میثم بادامچی − با مروری بر کتابهای نظریه سیاسی لیبرال قرن بیستم در مییابیم که در دوران پس از پایان جنگ جهانی دوم تا پایان جنگ سرد در آغاز دهه نود میلادی در بحث نظری در مورد حقوق اقلیتها آشکارا کمرونق بوده است.
ویل کیملیکا در کتاب “شهروندی چند فرهنگی” این پرسش را مطرح میکند که چرا متفکران این دوره بر خلاف نظریه پردازان لیبرال قرن نوزدهم که فراوان مسئله حقوق اقلیتها را مورد بررسی نظری قرار میدادند نسبت به مسئله حقوق اقلیتها تقریبا بیتوجه هستند. او میپرسد که چرا بر خلاف خیلی از متفکران قرن نوزدهم، لیبرالهای این دوره پرداختن به حقوق اقلیتهای قومی/ملی را از اجزای مهم پروژهشان برای بهبود آزادیهای فردی و ارتقای برابریهای اجتماعی ندانسته اند.
کیملیکا در میان سببهای مختلف به طور مشخص دو عامل را در این زمینه برجسته میکند: یکی شکست ایده معاهدههای مربوط به دفاع از حقوق اقلیتها در نیمه اول قرن بیستم و دیگری تعمیم ناروای برخی از پیامدهای جنبش حقوق مدنی سیاهان آمریکا بر ضد تبعیض نژادی.
در این نوشته به واکاوی این دو مورد و نیز درسهای به دست آمده از مورد اول برای بحث در مورد حقوق اقلیتها در فضای ایران خواهیم پرداخت.
شکست معاهدههای مربوط به دفاع از حقوق اقلیتها در چارچوب جامعه ملل
یکی از مهمترین علل افول بحث در مورد اقلیتها در نظریه سیاسی در فاصله پایان جنگ جهانی دوم و دهه نود شکست معاهدههای مربوط به دفاع از حقوق اقلیتها در چارچوب جامعه ملل[1] در دوران جنگهای جهانی بود. بر اساس معاهدهای که برای تامین حقوق اقلیتها در چارچوب روابط بین الملل یسته شده بود، به عنوان مثال در سطح اروپا حق اقلیت آلمانی زبان ساکن چکوسلواکی و لهستان از سوی جامعه ملل به رسمیت شناخته شده بودند. با این حال وقتی نازیها در آلمان به قدرت رسیدند با دستآویز قراردادن این حق به تحریک اقلیتهای آلمانیزبان ساکن چکوسلواکی و لهستان پرداختند و کوشیدند آنها را متقاعد کنند در برابر حکومتهای کشورهای خودشان (که در آن در اقلیت بودند) تقاضاها وشکایاتی در ضایع شدن حقوق شان مطرح کنند. در واقع این کار به یکی از تاکتیکهای نازیها برای یافتن بهانهای برای تهاجم به کشورهای همسایه بدل گشته بود ودر ایجاد بستر برای آغاز جنگ خانمانسوزجهانی دوم نقش مهمی داشت. با این سوءاستفادهها برنامه دفاع از حقوق اقلیتها در چارچوب جامعه ملل عملا با شکست مواجه شد. به قول کلاد، آلت دست قرار دادن برنامه جامعه ملل در دفاع از حقوق اقلیتها توسط نازیها و همکاری نسبی اقلیتهای آلمانی ساکن چکوسلواکی و لهستان با آن باعث ایجاد “یک واکنش منفی جدی نسبت به مفهوم ضمانت بین المللی حقوق اقلیتهای ملی شد”. کیملیکا به نقل از کلاد مینویسد که در چنین فضایی “دولتمردان که عموما از طرف افکار عمومی عمیقا رنجیده از ناعهدی اقلیتهای وفانشناس[2] [بی وفا به مرزهای فعلی کشورشان] و الحاق گرا[3] [خواستار الحاق به سرزمینی که ادعا میشود سرزمین مادری ایشان بوده ولی گفته میشود امروز بنا بر علل تاریخی از آن جدا افتاده اند] پشتیبانی میشدند، به آن تمایل داشتند که حقوق اقلیتها را محدود کنند تا آنها را بسط دهند.” (کلاد، ۱۹۵۵، ۵۷ و۶۹)
بر این اساس برای سالهای طولانی مابین جنگ جهانی دوم و پایان جنگ سرد مسائل مربوط به حقوق اقلیتهای ملی در چارچوب روابط بین الملل در سایه بحثهای مربوط به صلح و ثبات بین الملل قرار گرفت و رونق این مباحث در قرن نوزدهم با بیرونقی این موضوع در مباحث دولتمردان و قانونگزاران غربی جایگزین شد. در این دوره، بر خلاف غرب دهه نود تا به امروز، گرایشی در سازمان ملل وجود داشت که به مسئله حقوق اقلیتها در محدوده قوانین بین الملل سازمان ملل بیشتر نگاه امنیتی داشت تا عدالتمحور. به قول کیملیکا حتی امروز هم “ترس از اقلیتهای ملی وفانشناس (یا صرفا بی تفاوت) [نسبت به کشور و مرزهای سیاسی فعلی شان] هنوز هم در بسیاری کشورها مانع مهی برای بحث از منظر عدالتمحورانه در مورد حقوق اقلیت ها، چه در حوزه سیاست داخلی و چه در حوزه روابط بین المللی است.”
کیملیکا با اشاره به وضعیت صربهای ساکن کرواسی یا بوسنی در زمان جنگ صربستان با بوسنی و کرواسی پس از فروپاشی یوگسلاوی سابق مینویسد:
“اتفاقات اخیر در یوگسلاوی سابق به خوبی نشان میدهد که تهدید ثبات صلح بین المللی از سوی اقلیتهای الحاقگرا هنوز تهدیدی بسیار واقعی است. وقتی یک اقلیت از سوی دیگران (یا در نظر خودش) متعلق به یک ‹کشور مادر› همسایه دیده میشود که مدعی دفاع از حقوق مشروع اقلیت مورد نظر است، احتمال خشونت بصورت تصاعدی افزایش مییابد. حکومت مجارستان خود را محافظ حقوق اتنیک مجاری تباران ساکن اسلواکی یا رومانی میدانست. رهبران روسیه و صربستان هم مدعیات مشابهی در مورد روستبارهای ساکن بالتیک و اتنیک صرب ساکن بوسنی و کرواسی داشتهاند [و این مسئله به عدم ثبات سیاسی بالکان در دهه نود بسیار دامن زد.] در این گونه شرایط محافظت از حقوق یک اقلیت ملی میتواند بهانهای بشود برای تهاجم کشوری که [به خاظر علقههای خونی و تاریخی و زبانی ] خود را محافظ حقوق اقلیت مورد نظر میخواند. بر این اساس لازم است مکانیسمهای موجه بینالمللی وجود داشته باشد که بدون اتکا به نیروی بی ثباتی ایجاد کننده حکومتهای خویشاوند، از حقوق اقلیتهای ملی دفاع کند.” (کیملیکا، شهروندی چندفرهنگی، ۵۸)
بررسی وضعیت ژئو پولیتیک کشورها نشان میدهد مشکل پدیده اقلیتهای ملی الحاقگرا در اروپا بسی جدی تر از آمریکای شمالی است. کیملیکا مینویسد ساکنان بومی آمریکای شمالی و سرخپوستها هیچ دولت محافظ گری ندارند که برای دفاع از حقوق خود بدان متوسل شوند، و در مورد کبک (بخش فرانسوی زبان کانادا) هم بیش از صد سال از آخرین باری که کسی مدعی شده است حکومت فرانسه باید محافظ حقوق کبکیهای کانادا باشد میگذرد. در مورد ایالات متحده به طور مشابه میتوان نشان داد تقریبا همان قدر از آخرین باری که کسی مدعی لزوم دفاع اسپانیا از حقوق پورتوریکوئیها کرده است گذشته است. در این بسترمنحصر به فرد حاکم بر آمریکای شمالی که مشابه آن در اروپای شرقی و خاورمیانه موجود نیست، “توجه به حقوق اقلیتهای ملی اگر هم بتواند مسببی برای عدم ثبات در داخل باشد، نمیتواند صلح بین المللی را به هم بزند.” (کیملیکا، شهروندی چندفرهنگی، ۵۸) با این حال پتانسیل چالش اقلیتهای ملی الحاق گرا در صلح بین الملل در خاورمیانه همچنان بسیار واقعی است.
تعمیم نادرست نتایج جریان ضد تبعیض نژادی در آمریکا
مسئله دومی که از نظر کیملیکا به نادیده گرفتن بحث حقوق اقلیتها در فاصله جنگ جهانی دوم و دهه نود در فلسفه سیاسی لیبرال دامن زد، پیامدهای جنبش مبارزه با تبعیض نژادی در آمریکا بود. کیملیکا مورد دادگاه براون[4] را ذکر میکند. در دادگاه براون در سال ۱۹۵۴ دادگاه عالی آمریکا رأی قبلی موسوم به رأی دادگاه پلسی-فرگوسن[5] (در سال ۱۸۹۶) که بر اساس آن بنا بر فرمول “مواجهه برابر ولی جدا[6]” جداسازی دولتی مدارس کودکان سیاه و سفید در آمریکا به شرط توزیع امکانات آموزشی برابر را مجاز میدانست ملغا کرد و بر خلاف نظر محکمه پلسی-فرگوسن، برنهاده شد که هرگونه جداسازی مبتنی بر نژاد در سیستم آموزشی − هرچند در آن امکانات آموزشی به طور جداگانه به شکل مساوی توزیع شده باشند − ذاتا دارای خصلتی ناعادلانه است.
به اعتقاد کیملیکا تعمیم نادرست این تصمیم، و نتایج جنبش حقوق مدنی سیاهان آمریکا به طور کلی، تاثیر عمیقی بر دید نظریهپردازان آمریکایی در مورد برابری نژادی و مخالفت آنها با حقوق اقلیتهای ملی داشت. نتیجه توسعه نظر دادگاه براون آن بود که برای احقاق عدالت میان نژادها قوانین باید کوررنگ[7] و بدون در نظر گرفتن قومیت باشند، چراکه هرگونه رفتارجداگانه ولی برابر در سیستمهای حکومتی در مورد اقوام ادامهای از سیستم ناعدالتی مبتنی بر تبعیض نژادی شمرده میشد. به نظر میرسد بر اساس تعمیم نظر دادگاه براون ایجاد نهادهای مختلف دولتی در جامعه و توزیع امکانات بر اساس قومیت (امری که فدرالیسم قومی بر آن مبتنی است) در واقع فرقی با جداسازی نژادی میان سیاهان و سفیدپوستان در توزیع نداشته باشد. به تبع تاثیر دیدگاه دادگاه براون در آمریکا در دورهای حق خودمختاری منطقهای برای سرخ پوستان یا ساکنان بومی هاوایی به خاطر مبتنی بودن شان بر جداسازی قومیتی به عنوان بازماندهای از سیستم تبعیض نژادی مورد تردید جدی واقع شد.
نتیجه توسعه نظر دادگاه براون در مورد تبعیض نژادی به بحث حقوق اقلیتهای ملی/قومی در نظر کیملیکا نفی فدرالیسم قومی به عنوان سیستمی عادلانه از حکومت ورزی بود. در مدل فدرالیسم قومی که مورد دفاع نظریه چندفرهنگ گرایی لیبرال کیملیکا هم هست، قومیتها/ملیتهای مختلف به گونه جداگانه ولی برابر در قدرت سهم دارند یا از امکانات حکومت مرکزی برخوردار میشوند. با این حال در نظریه جدید کوررنگ در مورد قومیتها که قرائتی از آن را شاید بتوان در نظریه عدالت جان رالز فیلسوف شهیر آمریکایی متبلور دانست، به خصوص در نظریه حجاب جهل رالز، لازمه عدالت عدم جداسازی میان قومیتها/ملیتها و در عوض ارائه فرصتهای برابر برای افراد است. نتیجه این نظریه نفی بایستگی ایجاد نهادهای مستقل دولتی برای قومیتها و تلاش برای تشویق آنها برای مشارکت در نهادهای رایج و غالب[8] جامعه است.
از نظر کیملیکا توسعه نظر دادگاه براون به سایر حوزههای نظریه سیاسی قابل فهم است. کیملیکا مشابه رالز برده داری را یکی از بزرگترین شرهای دوران مدرن میداند ومی نویسد: “تاریخ برده داری و تبعیض نژادی نمایانگر یکی از بزرگترین شرهای دوران جدید است که میراث آن جامعهای با تقسیم بندیهای عمیق نژادی بود. بر این اساس هیچ عجیب نیست که حکومت و دادگاههای آمریکا، و افکار عمومی آمریکا به طور کلی، بخواهند هر آنچه را که حتی کوچکترین ظنی به نزدیک بودنش به تبعیض نژادی را داشته باشد از میان بردارند” (کیملیکا، شهروندی چندفرهنگی، ۶۰). با این حال به نظر شرایط تاریخی و وضعیت آفریقایی تبارها (سیاهان) آمریکا موقعیتی بسیار خاص و چه بسا یگانه در جهان و غیر قابل انطباق بر وضعیت اقلیتهای ملی و مهاجران است. کیملیکا معتقد است شباهت میان سیستم جداسازی نژادی در نظام برده داری و فدرالیسم یا خودمختاری قومی (مثلا برای ساکنان بومی در آمریکا) صرفا شباهتی صوری است و بر این اساس از نادرست بودن به حق اولی ناروابودن دومی نتیجه نمیشود: “تعمیم بیش از اندازه نظرمحکمه براون اگرچه کاملا قابل فهم است، نتایج نامبارک و ناعادلانه داشته است. دلیلی وجود ندارد که بتوان استدلال کرد چرا عدالت در مورد آمریکائیهای آفریقایی تبار باید به قیمت بی عدالتی در مورد حقوق مردم بومیهای همیان منطقه یا سایر اقلیتهای ملی منجر شود” (شهروندی چندفرنگی، ۶۰).
نکاتی مرتبط با ایران
به این راحتی نمیتوان نظر داد که فدرالیسم لیبرال قومی، که به عنوان مثال در مدل کانادایی فدرالیسم متبلور است برای ایران بهتر جواب میدهد یا مدل فدرالیسم غیر قومیتی رایج در آمریکا یا مدلی دیگر از عدم تمرکز یا فدرالیسم. میدانیم درمدل کانادایی کوشیده میشود مثلا هویت کبک فرانسوی بماند و هویت آنتاریو (یکی از بخشهای انگلیسی زبان کانادا) انگلیسی، با این حال سهم جداگانه این دو در توزیع قدرت برابرباشد. با این حال در مدل آمریکایی توزیع قدرت در جامعه تا حد زیادی بدون در نظر گرفتن قومیت/ملیت افراد صورت میگیرد. اگر بحث را ساده سازی کنیم میتوانیم مدعا شویم در مبانی نظری هریک از دو مدل فیلسوفان مطرحی قرار دارند که از مبانی نظریه مربوطه دفاع میکنند. مایکل والرز و جان رالز محتملا نزدیک تر به کمپ فدرالیسم غیر قومیتی (چیزی شبیه به مدل آمریکائی) هستند و ویل کیملیکا و کسانی که مانند او میاندیشند در طرف فدرالیسم قومیتی (مدل کانادائی). برای هردو گروه احقاق حقوق قومیتها از بحث لیبرال-دموکراسی جدایی پذیر نیست و هرگز نمیتوان ادعا کرد مسئله حقوق ملی/قومی مقدم بربحث دموکراسی است.
دیگر آنکه از منظر ژئوپولیتیکی وضعیت ایران در بحث قومیتها بیش از آنکه شبیه آمریکای شمالی باشد، شبیه اروپا است. اطراف ایران را کشورهایی احاطه کردهاند که ممکن است در برخی نگاههای غیر وفادار به حکومت مرکزی به علت پیوندهای خونی و تاریخی محافظ حقوق اقلیتهای ملی ساکن ایران شمرده شوند. اینکه ایران با کشورهایی محاصره شده است که در بسیاری از آنها ملیتهایی همنام و همزبان با اقلا یکی از اقلیتهای ایران اکثریت هستند مسئله حقوق اقلیتها را در ایران با پیچیدگی مضاعفی روبرو میکند، به خصوص در بحث فدرالیسم قومی. در شمال غرب ایران کشوری وجود دارد با نام “جمهوری آذربایجان” که ملیگرایان آن ادعای هم تبار بودن ساکنان آن با پرجمعیتترین اقلیتهای قومی/ملی در ایران، یعنی ترکان آذری را دارند. وجود کشور آذربایجان در همسایگی ایران مسئله فدرالیسم قومی را دارای پیچیدگی مضاعفی میکند. هرگونه موضع گیری در مورد فدرالیسم قومی در ایران بدون توجه به بحث ثبات و صلح بین الملل در منطقه موضع گیریای ابتر و ناکامل است. به طور کلی یک نظریه بومی در مورد حقوق اقلیتها در ایران نمیتواند در خلأ و به صورت انتزاعی و بدون در نظر گرفتن این قبیل واقعیتهای جغرافیایی-سیاسی شکل بگیرد. به ترتیب مشابه نمیتوان بحث حقوق اقلیتها در ایران را صرفا فدای مسائل امنیتی و بحث ثبات کرد. یک نظریه بومی حقوق اقلیتها باید حتی الامکان تعادلی میان این دو دغدغه برقرار کند و به عبارت دیگر بکوشد در چارچوبی که در آن تمامیت ارضی و ثبات ایران دردرازمدت تضمین میشود مدلی برای احقاق حداکثری حقوق اقلیتهای قومی/ملی بدست دهد.
سرانجام آنکه بر اساس درس اروپا در جنگ جهانی دوم در جریان رابطه آلمان با چکوسلواکی و لهستان باید به یاد داشت که دخالت دادن دولتهای خارجی، اعم از همسایگان یا سایر دول، برای احقاق حقوق اقلیتهای ملی/قومی ساکن ایران واقعا مخاطره انگیز است و چه بسا کاملا نتیجه معکوس بدهد. همانطور که کیملیکا در توصیف اروپای پس از سوءاستفاده نازیها از بحث حقوق اقلیتها برای کشورگشایی مینویسد، در فضای به وجود آمده از بیوفایی اقلیتهای ملی به نفع یک دولت متخاصم، چه همسایه و چه غیر آن، بسیار محتمل است گرایشی در میان اکثریت که در آن امنیت ملی و ثبات داخلی را بر اجرای عدالت و تامین حقوق اقلیتهای ملی/قومی رحجان میدهد برای مدتی طولانی در صدر بنشیند و احقاق حقوق اقلیتهای قومی/ملی را برای زمانی طولانی به تعویق بیندازد. به تعبیر کیملیکا چنین فضایی میتواند به بهای نابودی فرهنگ اقلیت و تحمیل سیاستهای همگون سازی به واسطه زور از سوی اکثریت بینجامد (کیملیکا، شهروندی چندفرهنگی، ۵۷). به عبارت دیگر دخالت دولتهای خارجی ایران، اعم از همسایگان یا غیر آن برای احقاق حقوق اقلیتهای ملی/قومی در کشور − حال نیت این حکومتها هرچه باشد مهم نیست− به احتمال زیاد فضایی خواهد آفرید که در آن احقاق حقوق اقلیتها به تعویق خواهد افتاد و عدالت در بحث حقوق اقوام فدای امنیت و ثبات خواهد شد. بر این اساس هرگونه تلاش فعالان سیاسی برای احقاق حقوق اقلیتهای قومی/ملی در ایران باید با استقلال کامل از پشتیبانی مالی یا سیاسی دول خارجی صورت گیرد تا راهگشا و مؤثر باشد و نتیجه معکوس ندهد.
در همین زمینه
فقط نمی دانم ما ترکان آذری به چه علت باید خودمان را در چهار چوب ایران زندانی کنیم . مگر این شیوه ز ندگی همجوار اجباری در طول این دهه چه به مردم آذربایجان داده است . زبان و فرهنگمان در حال نابودیست ، تحقیر قومی شده ایم و می شویم ، گذشته تاریخی مان ( هر چه که هست ) تحریف شده است ، وضعیت اقتصادی مان وخیم است ، وضعیت سیاسی مان جلو چشم است .آن از وضعیت دریاچه ارومیه که با این سونامی نمک و بیابان شدن بیشتر اراضی آذربایجان ، سونامی آوارگی ملتمان را به دنبال دارد. گذشته از آن در مواجهه با دولت و حتی ملت ( فارس زبانها ) قرار داریم که نارسیست وار عاشق خودش است و غیر از خود را به چشم موجودات پست می بیند . هشتاد سال این بیماری در خون این ملت و دولت رخنه کرده است . چگونه می توان از این بیماران انتظار داشت که حقوقی برای ما قائل شوند .ایران در وضعیت فعلی برای آنها لازم و به درد بخور است ، نه برای سایر غیر فارسها . ما ملتی هستیم که همه چیز داریم به غیر از دولت خودمان .بار دیگر تاکید میکنم آنها به فکر اراضی و خاک آذربایجان هستند و ارزشی برای انسان ترک آذربایجانی قایل نیستند ، بارها دراین بحثها دیده ایم ،هنگامی که پاسخی به حرفهای منطقی ما ندارند ، به فکر اخراج ما از سرزمین ابا و اجدادی ما هستند ، وقاحت تا چه حد .
به خدا مرگ شرف دارد به زندگی در ذلتی که بیگانه به ما میدهد .
کاربر مهمان / 21 July 2012
احقاق حقوق زبانی دانش آموزان اقلیتهای زبانی ایرانی مثل کرد و آذری می تواند از طریق برنامه های آموزشی دو زبانه در مدارس دولتی تا حدی محقق شود. بدین ترتیب که حد اقل تا هشت سال اول، زبان آموزش زبان مادری (مثل کردی یا ترکی) باشد و زبان فارسی به عنوان زبان دوم همگام با آن تدریس شود. پس از آن بعضی دروس به زبان فارسی ارائه شوند. به این ترتیب بسیاری از دانش آموزان اقلیت زبانی که به زبان فارسی کمتر از زبان مادری خود تسلط دارند با چالشهای آموزشی ناشی از آموزش به زبان دوم (فارسی) مواجه نخواهند بود.
ملودی / 20 July 2012
آقای بادامچی ، جسارتا سوالی داشتم ، میفرمایید که ملی گرایان جمهوری آذربایجان ادعای هم تبار بودن با ما ترکان آذربایجانی را دارند ، به عنوان یک محقق که به نظر من بایستی تنها در پی کشف واقعیت بدون هیچ تعصبی باشد ، به نظر شما این تنها یک ادعای میباشد ؟ و عاری از واقعیت است ؟صراحتا بگویم جمهوری آذربایجان شمالی نیمه دیگر ماست ، آنهاهموطنان واقعی ما هستند ، کشور ما از ۱۸۲۸ میان امپراطوری روس و قاجار تقسیم گردید، شما چرا برای خوش آمد فارسها این واقعیت عینی را به دیده تردید مینگرید؟ ضمنا به عنوان کسی که در اروپا زندگی و تدریس میکنم ، به شما بگویم اروپا، به غیر از سویس ، تجزیه خود را بر اساس ملیت ها و زبانها انجام داده است و حتی در مواردی ماننداسکاتلند یا ایرلند در شرف تجزیه قانونی با رای سکنین ان مناطق میباشد .
کاربر مهمان / 20 July 2012
نظر شما پس از تایید دبیر وبسایت منتشر میشود. گردانندگان وب سایت رادیو زمانه شما فکر نمیکنید که این پیش شرط خودش در نوع خود یکی از انواع سانسور است
کاربر مهمان / 21 July 2012
اشتباهات نظرات کیملیکا در همه پرسی جدائی طلبان ایالت کبک از کانادا، ثابت شد، حتا در زادگاه نویسنده هم اینگونه عقاید، بحثی آکادمیک و آنترپولیجکالی است که در کریدورهای دانشگاه مخاطبین خود را پیدا میکند. اقتصاد و فرهنگ کانادا در زیر سایه و چتر حمایت سیاسی- سرمایهایی ایالت متحده اداره میشود و اگر ایالت کبک هم با پشتیبانی مادی و معنوی فرانسه به جدائی از کانادا، رای مثبت میداد مسلما در تنگتناهای اقتصادی و فشارهای غیرمستقیم سیاسی همسایه بزرگ از کرده خود پشیمان میشد. در این میان نظرات فوکویاما که تلاش تمدن سازان کاذب (از جمله شیفتگان گویشهای محلی) را عبث میداند، در مقابل افراد ایدهآلیستی چون کیملیکا قابل تامل است. موفقیتهای ایالت متحده، نه فقط ثروتهای طبیعی آن، یا مردم مهاجر آزادیخواه و سخت کوش،یا پایگاه الیگارشی ماسونی- یهودی جهان، یا مبارزه مابین لیبرالیسم کنترل شده (دمکرات) و لیبرالیسم ولنگار (جمهوریخواه)، یا….است بلکه انسجام ملی مردم آمریکا در یک واحد زبانی ( انگلیسی ) و ناسیونالیسمی راهبر (دو حزبه بودن ارکان سیاسی کشور) با پراکتیکی مشخص و عریان که لازمه یک جامعه باز است، بستگی دارد و به تحوّل و پیشرفت خود ادامه میدهد. دورنمای یکی از معضلات سیاسی در آمریکا، مهاجرت طیف وسیعی از اسپانیایی زبانهایی است که امروزه خواهان رسمیت زبان اسپانیایی در جنوب آمریکا و کالیفرنیا (با قدمت تاریخی) هستند، این خواسته بیشتر در میان نسل اولی مهاجر است ولی نسل دوم و خصوصا نسل سوم، حساسیت خاصی ندارند، مانند ایرانیان در آمریکا یا آذری زبانان مهاجر به شهرهای دیگر ایران و حتی کردهای مهاجر در درون ترکیه، ولی با توجه به جمعیت بسیار لاتینها و هوّیت سازیهای قومی، با انتخاب یک ریس جمهور اسپانیایی زبان در کاخ سفید، جامعه آمریکا میتواند به یک بحران سیاسی دچار شود.در فدرالیسم آینده ایران، با برنامه ریزی رادیکال آموزشی، سنتهای شرعی و عرفی، گویشهای محلی، فرهنگ و هوّیت سازیهای کاذب با روشنگری و آگاهی اجتماعی در میان تودهها، این نشانههای دوری و جدائی بتدریج و برای آزادی و رفاه عموم مردم ایران، به تاریخ سپرده میشوند.
ایراندوست / 20 July 2012
با سلام بدون مقدمه چندنکته را میخواهم به نظر جناب بادامچی برسانم که نمیشود فقط بر اساس یک نوشته یک نفرراجع به مسایل ملی/ قومی داوری کرد طوریک معلوم است بعداز ١٩٤٥ مسله قومی /ملی نه تنها فراموش نشده بلکه حادتر هم گردید در نظراول بین قسمتهای اول و دوم نوشتار شما رابطه چندان قوی نیست یکی از نامها ی اقوامی/ مللی که در دنیا موجود است اگر به فرهنگنامه های بین المللی نگاه شود اذربایجانیها/اذریهای ترک است که مطابق همان منابع در چند کشور از ان جمله درایران جمهوری اذربایجان گرجستان و غیره زندگی میکنند پس در این سخن کدام ادعاوجود نیست و یک حققت است همه میدانند که بهترین راه حل مسله ملی/قومی راه عادلانه است و لی در نوشتهمورد مطالعه چنین راه حل ارایه نمیشود و اصولا تاید میشودو به نظر ما این کلی گوی است وچندان ارزشی هم ندارد من میگویم که تازمانی که یک تشکلی عبارت از نمایندگان اقوام/ملل ایران تاسیس نشده و راه حل قابل قبول برای همه ارایه نکرده یافتن حل عادلانه برای همه این مسله بینهایت مشکل خواهد بود
کاربر مهمان / 21 July 2012
من چند سوال دارم که خواهش میکنم جوابش رو به من بگید…
1) اگر فرض کنیم که ایران روزی کشوری خواهد بود که در مدارس آن هر کسی می تونه به زبان مادریش درس بخونه… به نظرتون این برای خود اون طرف و در نهایت کشور مشکل به وجود نمیاره!!!؟؟؟؟
به نظرم کسی که در کودکی زبان بزرگ تر رو یاد نگیره..در هر حال در بزرگی با اون زبان مشکل خواهد داشت…. همین الان هم میشه دید که روستاییانی که دیرتر زبان فارسی معیار رو آموختن(حتی در مناطقی که فارسی زبان اول هست) در به کار بردنش چقدر مشکل دارن…حال فرض کن که فقط 10% قشر تحصیل کرده با این مشکل مواجه بشن…اولین اتفاق اینه که نمیتونن به راحتی پیشرفت کنن و بعد این مساله پیش میاد که میگن در راه پیشرفت ما تبعیض قایل می شن چون زبانمون فارسی نیست!!!!.. اتفاقی که برای بسیاری از ایرانیان در مجامع بین المللی داره میوفته!
2) ضمن این که، کودکانی که از شهرهای دیگه ی ایران وارد این مدارس میشن چه کنن!؟!؟ …
کاش یک درس مثل فارسی در کنار درس های دیگرشون برای زبان مادری وجود داشته باشه، نه این که همه ی درس ها رو به زبان مادری بخونن!!
تمامی نقل قول های این سلسله مقالات، نظریه های آکادمیکی هستن که هنوز درستی و نادرستیشون به راحتی قابل اثبات نیست…. ولی حتی خود آمریکا هم حاضر نیست که زبان اسپانیولی رو برای کودکان اسپانیولی زبان در مدارس درجه ی اول قرار بده!!!.. یعنی زبان چیزی نیست که ما بخواهیم بازیچه ی قدرت های جهانی برای امتحان نظریاتشون قرار بگیریم به نظرم!!!
..
3) واقعا تمامی مشکلات ایران به خاطر قوم فارسه!؟؟!(بگذریم که اصلا همچین قومیتی معنا نداره!!)…یعنی ترک ها، کردها، لرها، بلوچ ها و …. هیچ نقشی در به وجود اومدن وضع فعلی و تثبیتش ندارن!!؟؟.. یعنی یه ترک و… هیچ نقشی در فرهنگ رو به انحطاط فعلی ما نداره؟!؟
..
من دوران کودکیم رو در یک پادگان نظامی گذروندم که از همه جای ایران در اون پایگاه بودن… هیچ وقت سر کلاس درس و در مدرسه…هیچ کدوممون فکر این که الان فارسی برامون سخته به ذهنمون نرسید…. در حالی که خیلی هامون در خانه اصلا فارسی صحبت نکرده بودیم!!!.. تمامی دوران دبستان من در این چنین محیطی گذشت. کلاس اول معلممون یک کرمانی بود. کلاس دوم یک ترک.سوم یک قشقایی شیرازی، چهارم یک ترک و پنجم هم یک گیلک.
…
به اعتقادمن، راه آینده ی ایران فقط از روی “اتحاد برای رسیدن به آزادی” می گذره.. در جامعه ی آزاد، زبان مفهومی که الان برای بسیاری از قوم ها داره رو نخواهد داشت… این رو مطمئن باشید …
منتظر پاسخ سوالاتم هستم.
دوست / 25 July 2012
به نظر کاربری که به تاریخ, 05/05/1391 – 03:46.کامنت نوشته و چند سوالی کرده میراسانم که به این پرسشها که درنگاه اول عامییانه دیده میشوند موضع معلوم مخالفان برابری حقوق اقوام /ملل ایران به طور به اصطلاح دوستانه
تکرار شده است دوست گرامی اصلا پرسشی مطرح نمیکند کوشش میکند ایده قومگرایی را تعضیف کند. او میگوید که
برابری زبان نه نفع اقوام غیر فارس نه به مصلحت کشور است اگر توجه کنیم که نویسنده کامنت مثل پانفارسیست وجود همچو قومی چون فارس/ (بگذریم که اصلا همچین قومیتی معنا نداره!!) / را رد میکند در این صورت این
بیش ار یک ترفند نیست .و شاید اقوام/ملل ایران خودشان بهتربدانند چه چیزبه نفع شان است چه چیز به زرر انها .
این دوست عزیز تنها با تدریس زبان مادری موافق است نه با تدریس به زبان مادری به عبارت دیگر با انچه در قانون اساسی ج.ا.ایران در نظر گرفته شده موافق است شاید این هم به منزله ترقی بتواندتلقی شود. دوست گرامی
حتما میداند که درستی یا نادرستی یک پدیده اجتماعی را تجربه دیگر اقوام/ملل نشان میدهد و دردنیا در این زمینه تجربه کافی موجود است. این هم درست است که در تاریخ ایران کم و بیش تمام اقوام/ملل ایران شرکت
کرده اند این را بپذیریم که مبارزه همان اقوام/ ملل ایران برای برابری حقو قی خود نیز یکی از قسمتهای همان تا ریخ است .شما درست میفرمایید که راه اصلی برطرف کردن تمام مشکل ایران برقراری ازادی است متاسفانه برای شما ازادی اقوام/ملل ایران مفهومی ندارد ولی خوب میدانید که بدون برابری حقوقی اقوام/ملل ازادی نمیتوند کامل باشد.جایی که ازادی نباشد از اتحاد هرف زدن معنی ندارد .ان مسایلی که شما جوابش را میخواهید همه اش مسایلی فریع هستند و در زمان وشرایط مشخص حل شدنی هستند
کاربر مهمان / 26 July 2012
باید زبان رسمی کشور را به انگلیس تغییر داد. و هر دانش آموز را آزاد گذاشت که در کنار زبان انگلیس زبان مادری خود را بخواند و یا فارسی را. زبان فارسی برای ایرانیان مشکلات زیادی ایجاد کرده است. اولا: الفبای آن عربی است. حروف صدا دار کوتاه و بلند زیادی یا ندارد و یا در موارد زیادی نوشته نمیشود. برای فهم دقیق زبان نوشتاری آن باید چند باز متن را خواد تا مفهوم نویسنده را از کونتکست درک کرد.و یا حدس زد.و همیشه میتواند برای مفهوم متن، قراعت دوم وسوم وجود داشته باشد. این را کسانی متوجه میشوند که بر چند زبان نوشتاری مسلط باشند.(البته همین ضعف این زبان را برای شعر که نیاز به برداشت شحصی و متعدد دارد یا مذهب، بسیار خوب و عالی است) دوم: زبان فارسی هنوزمنطقی نشده است.و این کار سرمایه گذاری و زمان و اراده ملی قوی میخواهد که در اولویت مردم وحکومت های ایران نبوده ونیست. اتفاقات افتاده در این زمینه، بسیار کم وسلیقه ای بوده است. سوما: در این دنیایی سرعت و همه جانبه با انفجار اطلاعات و علم و تکنولوژی ،بجای اینکه فرزندان ما وقت صرف یاد گیری فارسی و عربی، برای فهم فارسی کنند. بهتر است همان وقت را برای یادگیری انگلیسی و لاتین صرف کنند که زبان علم و اطلاعات است. و بدین ترتیب نه انرژی زیادی صرف ترجمه اطلاعات و دانش روز افزون کنونی میشود. و نه فاصله زمانی زیاد بین دسترسی ما و علم روز می افتد.(ترجمه فارسی هیچگاه کیفیت معلومات اورژینل و اصلی را ندارد و ترجمه إین همه اطلاعات و یافته ها با سرعت امروزی غیر ممکن است. و همیشه ترجمه وقت و انرژی زیاد میخواهد.) تعصبات جاهلی و نوسالژیک را کنار بگذاریم و بگذاریم فارسی زبان شعر و هنربماند و در مورد دگر زبانهای محلی هم به اندازه فارسی شانس زندگی هنری دهیم.
کاربر مهمان / 26 July 2012
کاربر محترمی که در پاسخ به نوشته ی من، در تاریخ پنجشنبه, 05/05/1391 – 18:12. مطلبی نوشته اید….
فکر می کنم یکی از بزرگ ترین مشکلات همه ی ما ایرانی ها این پیش داوری های بغض آلود و همراه با تعصب هست….
دوست عزیز، شما با یک دیدگاه متعصبانه همان سوال های مرا از دید خودتان تفسیر کرده اید….فارغ از این موضوع که تفسیر شما از نوشته ی من و نظریاتی که به من بسته اید، هیچ شباهتی به نظرهای من در این زمینه ندارند، به عرض حضرت عالی میرسانم که من کماکان جوابی برای سوال هایم دریافت نکرده ام و این ها سوال هایی هستند که من هیچ پاسخی برایشان ندارم و به دنبال جواب مناسب هستم…حال هرچقدر هم که این سوال ها از دید شما عامیانه باشند! یکی مثل من، فکر میکند که این ها سوال های مهمی هستند که باید از حالا برایشان پاسخ قانع کننده ای وجود داشته باشد تا در آینده مشکلی وجود نداشته باشد.
ضمنا… جمله ی آخری که من در نوشته ی قبلی بیان کردم، نشان دهنده ی این هست که مفهوم آزادی قوم های ایرانی رو اگرنه بهتر از شما، دست کم هم سطح شما می فهمم و به اون علاقه مندم و عقیده دارم.
منتظر پاسخ به سوالاتم هستم و خوشحال میشم که در این زمینه بیشتر بدانم!
کاربر مهمان / 28 July 2012
ه نظر کاربر گرامی که در تاریخ 05/07/1391 – 22:34 بر جواب من 05/05/1391 – 18:12کامنت نوشته و اظهار کرده است که جواب من قانع کننده نبوده منتظر جواب جدیدی هست میرسانم که من نسبت به گفته های شما موضع مشخصی
داشتم وان رانیز بیان کردم در باره یک نوشتار مشخص نمیشه چندموضع داشت. به علاوه در بحث راجع به مسایل
حساس همچو مسایل ملی/قومی طرفهای مذاکره دید مشخصی دارند واز ان قاعدتا به اسانی عدول نمیکنند
هر چند میگویند که میدان بحث جایی است که انجا حقیقت ظهور میشد.این ادعا برای کسانی راست است که
در جستوجوی حقیقت هستند نه دنبال قبولاندن موضع خود به دیگران هستند. فکرمیکنم همین
قدر کافی است
کاربر مهمان / 30 July 2012