جلال ایجادی − در جامعه هنگامی از سانسور حرف زده می‌شود که دستگاه سیاسی (یا مذهبی) موانعی دربرابر آزادی بیان شهروند قرار دهد ومانع از ابراز نظر ‌شود. تعیین قواعد محدود کننده، برقراری سیستم کنترل، تعقیب و آزار و زندانی نمودن افراد، ایجاد فضای ترس با به کارگیری ماشین تبلیغاتی از جمله اشکال اجرای سانسور در جامعه است. البته عامل اجرای این سانسور همیشه دولت‌ها نیستند، بلکه دستگاه‌های سازمانی وحزبی نیزمیتوانند مبتنی بر منافع خود بر همین شیوه عمل کرده و اعضای خود ویا افراد بیرون از ساختار خودرا به سکوت وادار کنند.

 
خودسانسوری و عملکرد آن نزد روشنفکر
 
خودسانسوری عمل شخص جهت محدود کردن ویا حذف بیان وکردارخود است. خودسانسوری یا از زاویه ترس ونگرانی است ویا از زاویه رعایت اخلاق وقواعد جزمی موجود در جامعه است. این خودسانسوری تبدیل‌شده به ساختار روانی و تربیتی، فرد را وامی‌دارد تا ابراز نظر را محدود نموده، از شفافیت آن بکاهد ویا بطور کامل ازبیان نظر و یا انجام اقدامی چشم پوشی کند. فرد از یکسو به لحاظ حفظ منافع خویش ومحدود کردن ریسک در مناسبات اجتماعی ویا تمایل به اجتناب از “اخلال‌گری” در بستر سیاسی و روحی ومذهبی، افکار خودرا می‌پوشاند و روحیه کوتاه آمدن و صرف نظر کردن ازبیان اندیشه در ذهن خود را توسعه می‌دهد، واز سوی دیگر فرد شرایط حفظ منافع وآسودگی خودرا باعدم شجاعت فکری وفقدان صراحت و بالاخره با کرنش و فرصت طلبی فراهم می‌سازد.
 
روزنامه‌نگاران یکی از گروه‌های اجتماعی درگیر این پدیده خودسانسوری هستند. این امر هم در نظام‌های دیکتاتوری و هم در ساختارهای دموکراتیک عمل می‌کند. به‌عنوان نمونه روزنامه نگاران مستقل در ایران از جمله به لحاظ استبداد به میزان گسترده‌ای دستخوش خودسانسوری هستند ویا در فرانسه دمکراتیک روزنامه نگاران در رسانه‌های خصوصی مانند نشریات وتلویزیون و یا دررسانه‌های دولتی به شکل‌های گوناگون به خودسانسوری پرداخته و پیشاپیش قلم و زبان خود را از شفافیت دور می‌کنند. به عنوان نمونه توجه به سیاست مسلط و منافع سهامدار رسانه خصوصی، حفظ منافع سیاسی یک شخصیت ویا گروه سیاسی، واکنش‌های ناشی از نقد دین ویا قدرت سیاسی، تصمیم گیری در چهارچوب یک سلسله مراتب سازمانی ازجمله عواملی هستند که روزنامه نگار رابسوی خودسانسوری می‌کشاند. خودسانسوری یک پدیده روحی، فرهنگی، روانشناختی فرد در جهت کنترل خویش و انطباق رفتاری با هنجارها و فضای مستولی در جامعه است. خودسانسوری عاملی برای پنهان کردن شخصیت خود ونفی استقلال فردی است.
 
در طول تاریخ یکی از عواملی که سلطه مذهبی ویا سیطره ایدئولوژی-اعتقادی را آسان ساخته خودسانسوری بوده است. در جامعه ایران ودرمیان ایرانیان یکی از اشکال اساسی خودسانسوری در برخورد به پدیده مذهب اسلام است. این پدیده درجامعه وبویژه درمیان روشنفکران و افراد سیاسی وروزنامه نگاران بشدت عمل می‌کند. دراین نوشته کوتاه قصد من رفتار طیفی ازافراد خود سانسوراست که نقش اجتماعی خود رابا مذهب تعریف نمی‌کنند و در عرصه اجتماع خود رامدافع ونماینده یک مکتب سیاسی مذهبی معرفی نمی‌‌نمایند وبیش از هرچیز خودرا لائیک تعریف می‌کنند. اینان چه بسا در تبادل نظرهای درگوشی و دوستانه خود به انتقاد دینی دست بزنند، ولی در عرصه اجتماع وسیاست رفتار دیگری می‌‌گزینند. اینان نوعی دوگانگی رفتاری دارند که این امر خود از یکسو ناشی ازشخصیت فاقد خودمختاری و بینشی است که خواهان شفافیت نیست واز سوی دیگربینشی که مصالح سیاسی کوتاه مدت را بردیدگاه روشنفکری و فلسفی ومصالح بلند مدت ارجح وحاکم می‌داند. دستگاه اعتقادی پوزیتیویستی و سیاست‌گرایی عمل‌گرای این اشخاص، بینش وجهت گیری اجتماعی آنان را مقید می‌کند. البته رفتاراین افراد از منافع ریز ودرشت سیاسی و دوستانه، فقدان جسارت فکری وروحی وکشش به سوی قطب نیرومند در تناسب قوای اجتماعی، جدا نیست. به‌عنوان نمونه دربرابر استبداد حاکم، با توجه به گستردگی نیروهای سیاسی مذهبی مخالف، روشنفکر خودسانسور پیروی ویا دفاع ازاین احزاب را به امری مقدس تبدیل کرده و هرگونه انتقاد نسبت به آنها را تندروی و نامناسب ارزیابی می‌نماید و شفافیت روشنگرانه ونظری را قربانی عملگرائی کوته بینانه می‌کند.
 
پدیده مذهب وعملکردآن بطور عموم بسیار پیچیده است. پیوندها ورازهای آن را در تاریخ فرهنگی، نقش اسطوره‌ای و ایدئولوژیک آن وتمایل انسان به تکیه گاه روانی آرامش بخش ویا معنابخش باید جستجو نمود. این پیوند و راز تاریخی و روانی در ضمن در طول تاریخ با اقدامات تحکیم کننده سلاطین و زورگویان و افسانه سرایان و مراکز قدرت سیاسی و مذهبی گره خورده است.
 
درجامعه ایران اسلام از ابتدای وجودش با روشی خشونت بار جایگزین می‌شود. از دوران صفویه به اعتبار دستگاه سیاسی، شیعه مذهب رسمی گشته وبدنبال این زمینه تاریخی، دردوران معاصر کشور ما، پدیده مذهب حاکم باامتیازاتی بزرگ همچون قدرت مالی عظیم وتعرض تبلیغات دستگاه حاکم و نیز بازتولید مدام اعتقادات سفت وسخت در ذهن مردم، گره خورده است. از اعتقاد به تقدس دین، آسمانی بودن احکام، معصوم بودن امام، ظهور مهدی، تا امامزاده و سفره انداختن و سینه زدن و صواب بردن، ودر یک کلام تمامی اسطوره‌ها ومراسم ونمادها، در ذهنیت مردم به دیواری سخت از باورمذهبی تبدیل شده است.
 
دربستر این ذهنیت، نقش زور و قهر در تاریخ اسلام، به‌عنوان عامل اساسی در مشروعیت دادن در ذهن مردم باید نگریسته شود و این اعتقاد دینی به دنبال پیچیدگی‌های تاریخی، امروز بمثابه “امری طبیعی ومشروع” جلوه می‌کند. حال دراین شرایط بسته و هولناک “مشروعیت یافته”، عملکرد آزادانه ذهنیت متمایل به نقد وآزادی روحی و فکری آسان نیست. در این فضا، همه چیز پدیده مذهب جنبه تقدس به خود گرفته وگریز از آن، عبور از مشروعیت و حتّا جرم مهلک به شمار می‌آید. ذهنیت با کوهی از “قواعد ممنوعه” مواجه است که نادیده گرفتن آن “گناه و توهین” نابخشودنی تلقی گشته وبه طرز شدید مورد قضاوت و محکومیت قرار خواهد گرفت.
 
چگونه دربرابر کوه انبوه تقدس گرائی می‌توان قد برافراشت؟
چگونه در برابر فشارهای روحی وسیاسی می‌توان مقاومت کرد؟
چگونه در برابر ناسزاگوئی‌ها و سرزنش‌ها پایداری نمود؟
چگونه می‌توان خرافات و نادانی ها را که در سطح جامعه “عادی” گشته، به نقد کشید؟
وآیا این نقد حقانیتی دارد؟ آیا نقد باور اکثریت ویا توده “توهین” نیست؟
دربرابر این همه فشارو پرسش، ذهن فردسیاسی وروشنفکروروزنامه نگار، نگران است، شک دارد، هراسان است، به هم ریخته است، دودل است ودر مخمصه است. ذهن ناتوان عقب نشینی کرده وبالاخره خودسانسور وگاه سانسورگرا می‌شود.
 
خودسانسوری و خرد ستیزی
 
دربرابر چنین شرایط سنگین وپرهزینه، خودسانسوری یکی از راه‌های گریز است. سانسور موجود در جامعه به درون ذهن نفوذ می‌کند و آهسته وآهسته به رفتارطبیعی درون ذهنی فرد تبدیل می‌گردد. ذهن سانسورگرا می‌شوند وخودرا با معیارها و هنجارهای حاکم و موجور سازگار می‌کند. ذهنیتی که به اعتبار خرد و بازنگری وآموزش و تجربه، می‌تواند آزادانه تر عمل کند و در اسارت “نظام ایدئولوژیک و اعتقادی” حاکم نباشد، به طرزی نامرئی ومرموزخود را به الگوی مسلط و”طبیعی” وفق می‌دهد. این ذهنیت سانسورگرا نه تنها موضع انتقادی نسبت به الگوی مذهبی فرهنگی حاکم در جامعه را کم کم از دست می‌دهد، بلکه خود به نیروی فعال برای محدود کردن آزادی اندیشه و روح تبدیل می‌گردد.
 
درتاریخ معاصر افراد برجسته‌ای چون میرزا آقاخان کرمانی، صادق هدایت، احمدکسروی، نادر بوده‌اند. اینان نسبت به خرافات ودین حاکم به انتقاد وروشنگری دست زدند واین مبارزه را در دوران تاریک جامعه ودر دل اجتماعی پرخرافه، با شهامت و جسارت مطرح ساختند. این افراد بمثابه “اشیاء تاریخی” نیستند، اینان فقط موضوع تاریخی برای مطالعه نیستند، اینان نمونه برجسته از روشنفکران خردگرای باجسارت هستند که منکوب نظام فرهنگی و دینی حاکم نشدند. افراد در درون زمان وتاریخ زندگی می‌کنند ولی شخصیت‌ها گاه نقش برجسته ایفا کرده واز خط ممنوع عبور کرده وتاریخ می‌آفرینند. بحث بر سر تائید کامل بینش این سه شخصیت نامور نیست، بحث بر سر شجاعت آنان برای ابراز نظر و جسارت درنقد دینی اشان است. اینان به خودسانسوری بیمارگونه در برخورد به مذهب دچار نشدند وآزادانه تر نفس کشیدند. احمد کسروی به اعتقادات رسمی جامعه وباورهای حاکم مانند شیعی‌گری انتقاد نوشت و مذهب دوازده‌امامی رابه‌عنوان دستگاه خرافات بر ملا کرد و از نگاه تلخ و محکوم کننده جامعه، آخوندها و سیاستمداران نهراسید.
 
در دوران کنونی در ادامه این سنت خوب آزاد اندیشی، و بر بستر تجربه‌های دردناک جامعه، خشونت حکومت اسلامی و فشارهای ناشی از دستگاه حاکم و ایدئولوژی دینی حاکم بر جامعه، کسانی بوده وهستند که می‌خواهند آزاد فکرباشند و آفرینش فکری آزاد داشته باشند. اینان به قواعد فکری حاکم بر جامعه باور ندارند، آزادی اندیشه را اصل دانسته وازجمله نقد مذهب و خرافات را، نه توهین، بلکه یک ضرورت تاریخی، یک خواهش ژرف در جامعه، یک تمایل فرحبخش و یک حق می‌دانند.
 
در دوران اخیر نوشته‌های بسیاردر نقد اسلام منتشر گشته و انتقادات بیشمار نسبت به خرافات مطرح شده‌اند. در چنین موقعیتی باورهای سخت دینی در اشکال گوناگون وپیچیده، مورد شک قرار گرفته، رنگ عوض کرده ویادرحال فروریختن است. این موج انتقادی فزاینده در ایران و در خارج کشور جریان داشته وکافی است نگاهی بیاندازیم به شبکه‌ اجتماعی‌ای چون فیس بوک‌ و افرادی که درمورد دین نگاه ونکته انتقادی مطرح کرده ویا با طنز، باورها ورسوم خرافی دینی را مورد انتقاد و پوزخند قرار می‌دهند. این حجم انبوه پیام‌ها همیشه با متانت برخوردار نبوده وگاه با ناسزاگویی همراه هستند. ولی این پیام‌ها در بخش اصلی و بی‌شمار خود جالب و حاوی نگاه انتقادی و طنز عریان نسبت به اسلام است وبه باورهای مذهبی تلنگر می‌زند. به علاوه کتاب‌ها ومقالات متنوع در سایت‌های گوناگونی منتشر شده وآشکارا اصول قرآنی و اسلامی وشیعه را مورد بررسی ونقد قرارداده‌اند. آثار شجاع الدین شفا، آرامش دوستدار، روشنگر، مسعود انصاری، دلارام مشهوری، محمدرضا نیکفر ونیز فعالیت روشنگرانه بهرام مشیری ازجمله تلاشهای باارزش سالهای اخیر در نقد اسلام هستند.[1]
 
در چنین شرایطی حاکمیت سیاسی برای حفظ خود، سرکوب وخرافات مذهبی را با هم تلفیق نموده وبا هزینه‌های سرسام آور و با اعدام  و حکم دینی ارتداد در خفه کردن جامعه اقدام ورزیده است. حاکمیت برای ادامه سلطه یکپارچه فقط تفسیردینی خودرا موجه دانسته وهرگونه دوری از تفسیر خودرا خطا و محکوم می‌داند وبه همین خاطر مبتکران ومفسران دیگر اسلامی را مورد فشار وسرکوب وسانسور قرار می‌دهد. حاکمیت خواهان انحصار در قدرت و تفسیر است. دربرابر این حاکمیت انحصاری ودر شرایط سستی در اعتقاد مذهبی اسلامی درجامعه، تعدادی از شخصیت‌های ایدئولوگ اسلام وکنشگران سیاسی اصلاح طلب برای دفاع از اسلام و مذهب شیعه به تکاپو افتاده و تفاسیر “مدرن‌تری” از دین عرضه می‌کنند. به‌عنوان نمونه شخصیت‌های دینی‌ای مانند محمد مجتهد شبستری، عبدالکریم سروش، محسن کدیور، که به بازتولید هنجارهای دینی می‌پردازند ،نگران‌اند و با طرح برخی اصلاحات در جستجوی نجات اصل دین هستند. این افراد که دررسانه‌ها از امتیازات بسیار برخوردار بوده و تلاش خودرا تنها کوشش “معقول ومورد پسند” جامعه وانمود می‌سازند به همت خود وبا همیاری جامعه سیاسی و روشنفکری به کسب پرستیژ دست زده وهرگونه انتقاد نسبت به خودرا تهمت ارزیابی می‌کنند. اینان خودرا نیروئی “تاریخی و مشروع وتوده شناس” تعریف می‌نمایند وکار انتقاد نسبت به خود را ناپسند جلوه داده و نقد اسلام را حمله به شخصیت خود تلقی می‌دهند.
 
در همین شرایط افراد سیاسی وروشنفکر وروزنامه نگار شیفته این قطب نیرومند در جامعه برای خدمت به آن وارد عمل می‌شوند. آنها اندیشه و بینش خاص خودرا در کردار به کنار می‌‌نهند و به متحدین این قطب تبدیل می‌شوند. آنها چون انگیزه قدرتمند برای دفاع ارزش‌های نظری خود ندارند و کیفیت و استقلال تئوریک ونظری را نمی‌دانند، آماده انطباق با شرایط هستند. آنها فکر می‌کنند که مبارزه با استبداد حاکم هرگونه استقلال فکری و شفافیت نظری و روحیه نقد را بی‌معنا می‌سازد. آنها دارای ذهن خوکرده به هنجار رسمی بوده، نگرانند واز جابجائی‌ها هراس دارند. این ذهن خواهان همسازی است ومیکوشد تفاوتهای خودرابا دین ودیندار تخفیف داده ویا پاک کند. این ذهنیت چه بسا به ظهور مهدی وشفای امام رضا و سفره ابوالفضل اعتقادی ندارد، این ذهن به اینکه پیش از ظهور مهدی دجالی خواهد آمد و آفتاب از غرب طلوع خواهد کرد، باورندارد، ولی انتقاد آشکار این باورهای خرافاتی را نابجا ونامناسب می‌داند وخود سانسوری را در خود تقویت می‌کند.
 
می‌دانیم که درقرآن بین انسانها تبعیض قائل شده است و مرد وزن وبرده وغیر مسلمان حقوق یکسانی ندارند، می‌دانیم که در قرآن تعداد بسیاری از آیات در ستایش خشونت و جنگ هستند و بازتاب جامعه قبیله‌ای شبه جزیره عربستان بوده و فاقد “تقدس آسمانی” هستند. در ذهن سانسورگرا آن بیعدالتی انسانی و این خشونت طلبی را نباید آشکار گفت وتکرارکرد زیرا توهینی باعتقادات دیگران شده و موجب ناراحتی فعالان مذهبی مخالف رژیم شده وبه وحدت ویا هنجار رسمی صدمه وارد می‌سازد. در این ذهنیت عقیده‌ای که درنزد مردم به “باور مقدس” تبدیل شده قابل احترام است و هرتلاشی در نقد آن “توهین” به مردم است، در این نگاه هم عقیده توده مقدس است وهم خود توده بهرحال قابل احترام و ستایش است. از این نگاه وقتی توده عقیده‌ای را قبول داشت، مشروعیت وحقانیت آن برای همیشه ثبت می‌شود وکسی حق ندارد آشکارا آنرا نقد کند وبه حاملین اجتماعی آن ایراد بگیرد. مصاحبه روزنامه نگار “بی بی سی” با شاهین نجفی نمونه بارزاین رفتاراست. روزنامه نگار تمام تلاش خود را بکار برد تا این هنرمند اعتراف به خطا بکند و هنجارها و مقدسات حاکم را بررسمیت بشناسد.
 
خودسانسوری و خودباختگی
 
در واقع این دیدگاه کرنش کننده، انتقاد اساسی به منفی بودن خرافات ندارد، زیرا جنبه منفی وخردستیز اعتقادمذهبی در ذهن مردم به ظاهر پاک می‌شود وقابل انتقاد نیست. از این نظرگاه چنانچه انتقادی نیز به خرافات مذهبی مطرح باشد به حامل این خرافات و معیارهای غیر انسانی آن انتقاد نباید کرد. افراد سیاسی و روشنفکر خودسانسورعلیرغم شک وتردید‌ها در نهایت بنفع مذهب اسلام و مبلغان آن کوتاه می‌آیند. این کوتاه آمدن به قیمت حذف کیفیت روشنفکری وحذف شفافیت تئوریک وفلسفی تمام می‌شود. اینان در واقع در راه کاهش کیفیت زندگی روشنفکری تلاش می‌کنند و به تداوم جامعه سرکوفته از دین و خرافه کمک می‌رسانند. روش آنان راه روشنگری برای گسترش خرد ورهانی روزافزون ازموهومات مذهبی نیست. آنها با ایجاد ترس وجنجال، علیه روشنفکر آزاد وآزاد اندیشی وهمسوبا تبلیغات مساعد برای مبلغان اسلام، نقش ایفا می‌کنند. آنان سکوت در برابر کهنه پرستی را “بردباری” می‌گویند، حال آنکه بردباری ومدارا در زمانی معنا دارد که اندیشه بطورباز وآشکار مطرح گردد وانسانها در عین احترام به شرافت و حقوق انسانی متقابل، به بررسی و نقد افکار بپردازند وکسی کسی را سانسور نکند. این افراد سانسورگرا، نه تنها گرفتار خود سانسوری هستند، بلکه بعلاوه دیگران را به خودسانسوری دعوت کرده و با پرخاش تند نسبت به روشنفکر آزاد منش رفتار می‌کنند. آنان گاه با شگردهای ظریف وبا طرح مخالفت با “جنگ کفر ودین” اقدام به سانسور نموده و لبه تیز انتقاد را نه بسمت فعالین و مبلغان خرافات بلکه بسوی دیگراندیش وناباور جهت می‌دهند. این افراد روشنفکر و سیاسی وروزنامه نگار همیشه با طرح “مبارزه مشترک” خواهان پایان بخشیدن به مبارزه فکری وتئوریک وفلسفی هستند و وهمسو با روحانیت می‌گویند مبارزه با خرافات ومذهب غیر منطقی است، کسالت آوراست، چپ روی است، بیفایده است، توهین به مردم است.
 
این اشخاص خودسانسور مبارزه روشنفکران قرن هیجده فرانسه را غیر منطبق با فضای جامعه ایران تعریف کرده و از کنارکسروی‌ها و هدایت‌ها آهسته رد می‌شوند. آنان خودرا با هنجارهای موجود همساز می‌کنند. همانگونه که در جامعه شناسی روانشناختی مطرح است در چنین حالتی فرد به “تنظیم روانشناسانه” خود با جامعه می‌پردازد و به “هماهنگی رفتاری” خود وذهن خود با گروه حاکم ویا با قطب قدرت دست می‌زند. این هماهنگی رفتاری برای او منجر به کاهش نزاع وکم شدن هزینه اجتماعی ودفع بحران با هنجارهای حاکم می‌گردد وبه مرور در روند ساختن شخصی شخصیت به همبستگی با گروه مسلط و دشمنی با “آزاداندیش ویرانگر” روی می‌آورد. این افراد در این روند بافتهای فرهنگی وزبانی گروه حاکم را از خود می‌سازند. به‌عنوان نمونه این روشنفکروروزنامه نگار از “توهین به اعتقادات مردم” حرف می‌زنند، حال آنکه گفته ابلهانه، ابلهانه است حتا اگریک میلیارد نفر آنرا تکرار کنند، اینان از “اسلام ستیزی” به‌عنوان یک خطای بزرگ سخن می‌گویند، حال آنکه این اصطلاح را روحانیت ساخته است و آنرابمنظور مرعوب نمودن منقدان دین بکارمیبرد. کنشگران ومعماران دین این واژه رامرتب تکرار می‌کنند تا پیروان خود را در حالت بسیج علیه “کفار” نگهدارند ودر عین حال به جامعه بگویند که نقد مذهب و خرافات، همچون جنگی است که جنگی دیگر می‌طلبد. فرد خودسانسور این ساختار زبانی را از آن خود می‌کند.
 
اشخاص خودسانسوراز نفی شخصیت فرهنگی خود، به پذیرش هنجارها وزبان مبلغان دین رسمی نزدیک می‌شوند وباین ترتیب خواسته یا ناخواسته راه خرد ستیزی را هموار می‌کنند. اینان در رفتار خویش تاریخ جامعه ایران را تاریخی در خدمت دین می‌خواهند، وبناگزیر درآنجا که با اندیشه آزاد مقابله می‌کنند، این تاریخ را نه در راه اعتلای خرد، بلکه به تداوم خرافه‌های ناهنجار و جانکاه دعوت می‌کنند.
 
*جلال ایجادی، استاد دانشگاه در فرانسه، [email protected]
 
پانویس:

[1]برخی از نوشته‌های من در بررسی دین عبارتند از: “نقد اسلام آزاد است”، “فلاسفه ونویسندگان وهنرمندان فرانسوی مخالف اسلام”، “سیاستمداران، روشنفکران دینی و حکومت لائیک”، “ما اسلام نمی‌خواهیم، ما آزادی می‌خواهیم”، “آقای سروش اسلام خشن است”.