چگونه می‌توان به این پدیده که ویروس کرونا نام دارد، نگریست؟ می‌توان از دریچه چشم پزشکان و دانشمندان فیزیولوژی به آن نگریست، به ساختاری که دارد و به کارکرد و پیامدهای آن در جهان جانداران و بهداشت جهانی. می‌توان از دید اقتصاددانان به آن نگاه کرد و پیامدهای زنجیره‌ای‌اش در اقتصاد جهانی، یا از دید سیاسی و تاثیرات آن بر افول یا قدرت گیری افراد، جریان‌ها و احزاب و دولت‌ها. تک تک این نگره‌ها بسیار مهم هستند و تعیین‌کننده اما در عین حال از منظر دیگری نیز می‌توان به این پدیده نگریست.

کرونا در ایران ـ عکس از خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)

برای دوستداران ادبیات و علوم انسانی وجه شایان تامل این پدیده تاثیرات روانشناختی و بلکه هستی‌شناختی آن است که بر ما به جای می‌گذارد. این پدیده چه دگرگونی ممکن است در نگاه ما به هستی و به خود ما و روابط ما به وجود آورد؟

هایدگر روزگاری از فراموشی هستی سخن می‌گفت. از دید او بشر به قدری در چرخه تکرار به وجود خودش عادت کرده که در واقع هستی خود را از یاد برده است، مانند مواقعی که عینک روی چشممان را از یاد می‌بریم و فقط زمانی یادمان می‌افتد که عینک به چشم داریم که شیشه‌اش کثیف شده باشد. بر همین قیاس اندیشیدن به مرگ نیز یکی از راه‌هایی است که آدمی را به یاد وجود و معنای وجود خود می‌اندازد. بحرانی چون کرونا نیز همان خش روی عینک‌مان است.

کرونا با به هم ریختن روند یکنواخت زندگی و قطع عادت‌های تکراری‌مان، ما را به یاد پرسش درباره معنای هستی‌مان می‌اندازد. ناگهان می‌فهمیم که زنده هستیم و لاجرم زنده بودنمان باید به سببی و برای چیزی باشد، چیزی فراتر از عادت‌های روزمره، فراتر از کارهای همیشگی و بی‌تفکرمان، فراتر از زندگی یکنواخت‌مان! و همین ما را هراسان خواهد کرد. اندیشیدن به معنای زندگی، به ما اضطراب وجودی می‌بخشد، زیرا ناگهان در می‌یابیم که بود و نبود ما در کائنات هیچ ارزشی ندارد، زیرا در می‌یابیم که زندگی روزمره ما و آنچه هر روز و هر روز انجامش می‌دهیم و تکرارش می‌کنیم چقدر پوچ و بی‌معناست.

گاهی نیز چنین تجربه‌ای پایه‌های فکری و عقیدتی ما را به چالش می‌کشد. دینداران ناگهان مواجه می‌شوند با اینکه مکان‌های مقدس‌شان نه تنها شفاخانه آنان نیست که دست برقضا نقطه آغازین و کانون ویروسی مرگبار است. در تاریخ غرب نمونه‌های مشابهی داشته‌ایم. این زلزله لیسبون در عیدی مقدس بود که ذهن ولتر را به الحاد سوق داد و بیماری طاعون در قرون وسطا به بروز اندیشه‌های سکولار مدد رساند. شاید بدون بیماری همه‌گیر طاعون در قرون وسطا، فرهنگ و فلسفه غرب چنان نبود که امروزه هست. اما چنین پدیده‌ای تنها اذهان سنت‌گرا و مذهبی را به چالش نمی‌کشد. بشر مدرن که ساده‌انگارانه دلخوش شده به پیشرفت‌های علمی و تکنولوژی مدرن، اکنون دچار سرگشتگی و حیرت می‌شود هنگامی که می‌بیند یک ویروس کوچک که حتی واحد زنده‌ای نیز به شمار نمی‌رود چنین تمامی جهان را مقهور خود ساخته و قوی‌ترین حکومت‌ها و ثروتمندترین دولت‌ها و مجهزترین سیستم‌های علمی و پزشکی را فلج ساخته است. بشر مدرن نیز به موازات بشر سنت‌گرا دچار بحران در باورهای خود می‌شود، در باور به توانایی تکنولوژی جدید، در باور به چیرگی بر طبیعت، در باور به شناخت طبیعت و…. این همانند همان بحرانی است که فرهنگ غرب به هنگام نخستین جنگ جهانی تجربه کرد. جامعه مدرن و صنعتی و بافرهنگ غربی که می‌رفت با کمک تکنولوژی مشکلات عالم را حل کند به ناگاه به وحشیانه‌ترین شکل با دو جنگ جهانی به سلاخی گل‌های سر سبد بشریت پرداخت و آشوویتس و اردوگاه‌های گولاک‌ها را ساخت. اینجا بود که بشر متمدن و مدرن دریافت تا چه حد دانش‌اش از شناخت طبیعت نابسنده است چه رسد به شناخت‌اش از روح و روان بشر.

اجازه دهید اکنون از منظر دیگری نیز به این بحث بنگریم. کارل گوستاو یونگ به بحثی پرداخته بود که خودش آن را پرسونا می‌نامید. پرسونا یا همان صورتک بیش و کم همان نقش اجتماعی است که ما بازی می‌کنیم، به عبارتی شغل و پیشه‌مان. به نظر یونگ خطر آنجاست که پس از مدتی افراد هویت خود را با صورتکی که بر چهره نهاده‌اند اشتباه می‌گیرند. یک پزشک پشت نقاب شغلی خود پنهان می‌شود و پس از مدتی فراموش می‌کند فارغ از شغل‌اش چیست و کیست؟ یا یک وکیل یا استاد دانشگاه و…

اکنون کرونا برای بسیاری بحران هویتی ایجاد کرده است. هنگامی که به ناچار قرنطینه می‌شویم، وقتی خانه‌نشین و منزوی می‌شویم و دیگر قرار نیست با بازی نقش خودمان در مقام وکیل یا تاجر یا مهندس فراموش کنیم که به عنوان یک انسان فارغ از شغل‌مان چه هستیم و فارغ از وظایف شغلی‌مان چه باید انجام دهیم، دچار بحران هویت می‌شویم. براستی فارغ از شغل مان و وظایف شغلی مان ما کیستیم و چه وظیفه دیگری برعهده داریم؟

آیا تا کنون اندیشیده‌اید چرا تجربه زندان انفرادی حکم شکنجه را دارد؟ آیا برای این نیست که ما زیادی اسیر پرسونای خود و نقش اجتماعی‌مان شده‌ایم و تنهایی به شکل بی‌رحمانه‌ای ما را جدای از نقش اجتماعی‌مان با خویشتن خودمان رو در رو می‌کند؟ و چه شگفت که ما برای تنها بودن با خویش چنین ناتوانیم، ما خود برای خود بسنده نیستیم. و این روزها بسیاری از ما باید به این تجربه دشوار و ناخوشایند تن دهیم، روبرو شدن با خودمان، با معنای وجودیمان، با معنای زندگی‌مان.

ماجرا زوایای دیگری هم دارد. در خبرها آمده بود پس از پایان قرنطینه در چین آمار طلاق بشدت افزایش یافته است زیرا همنشینی اجباری بلند مدت موجب بروزاختلافات میان زوج‌ها شده بود. اما اگر درست بنگریم این اختلافات از پیش وجود داشتند، کرونا فقط موجب شده بود آدم‌ها نتوانند از طفره رفتن و پنهان کردن مشکلات و اختلافات بگریزند. البته عکس آن نیز صادق است. کرونا گاهی نیز موجب شد ما جای خالی عزیزانی را که تا پیش از آن از آنان غافل مانده بودیم، احساس کنیم. به عبارت دیگر پدیده کرونا موجب شد ظرفیت‌های وجودی نامحقق و بالقوه ما بالفعل و محقق شوند. کرونا امکانات وجودی جدیدی پیش رویمان نهاد.

گاهی این خطر از ما چیزی می‌سازد که پیش از آن نبودیم یا شاید به عبارتی وجهی از وجودمان را از اعماق برمی‌کشد و رو می‌کند. زنی در اصفهان را می‌بینم که داوطلبانه شباهنگام مشغول ضد عفونی کردن دستگاه‌های خودپرداز بانک‌هاست و از سویی دیگر اشخاص به اصطلاح متشخصی را در فروشگاه‌های بزرگ اروپا می‌بینیم که سر یک بسته دستمال توالت دعوا می‌کنند. بله بحران‌ها می‌توانند اعماق وجودمان را به سطح بیاورند. به یاد بخشی از کتاب انسان در جستجوی معنا اثر ویکتور فرانکل می‌افتم که می‌گفت انسان‌ها در شرایط بحرانی ناگهان رویکردهایی بس متفاوت در پیش می‌گیرند، گاه آدمی گردن فراز و قوی در زندان وامی دهد و در هم می‌شکند و گاه آدمی ضعیف ناگهان احساس عزت نفس‌اش برانگیخته می‌شود و در برابر شدیدترین شکنجه‌ها مقاومت می‌کند. او حتی از افسری نازی مثال می‌آورد که در زندان‌های سیبری شخصیتش دگرگون و از افسری ستمگر بدل به قهرمانی فداکار نزد همبندهای خود شد به گونه‌ای که اگر کسی از پیشینه او آگاه نمی‌بود به هیچ رو امکان نداشت باور کند شخصیت پیشین او چه بوده است. کوتاه کلام، بحران‌ها پیامدهایی پیش‌بینی‌ناپذیر برای شخصیت آدم‌ها به همراه دارند.

کرونا می‌تواند حتی نگاه‌مان به سبک زندگی و نوع مصرف‌هایمان را هم دگرگون کند. پس از کرونا شاید کشف کنیم گرانقدرترین نعمت‌های زندگی گاه چقدر ارزان و ساده بودند و ما از آنها غافل، وقت با دوستان و خانواده سپری کردن، پیاده روی، سینما رفتن، در آغوش کشیدن یک عزیز و… و اینکه بسیاری داشته‌هایمان نیز در این تجربه به کار ما نیامدند.

کرونا با در هم ریختن تجارت، صنعت، گردشگری شوکی به مردمان سراسر جهان وارد کرد که نتیجه‌اش خانه‌تکانی فکری بسیاری از ما خواهد بود. بسیاری از ما شیوه زندگی خود را تغییر خواهیم داد. خواهیم آموخت با طبیعت و با حیوانات مهربان تر باشیم، خواهیم آموخت ولع تولید بیشتر و مصرف فزون‌تر، نابود ساختن طبیعت، سلاخی حیوانات، وابستگی به تکنولوژی جدید، مسابقه دیوانه‌وار برای کسب ثروت، خودخواهی و بی‌توجهی به انسان‌های دیگر ممکن است چه تاوان گزافی برایمان خواهد داشت.

پیامدهای ماجرای ویروس کرونا هنوز قابل پیش‌بینی نیست. این ویروس ممکن است زندگی شمار فراوانی از افراد را به هم ریزد، ممکن است به سوی فروپاشی اقتصادی پیش رویم و هرج و مرج و آشوب‌های سیاسی و اجتماعی رخ دهند اما هر چه هست می‌توانیم بکوشیم از این بحران دستاوردی داشته باشیم. می‌توانیم بکوشیم خود راستین‌مان را کشف کنیم، می‌توانیم بیندیشیم که معنای زندگی من چیست؟ معنای زندگی و هستی چیست؟ می‌توانیم بکوشیم که شکل دیگری زندگی کنیم به دور از عادت‌ها و نقش‌ها و بازی‌های تکراری پیشین خود، می‌توانیم از هر آنچه تا حال از آن غافل بودیم لذت بریم، طور دیگری ببینیم و احساس کنیم. هر بحرانی یک موقعیت وجودی جدید است که می‌تواند به ما ظرفیتی جدید ببخشد. به هر رو امکان دارد که پس از بحران کرونا آن آدمی نباشیم که پیش از آن بودیم، حتی جهان نیز ممکن است جهانی یکسره متفاوت از جهان پیشا کرونا باشد. اما در این میان انتخاب با ماست که در برابر این تغییرات منفعل و تسلیم باشیم یا خود نوع و دامنه و چگونگی دگرگونی شخصیت و نیز جهانمان را رقم زنیم.

دو: ادبیات و مضامین آپوکالیپسی

ادبیات صاحب بصیرتی غریب است. پیش از دانشمندان و سیاستمداران فجایع طبیعی و آخرالزمانی را پیشگویی و به تصویر کشیده است. ماجرای کرونا بی درنگ سیاهه‌ای بلند بالا از بسیاری آثار ادبی به یادمان می‌اندازد.

  • طاعون آلبر کامو
  • کوری ساراماگو
  • دکامرون بوکاچیو
  • مرگ نقاب سرخ آلن پو
  • عشق سالهای وبا گابریل گارسیا مارکز
  • مرگ در ونیز توماس مان
  • کرگدن‌ها اوژن یونسکو
  • و…

و آیا می‌دانید چرا رمان‌ها و فیلم‌های آخرالزمانی و فاجعه‌های بزرگ چنین جذاب‌اند و مخاطب دارند؟ آیا برای این نیست که بیشتر ما در اعماق وجودمان از شرایط موجود، از آنچه هست و آنچه هستیم ملول و خسته‌ایم و خواهان دگرگونی هستیم ولو به بهای فجایع بزرگ و «کائوس»؟ و آیا به همین میل و کشش نیست که شماری از ما به انقلاب‌ها دل می‌بندیم؟ ویران شدن وضعیت موجود با پذیریش مخاطرات پس از فروپاشی؟

باری به هر رو، اکنون که خانه‌نشین شده‌ایم، می‌توانیم سراغ چنین آثاری برویم که پدیده هایی مشابه را به تصویر کشیده‌اند، سراغ ادبیات آپوکالیپسی…

بیشتر بخوانید: