پست‌مدرنیسم این حقیقت را نشر داد که بخشی از ذات بشر حیوانی است. تکه‌ای از بشر خودشیفته است و گوشه‌ای از ناخودآگاه مذهبی همیشه با او خواهد بود. پاره‌ای از وجودش به دنبال تعادل و برابری است. پاره‌ای دیگر به‌شدت به دنبال نفع شخصی است. عاشق‌پیشه است ولی ظالم هم می‌تواند باشد. درواقع، متناقض بودن شرط اصلی بشر بودن است.

ادوارد داکس نویسنده مطرح انگلیسی، به بهانه برگزاری نمایشگاه آثار هنرمندان پست‌مدرن در لندن تلاش کرده است گردآوری و عرضه آثار تولید شده در دهه ٧٠ تا ٩٠ میلادی را نشانه مرگ شیوه تفکری بداند که در نیم‌قرن پیش، حرف اصلی را در فرهنگ و اجتماع بشری می‌زد.

او نشان داد که پست مدرنیسم به‌ویژه در خط مقدم ابراز وجود خود یعنی هنر، توانست سلیقه‌ای را جایگزین سبک مدرن نماید که مقدم بر هر چیزی التقاطی است. او تلاش کرده تا نشان دهد که هنرمندان پست‌مدرن به گونه‌ای تصادفی، تکراری و بدون هیچ نیت و اندیشه‌ای به خلق آثار خویش می‌پرداختند.

آقای داکس به پشتوانه چند مثال نظیر توضیح و نقد خواننده معروف مدونا، تلاش کرده است تصویری زمینی و قابل فهم از پست مدرنیسم ارائه دهد و به سبکی ساده و تا حدودی بازیگوشانه پایه‌های فلسفی و اجتماعی پست‌مدرنیسم را تشریح کند و بر همان اساس، دلایل مرگ آن را نیز برشمارد.

ادوارد داکس: برای نخستین‌بار در سال ١٩٧٩ بود که «پست‌مدرنیسم» به عنوان یک پدیده فلسفی مورد کنکاش قرار گرفت. ژان فرانسوا لیوتار، فیلسوفی که در گذشته کمونیست بود، در کتاب «وضعیت پست‌مدرن»، ضمن به‌کارگیری اندیشه‌های سایر فیلسوفان و به‌ویژه لودویگ وینگشتاین، توانست خصوصیات اساسی مکتب جدید را شناسایی کند.

وینگشتاین در مبحث زبان‌های بشری به این تئوری دامن زده بود که برداشت هر فرد نسبت به هر کلمه متفاوت است. به اعتقاد او کلمه‌ای نظیر «حقیقت» معانی بسیار گوناگونی در ذهن افراد مختلف نظیر کشیش، دانشمند، پلیس، خبرنگار و سیاستمدار دارد. مفهوم گسترده‌تر این واقعیت می‌تواند این باشد که هر فرد دنیای مستقل و متفاوتی از دیگران دارد.

ژان فرانسوا لیوتار بر اساس واقعیت‌های زبان‌شناسانه فوق تلاش می‌کند تا به تعریف مشخص‌تری از پست‌مدرنیسم دست یابد که بیش از هر چیزی به شکستن باورهای اصلی در جهان اعتقاد دارد. لیوتار تصریح می‌کند که بشر می‌تواند به این واقعیت تن دهد که یک الگو و تفسیر مسلط نظری نمی‌تواند بر جهان حکمفرمایی کند.

به این ترتیب بود که پست‌مدرنیسم، مترادف با برداشتی که وینگنشتاین از کلمه حقیقت و برداشت‌های متفاوت هر فرد دارد از پذیرفتن یک تعریف اصلی از جهان پرهیز می‌کند. پست‌مدرنیسم حق تقدم و برتری خاصی برای عقاید و تفسیرهایی که قبلا بر ذهن بشر تسلط داشتند قائل نمی‌شود و حتی همه آن‌ها را به زیر سئوال می‌برد.

لیوتار معتقد است که عقاید، سلیقه‌ها و انواع برداشت‌ها از جهان بدون هیچ برتری نسبت به همدیگر می‌توانند در کنار هم وجود داشته باشند. به‌عبارت دقیق‌تر، انسان معاصر (پست‌مدرن) مثلا می‌تواند هم زمان هم رمانتیک باشد و هم عقل‌گرا.

انسان معاصر به تعبیر لیوتار لازم نیست با نفی یک نظر به اثبات یک روش فکری جدید متوسل شود. بشر می‌تواند همزمان پذیرای ترکیبی از ارزش‌ها در خود باشد. لیوتارِ به این ترتیب پست‌مدرنیسم را واکنشی می‌داند در برابر همه اندیشه‌های مطلق‌گرا که معتقد هستند حرف و حق اصلی متعلق به آن‌هاست.

دو نکته اساسی در ذات پست‌مدرنیسم نهفته است. اول این‌که حمله پست‌مدرنیسم نه فقط به هنر و سلیقه فرهنگی زمانه خود، بلکه هجوم همه‌جانبه‌ای به همه پدیده‌های اجتماعی و سیاسی و در اصل به تصویر و نسخه‌ای از زندگی بود که برای بشر چیده شده بود.

این واقعیت که هیچ ایده‌ای برتری ندارد و تمامی اندیشه‌ها و شیوه‌های تفسیر دنیا در نسبتی برابر، دارای ارزش هستند توانست دنیای برابر و دل‌بازتری را برای بشریت به ارمغان بیاورد. به مدد این نگرش پست‌مدرنیستی، گروه‌هایی که در محدودیت نگهداشته شده و به حاشیه رانده شده بودند می‌توانستند فرصت ابراز وجود برابر پیدا کنند.

امپراتوری‌های اروپایی و اندیشه برتر مرد سفید غربی که قرار است به کمک برتری تکنولوژی، ناجی بشریت باشد بعد از دو جنگ وحشیانه و مخرب جهانی، توسط اندیشه پست‌مدرنیسم با تمام قوا مورد هجوم قرار گرفت. از دل این نگاه گستاخانه بود که مشکلات اصلی بشر نظیر نژادپرستی، محرومیت زنان و استعمار کشورهای کوچک‌تر در راس دغدغه‌های بشر قرار گرفت.

دادن قدرت ابراز وجود و حتی ارزش مساوی به «دیگران»، باعث شکل‌گیری دومین نکته اساسی در پست‌مدرنیسم شد. ادعای گسترده‌تر و عمیق‌تر مکتب جدید این بود که بشر موجودی است متاثر و دست‌پروده همه ارزش‌هایی که تاکنون به گونه‌ای قدرتمند بر ما تسلط داشتند.

ما ساخته و پرداخته ارزش‌ها، رسوم و باورهایی هستیم که اجتماع بشری در طول تاریخ برپا ساخته است. این بدان معنی است که ما نمی‌توانیم موجودی مستقل از پیرامون خود باشیم. «حقیقت واقعیت جدید» که پست مدرنیسم تلاش دارد آن را به رخ بشر بکشد این است که راه مطابقت و درک زندگی می‌تواند در این اصل نهفته باشد که ما همزمان ترکیبی از همه ارزش‌ها هستیم.

پست‌مدرنیسم این حقیقت را نشر داد که بخشی از ذات بشر حیوانی است. تکه‌ای از بشر خودشیفته است و گوشه‌ای از ناخودآگاه مذهبی همیشه با او خواهد بود. پاره‌ای از وجودش به دنبال تعادل و برابری است. پاره‌ای دیگر به‌شدت به دنبال نفع شخصی است. عاشق‌پیشه است ولی ظالم هم می‌تواند باشد. درواقع، متناقض بودن شرط اصلی بشر بودن است. البته باید ذات متضاد پست مدرنیسم را ضعف اساسی آن نیز قلمداد کرد. تمام ویژگی‌هایی که باعث گستردگی تفکر پست‌مدرنیسم شده با قدرت تمام مشغول کندن گور آن نیز هست. پست‌مدرنیسم به همان سرعت که اندیشه برتر زمانه شد به همان سرعت نیز به ناگزیر رنگ باخت.

وقتی یک تفکر، قابلیت پذیرش همزمانِ نظرات متناقض را به بشر ارزانی می‌کند و اهمیت و ارزش اضافه‌ای به هیچ چیز نمی‌دهد؛ وقتی یک تفکر به عمد به دنبال تخریب معناهای اصلی است و تولیدات هنری‌اش را آگاهانه از مفهوم و پیام جهانی تهی می‌کند؛ وقتی نمی‌تواند اصول زیبایی‌شناسی، نقد و حتی سبک خاصی ارائه دهد بدیهی است که انحراف و فرصت طلبی می‌تواند آن را به مسیری بکشاند که انرژی اصلی را از آن دریغ کند.

اگر دوباره برگردیم به دنیای هنر، می‌توانیم سرانجام پریشان و رو به افول آن را تا آنجا تعقیب کنیم که نمایشگاه سبک‌ها و گرایش‌های دهه ٧٠ تا ٩٠ میلادی نشان می‌دهد و می‌توان پذیرفت پست‌مدرنیسم دار فانی را وداع گفته است.

در دنیای ادبیات، پست‌مدرنیسم اول به اصالت نویسنده یورش برد و ادعای مرگ نویسنده را ابراز کرد. بعد از مدتی دنیای بی‌در و پیکر فوق، این فرصت را از ادبیات پست‌مدرن دریغ کرد که کدام‌شان واقعاً از دل این اندیشه به وجود آمده‌اند و کدام‌شان تقلید، فرصت‌طلبی و فریب مخاطب‌هاست.

از آن پس، در دنیای بدون داوری و بدون الگوی هنری، ملاک ارزش‌ها به سمت مقیاس موفقیت بازاری سمت و سو پیدا کرد. از آن پس جبهه بزرگ روشنفکران و کارگزاران فرهنگی پست‌مدرن، قدرت تمیز دادن بین منافع اصلی و محوری بشر را از دست داد.

آخرین اثر هنرمندان پست‌مدرن با قیمت‌های نجومی خرید و فروش شد. هنرمندی چون «دامین هیرست» همه توجه و موفقیتش در این نهفته بود که اثر معروفش « به خاطر عشق خدا» چند میلیون دلار به فروش رسیده و چند تکه جواهر در کارش نصب کرده است و چقدر باید مالیات بدهد و …

نکته منطقی‌ای که خوب است در پایان مرثیه پست‌مدرنیسم مطرح کنم این است: چه ارزشی در شیوه اندیشه پست‌مدرنیسم بود که باعث شد برخی راه آن را ادامه دهند؟ نزدیک‌ترین راه تازه‌ای را که گشوده می‌شود، شاید بتوان در بازگشت به اصالت دید. در دنیای هنر تصویری توجه به ظرافت و تخصص، کار خلاقانه و استادانه مورد توجه مجدد قرار گرفته است.

در دنیای ادبیات نیز تلاش برای خلق داستانی که بتواند قادر به آفریدن دنیای تخیلی جذاب و پرکشش باشد از استقبال تازه‌ای برخوردار شده است. به نظر می‌رسد ارزش‌های اصیل انسانی محور داوری‌های سیاسی و اجتماعی روشنفکران معاصر شده است.

در دنیای روابط انسانی و پس از گسترش اینترنت، که بی‌شک یکی از بزرگ‌ترین نهادهای پست‌مدرن است، روابط انسانی روبه سردی گذاشت. نوعی سردی که در تمام شبکه‌های اجتماعی به‌طور آشکارا منعکس می‌شود. میل وافر انسان برای بازگشت به صحنه روابط چهره به چهره، گرم و صمیمانه از همه‌جا به گوش می‌رسد. گویی بازگشت به اصالت موجی است که به‌طور پیوسته، فراگیر می‌شود.

پانویس:

۱- مرگ پست مدرنیسم، اینجا: “Postmodernism is Dead.” Prospect Magazine.
۲- برای خواندن مطالب ادوارد داکس در مجله «پراسپکت» نگاه کنید به: اینجا.
۳- نمایشگاه آثار هنرمندان پست‌مدرن در لندن:
“Postmodernism: Style and Subversion 1970-1990,” will be at the V&A Museum from 24 Sept 2011 to 15 Jan 2012.

در همین زمینه:

مجلس ترحیمِ پست مدرنیسم

مجلس ترحیمِ پست مدرنیسم