…نجیب و خاموش،
در رنج غربت و تنهایی و تبعید
ققنوسهای مهاجر،
سر بر کشیدند هر بار،
از خاکستر خویش!
اگر هنرمند بودی، ورزشکار بودی، چریک بودی، گندهلاتِ محله یا هر چی که بودی، همهاش مال گذشته است. به قول معروف گذشتهها هم که گذشته! پس بهکل فراموشش کن. چون تو شغل ما، این عنوانها و سابقهها، هیچ کمکی نمیکند…لیسانس؟ خوب، که چی، بگو اصلاً دکترا. تو همین شهر دکترمهندسی هست که برای خودش مخی بوده، برو بیایی داشته در کشور خودش، اما پیرمرد دارد توی هتل، همین هتل روبهرو، تاکسیسرویس کار میکند. پس بیخیالِ مدرک و عنوان! هر مدرکی داری خیلی شیک و مجلسی قابش کن و بگذارش روی دیوار اتاقت. حالا تو که فقط با لیسانس از ایران زدی بیرون، اگر جای ما بودی چه میگفتی. سیوشش سال پیش آمدیم بیرون، دیپلم نظامقدیم را داشتیم که به صدتا مدرک کیلویی دانشگاههای این دوره میارزید، تازه اهل شعر و هنر هم بودیم و بنا داشتیم کل جهان را دیگر کنیم سی ساله که بندی این چاردیواری آهنی شدیم و داریم زندگیمان را میکنیم. توی غربت، زندگی همینست دیگر! راضیایم البته.
راحتت کنم اینجا مدرک و سابقه عمراً به کارت نمیآید. هیچوقت یادت نرود که مهاجری و میخواهی یک لقمه نان درآوری، همین! گرفتی چی شد؟ خوبه. سیگارت را هم خاموش کن. راستی، ماشین که اذیتت نکرد؟ معلومه که بهش میرسم. به ماشین نرسی خرج روی دستت میاندازد.. نه، صدا ربطی به موتورش ندارد، مال کمکعقبِ سمت مسافر است..چی شد بالاخره؟ میمانی؟ ببین، این شغل هم مثل هر شغل دیگری، دنگ و فنگهای خودش را دارد ولی درآمدش خوب است. رئیسی هم بالای سرت نیست. اختیارت دست خودت است. یعنی آزاد و مستقلی. خوب، نگفتی، میمانی یا..؟.. نشد! جوابش یک کلام است: آره یا نه؟.. خوبه. پس اگر میخواهی ادامه بدهی، دو نکتهی دیگر هست که باید آویز گوشات کنی. فراموشی را که گفتم بهت. میماند پوستکلفتی که به قول بچههاگفتنی باید کرگدن باشی. با هزارجور اخلاق بد و خوب بسازی. مثل سنگ زیر آسیاب طاقت داشته باشی. یعنی مجبوری روی اعصابت حسابی کنترل بگذاری. از اینجاییها باید یاد بگیری که مثل ما خاورمیانهایها که با یک پِتشنیدن، فوری جوش میآوریم، از کوره در نمیروند. موقعیتهای بحرانی را خیلی قشنگ مدیریت میکنند.. باریکلا سؤال خوبی کردی. بیا فرض کنیم از برخورد ناجورِ طرف، خیلی شاکی شدی. خوب، قبل از ارتکاب هر عملی، یا که بخواهی حرف زنندهای بزنی، از ماشین بیا بیرون، ده بیستتا نفس عمیق بکش تا بتوانی تازه درست فکر کنی. بعد که آرام گرفتی ازش خواهش میکنی برود پی کارش. اگر نرفت بلافاصله زنگ میزنی پلیس. چون اینجا همه موبایل دستشان است. از اسلحه و بمب هم بدتر عمل میکند! فوری ازت فیلم میگیرند که مثلاً به آنها فحش دادی یا میخواستی کتکشان بزنی. بعد هم مارک تروریست خاورمیانهای ممکن است بهت بچسبانند! خلاصه حواست خیلی باید جمع باشد. حتا روی تک تک اعضای بدنت هم مجبوری کنترل داشته باشی؛ بهخصوص شبهای آخر هفته که شهر در تسخیر دخترها و پسرهاست. توی این دو شب، کاری جز رفتن به پاب و دیسکو ندارند، از این پاب به آن پاب، از این کلاب به آن کلاب، از بار به دیسکو. آنقدر مینوشند که گاهی بالا میآورند و گند میزنند به صندلی عقب. اگر مست و خراب هم نباشند وقتی سوارشان میکنی خیلی راحت از روابطی که داشتهاند حرف میزنند. به خصوص دخترها که وقتی شروع میکنند اووففف یکپارچه آتیشاند، چه توفانی که بپا نمیکنند این آتیشپارهها. برای همین بود که تأکید کردم روی عضو نافرمانت باید صد برابرِ شبهای معمولی، کنترل داشته باشی. به خصوص تو که جوانی و عَزَب و آشخور. بارها به همکاران سفارش کردهام که در این شبهای پرهیجان، بهتر است با خودمان پنبه و فلاکس یخ بیاوریم که اگر حالیبهحالی شدیم و نتوانستیم آن عضو نافرمان را کنترلش کنیم کیسهی یخ رویش بگذاریم تا مثل داروی آرامبخش عمل کند. درد بیضه، واقعاً بد دردیست! فلاکس یخ و پنبه هیچوقت چی؟ باریکلا فراموش نشود. اگه فلاکس نداری بگو یکی بدهم بهت.. خوبه. نه مهم نیست، فلاکس منم کوچیکه. پنبه؟ خودت چی فکر میکنی؟.. چه ربطی دارد! پنبه واسهی اینکه اگر یکوقت شروع کردند بچپانی تو گوشهات که آخ و اوخشان را نشنوی!..نمیدانم، اگر دلت میخواهد چرا که نه، میتوانی بگذاری و موزیک هم گوش کنی. ولی گوشی باید خیلی کوچک باشد، فقط هم بگذاریش توی گوش سمت راستت که پلیس نبیند. ببیند به دو سوت، قبض جریمه را میچسباند. از ما گفتن بود. دیگر خود دانی. حالا میرسیم به انضباط، بهموقع رسیدن، نظمداشتن! این هم نکته سوم. که واسه شغل ما از واجبات است. توی شیفت کاریت اگر قبول میکنی کسی را ببری باید خیلی دقیق باشی و سر وقت برسی. هر دقیقهاش هم واسهی مردم مهم است. همیشه کوتاهترین مسیر را انتخاب کن. چون اینجا همه نقشهی مسیر را توی تلفندستیشان دارند. نمیشود طرف را بپیچانی و مسیر طولانی را انتخاب کنی. بخواهی زیرآبی بروی مچات را میگیرند. ببین کی دارد میآید. محمدمصفا. شیشه را بکش پایین. سلام ممدجون…ما بیشتر. چه خبر. آره رفته بودم تعمیرگاه. یک ربع دیگر هم راه میافتم، مسافر دارم! نه، دیگر شیفت شب نیستم. از این بهبعد این جوان رشید بهجایم میآید! آره شبها آزاد شدم هههههههه،.. امشب؟ چه ساعتی؟ خوبه! چهطور مگر؟ این که معرکهست. بگو یکدفعه شبِ شبهاست امشب!..نگران نباش جورش میکنم. چه زحمتی. به هرحال زنگ بزن. پس میبینمت… هوووف عجب سرد کرده هوا. شیشه را بکش بالا. بین همکاران، این محمدآقای گُل ما، یگانهست، نامبر وان! محمدباقر اسمش است. صداش میکنیم ممدمصفا. بس که دلپذیر و باصفاست. از چهارتا برادر فقط این یکی جان بهدر میبرد و با چه دردسری بالاخره خودش را میرساند اینجا. مدتی هم تو اسپانیا بوده. سالهای دههی شصت، منظورم دههی شصت خودمان است، مثل حالا نبود که ترامپ جلوی ایرانیها را بگیرد و نگذارد بیایند. ببین، هر وقت مشکلی، کم و کسری داشتی اگر من نبودم به محمد بگو. مطمئن باش اگر بتواند کارت را حتماً راه میاندازد. خوب، چه میگفتم؟ آها؛ همان که قبلاً هم گفتمت. یعنی دنیا را آب اگر ببرد، تو را چی؟ باید خواب ببرد. شتر دیدی، ندیدی! افتاد؟ ای بابا چرا اینقدر دوزاریت دیر میافتد! ببین مثلاً اگر از توی آینه یکوقت دیدی روی صندلیِ پشتی دارند آن کارِ دیگر میکنند،.. اه، انگار از پشت کوه آمدی، منظور [….] است… رو آب بخندی!.. در این مواقع فقط رانندهگیتو بکن. کمتر هم توی آینه نگاه کن. آینه را ببین آ- آ فقط کافیه یک مقدار ببریش بالاتر. عادتکن بیشتر از آینهبغل استفاده کنی. اگر هم طاقت نیاوردی، خوب، بزن کنار و به آنها که در پشت مشغولند مؤدبانه بگو واسهی اینکه شما راحت باشید از ماشین بیرون میروی تا مزاحم کارشان نباشی.. نه، طول نمیکشد. تا یک سیگار بکشی کارشان را تمام کردهاند. اینطوری به نفع تو هم هست. چرا؟ چون موقعی که ایستادی، پولانداز ماشین دارد کار میکند. گرفتی چی شد؟ خوبه. شبهای آخر هفته بعضی دخترها هم آنقدر مست میکنند که توی همین صندلی عقب دراز به دراز بیهوش میشوند. پیش میآید دیگر. اتفاقاً همین مواقع ست که میتوانی ظرفیتت را تست بزنی. اگر نتوانی وجود نشان بدهی و مسلط باشی به خودت و مثلاً هوس دستمالی و اینجور کارها به سرت بزند، عمراً به درد این کار نمیخوری! شیرفهم شد؟ خوبه. در هر شرایطی به حریم خصوصی مردم مثل حریم خودت باید احترام بگذاری، یعنی هیچ موقع بدون اجازهی طرف، نباید بهش دست بزنی. به این فکر کن که چه شیوهای برای کمک به او بهتر است. اگر هم بلد نبودی، بلافاصله با رادیوی ماشین.. آره دیگر، با همین بیسیم، با سوپروایزر مسئول شیفت شب «بیانکا» تو آفیس، تماس بگیر تا راهنماییات بکند. این چه حرفیست؛ راهنماییکردن جزو وظایف مسئول شیفت است. وظیفهش هم نباشد این بیانکا زن خوبی است، احساس مسئولیت میکند. کافیست بخواهی ازش، حتماً کمک میکند. او هم از نیجریه پریده بیرون. شوهر و تنها بچهاش به دست بوکوحرام سلاخی میشوند. شانس داشته که خودش را به اینجا میرساند. ولی ببین، اگر سروکلهزدن با این جور مسافرها کلاً با خُلق و مرامت نمیخواند، خوب، این حق تو است که بهشان سرویس ندهی. اما یادت باشد قضاوتکردن در مورد آنها به تو مربوط نیست! بیا یکی بردار.. تعارف نکن. واسهی تو نگه داشتم. مرسی من دوتا خوردم، فکر کنم صبحانه هم نخوردی. خوب دوسهتا بردار. حالا که اصرار میکنی یکی دیگر هم میخورم بقیهش مال تو. فلاکس چای هم تو صندوق عقب دارم. بیارم؟ هر جور راحتی. بعضی وقتها مسافری را سوار میکنی بعد متوجه میشوی که طرف، آخرِ خلاف است، یا تازه از زندان آمده بیرون و دورهی بازسازیاش را میگذراند. بعضی وقتها هم جوانی را به مقصد رساندهای، منتظری کرایهاش را بدهد ولی یکهو درِ تاکسی را باز میکند و دِ در رو! مبادا دنبالش بدوی! چرا؟ چون ممکنست با چاقو یا هرچیزی که دستش برسد بهخاطر صنار سه شاهی، ناکارت بکند!.. پس چی، میزند دیگر! همیشه یادت باشد اول ایمنی و سلامتی خودت، بعد پول! وقتی ناکار شدی صدهزار دلار، بگیر یک میلیون، چه ارزشی دارد؟.. با بچه که طرف نیستی، منظورت را گرفتم. اما مگر من گفتم مثل مجسمه ساکت بشینی و از حقات بگذری؟ به قول معروف آدم زمین نیست که بتواند این همه بار و فشار تحمل کند و دَم نزند. ولی ببین تو چه بخواهی چه نخواهی زیر ذرهبینی، توی سیبلی، هر اشتباهی بکنی ده برابر به ضررت تمام میشود چون تو از خاورمیانه آمدهای…نه پدرجان، دیگر داری پیازداغشو زیاد میکنی، قسمت پُر لیوان را هم ببین! آدمحسابی هم بینشان کم نیست. توی این شغل با همهرقم آدم سروکار پیدا میکنی. چون اینجا سرزمین رنگهاست. اتفاقاً باید رانندهتاکسی باشی تا بتوانی اینهمه رنگارنگی را لمس کنی. از هر رنگ و جنس و مذهب و ملیتی که فکرش را بکنی خودشان را رساندهاند اینجا. از همه جای دنیا آمدهاند و دارند زندگیشان را میکنند. کسی هم به دین و مصب و رَنگ و رِنگ و لعاب و لباسشان گیر نمیدهد.. آآآآره که میتوانی. بستگی به خودت دارد.. ببین انکار نکردم که! مگر من گفتم استرس ندارد؟ مثل هر شغل دیگر . ولی چندماه که گذشت کم کم آمختهی اینجا میشوی. آنوقت خواهی دید که به عنوان یک مهاجر میتوانی مفید هم باشی. واسهی همین است که میگویم قسمت پُر لیوان را ببین. بارها پیش آمده که زنی هول و دستپاچه سوار شده و اصلاً نمیداند کجا میخواهد برود. چند دقیقه که میگذرد با کمی دقت و حرفزدن متوجه میشوی که بدجوری کتک خورده. خوب، میتوانی برسانیش به، در داشبوردو باز کن، آها آن کارت را ببین. آره آدرس همینست، برسانیش به این آدرس. یا با یکی از این شمارهها که روی کارت هست تماس بگیری و ببریش به آدرسی که نزدیکتر است. آنها خودشان ترتیب بقیه کارها را میدهند و نهایتاً میبرندش به خانهی امن. با آفیس هم میتوانی تماس بگیری و نزدیکترین آدرس را از بیانکا بخواهی. کارگران جنسی هم سوار میشوند، همهی آنها هم زن نیستند. بعضی وقتها هم میبینی که طرف موادفروش است و تا سوار میشود گوشیاش را در میآورد و یک عالمه جنسرا با همان تلفن جا به جا میکند؛ موادفروش به توئه راننده، کاری ندارد. سرش تو کار خودش است. فقط میخواهد جنساش را آب کند. ولی اگر بخواهی فضولی کنی یا به پروپاچهش بپیچی، آنوقت ممکن است اوضاع از کنترل خارج شود. وقتی دارد تلفن میکند خودت را بزن به کوچهی علیچپ. اصلاً به حرفهاش گوش نکن، پنبه بگذار..آره قبلاً هم گفتی پنبه برای ما پیرمردهاست. خیلی وقتها هم طرف، گی از آّب در میآید. آره گی! ممکن است از تو خوشش بیاید، چرا که نه؟ جوانی و هیکلدرست. سر حرف را باز کند و بهتام پیشنهاد بدهد،.. ها! انگار آب از لک و لوچهت سرازیر شد! هههههههه،…نه بابا، من کی گفتم؟ حرف توی دهن آدم میگذاری؟ آخر تا صحبت گیها به میان آمد یکدفعه شکفتی و نیشات تا بناگوش باز شد! تازه گیرم که باشی. مگر عیب و ایرادی دارد؟ مسئله، ژنتیک است دیگر. اصلاً تو باید مدتی با ممدمصفا دَمخور باشی تا افکارت بهروز شود. راستی نگفتی شب اول چطور گذشت؟ راضی بودی؟ خوبه. روی کلمهی فاک و فاکینگ هم حسابی کار کن. دقت کن از این کلمه، توی حرفهات استفاده کنی به خصوص شبهای آخر هفته. چون انگلیسیزبانها بهخصوص جوانهای اینجا معمولاً هر دوتا جملهای که میگویند، حداقلش یکبار از این کلمه استفاده میکنند. این فاک، فقط به معنی گاییدن نیست. هزارویک معنی دارد. اصلاً برا فهمیدن معنیهاش باید دیکشنری کنار دستت باشد! بعضی مسافرها هم که شعورشان میرسد این کلمه را جلوی منی که خاورمیانهای و رنگینپوستم، کمتر بهکار میبرند یعنی ملاحظهی موی سفیدمان را میکنند، یا سعی میکنند لااقل با ادب، ادایش کنند. پس تو هم راه و بیراه از این کلمه استفاده کن. چون وقتی میشنوند که یک ایرانیتبار به سبک خودشان صحبت میکند واقعاً خوشحال میشوند و انعام را فراموش نمیکنند. اگر با مسافرهایی که توی تاکسیات سوار شدند بتوانی سر صحبت را باز کنی یا شنوندهی صبور و مهربانی واسهی درد دلها و رنجهاشان باشی، موقع پیادهشدن با رغبت، انعام بیشتری میدهند،..نشنیدم، بلندتر.. صدقه؟ انگار هنوز توی ایران زندگی میکنی. نه پسرجان، اینجا مردم صدقه را به خیریهها میدهند. انعامدادن، نه فقط از خوبیهای فرهنگشان است نوعی بده بستان هم هست. مثلاً اگر برای بعضی مشکلاتشان بتوانی به آنها مشاوره بدهی یا یک دهن روضهی خوب در موردی که دوست دارند برایشان بخوانی، انعام بهتری میگیری. یعنی یک چیزی میدهی و در مقابلش چیزی میگیری. گرفتی چی شد؟ خوبه. پس میبینی که فقط شوفر تاکسی نیستی بلکه به مسافرها، سرویس هم میدهی. منظورم دادن امید، مشاوره، دلداری، همراهی و شریکشدن توی غموشادیهاشان است. سرجمع، مشاورهی رایگان و حمایت معنوی را همزمان به آنها میدهی!.. آره که قبول دارم. نگفتم آسان است. اتفاقاً واسهی همینست که گفتمت صبر ایوب میخواهد این کار . تازه، تصادف و خدانکرده نقص عضو هم هست. اتفاقات بدتری هم ممکن است پیش بیاید مخصوصاً تو شیفتِ شب! به سن و سال تو که بودم چند بار واسه خودم هم پیش آمد ولی هر بار قسر در رفتم. وقتی بهش فکر میکنم میبینم چقدر روشانس بودم به جان تو. در این مواقع باید خیلی زرنگ و اسمارت باشی. البته بعضی وقتها هم نمیتوانی قسر در بروی و گیر میافتی. چندنفری باهات طرف میشوند. باندهای زورگیر تو این شهر کم نیستند. نوک تیز چاقو را میگذارند روی گلویت و فشار میدهند طوری که نمیتوانی جم بخوری… چه میگویی پسر، داد و بیداد کدام است، حتا به سختی میتوانی نفس بکشی. مگر با یک نفر طرفی؟ گوش نکردی انگار. گفتم که چند نفری خفتت میکنند؛ روی همین صندلیِ عقبِ ماشین خودت! هر کدامشان هم هیکلش این هوا ست، به تنهایی سهتا هیکل تو را دارند. چندرغازم که کار کردی میبرند. شیشه را بکش پایین، هوا دَم کرده انگار . من را بگو چقدر خرشانس بودم که هر بار قسر در رفتم.. آره درست میگویی ولی میدانی مشکلش کجاست؟ انگار فهمیدهاند که ایرانیها هم مثل پاکستانیها و عراقیها در این مواقع نمیروند پیش پلیس. حتا رویت نمیشود به نزدیکترین کسات بگویی چه برسد شکایت کنی!… حالا با این تفاسیر، رک و پوستکنده بگو به من هنوز هم میخواهی راننده تاکسی باشی؟
از همین نویسنده: