به باور بیونگ چول هان، فیلسوف کرهایتبار آلمانی، امروزه هیچ واژهای بیش از «شفافیت» بر دیسکورس عمومی حاکم نیست. «شفافیت» را «روشنگری دوم» یا «روشنگری دیجیتالی» میخوانند که خواهان تبدیل همه چیز به داده و اطلاعات است. خواست «شفافیت» بیش و پیش از هر چیز در رابطه با «آزادی اطلاعات» مطرح میشود و گاهی در حد «فتیشیزه» و «توتالیزه» شدن تشدید میگردد. این امر در واقع به تغییر پارادایمی بازمیگردد که به سیاست و اقتصاد محدود نمانده است. هان در رسالهی خود تحت عنوان «جامعهی شفاف»، این رویکرد را معروض سنجش قرار داده و نگرانیهای خود از «توتالیتاریسم دیجیتالی» را با خواننده در میان گذاشته است.
از دیدگاه او، کسی که شفافیت را فقط به دموکراسی یا آزادی اطلاعات مربوط میداند، برد آن را درست تشخیص نمیدهد. شفافیت، هرگونه فاصله و محرمیتی را از میان برمیدارد. شفافیت یعنی نزدیکی تام و بیفاصله، یعنی در معرض دید قرار گرفتن و نمایان ساختن. شفافیت همچنین به معنای عریانی و قباحت پول است که «نفوذناپذیری» اشیا را از میان برمیدارد و همه چیز را با هم قابل مقایسه میکند. جهانی که در آن برای هر چیز قیمتی تعیین شود و هر چیز با میزان سودآوری آن سنجیده شود، جهانی قبیح است. «جامعهی شفاف» همچنین یعنی جامعهای که در آن همه چیز به نمایش گذاشته میشود. در چنین جامعهای هر سوژهای، اوبژهی تبلیغاتی خود است و هر چیز با «ارزش نمایشگاهی» آن سنجیده میشود.
هان «شفافیت» را یک «جبر سیستمی» میداند که همهی روندهای اجتماعی را درمینوردد. جبر شفافیت، نظام موجود را به گونهای موثر تثبیت میکند. شفافیت بطور فینفسه چیزی «مثبت» است. در آن نفی یا سلبیت (نگاتیویته)ای وجود ندارد که نظام سیاسی ـ اقتصادی موجود را بطور بنیادین زیر سؤال ببرد. بلکه بر عکس آن را تایید میکند و در پی «بهینه کردن» وضع موجود است. به همین دلیل میتوان «جامعهی شفاف» را همچنین «جامعهی مثبت» خواند. ببینیم ویژگیهای «جامعهی شفاف» چیست.
«جامعهی مثبت»
برای شفاف کردن جامعه، باید نفی و سلب را از آن زدود و آن را «مثبت» کرد. اشیا هنگامی شفاف میشوند که هرگونه جنبهی منفی خود را از دست میدهند و «صاف» و «هموار» میگردند؛ یعنی بدون مقاومت، خود را با جریان لغزندهی سرمایه، ارتباطات و اطلاعات همساز میکنند.
رفتارهایی شفاف هستند که «عملیاتی» میشوند، یعنی محاسبهپذیر، هدایتپذیر و کنترلپذیر میشوند. «زمان» هنگامی شفاف میشود که به توالی قابل دسترس «حال» هموار گردد و «آینده» را چونان «حال بهینهشده» ایجاب کند. زمان شفاف شده، زمان بدون سرنوشت و رویداد است.
تصاویر هنگامی شفاف میشوند که هرگونه عمق هرمنوتیکی خود را از دست میدهند، یعنی از معنا آزاد و پورنوگرافیک میشوند. پورنوگرافی تماس بلاواسطه میان تصویر و چشم است. اشیا هنگامی شفاف میشوند که «تکینگی» (سینگولاریته)ی خود را از دست میدهند و به صورت «قیمت» درمیآیند. پول، همه چیز را با هم قابل مقایسه میکند و هر گونه «تکینگی» اشیا را از بین میبرد. جامعهی شفاف، «جهنم همسانان» است.
ارتباطات در جایی به بالاترین سرعت خود میرسند که «همسانان» به یکدیگر پاسخ میدهند. نفی یا سلبیت «غیرخودی» و «بیگانه» یا مقاومت آنان، برای جریان بیدردسر ارتباطات همسانان مزاحمت ایجاد میکند. شفافیت، نظام را از این طریق باثبات و شتابنده میکند که «غیرخودی» و «بیگانه» را محو میسازد. جبر سیستمی از این گذرگاه، «جامعهی شفاف» را به «جامعهی همسانان» تبدیل میکند. رگهی توتالیتر آن در همینجا نهفته است.
اما روح آدمی به سپهری نیازمند است که در آن فارغ از نگاه دیگری بتواند تنها باشد. «نفوذناپذیری» بخشی از این نیاز است. پرتوافکنی تام بر روح آدمی، آن را میفرساید و به فرسودگی روحی (سندروم برناوت) راه میبرد. بنابراین فقط یک ماشین بطور کامل شفاف است. خودانگیختگی، رویدادپذیری و آزادی که زندگی را میسازند، شفافیتپذیر نیستند. جبر شفافیت تام، آدمی را به عنصر کارکردی یک سیستم فرومیکاهد. خشونت «شفافیت» در همینجا نهفته است.
ایدئولوژیای که از دورهی «پساخصوصی» دم میزند، سادهلوحانه خواهان دست شستن از سپهر خصوصی در خدمت «ارتباطات شفاف» است. به نام «شفافیت» همهی فضاهای محرم و حریمهای خصوصی نابود میشوند و از گذرگاه پرتوافکنی بر آنها مورد بهرهکشی قرار میگیرند. جهان از این طریق بیشرمتر و عریانتر میشود.
اما مناسباتی کاملا شفاف، مناسباتی فاقد هرگونه سرزندگی و جاذبه و بنابراین مناسباتی مرده است. فقط مردگان به تمامی شفافاند. پس با توجه به «شور شفافیتی» که جوامع امروزی را دربرگرفته است، ضروری است [با الهام از نیچه] به «شور فاصله» روی آوریم. «فاصله» و «شرم» مقولاتی هستند که در چرخهی شتابندهی سرمایه، اطلاعات و ارتباطات ادغام نمیشوند.
«جامعهی مثبت» برای احساسات منفی جایی نمیگذارد. بدینسان آدمی کنار آمدن و نوع رفتار با درد و رنج را از یاد میبرد و نمیتواند برای آنها شکل بیانی بیابد. «جامعهی مثبت» در تلاش است روح آدمی را از نو سازماندهی کند. در روال «مثبت کردن» همه چیز، عشق نیز به تنظیمی از احساسات خوشایند و تحریکات ساده و بینتیجه فرومیکاهد. در واقع عشق نیز «رام» میشود و به فرمولی تبدیل میگردد برای مصرف و راحتی.
رنج و شیفتگی جزو عناصر منفی و سلبیاند. آنها از یکسو جای خود را به لذت بدون پیامد منفی میدهند و از دیگرسو به جای آنها اختلالات روانی مانند فرسودگی، خستگی و افسردگی مینشیند که همگی پیامد «مازاد پوزیتیویته» هستند.
«جامعهی نمایشگاهی»
هان این سخن والتر بنیامین را یادآوری میکند که برای اشیایی که در خدمت کیش یا آیینی هستند، مهمتر اینست که وجود داشته باشند، تا اینکه دیده شوند. به دیگر سخن، «ارزش کیش» آنها به وجودشان وابسته است و نه به نمایششان. این اقدام که آنها را در مکانی دربسته قرار دهیم و از معرض دید دور کنیم، بر «ارزش کیش» آنها میافزاید.
سلبیت جدایی، مرزبندی و دیدناپذیری، برای «ارزش کیش» تعیینکننده است. اما در «جامعهی مثبت» که در آن اشیا همه به کالا تبدیل شدهاند، هر چیز باید به نمایش گذاشته شود تا اساسا وجود داشته باشد. به دیگر سخن، «ارزش کیش» اشیا در خدمت «ارزش نمایشگاهی» آنها نابود میشود. با توجه به ارزش نمایشگاهی، صرف وجود، کاملا بیاهمیت میشود. هر چیز در خود بیارامد و نزد خود درنگ کند، بیارزش است. اشیا فقط هنگامی صاحب ارزش میشوند که دیده شوند.
«جبر نمایشگاهی» همه چیز را قابل رویت میکند. «ارزش نمایشگاهی»، سرمایهداری کمال یافته است و به دیدگاه مارکس دربارهی تضاد ارزش مصرف و ارزش مبادله ربطی ندارد. از آن جهت ارزش مصرف نیست، زیرا از سپهر مصرف بیرون است؛ و از آن جهت ارزش مبادله نیست، زیرا نیروی کاری را بازتاب نمیدهد. «ارزش نمایشگاهی»، وجود خود را صرفا مدیون «تولید توجه» است.
امروزه «سیمای آدمی» با «ارزش کیش» خود مدتهاست از عکاسی محو شده است. زمانهی «فیسبوک» و «فتوشاپ» از «سیمای آدمی» یک «فیس» ساخته که به تمامی در «ارزش نمایشگاهی» خود بروز میکند. «فیس» یعنی چهرهی به نمایش گذاشته شده بدون «هالهی نظر». «فیس» یعنی شکل کالایی «سیمای آدمی». در عکاسی دیجیتال هرگونه نفی و سلبیت از بین رفته است. عکاسی دیجیتال نه به «تاریکخانه» نیازمند است، نه به ظهور عکس و نه به «نگاتیو». همه چیز آن «پوزیتیو» ناب است.
تئاتر محلی است برای نمایش، اما موضوع نمایش آن احساسات است و نه علنی کردن مکنونات ضمیر. به همین دلیل تئاتر «بازنمایی» میکند، اما «نمایشگاهی» نمیکند. جهان امروز یک تئاتر نیست که رفتارها و احساسات انسانی را بازنمایی کند، بلکه «بازاری» است که در آن صمیمیتها و محرمیتها «نمایشگاهی» میشوند تا به فروش برسند و مصرف گردند. تئاتر محلی برای «بازنمایی»، و بازار محلی «نمایشگاهی» است. امروزه «بازنمایی تئاتری» جای خود را به «نمایشگاه پورنوگرافیک» داده است.
«جامعهی پورنوگرافیک»
در جامعهی به نمایش گذاشته شده، هر سوژهای، اوبژهی تبلیغاتی خویشتن است. همه چیز با ارزش نمایشگاهی آن سنجیده میشود. «جامعهی نمایشگاهی» یک «جامعهی پورنوگرافیک» است. همه چیز در آن «بیرونی»، «آشکار»، «عریان» و «نمایشی» است. مازاد نمایشگاه از همه چیز کالا ساخته تا در معرض دید قرار گیرند. اقتصاد سرمایهداری همه چیز را مطیع «جبر نمایشگاهی» میخواهد و برای سکسوالیته مصرف دیگری ندارد.
سرمایهداری ادعا میکند که میخواهد به یاری «برهنگی» از «زیبایی» افسونزدایی کند تا «امر والا» را آشکار سازد. اما تب فراگیر نمایش بدنهای عریان، فاقد ارزش زیباییشناختی است و آنچه از این نمایش باقی میماند، از جنبهی استهتیک «والا» نیست بلکه رقتبار و حقیرانه است. بیهوده نیست که امروزه «بدننمایی» و «چشمچرانی» دو پدیدهی گسترده در شبکه هستند که «جامعهی پورنوگرافیک» را تکمیل میکنند.
با «پورنوگرافیزه» شدن جامعه، تفاوت میان «امر اروتیک» و «امر پورنوگرافیک» هم از میان رفته است. نمایش بیواسطهی برهنگی نمیتواند «اروتیک» باشد. اروتیک درست آن بخشی از بدن است که در مرز میان پوشش و برهنگی قرار دارد، جایی که فرضا در لباس شکافی وجود دارد و پوست بدن از میان آن با درخشش و زیبایی خودنمایی میکند. رازگونگی و پوشیدگی، دو پیششرط امر اروتیک و مرزهای آن با امر پورنوگرافیک هستند. اگر این مرز برداشته شود و برهنگی تام جانشین آن گردد، امر اروتیک منهدم میشود و جای خود را به پورنوگرافی میدهد.
بنابراین چیزی به نام «اروتیک شفاف» وجود ندارد. درست در جایی که راز اروتیک جای خود را به نمایش برهنگی تام بدهد، پورنوگرافی آغاز شده است. برهنگی پورنوگرافیک «والا» نیست، بلکه قبیح است، زیرا بدن را به «گوشت» فرومیکاهد. در برهنگی پورنوگرافیک، آنچه بیش از هر چیز قربانی میشود، «ملاحت» است.
«پورنو» فقط «اروس» را نابود نمیکند، بلکه «سکس» را هم نابود میکند. «نمایشگاه پورنوگرافیک» به از خودبیگانگی لذت جنسی راه میبرد و زیستن لذت را ناممکن میکند. در پورنوگرافی، سکسوالیته در نمایش زنانهی لذت یا نمایش مردانهی توانایی جنسی حل میشود. جبر نمایشگاهی به از خودبیگانگی بدن راه میبرد. بدن به اوبژهای نمایشگاهی شیئیت مییابد که باید آن را «بهینه» کرد. ناممکن است که بتوان در چنین بدنی زندگی کرد. بلکه فقط باید آن را به نمایش گذاشت و از آن بهرهکشی کرد. جبری که همه چیز را در معرض نمایش و ارتباط میگذارد، هرزه و مبتذل است. همانگونه که به نمایش گذاشتن پورنوگرافیک روح و جسم آدمی، قبیح و بیشرمانه است.
امروزه ارزش نمایشگاهی پیش از هر چیز به ظاهر زیبا وابسته است. از این رو، «جبر نمایشگاهی» به نوعی «جبر زیبایی و تناسب اندام» تبدیل شده است. عملجراحیهای زیبایی در خدمت آن هستند که «ارزش نمایشگاهی» را به حداکثر افزایش دهند. الگوهای امروزی جامعه، نمایندهی «ارزشهای درونی» نیستند، بلکه بیانگر «اندازههای بیرونی» هستند که حتی با استفاده از ابزار خشن باید به آنها دست یافت.
«جامعهی خودمانی»
شبکههای اجتماعی و ماشینهای جستجوگر شخصیشده، در اینترنت «فضای خودمانی» مطلقی ایجاد کردهاند که «غیرخودی» را محو میکند. در این فضاها آدمی فقط با «همسانان» خود روبرو میشود. هیچ نفی و سلبیتی در کار نیست که بتواند تغییری را ممکن سازد.
این «همسایگی دیجیتالی» به شرکتکنندگان فقط آن بخشهایی از جهان را نشان میدهد که میپسندند و «لایک» میکنند. کسی که نمیپسندد و «لایک» نمیکند، اصلا وجود ندارد. بدینسان گسترهی عمومی و آگاهی انتقادی کنار گذاشته میشود و جهان «خصوصی» میشود. شبکهی اجتماعی خود را به سپهری «صمیمی و خودمانی» تبدیل میکند، یا منطقهای برای «احساس سرخوشی». این نزدیکی که هرگونه فاصلهای را از میان برمیدارد نیز شکلی از «شفافیت» است.
جباریت این «صمیمیت»، همه چیز را روانشناختی و شخصی میکند. حتی سیاست هم از چنگ آن رهایی ندارد. بنابراین سیاستمداران نیز برپایهی کنشهای خود سنجیده نمیشوند، بلکه علاقهی عمومی متوجه «شخص سیاستمدار» میشود. همین امر نوعی «جبر صحنهپردازی» ایجاد میکند.
فقدان گسترهی عمومی، فضایی خالی برجا میگذارد که باید آن را با «صمیمیتها» و «امور خصوصی» انباشت. جای گسترهی عمومی را، علنی کردن امور شخصی میگیرد. از این طریق گسترهی عمومی به یک فضای نمایشگاهی تبدیل میشود و همواره بیشتر از فضایی برای کنشهای مشترک اجتماعی فاصله میگیرد.
گوگل و شبکههای اجتماعی خود را چونان «فضاهایی برای آزادی» معرفی میکنند، اما به خود اشکال کنترل و نظارت گرفتهاند. این نظارت امروزه از طریق «حمله به آزادی» صورت نمیگیرد، بلکه کاری میکند که بازیگران صحنهی دیجیتالی، «آزادانه» و «داوطلبانه» خود را به نمایش عمومی بگذارند.
«جامعهی اطلاعات و کنترل»
هان «جامعهی شفاف» را همچنین «جامعهی کنترل» میخواند. به باور او، اعتماد فقط در وضعیتی میان دانستن و ندانستن ممکن است. اعتماد یعنی بهرغم ندانستن همه چیز دربارهی یک نفر، با او رابطهای مثبت برقرار کردن، یعنی او را باور کردن. بنابراین اعتماد کنشها را به رغم کمبود اطلاعات ممکن میسازد. اما اگر من پیشاپیش همه چیز را در مورد کسی بدانم، اعتماد بیمورد و بلاموضوع میشود. «شفافیت» وضعیتی است که در آن هرگونه «ندانستنی» محو شده است. جایی که شفافیت حاکم است، فضایی برای اعتماد وجود ندارد. بنابراین شفافیت اعتمادسازی نمیکند، بلکه اعتماد را کاهش میدهد. در جامعهای که بر اعتماد مبتنی است، خواست دائمی «شفافیت» مطرح نمیشود.
«جامعهی کنترل» به «برادر بزرگ» و دوربین غولآسایی میماند که همه چیز را میپاید. هر گام ما در اینترنت ثبت میشود و قابل ردیابی است. ما همه جا ردپای دیجیتالی خود را برجای میگذاریم و امکان پروتکلبرداری کامل از زندگی خود را فراهم میسازیم. اطلاعات و کنترل، کاملا جای اعتماد را گرفتهاند.
شبکهی دیجیتالی دستیابی به اطلاعات را چنان آسان کرده که اعتماد به عنوان پراتیک اجتماعی همواره بیارزشتر میشود و جای خود را به کنترل میدهد. رابطهی نزدیک میان «جامعهی شفاف» و «جامعهی کنترل» در همینجاست. جایی که اطلاعات به آسانی در دسترس باشند، سیستم اجتماعی از اعتماد روی برمیگرداند و به کنترل و شفافیت روی میآورد.
مساله فقط این نیست که سرویسهای اطلاعاتی دائما در پی گردآوری اطلاعات بیشتر از شهروندان خود هستند، نگرانیآورتر اینست که شهروندان پیوسته جزئیات بیشتری از زندگی خصوصی خود را در شبکه فاش میسازند و آن را در دسترس همگان قرار میدهند. جامعهی شفاف، حساسیت خود را دربارهی امور محرم و خصوصی از دست داده و مرز میان حریم شخصی و امر بیرونی را محو کرده است.
از سوی دیگر شرکتهای بزرگ خدمات اینترنتی ـ که غالبا با سرویسهای جاسوسی و اطلاعاتی همکاری میکنند ـ اندیشهها و علایق و رفتارهای کاربران خود را به دقت زیر نظر دارند. «کلان دادهها» (بیگ دیتا) که مجموعههایی با داراییهای اطلاعاتی عظیم و متنوع هستند، در کنترل و نظارت جامعه، و حتی هدایت رفتارهای انسانی نقشی خطرناک دارند.
«بیگ دیتا» فقط «برادر بزرگی» نیست که همه جا و همه چیز را میپاید، بلکه همچنین «معاملهی بزرگ» است. همهی اطلاعات شخصی افراد، «بازاری» یعنی «پولی ـ تجاری» میشوند تا زمینهی بهرهکشی اقتصادی را فراهم آورند. هنگامی که «برادر بزرگ» و «معاملهی بزرگ» متحد شوند، «حکومت کنترل» و «بازار» یکی شدهاند. شرکت آمریکایی «آکسیوم» امروزه دادههای حدود ۳۰۰ میلیون شهروند آمریکایی را گردآوری کرده است، یعنی چیزی نزدیک به کل جمعیت این کشور را. اطلاعات این شرکت از شهروندان آمریکایی در این میان بیشتر از اطلاعاتی است که پلیس فدرال آمریکا (افبیآی) از شهروندان آمریکایی دارد.
در «نخستین روشنگری»، ارقام و آمار و محاسبات بودند که میخواستند دانش را از محتواهای اسطورهای آزاد کنند. در «دومین روشنگری» که همان «روشنگری دیجیتالی» است، صحبت بر سر «شفافیت» است. «دادهها»، رسانهای شفافاند. آنها فلسفهی «دیتائیسم» را میسازند؛ یعنی این فرمان را که همه چیز باید به دادهها و اطلاعات تبدیل شود. «دیتائیسم» چنین القا میکند که میخواهد همهی ایدئولوژیها را پشت سر نهد. اما خودش نیز یک ایدئولوژی است. اگر آدورنو بود میگفت که «شفافیت» هم نوعی «اسطوره» است. «دیتائیسم» به «توتالیتاریسم دیجیتالی» میانجامد. بنابراین «روشنگری سومی» هم مورد نیاز است تا بر همگان روشن سازد که «روشنگری دیجیتالی»، به بندگی راه میبرد.
جامعهی شفاف، جامعهی بیاعتمادی و تحقیر است که به دلیل از دست رفتن اعتماد به کنترل متوسل میشود. خواست دائمی و با صدای بلند «شفافیت» بیانگر آن است که بنیادهای اخلاقی جامعه سست شدهاند و ارزشهای اخلاقی مانند درستکاری و یکرنگی همواره بیشتر اهمیت خود را از دست میدهند.
«جامعهی شفاف» درست از منطق جامعهی مبتنی بر بازده پیروی میکند. سوژهی مبتنی بر بازده، از سلطهی نهاد بیرونی که او را به کار وادارد و استثمار کند، آزاد است. او رئیس و کارفرمای خویشتن است. اما این آزادی از سلطهی نهاد بیرونی، به معنی آزادی واقعی و بدون جبر نیست، زیرا چنین سوژهای خویشتن را استثمار میکند. استثمارگر، همزمان همان استثمارشونده است. متخلف و قربانی یکی هستند.
«جامعهی کنترل» نیز در جایی تکمیل میشود که اعضای آن نه بر پایهی جبر بیرونی، بلکه بر پایهی نیازی درونی امور شخصی و خصوصی خود را آشکار کنند؛ جایی که ترس از دست دادن سپهر خصوصی و حریم شخصی، در برابر این نیاز بیرنگ شود که خود را بیشرمانه در معرض دید قرار دهند؛ جایی که «آزادی» و «کنترل» بیتفاوت شوند.
جامعهی شفاف، «شفاف» است، اما «روشنایی» ندارد. منبع نوری بر آن پرتو نمیافکند. رسانهی «شفافیت» تابشی بینور است که به جای روشن کردن، به درون همه چیز نفوذ میکند. فقط «امر تهی» کاملا «شفاف» است. برای پرکردن آن باید انبوهی از اطلاعات را به گردش درآورد و آن را با انبوهی از اطلاعات و تصاویر انباشت. اما هر چه بیشتر انباشته شود، تهی بودن آن بیشتر آشکار میشود. اطلاعات و ارتباطات بیشتر، جهان را روشن نمیکنند. «شفافیت» همان «روشننگری» نیست. انبوه اطلاعات، حقیقتی پدید نمیآورد. هر چه اطلاعات بیشتری آزاد شود، جهان دیدناپذیرتر میشود. با «مافوق اطلاعات» و «مافوق ارتباطات» نمیتوان نوری بر تاریکی تاباند.