هر جنبش و خیزشی که سودای تقابل با وضع موجود را دارد و از آن به ستوه آمده، کار خود را از جایی و تحت شرایط دادهشدهای آغاز میکند. اینکه نقطۀ آغاز کجاست چندان اهمیت ندارد. اینکه یک خیزش در لحظۀ تولد خویش درکنار وجوه مترقی و خلاقانهاش با ناکارآمدی، عناصر کور و ارتجاعی پیوند خورده، آنقدری برای قضاوتمان اهمیتی ندارد که بالقوگیهای درونی خیزش برای رادیکالترشدن اهمیت دارد. قضاوت دربارۀ چیزی میتواند از منظر آینده صورت گیرد، ازمنظر پتانسیلها و امکانهایی که بهشکل بالقوه دردرون آن چیز نهفته است و در آینده میتوانند بالفعل شوند و فرم و محتوای آن را تغییر دهند.
قضاوت دربارۀ عصیانهای دی ۹۶ و اعتراضات پس از آن ازجانب کسانی که با دیدۀ تحقیر به این اعتراضات مینگرند، نه فقط یکسویه بوده – بهمعنای نادیدهگرفتن جنبههای رادیکال و خلاقانۀ خیزش[1] و تمرکز بر وجوه نامترقی آن – بلکه ازآنمهمتر قضاوتیست برمبنای شکل فعلیِ خیزش در انتزاع از امکانهای بالقوۀ آن. به بیانی دیگر و انتزاعیتر، این قضاوتْ ابژۀ خویش را از هرنوع دینامیسم و پویاییای محروم میکند و خیزش را بهعنوان موجودی ایستا، ثابت و فاقد حیات قلمداد میکند. برخلاف چنین قضاوتی باید تأکید کرد که خیزش و جنبشها از هرکجا و با هر محتوا و شکلِ خام و ناآزمودهای که آغاز کنند، بسته به نیروهای فعال درون جنبش و همراهان بیرون آن، قادر اند از نقطۀ آغازین فاصله گیرند، تجربه کسب کنند، از درون خود را متحول کنند و به بلوغ دست یابند. رسالتِ نیروهای درونی هر جنبشی نه فقط مبارزهکردن با طبقۀ حاکم و نیروهاییست که ایشان را به انقیاد کشیده، بلکه همچنین ایجاد تحولی “درونی” و بالفعلکردن بالقوگیهاست.
ناسیونالیسم و اعتراضهای سراسری
خیزشی که در دی ۹۶ متولد شده و اعتراضات پس از آن از این منطق مستثنا نیست. این رسالتِ درونی خیزش است که با نقد خویش و تأمل در نفس به محدودیتها و وجوه ارتجاعی خود بپردازد و درجهت رادیکالترشدن گام بردارد. نگارنده با چنین رویکرد همدلانه و انتقادیایست که به اعتراضات سراسری و برخی از محدودیتهای فعلی آن میپردازد.
یکی از وجوه نامترقی این اعتراضات ناسیونالیسم یا هویتگرایی ملیست که تا به حال شکلهای مختلفی به خود گرفته و در هیأت شعارهای گوناگون ظاهر شده:
- شعارهای ارتجاعیِ معطوف به احیای رژیم پهلوی و سطلنتطلبی: “ای شاه ایران/ برگرد به ایران”، “ایران که شاه نداره/ حساب کتاب نداره”، “رضا شاه/ روحت شاه”.
- شعارهایی که بر جمهوری ایرانی و ایرانیت تأکید میکنند: “استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی”، “ایرانی بسه دیگه/ غیرتت رو نشون بده”، “ایرانی با غیرت، حمایت حمایت”[2].
- شعارهایی که به مناسبات بینالمللی و منطقهای جمهوری اسلامی مربوط میشود:”نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران”، “مرگ بر فلسطین” و شاید از همه مهمتر “سوریه را رها کن/ فکری به حال ما کن”.
یادداشت حاضر تمرکز خود را بر این آخری میگذارد، یعنی ناسیونالیسمی که خود را در پیوند با کشورهای منطقه و بهطورخاص در پیوند با سوریه، بروز میدهد. پاسخ به این پرسش که شعارهای ارتجاعیِ روبهگذشته درقالب احیای سلطنتطلبی (مورد اول) تحت چه شرایط اجتماعی-تاریخیای شکل گرفته از عهدۀ این یادداشت فراتر میرود. بههمین ترتیب، باید در مقالهای جداگانه به این مسئله پرداخت که چطور تأکید بر “ایرانیت” یا “جمهوری ایرانی” (مورد دوم) تاچه حد برای آلترناتیوی که بناست به “مسئلۀ ملل” راهحل ریشهای ارائه دهد مخرب است – یعنی آلترناتیوی که معطوف به برساختن دموکراسی متکثریست که در آن همگان، ازجمله کردها، ترکها و اعراب، از حقوحقوق مساوی برخوردارند[3].
“دشمن ما همینجاست، دروغ میگن آمریکاست”
گرچه خصومت نسبت به غزه و لبنان و فلسطین پیشتر هم در جنبش سبز در خیابانها طنین انداخته بود، اما شاید بتوان گفت در خیزش اخیر با بسامد بیشتری تکرار میشوند، بالاخص باتوجه به این واقعیت که این خیزش، بهلحاظ زمانی، بعد از دخالتهای صریح جمهوری اسلامی در سوریه و سرکوب تمامعیارِ مخالفان برحق و دموکراتیک سوری رخ میدهد.
این شعارهای ناسیونالیستی ازیکسو پاسخیست سیاسی به گفتار و کردارِ توخالیِ “ضداستکبار” و “ضدامپریالیستیِ” شیعی که بهمیانجی آن جمهوری اسلامی نه فقط در سرنوشت کشورهای منطقه و مناسبات داخلی آنان دخالت میکند، بلکه همچنین خاستگاه مسائل جامعه و ستم روا رفته بر آن را به “دشمن” (ایالات متحد، انگستان، اسرائیل، عربستان صعودی و غیره)، در خارج از مرزهای ایران، نسبت میدهد.
کارکرد ایدئولوژیک و داخلیِ این گفتار توخالی چیزی نیست جز بیرونیساختن یا بیرونی جلوه دادن مسائلی که تا حد زیادی درونی ست و به نفس ساختار و ماهیت بنیادین “نظام” برمیگردد. جمهوری اسلامی چهل سال است که هویت خود را با یک “دیگری”، یک “دشمن”، برساخته و خود را بهعنوان حامی مستضعفین جهان اسلام و شیعه جا زده است. شعار “دشمن ما همینجاست، دورغ میگن آمریکاست” نیز واکنشیست به حاکمیتی که مسائل را بیرونی قلمداد میکند، درعوض اینکه این امر را بازشناسد که مسائلْ ریشه در بحرانهای ساختاری خود دارد.
ازسوی دیگر، شعارهای مذکور پاسخیست به سویۀ اقتصادی امپریالیسمِ شیعیِ جمهوری اسلامی در منطقه، یعنی کمکهای مالی و نظامی به گروههای ارتجاعیِ شیعی در عراق، افغانستان، فلسطین، لبنان، یمن و از همهمهمتر شاید “هزینه”های گزاف مداخلۀ نظامی در سوریه. درحالی که بقا و زیست میلیونها نفر با توجه به بحران عمیق اقتصادی، فساد نئولیبرالی و سیستماتیک حاکمیت به خطر افتاده[4]، درحالی که میلیونها نفر برای سیستم به جمعیت اضافی بدل شدهاند، جمهوری اسلامی میلیونها دلار صرف کرده و میکند تا از سوریه “سوریه” بسازد، یعنی حفظ بشار اسد به هر قیمتی، ازجمله سرکوب، کشتار و قلعوقمع وحشیانۀ مخالفان دموکرات او [5].
فقدان صدای سوم: نفی همزمان جمهوری اسلامی و غرب
پرسش اینجاست که چرا این واکنش ازسوی معترضان به مداخلات نظامی و نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه شکل ناسیونالیستی به خود گرفته؟ چرا این محتوا چنین فُرمی به خود گرفته؟ میتوان حالتی را متصور شد که در آن جامعۀ ایرانی درصدد نوعی همبستگی بینالمللی و منطقهای با غزه و لبنان و دیگر ستمدیگان جهان برآید. میتوان حالتی را تخیل کرد که در آن قاسم سلیمانی نه “قهرمان ملی” بلکه منفورترین چهرۀ نظامیِ تاریخ جمهوری اسلامی در اذهان شناخته میشد و جامعۀ ایرانی همبستگی واقعی خود را با مردم سوریه ازطریق ایستادن دربرابر تجاوز نظامی حاکمیتشان در سوریه نشان میدادند– مثلاً همانطور که جامعۀ آمریکا با تشکیل جنبشی ضدجنگ در خاتمهدادن به امپریالیسم آمریکایی در ویتنام بهغایت مؤثر بود.
بااینحال، انتظاری بیجا خواهد بود اگر تهیدستان و محذوفان را بابت عدم همبستگی و پیشنکشیدن یونیورسالیزم تقبیح کنیم و به آنان خرده گیریم. بدیهیست قضاوتمان بیرونی و غیردرونماندگار خواهد بود اگر که کنش و رفتار جامعه را در انتزاع از شرایط حاکم بر جامعه و برمبنای معیارها و ارزشها و آرمانهایی بیرونی و ذهنیمان بسنجیم. وانگهی، چطور میتوان انتظار داشت تهیدستان در مبارزاتشان نوعی یونیورسالیزم بینالمللیِ رادیکال را پیش کشند، درحالی که در همۀ سطوح جامعه، از اصولگرایان، اصلاحطلبان، اعتدالیون در سطح حاکمیت گرفته تا نئولیبرالها و لیبرالها و چپها، از مسعود بهنود تا قوچانی و محمود دولت آبادی، از علی علیزاده و حسین درخشان[6] گرفته تا “استاد” سید جواد طباطبایی در سطح “جامعۀ مدنی”، همگی به گفتار “امنیت ملی”[7] آری میگویند، به “جزیرۀ ثبات” افتخار میکنند و از سلاخی سوریها بدست نیروی قدس سپاه پاسداران، قاسم سلیمانی و نیروهای شیعی تحت هدایت ایران حمایت میکنند؟
ناسیونالیسمِ نهفته در اعتراضات سراسری، تاجایی که به مناسبات منطقهای و بینالمللی برمیگردد، تاجایی که بهطور خاص به “سوریه رو رها کن …” برمیگردد، هرگز قابل دفاع نیست و نخواهد بود اما با توجه به بستر تاریخی آن قابل فهم است. بستری که در آن اعم از چپ جهانی، منطقهای یا ایرانی، هرگز در قبال سوریه همزمان به امپریالیسم غربی و شرقی، به جبهۀ اسرائیل و عربستان و آمریکا از یک سو و جبهۀ اسد و سوریه و ایران از سوی دیگر نه نگفتند، و هرگز صدای سومِ بینالمللی و جهانشمولی دربرابر این دو شر خلق نکردند[8].
با وجود نیروی سیاسی و گفتاری که در عوض حمایت از انقلابیون راستین سوری و تحقق همبستگی بینالمللی و منطقهای به انتخاب میان جمهوری اسلامی و غرب دست میزند، مردم خمشگین جامعۀ ایران موضعی ناسیونالیستی اتخاذ میکنند که صرفاً نفی سلبی و تا حدی کورِ گفتار و کردار تجاوزگرایانۀ جمهوری اسلامیست. سلبی و کور به این دلیل که تهیدستان در اعتراضات خود در قبال منطقه (سوریه، فلسطین، لبنان و غیره) موضعی را اتخاذ کردهاند که صرفاً در نقطۀ مقابلِ مواضع و کردارهای سلطهجویانۀ جمهوری اسلامی قرار میگیرد: نوعی خصومت علیه هرآنچه جمهوری اسلامی حمایت و دفاع میکند، بی آنکه این خصومت هیچ محتوا و تعیّن ایجابی پیدا کند.
تناقضات چپ ایرانی و جهانی: ضدامپریالیسم حامی امپریالیسم
بدینترتیب، میتوان ادعا کرد تشکیل صدای سوم، نفی همزمان امپریالیسم ایرانی و امپریالیسم غرب و متحدانش، ازسوی چپ ایرانی، منطقهای و جهانی برای جنگیری از ناسیونالیسمی که کالبد اعتراضات را تسخیر کرده ضروریست. تحقق این صدای سوم نخست نیازمند آشکارساختن تناقضات “ضدامپریالیسمِ” کنونی چپ است، یعنی گرفتن آینه دربرابر چشمانی که قادر نیست نواقص خود را ببیند. در ادامه، با رجوع به سوریه، بهعنوان حادترین و بحرانیترین موردی که در منطقه چپ درسطح جهانی بر سر آن اختلاف نظر دارد، به چنین تناقضاتی میپردازیم.
همینجا باید اذعان کرد که برساختن این صدا، ازمنظر فاجعۀ سوریه و رنج روا رفته بر سوریها کمی دیر مینُماید، یعنی هفت سال پس از النكبة سوری که تا بهاینجا نیم میلیون کشته و دوازده میلیون آواره برجای گذشته[9]. بااینحال، اعتراضات سراسری مسئلۀ سوریه و رابطۀ جمهوری اسلامی با منطقه را ازنو برجسته ساخته و “ما” را وادار به صورتبندی دوبارۀ مسئلۀ سوریه و گفتار “امنیت ملی” میکند.
▪️تناقض نخست: بخشی از چپ ایرانی و اکثریت چپ غربی ادعا میکند که بایست از جبهۀ اسد/جمهوری اسلامی حمایت کنیم تا دربرابر امپریالیسم غربی مقابله کنیم. این ادعا این امر را پیشفرض میگیرد که یگانه انتخابِ عملی و واقعیِ موجود در فاجعۀ سوریه انتخاب میان “یا این یا آن” است، یا جبهۀ اسد/روسیه /جمهوریاسلامی یا آمریکا/اسرائیل/عربستانسعودی؛ این انتخابْ اجباری و گریزناپذیر مینُماید زیرا هیچ بازیگر سیاسیای غیر از این دو، هیچ آلترناتیو دیگری ندارد. نقطۀ کور چنین منظری، همان مردم و نیروهای آزادیخواه سوری اند که انقلاب خود را بهشکل کاملاً دموکراتیکی با بهار عربی آغاز کردند. تقلیلدادن انتخاب به “این یا آن” متضمن نامرئیشدن نیروهای آزادیخواه و دموکراتیک سوری اند، گویی آنها وجود خارجیای ندارند و هیچ عاملیتی برای تغییر این سرنوشت شوم ندارد. آنچه غایب است همان قدرت جمعی مردم سوریه و همبستگیهای منطقهای و بیناللملیست که میتواند دربرابر هردو امپریالیسم غربی و شرقی بایستد.
تا جایی که به چپ غربی برمیگردد، نامرئیبودن نیروهای راستین انقلابی در سوریه ریشه در دیدگاه اروپامحورشان دارد که همواره مردم نیمکرۀ جنوبی درمقام نوعی “قربانی” جلوه میکنند؛ مردمی ستمدیده و تیرهبخت که صرفاً بازیچهای اند در دستانی که سرنوشتشان را در پس پشتشان رقم میزنند. آری، در دوران “پسااستعمار”، استعمار همچنان در ذهن و کنش افراد بازتولید و درونی میشود. نکتۀ جالب اینجاست که هرزمان وضعیت سوریه واجد نوعی ثبات نسبی میشود، مردم و نیروهای آزادیخواه به خیابان میآیند و علیه هردو جبهه شعار میدهند و سازماندهی میکنند، اما صدایشان هرگز توسط رسانههای جریان اصلی و چپها شنیده نمیشود. در این میان، هرآنکس که علیه دخالت “غرب” موضع میگیرد به دفاع از اسد متهم میشود، و مخالفان اسد و متحدیناش داعشی و تروریست خوانده میشوند. با اتخاذ چنین موضعی، چپ غربی برای مقابله با امپریالیسم غربی به آغوش امپریالیسم شرقی و ایرانی درمیغلتد. چپ غربی و ایرانی هردو به پروپاگاندای اسد و جمهوری اسلامی و روسیه ایمان آوردهاند، به اینکه این نیروها نه فقط علیه غرب بلکه علیه داعش و جهادیهای سنی نیز میجنگند. ایشان از فهم این نکتۀ ساده عاجز اند که جمهوری اسلامی و روسیه خود بهمثابه نیرویی امپریالیستی در منطقه عمل میکند. تناقض نخست نیز در همین جا نهفته است: حمایت از نیروهای امپریالیستی شرقی برای مقابله با امپریالیسم غربی! در همین راستاست که یاسین الحاج صالح، از روشنفکران برجسته و تأثیرگذار سوری که شخصاً در انقلاب سوریه مشارکت داشته، یکی از دلایل سوریزاسیون را “حمایت چپ غربی از اسد به عنوان یک ضد امپریالیست” عنوان میکند و آن را نوعی “جنایت” میخواند[10].
▪️تناقض دوم: بخشی از چپ ایرانی – بهسان اصلاحطلبان – ادعا میکنند که برای جلوگیری از سوریزاسیون ایران باید از دخالت نظامی جمهوری اسلامی در سوریه حمایت کرد. در پاسخ به چنین مدعایی، نخست باید پرسید سوریه تحت چه شرایطی به “سوریه” بدل شده که حمایت از جمهوری اسلامی از سوریزاسیون ایران جلوگیری میکند؟ سه “هیولا”ی سوریزاسیون که بر “تن خستۀ سوریه” گام برداشته عبارت اند از اسد و متحدانش، غرب و داعش[11]. در این میان، نباید فراموش کرد که جمهوری اسلامی پیش از اینکه پای هیولای داعش و سنیهای جهای درمیان باشد حمایت تمامعیار و صریح خود را از اسد آغاز کرد. گرچه مخالفان در نیمۀ دوم ۲۰۱۱ مسلح شدند، یعنی بعد از کشتهشدن سیستماتیک ۲۵۰۰ سوری و انتشار اخبار مربوط به تجاوز و شکنجۀ رژیم در زندانها، اما در آن زمان هنوز ردپایی از داعش و جهادیهای سنی نبود. در نیمۀ دوم ۲۰۱۲، زمانی که اسد از شمال سوریه و مناطق کردنشین عقبنشینی کرد، ایران مداخلات خود در سوریه را به سطح جدیدی ارتقا داد، ارتقایی که بهلطف آن آسمان آبی سوریها با بمبهای بشکهای، سلاحهای شیمیایی و موشکهای اسکاد تیرهوتار شد. این همان خشونتی بود که فضا را برای “جنگ داخلی”[12]، فرقهگرایی سنی، و در یک کلام سوریزاسیون سوریه فراهم کرد. جمهوری اسلامی با مداخلات خود در منطقه و حمایت مالی و نظامی و آموزشیِ گروههای فرقهگرای شیعی در لبنان، افغانستان، عراق و یمن بذر فرقهگرایی را هرچه بیشتر در منطقه و سوریه میپاشد و هرچه بیشتر این دو را ناامن میسازد. وانگهی، اگر جمهوری اسلامی نقش حیاتی و برسازندهای در سوریزاسیون سوریه بازی کرده و خواهد کرد، چطور میتوان ادعا کرد که برای جلوگیری از سوریزاسیونِ ایران از همان نیرویی که سوریزاسیون را رقم زده حمایت کرد؟!
▪️تناقض سوم: بخشی از چپ – همنظر با اصلاحطلبان – ادعا کرده اند “امنیت ملی” و حفاظت از مرزهای ایرانی – بخوانید: تجاوزگری و دخالت جمهوری اسلامی در منطقه – برای “رشد جامعۀ مدنی” و نیروهای آزادیخواهِ داخلی ضروریست. برخلاف این ادعا باید گفت هرچه جمهوری اسلامی بیشتر در منطقه دستاندازی و کشورگشایی میکند، دموکراسیخواهان در داخل بیشتر سرکوب میشوند. تحولات تاریخیِ شش سال گذشته نشان داد که چطور حاکمیت ایران بر طبل امنیت ملی کوبید و از آن چماقِ سرکوبی ساخت که بر سر آزادیخواهان فرو آمد. آری، “هر ابزاری، اگر درست در دستات نگهاش داری و خوب ازش استفاده کنی، یک سلاح است”[13]. جمهوری اسلامی، هردوی اصلاحطلبان و اصولگرایان، جامعه را با سلاح امنیت ملی در طی شش سال گذشته به گروگان گرفته بود.
گفتار امنیت ملی، در سالهای پایانی ریاستجمهوری احمدی نژاد، زمانی پا به صحنه گذاشت که رابطۀ ایران با منطقه و جهان، بهلطف پیشبرد برنامۀ اتمی از یک طرف و تحریمهای ایالات متحده، شورای امنیت و اتحادیۀ اروپا ازطرف دیگر، وارد فاز جدید و پرتنشتری شد. در همان زمان نیز چپ جهانی از احمدینژاد و جمهوری اسلامی حمایت میکرد و چپ ایرانی بدون پیشبرد موضع یا صدای سوم – نفی همزمان برنامۀ اتمی ایران و تهدیدها و تحریمهای غربی – نقشی منفعل را بازی کرد. در غیاب این صدای سوم بود که “امنیت ملی” بدل به گفتاری شد که در مناسبات داخلی نقشی سرکوبگر را بازی کرد. بهعنوان نمونه، در انتخابات ۹۲ تنشهای بینالمللی و “مسئلۀ هستهای” منجر به ادغام جنبش سبز دردرون گفتار اعتدال شد. جنبش از سبز به بنفش تغییررنگ داد و حاکمیت وجوه مترقیِ این جنبش طبقۀ متوسط را خنثی ساخت. طبقۀ متوسطی که با کودتای انتخاباتی ۸۸ جمهوریت نسبیِ نظام برایش به پایان رسیده بود، به امید توافق هستهای و و بهبود اقتصادیای که بنا بود متعاقباً از پی توافق حاصل شود، ازنو متقاعد شد تا به پای صندوقهای رأی رود[14]. بدینترتیب، با انتخابات ۹۲ و بعدتر ازطریق رواج گفتار ناسیونالیسم شیعی در داخل و خارج، مشروعیتی را که با سرکوب اعتراضات ۸۸ ازدست رفته بود ازنو احیا کرد. با سرگیری مذاکرات اتمی توسط روحانی و ظریف و تصمیم بدنۀ سخت حاکمیت به “نرمش قهرمانانه” و مداخلۀ فزایندۀ نظام در سوریه، گفتار امنیت ملی، درکنار مسئلۀ اتمی، شروع به چرخیدن حول سوریه و سوریزاسیون کرد. در انتخابات ۹۶، این بار اصلاحطلبان و اعتدالیون مردم را بهلطف “حراست از دستاوردهای برجام” و جلوگیری از سیریزاسیون به گروگان گرفتند و به آنها القا کردند که هیچ آلترناتیوی جز انتخاب میان بد (روحانی) و بدتر (رئیسی) وجود ندارد. آنها درحالی به گفتار سوریزاسیون تمسک میجستند و میجویند که جمهوری اسلامی یکی از مهمترین ارکان برسازندۀ سوریزاسیون بود، یکی از نیروهای اصلیای که سوریه را به “سوریه” بدل ساخت. جدا از شش سال گذشته، درحالحاضر نیز اصلاحطلبان با تولید گفتار کاذب و ایدئولوژیک دربارۀ جنگ داخلی، خطر حملۀ خارجی و “سوریهایشدن” معترضان را بر حذر داشتند و درصدد خفهکردن اعتراضات و تحکیم موقعیت خویش برآمدند[15]. اینها همگی نُمودهاییست انضمامی از اینکه چطور امنیت ملی بهسان یک چماق یا سلاح در داخل کار میکند.
بیرون و درون جامعه و همبستگی منطقهای
بدیهیست که ماهیت و سرنوشت هر جامعهای، فارغ از مناسبات درونی خویش، به مناسبات بیرونی، به رابطۀ جامعه با جهان بیرون گره خورده است. بدیهیست که مناسبات بیرونی بر درون تأثیر میگذارند و مناسبات درونی بر بیرون. هیچ جامعهای نمیتواند و نباید خود را از جهان بیرون جدا کند و بهشکل “خودبسنده” یا “خودآئین” به مسائل درونی خود بپردازد، بالاخص در منطقهای چون خاورمیانه و بالاخص در عصر جهانیشدن که در آن ساختارهای مادی جوامع، بهمیانجی درهمتنیدگی پول، سرمایه و کالاها در بازار جهانی بهشکل فزایندهای به هم پیوند میخورند.
“سوریه رو رها کن …”، درمقام وجه ناسیونالیستیِ اعتراضهای سراسری، درعوض همبستگی با مردم سوریه بیانگر نوعی خصومت یا بیاهمیتی نسبت به خاورمیانه و ستمهای رواداشته شده بر جوامع این منطقه است؛ وجوه ناسیونالیستیای از این دست تلویحاً این امر را به ذهن متبادر میکند که مشکلات جامعۀ ایرانی از مشکلات سوریها و مابقی کشورهای منطقه جداست. به بیان کلی تر، این رویکرد ناسیونالیستی درهمتنیدگی رابطۀ درون و بیرون را نادیده میگیرد و توجه خود را بر درون، بر “ایران”، متمرکز میکند. یاسین الحاج صالح دربارۀ رابطۀ میان تجاوزهای جمهوری اسلامی در منطقه و مناسبات داخلی ایران، دربارۀ بیرون و درونِ جامعۀ ایرانی، چنین میگوید:
«مهمترین مسئله پیوند بین سیاست های کشور گشایانهی دولت ایران و سیاست های ستم بار داخلی است. اگر ایرانیان به دلایل ناسیونالیستی یا دلایل دیگر، نیاز فوری به مقاومت علیه سیاست های امپریالیستی کشورشان را نادیده بگیرند، آنها نخواهند توانست به اندازه کافی علیه ستم درون کشورشان مقاومت کنند. آنها مسئولیت خاصی دارند که در محکوم کردن سیاست های دولت خود در سوریه به روشنی سخن بگویند […]. هرچه دولت ایران در سوریه قدرت بیشتری کسب کند، قدرت بیشتری نیز بر مردم ایران اعمال خواهد کرد[16].»
هرچه جمهوری اسلامی در منطقه بیشتر دخالت و جنگافروزی کند، نهادهای نظامی، بالاخص سپاه پاسداران، قدرت بیشتری پیدا میکنند و جامعه را بیشتر بهسمت نظامیسازی سوق میدهند. نظامیسازی نه فقط بهمعنای تخصیص هرچه بیشتر منابع و منافع جمعی به تسلیحات و بمب و راکت، نه فقط بهمعنای استثمار نیروی کار داخلی و غارت امور جمعیِ داخلی درجهت تکهپارهکردن بدنها درجایی بیرون از مرزها، بلکه همچنین بهمعنای تقویت و آپاراتوسهای سرکوب و رشدوگسترش نهادهای مراقبتیست که هدفی جز کنترل و خفهکردن اعتراضاتِ آزادیخواهان در داخل ندارد.
اگر سرنوشت فلسطین و لبنان و سوریه و یمن و عراق و غیره، یا در یک کلام سرنوشت خاورمیانه، همزمان سرنوشت جامعۀ ایران را رقم میزند، بنابراین همبستگی منطقهای ضرویست؛ همبستگی نه فقط بهمعنای ابراز احساساتی همدلانه با رنج و آرمانهای دیگر جوامع ، بلکه بهمعنای پرکتیکال و ماتریالیستی آن: پیشبرد مجموعهای از پراکسیسهایی سیاسی دردرون یک جامعه درجهت حمایت از آرمانها و جنبشهای آزادیخواه در بیرون از آن و همچنین درجهت تحقق آرمانهای مشترکِ فراملی[17]. تاجایی که به فاجعۀ سوریه برمیگردد، همبستگی معنایی ندارد جز حمایتکردن از آزادیخواهان راستین سوری و شکلبخشیدن به ارادۀ سیاسیِ جمعی که خواستار متوقفکردن ماشین کشتارِ سپاه پاسداران و دیگر نیروهای امپریالیستی در سوریه است. همبستگی منطقهای میان نیروهای دموکراتیک منطقه نه فقط برای تثبیت و صلح در منطقه و ایستادن دربرابر امپریالیسم شرقی و غربی، بلکه همچنین برای تحقق آرمانهای اعتراضهای سراسری نظیر نان و کار و آزادی ضروریست. هیچ انسان و جامعهای نمیتواند آزاد باشد درهمانحال که دیگر انسانها و جوامع ناآزاد و در رنج باشند. صدمه به یکی، صدمه به همگان است، رنج “دیگری”، رنج من و “ما”ست، مسائل “آنها”، مسائل “ما”ست.
پانویسها
[1] . یعنی نادیده گرفتن عبور خیزش دی از اصلاحطلبی و اصولگرایی برای نخستین بار بعد از انقلاب، شعار جهانشمول چون “نان، کار، آزادی”، خلاقیتهای جنبش موسوم به “دختران خیابان انقلاب”، رادیکالترشدن جنبش کارگری و طرح ایدۀ خودمدیریت و تشکیل شوراها ازجانب آنان و دهها خلاقیت و ابعاد مترقی دیگر.
[2] . این دو شعار آخر معجون خطرناکیست از ناسیونالیسم ایرانی با نوعی پدرسالاری که در کلمۀ “غیرت” تبلور پیدا میکند. ردپایی این مردسالاری را میتوان در عبارتی چون “بیناموس بیناموس” نیز پیدا کرد که بهمیانجی آن افراد خشم خود را نسبت به فقدان هرنوع شرافت و انسانیت در گاردهای ویژه و نیروهای بسیج بیان میکنند.
[3] . برای تحلیل بیشتر از ضرورت گفتار و کنش سراسری که بتواند آلترناتیوی ریشهای برای “مسئلۀ ملیتها” ارائه دهد، نگاه کنید به گفتوگوی امین درودگر با کامران متین در رادیوزمانه.
[4] . برای تحلیل بحران اقتصادی، نگاه کنید به “اعتصاب، بحران و سیاست گسست“، مرتضی سامانپور، منتشر شده در رادیوزمانه.
[5] . اطلاعات دقیق و شفافی دربارۀ هزینۀ جنگ سوریه در دست نیست. بااینحال، در مصاحبهای که فریدا آفاری با یاسین الحاج صالح در خرداد ۹۴ انجام داده (منتشر شده در رادیو زمانه)، این روشنفکر برجستۀ انقلابی میگوید: “گزارشهای اخیر حاکی از آن است که تهران حدود ۳۵ میلیارد دلا برای حمایت از این رژیم {یعنی رژیم بشار اسد} هزینه کرده. چه کسی هزینۀ جنگ حزب الله در سوریه، عصائب اهل الحق و بریگاد ابولفضل عباس و دیگر شیعیان در عراق و جهادیهای شیعۀ افغانی مانند کسانی که در ماه مارس ۲۰۱۵ در درعا و حلب دستگیر شدند را تأمین میکند؟ ایران نه فقط این مبالغ را میپردازد بلکه همهچیز را کنترل میکند”. همچنین، مقالهای منتشرشده در بیبیسی، “هزینههای جنگ سوریه برای ایران چقدر است“، به نقل از دفتر نمایندۀ سازمان ملل در سوریه هزینهها را چیزی درحدود شش میلیارد دلار در سال برآورد کرده است.
[6] . برای تحلیل فیگورهایی چون علیزاده و درخشان، نگاه کنید به “ناسیونالیسم چپنما: بهنام منافع ملی، به کام منافع شخصی و طبقاتی“، بهنام امینی، منتشرشده در رادیوزمانه. همچنین نگاه کنید به گفتوگوی امیر کیانپور با عبدی کلانتری، “چپ نئوکان و ناسیونالیسم شیعی“، منتشرشده در رادیوزمانه.
[7] . نگاه کنید به یکی از بهترین مقالههایی که تا به حال دربارۀ گفتار و کردار امنیت ملی به فارسی نگاشته شده: “امنیت ملی: واقعیت یا ایدئولوژی؟”، امید رنجبر و آزاده شورمند، منتشرشده در رادیوزمانه.
[8] . برای تحلیل بیشتر از این صدای سوم نگاه کنید به دو یادداشت عالی از شهاب برهان، که ده سال پیش در بستر تاریخیِ برنامۀ اتمی ایران نگاشته شده. این دو یادداشت چندی پیش در سایت کارگاه دیالکتیک ازنو بازنشر شد.
[9] . نگاه کنید به گفتوگوی یاسین الحاج صالح با نیوپالیتیکس، “سوریه، جنگ داخلی و چپ گرایان غربی“، ترجمۀ فرشاد خدیری، منتشرشده در رادیوزمانه.
[10] . نگاه کنید به گفتوگوی فریدا آفاری با یاسین الحاج صالح، منتشرشده در رادیوزمانه.
[11] . نگاه کنید به “هیولاهای آدمخوار و شرقگرایی، گفتوگو با یاسین الحاج صالح“، ترجمۀ شادیار عمرانی و بهرنگ زندی، منتشرشده در رادیوزمانه.
[12] . فریدا آفاری در ریویوی کتاب “کشوری که میسوزد: سوریها در انقلاب و جنگ”، نوشتۀ رابین یاسین-کساب و لیلا الشامی، از نویسندگان دربارۀ جنگ داخلی اینطور نقل قول میکند: “انقلابیون سوریی در مورد اطلاق اصطلاح جنگ داخلی به وضعیت سوریه شکایت داشتند. با درنظرگرفتن وابستگی فزایندهی رژیم اسد به این شبهنظامیان تحت حمایت ایران، این جنگ بیشتر مشابه جنگی علیه اشغال نظامی خارجی بود”.
[13] . برگرفته از نقلقول آغازین کتاب امپراتوری، نوشتۀ هارت و نگری.
[14] . به یاد آوریم عبارت مشهوری که روحانی در مناظرات ۹۲ بکار برد و بُرد او را کموبیش پیش از انتخابات تضمین کرد: “سانتریفیوژها خیلی خوبه بچرخه، بهشرط اینکه زندگی مردم هم بچرخه، کارخونهها هم برچرخه، صنعت هم برچرخه و این کار شدنیست”.
[15] . نگاه کنید به “پاسخ به ۲ استدلال رایج بر ضد جنبش اعتراضی: «احتمال کودتای سپاه» و احتمال «سوریهای شدن ایران»“، کمیتۀ عمل سازمانده.
[16] . نگاه کنید به پانویس شمارۀ ۱۰.
[17] . نگاه کنید به
“A Critique of Solidarity”, Yassin al-Haj Saleh.
در همین زمینه
- اعتراضات سراسری ایران و همبستگی سوریها
- یک روشنفکر برجسته سوری: لزوم درک پیوند سیاستهای امپریالیستی دولت ایران با ستمگری آن در داخل
- درسهای انقلاب سوریه برای ایرانیان
- اپورتونیسم شیعی و ناسیونالیستیِ ایرانی و مبارزه علیه امپریالیسم
- گفتوگو با عباس ولی: آغاز بحران حاکمیت و پایان اصلاحطلبی
- بحث درباره شیوه مبارزه، روند تحول و خطر سوریهای شدن ایران
- پوپولیسم چپ، ترکیبی متناقض و خطرناک
- شبحِ کردها بر فراز چپ جهانی: آموختن از کوبانی
“سرکوب تمامعیارِ مخالفان برحق و دموکراتیک سوری ” ممکن است از این “مخالفان دموکراتیک” نام ببرید؟
” سویۀ اقتصادی امپریالیسمِ شیعیِ جمهوری اسلامی ” فکر میکنید هرچه غلیظ تر بکنید علمی تر صحبت کردید؟ معنی امپریالیسم را میدانید؟
کاظمی / 05 September 2018
با درود
تحلیلی بس عمیق و به جا.
بحران ارزی اخیر که روز به روز بدتر شده و کماکان رو به گسترش است, بدون هیچ چشم انداز بهبودی, میتواند اثر مثبتی بر گسترش جنبشهای ضد رژیم داشته باشد؛ هم از زاویهء تشدید بحران مشروعیت رژیم و همچنین از منظر هم سرنوشت کردن توده های میلیونی مردم با راندن آنها به اعماق فقر و تبدیلشان به “اضافه جمیعت” (که در تحلیل نیز بدان اشاره شده است).
نظر نویسنده در این باره چیست؟
سپاس.
کیومرث / 05 September 2018
(1)
باسلام
من پختگی و به جایی برخی عبارات این نوشته را تحسین می کنم. بسیار خرسندم که گفته می شود خیزش ها و جنبشها از هرکجا و با هر محتوا و شکلِ خام و ناآزمودهای که شروع گردند؛ بسته به نیروهای فعال درون جنبش و همراهان بیرون آن؛ قادر اند از نقطۀ آغازین خود فاصله بگیرند، تجربه کسب کنند، خود را از درون متحول کنند و به بلوغ دست یابند. رسالتِ نیروهای درونی هر جنبشی نه فقط مبارزه کردن با طبقۀ حاکم و نیروهاییست که ایشان را به انقیاد کشیده اند بلکه همچنین ایجاد تحولی “درونی” و بالفعلکردن بالقوگیهاست. [بسیار نیکو سخنی است.]
من اما یک نگرانی هم در بارۀ شیوۀ “ترجمه” شعارهای خیابانی دارم. نخست شعارها را به روال پسندیدۀ آزاد آهنگر در سه گروه بازنویسی می کنم:
1) “ای شاه ایران/ برگرد به ایران”، “ایران که شاه نداره/ حساب کتاب نداره”، “رضا شاه/ روحت شاد”.
2) “استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی”، “ایرانی بسه دیگه/ غیرتت رو نشون بده”، “ایرانی با غیرت، حمایت حمایت”.
3) ”نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران”، “مرگ بر فلسطین” و شاید از همه مهمتر “سوریه را رها کن/ فکری به حال ما کن”.
سویه های گوناگون این شعارها را آزاد آهنگر در نوشته خود تا حد ممکن بررسی کرده اند. آنچه من مایلم در میان نهم این است که “رسالتِ نیروهای درونی هر جنبشی” اعتنای جدی به شعارهای خیابانی نیز است و این نکته دارای کمال اهمیت است. این شعارها (1) بایست به درستی “ترجمه” و فهم شوند. (2) این شعارها بایست به درستی تقویت یا فوراً اصلاح گردند.
من می دانم و یقین دارم که شعار گروه اول حرف دل همه پدر بزرگ ها و مادر بزرگ های ایرانی است که به نسل اکنون انتقال یافته است. این شعارها [صرف نظر از این که موافق یا مخالف آن ها باشیم] در بردارندۀ این معناست که «پا گذاردن بر گلوی آخوند و آیت الله در دورۀ رضا شاه به حق بود. به جاست. امروز نیز موجه است.» معنی این شعارها اما تنها سلبی است. [به طرفداری از کسی نیست؛ در ضدیت با حکومت آخوند و ملا است.]
ادامه در 2
داود بهرنگ / 05 September 2018
(2)
شعار گروه دوم در خیابان ها به این معنی است که مردم خودشان را در ایران”تُرک و لر و کُرد و عرب” نمی دانند؛ و درکشان از هویت عام و عمومی خود شان این است که همگی ایرانی اند.
در شعار گروه سوم کلمات “لبنان”، “سوریه” و “فلسطین” در معنایی است که “صدا و سیمای جمهوری [غیر ملی وبلکه ضد ملی] اسلامی ایران” در میان نهاده است. مردم در معنای کوچه و خیابان شوریده اند و شورشی اند؛ در پی این معنا نیستند که بدانند “لبنان”، “سوریه” و “فلسطین” کیست؟ چیست؟ یا کجاست؟ این مردم این را می خواهند بگویند که: … خودتی!
در پایان و در اهمیت شعارهای خیابانی و در ضرورت “ترجمه” و درک درست حرف مردم دو نقل قول تاریخی را از کتاب “اتیک” اسپینوزا این جا می آورم:
ادامه در 3
داود بهرنگ / 05 September 2018
جناب کاظمی آیا شما به خود زحمت این را داده اید که آثار حتا فقط یکی از نویسندگان سوری را که در این جا نام برده شده بخوانید یا نه؟
اگر نخوانده اید (که به احتمال قوی از هیچ کدامشان هیچ اطلاعی ندارید) در زمینهء آشنایی با اپوزوسیون دمکراتیک سوریه در جهل مرکب به سر می برید.
اما اگر حتا یکی از آنها را قرائت نموده اید, لطفا از “اظهار نظر” های دو خطی پرهیز کرده و برای ما توضیح دهید که چرا این نویسندگان و جنبش های مردم سوریه که در آثارشان بدان ها اشاره دارند, معتبر نیستند.
از جوخه های مرگ فرقهء شیعیان در عراق, تا با گرسنگی کشتن مردم در سوریه (مادایا) , تجهیز قوای تروریستی حزب الله لبنان, تا رسال اسلحه به یمن,… به نظر شما این دخالتهای جنایتکارانهء آخوندهای ابله در منطقه اگر امپریالیسم شیعه نیست, پس چیست؟
و نکته آخر برای تمامی خواهران و برادران سایبر بسیج, هر کاری که می کنید از یاد مبرید که:
“دیگه تمومه ماجرا”!
هاشمی / 05 September 2018
(3)
اسپینوزا در بخش سوم در قضیۀ 31 می نویسد:
«اگر به [درک ضمیرمان یا به] خیالمان برسد که آنچه ما می خواهیم خواستۀ دیگران نیز است در خواسته مان استوارتر می شویم. این معنا در موردی که چیزی را نمی خواهیم نیز صادق است. اگر بنا به [درک ضمیرمان یا به] خیالمان ناخواستۀ ما را دیگران نیز نخواهند در ناخواسته مان استوارتر می شویم. در مواردی که ما چیزی را می خواهیم ولی بنا [به درک ضمیرمان یا] به خیالمان دیگران آن را نمی خواهند دچار تردید و تزلزل می شویم. همچنین در مواردی که ما چیزی را نمی خواهیم ولی بنا به [درک ضمیرمان یا] به خیالمان دیگران آن را می خواهند نیز دچار تردید و تزلزل می شویم.» (172)
اسپینوزا در بخش 2 می نویسد:
«در موردی که ما همه خطوطی را که مرکز دایره را به محیط آن وصل می کنند [به غلط] برابر نمی دانیم؛ یا در جمع و تفریق اعداد و ارقام اشتباه می کنیم؛ خطای ما در هر دو مورد تصور غلط ماست. در اولی چیزی را که دایره نیست به جای دایره در نظر می گیریم. در دومی اعداد و ارقام را جور دیگری “می بینیم”. این را بهتر می فهمیدیم اگر می توانستیم تصور آدم ها را در ذهنشان [مغزشان] ببینیم.» (127) در ادامه می نویسد:
«من [شخصاً] وقتی کسی به من می گوید که حیاط خانه اش بالای سر مرغ همسایه اش پرواز کرده است می دانم که چه می گوید. می خواهم بگویم که خاستگاه بسیاری از مجادلات میان آدم ها این است که توانمند به بیان روشن منظورشان نیستند. یا آن که تفسیر دیگران از گفتۀ آنان نادرست است.» [ممکن نیست آدمی دارای تصور روشن از چیزی باشد اما در داوری خطا کند.] (127)
با احترام
داود بهرنگ
منابع:
اعداد داخل پرانتز از ترجمۀ فارسی کتاب “اتیک” نوشتۀ اسپینوزا است. این کتاب را دکتر محسن جهانگیری با عنوان “اخلاق” به فارسی ترجمه کرده است. [مرکز نشر دانشگاهی ـ چاپ دوم 1376]
داود بهرنگ / 05 September 2018
کاظمی! تو که غلظت سنجیت خوبه اما تو کار تعویض روغن نیستی(چون یقینا کارگرای تعویض روغنی آدم های شریفی هستند) پس باید چیزی بلد باشی مثلا به ما بگو امپریالیسم معنیش چیه که ترکیب “امپریالیسم شیعی جمهوری اسلامی” برای تو زیادی چربه؟
وقتی اینطوری کامنت می ذاری یعنی دو حالت بیشتر نداری:
1. یا یک لیبرال جاهلی که فکر می کنی جهان قدر معلومات خودته. که این درمون داره وقتی باید بیشتر بخونی و کمتر کامنت بذاری و وقتی ترکیبی رو درست نمی دونی به بقیه هم بگی چرا غلطه یا درستش چیه.
2. یا مزدوری بیش نیستی که اگرچه درمون نداره اما نون آب برات داره.
هر چی باشی به قول اون رفیقمون: … دیگه تمومه ماجرا!
یک نفر / 19 November 2018