منیره برادران – کتاب “اندیشه و تازیانه”، گزارش و شهادت اکبر محمدی بر بازجویی‌ها و شکنجه‌هایی است که در سال‌های دهه ۷۰ در زندان بر او رفت. او نوشته‌اش را با معرفی خود آغاز می‌کند:
“من اکبر محمدی هستم. بی‌گمان بار‌ها و بار‌ها نام مرا در پیوند با ددمنشی‌های رژیم جمهوری اسلامی از رادیو‌ها و تلویزیون‌ها شنیده و یا در روزنامه‌ها خوانده‌اید ولی مطمئن هستم از آنچه که در زندان‌های رژیم بر سرم آمده، آگاهی ندارید.”

می‌نویسد در استان سرسبز و خرم مازندان در سرزمین مازیار” ‌زاده شد. از فعالان دانشجویی بوده و پنج روز بعد از ۱۸ تیر ۱۳۷۸ توسط وزارت اطلاعات دستگیر و به زندان توحید برده می‌شود.‌‌ همان زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری زمان شاه که در جمهوری اسلامی هم همچنان زندان بازجویی و شکنجه‌گاه ماند تا ۲۰ سال و حالا که به موزه عبرت تبدیل شده، در آن اثری از این دوره سیاه نیست. اکبر محمدی از شکنجه‌های خود می‌گوید که حدود سه ماه و نیم ادامه داشت:

“حدود بیست و هفت روز اول یک روز در میان با کابل به کف پای من می‌زدند. حدود بیست و هفت روز فقط روزی یک ساعت برای استراحت و خواب داخل سلول بودم…” ص ۲۱
 

به او دستبند قپانی می‌زنند، آویزانش می‌کنند، با مشت و لگد به او حمله می‌کنند، ترتیبی می‌دهند که شاهد شکنجه برادر و دائی‌اش باشد، تهدید و ناسزا، ماه‌ها انفرادی و… اثرات شکنجه بر تن جوان او ماندگار می‌شود: کمردردهای شدید که ‌گاه قدرت حرکت را از او می‌گیرد، ناراحتی روحی، بی‌خوابی و درد در ناحیه قلب.
 

بالاخره در دادگاهی که وکیل تسخیری نقش مأمور اطلاعاتی را دارد به ۱۵ سال زندان محکوم می‌شود. اکبر محمدی بار‌ها دست به اعتصاب غذا می‌زند. او در سال هفتم حبس در زندان درگذشت. مرگی مبهم.
این کتاب ظاهراً در زندان نوشته شده است، شش سال پس از دستگیری. نه راوی و نه ناشر، هیچ‌کدام در ابتدای کتاب توضیحی در این‌باره نمی‌دهند. این نکته با اهمیت را به‌طور تصادفی در سطری از صفحات پایانی کتاب متوجه می‌شویم. “و تا الان مدت شش سال و اندی است که در زندان هستم، لااقل ۱۰۰ بار مرا خواسته‌اند که تقاضای عفو نمایم…” ص ۹۲
 

محور نوشته اکبر محمدی شرح بازجویی‌هاست. از او می‌خواهند در مورد خودش و برادرش به نکرده‌ها اعتراف کند، خود را عامل بیگانگان بداند و نظیر این‌ها که شیوه‌های همیشگی حکومت اسلامی در سرکوب و تخریب مخالفان بوده است. این سؤال‌ها بار‌ها وبار‌ها تکرار می‌شوند. این شیوه بازجویی‌های اطلاعاتی را شاید همه شنیده باشیم. شنیدن ولی به معنای حس عذاب نیست. راوی کتاب اندیشه و تازیانه این تکرار عذاب‌آور را به‌طور مکرر و روزشمار نشان می‌دهد. صحنه‌ها و گفته‌ها آنقدر شبیه هم هستند که ممکن است در ابتدا خواننده آن را به بی‌دقتی نوشته نسبت دهد.

اگر از شیوه اغراق‌گویی در ارائه نقش خود و به ویژه نقش برادرش- منوچهر محمدی- بگذریم، گزارش اکبر محمدی سند مهمی از حوادث کوی دانشگاه در ۱۸ تیر و گواهی بر سرکوب و شکنجه دانشجویان است. در پایان این کتاب صحنه‌هایی از رویدادهای ۱۸ تیر ۱۳۷۸ به شکل تصویری نشان داده می‌شود.

کم‌کاری دانشجویان در بند در زندان‌نگاری این دوره

متأسفانه زندان‌نگاری دهه ۷۰ بسیار اندک است و در این اندک نوشته‌ها، سهم دانشجویان، که بیشترین تعداد زندانیان آن دروه را تشکیل می‌دهند، کمتر است. سوای کتاب “اندیشه و تازیانه”، من کتاب یا گزارش‌های مکتوب دیگری پیدا نکردم جز نامه و مصاحبه‌هایی پراکنده. علی افشاری، فعال دانشجویی که در سال ۱۳۷۹ دستگیر شد، در نامه‌ای خطاب به رئیس قوه قضائیه شکنجه و وضعیت خود را در زندان شرح می‌دهد:

“… به بند انفرادی ۲۴۰ زندان اوین منتقل شدم و بازجویی امنیتی آغاز شد که از‌‌ همان ابتدا با فحاشی، توهین و برخوردهای اجباری همراه بود. پس از یک هفته بازجویی پیوسته و توأم با بی‌خوابی و ایستادن‌های ممتد مقابل دیوار و تهدید به انواع و اقسام شکنجه، به دلیل عدم پذیرش خواست بازجویان در قبول اتهام براندازی، پس گرفتن سخنان اعلام شده در سخنرانی فوق‌الاشاره، معذرت‌خواهی از رهبری و ریاست قوه قضائیه و پاسخگویی به سئوالات خارج از چهارچوب موضوع بازداشت، پس از ۲۴ ساعت بی‌خوابی در حالی که در صندلی عقب ماشین خوابانده شدم و چشم‌بند به چشم، در داخل پتو پیچیده شدم به مکانی که به قول بازجویان “تاریکخانه اشباح” بود و بعد‌ها فهمیدم بازداشتگاه ۵۹ سپاه پاسداران است، منتقل شدم. در‌‌ همان شب انتقال مورد ضرب و شتم و فحاشی از سوی چند نفر قرار گرفتم و مجبور شدم بر خلاف حقوق و تمایلم به پاسخگویی درباره موارد خارج از موضوع بازداشت بپردازم.”

جمهوری اسلامی وادار کردن زندانی‌ها را به اعترافات اجباری که در دهه ۶۰ زیر شکنجه‌های طاقت‌فرسا صورت می‌گرفت، شیوه متداول خود ساخته و به ویژه در دوره‌های سرکوب گسترده به آن توسل می‌جوید. زندانیانی که تن به مصاحبه داده‌اند، بندرت پیش آمده که درباره آن سخن بگویند. علی افشاری یکی از کسانی بود که در مقابل دوربین تلویزیون “اعتراف” کرد. او سکوت را در این‌باره می‌شکند و در ادامه‌‌ همان نامه با صداقت از شکستن خود و شرایطی که وادار به اعتراف در جلوی دوربین شد، می‌نویسد:
 

“شدت و عمق فشارهای جسمانی و روانی، محرومیت‌ها و ایزولگی به‌تدریج و به صورت مستمر، چنان فزونی یافت که پس از یک ماه ایستادگی ناگاه مقاومتم شکست و شخصیتم فروریخت و چونان کودکی که در فضایی غریبه قرار گرفته است از فضای گذشته‌ام گسسته و تبدیل به موجودی مصلوب‌الاختیار و فاقدالاراده شدم که چون مومی در دستان بازجو بود و بازجو در موقعیتی مسلط قرار گرفت. در این وضعیت بحرانی همچون بیمار روانی سیر معکوس اجتماعی شدن را طی کردم و روز به روز فاصله بیشتری با شخصیت قبلی‌ام پیدا کردم. وضعیتم به‌گونه‌ای بود که توان مخالفت و ایستادگی در برابر بازجو را نداشتم و تنها توانم معطوف به کاستن از شدت و ابعاد خواسته‌های بازجو بود..”
 

او در ادامه می‌افزاید:
 

“روال انجام مصاحبه اجباری بدین ترتیب بود که نخست محور‌ها از سوی سربازجو دیکته شد و پس از چانه زدن با بازجو، متن اولیه مصاحبه با اعمال نظر تیم بازجویی تدوین شد و سه مصاحبه ویدئویی در داخل محیط بازداشتگاه با حضور تیم بازجویی صورت گرفت. فیلم‌ها برای تیم کار‌شناسی ارسال شد و مجدداٌ بر اساس نظر کار‌شناسان و تغییرات آن‌ها بر روی متن‌های پیاده‌شده مصاحبه‌ها، متنی جدید تهیه گشت و در اختیار اینجانب قرار گرفت تا آن را حفظ کنم و پس از یک روز تمرین به مکانی در داخل پادگان عشرت‌آباد منتقل شدم که قرار بود مصاحبه‌ای ویدئویی با یک تیم فیلمبرداری حرفه‌ای صورت گیرد، که ناگاه و بدون هیچگونه پیش زمینه قبلی با خبرنگار و تیم فیلمبرداری صدا و سیما مواجه شدم.”

فقدان خاطره‌نویسی

زندان‌نگاری‌های دهه ۷۰ و بیش از همه نوشته‌های دانشجویان دربند این دوره، گزارش‌گونه و تنها بر روی بازجویی‌ها متمرکز هستند و از فضای بند‌ها و حضور دیگر زندانیان، زندگی جمعی و حس‌ها و برداشت‌های فردی، که در خاطره‌نویسی‌های دهه ۶۰ مشاهده می‌کنیم، اثری در آن‌ها نیست. این کمبود به ویژه در زندانیان اصلاح‌طلب مشاهده می‌شود. گویا در نگاه این رهاشدگان از بند، زندان به خودی خود به عنوان دوره‌ای درخور تأمل جای چندانی ندارد.

اندیشه و تازیانه، خاطرات اکبر محمدی، شرکت کتاب در لوس آنجلس، ۱۳۸۵
و نامه علی افشاری به آیت الله شاهرودی، به تاریخ ۲۳ مرداد ۱۳۸۴