی و نه جمهوری اسلامی قادر به ترویج بینش هویت ایرانی نبودند. من خوشبینم که با آموختن از تاریخ مان میتوانیم یک جایگزین که در این قرن جایگاهی داشته باشد بیابیم.
البته پارسیانی که در زمان اکبر شاه دست به ساختن هویت دینی- قومی در هند زدند، پس از روی کار آمدن صفویه به هند رفته بودند. اعضای فرقۀ آذر کیوانیه که ایشان از او نام میبرد، در قرن شانزدهم میلادی به هند رفتند. آذر کیوان از زرتشتیان شیراز بود. بعضیها مانند عبدالحسین زرین کوب حتی در واقعی بودن این شخص نیز تردید میکنند. البته روشنفکران ایرانی که در نیمۀ دوم قرن نوزدهم برای ساختن هویت جدید ایرانی به پا خاسته بودند، از کتابهای آذر کیوانیه استفاده کردند. جلال الدین میرزا قاجار یا میرزا آقاخان کرمانی و حتی آخوندزاده اشارههایی به آنها کردهاند. پورداوود را میتوان به نوعی دنبالهرو آنان دانست. اما حقیقت این است که هویت جدید ایرانی را روشنفکران ایرانی که در برلن دور مجلۀ کاوه و پیرامون تقیزاده گرد آمده بودند با تکیه بر کارهای ایرانشناسان و تحقیقات شرقشناسان اروپایی ساختند و پرداختند. تاریخی که پیرنیا نوشته تاریخی نیست که براساس مطالب ساختگی و عجیب و غریب «دساتیر آسمانی» و «دبستان مذاهب» و دیگر کتابهای آذرکیوانیه نوشته شده باشد. هنگامی که جلالالدین میرزا قاجار کتاب «نامۀ خسروان» را مینوشت به احتمال زیاد دسترسی به منابع غربی نداشت و به همین سبب، به کتابهای آذرکیوانیه رجوع کرده و دادستانهایی زیر عنوان تاریخ ایران باستان سرهم کرده است. این هم حکایتی شده در میان بعضی از ایرانیان که اصرار دارند بگویند ما در ساختن «هویت ملی ایرانی» مدیون ایرانشناسانِ غربی نیستیم. خود زرتشتیان هند به یاری تحقیقات اوستاشناسانی مانند دارمستتر و دیگران از محتوای کتابهای دینیشان آگاه شدند. آنها اوستایی مخصوصاَ اوستایی کهن نمیدانستند. گاتهایی هم که پورداوود ترجمه کرده از روی کارهای غربیان ترجمه کرده. البته متن گاتها هنوز برای اوستاشناسان ناروشن است و هنوز در میان پژوهشگران بزرگ غربی بحث هست دربارۀ پیام آن سرودها. بعضی از اوستاشناسان آنها را اورادی میدانند که عدهای شمن آنها را میخواندند. بگذریم.
به هرحال، به نظر من، ایشان حرف تازهای دربارۀ پارسیان هند نزدهاند. کارهای زیادی در این باره در ایران انجام گرفته. بخشی از حرفهای ایشان را پیش از این محمد توکلی طرقی در کتاب «تجدد بومی و بازاندیشی تاریخ» زده. اما پیش از همۀ این آقایان فریدون آدمیت این موضوع را مطرح کرده و هما ناطق هم در کارش گریزی به آن زده است.
بسیاری از مورخان جدی دربارۀ مهاجرت جمعیِ زرتشتیان به هند پس از اسلامی شدن ایران تردید میکنند. داستان این مهاجرت را بر «قصه سنجان» استوار کردهاند که روایتی است منظوم از افسانه مهاجرت زرتشتیان به هند پس از تسخیر ایران به دست اعراب مسلمان. این قصه پایه و اساس محکمی ندارد. پژوهشگران پارسی هند نزدیک به 80 سال پیش جعلی بودن این قصه را نشان دادهاند.
عبدالرضا بروجنی / 03 July 2020
سوال از آقای عبدالرضا بروجنی،
آیا شما کتاب آقای مرعشی را خواندهاید؟
سیامک اقبالی / 03 July 2020
همینجور پیش برویم باید به همه چیز شک کرد و بخصوص چیزهایی که مورد خوشایند ما نیست و به نوعی و به دلایلی ما از آنها بدمان می آید و یا متنفریم مثلا اگراز مناطق حاشیه ای ایران به شهرهای بزرگی مثل تهران مهاجرت کرده ایم و در تهران هم نتوانستیم به جایگاه خوبی برسیم پس چه بهتر کل مجموعه را زیر سوال ببریم و در کل و جز؛ و ظاهر و باطنش شک کنیم بخصوص بر طبق ضرب المثل اینکه می گویند دیگی که برای من نجوشه می خواهم سر سگ توش بجوشه بخصوص که الان خود این ایران هم بی صاحاب و بی کس و کار افتاده وسط میدون!…پس پیش بسوی شک در همه چیزش و پیش به سوی پاره کردن و دریدن تار و پودش…بیایید شک کنیم در تاریخش در وجود قوم آریاش در تمدن پارسی اش در تناسب و نسبت اقوامش مثل چون من خوش می آید پس وارث تمدن سومریانم که زبان التصاقی من از آنجاست و کی گفته که پارسیان هند از ایران اسلام زده به آنجا رفتند و یا قبل از رضا شاه زبان فارسی در ممالک محروسه قاجار نبود و مثل اسماعیل سیمیتقو اندیشه های آزادی خواهانه ای بزرگتر از آبراهام لینکلن داشت و رضا شاه کشور مستقل و پیشرفته عربستان ایران را اشغال نظامی کرد و نام جعلی خوزستان روش گذاشت و یا پیشه وری و باقرف بزرگتر از مونتسکیو و ولتربودند ووو…فعلا که ایران صاحاب نداره!
ایران صاحاب / 13 July 2020