محمد عبدی – «خرگوش سفید، خرگوش قرمز» نوشته نسیم سلیمانپور به عنوان یک اثر تجربی در جشنواره ادینبورگ امسال (بخش فرینج یا حاشیه) از پنجم تا بیست و نهم ماه اوت اجرا شد.
یک مقدمه
تئاتر تجربی در ایران ریشهدار است و اوج آن به کارهای آربی آوانسیان در دهه ۵۰ خورشیدی در کارگاه نمایش برمیگردد. آثار مدرن و پیشروی آربی در حالی اجرا میشدند که همزمان پیتر بروک هم به همین روش کار میکرد، تا آنجا که این دو در جشن هنر شیراز بر روی تئاتری به نام اورگاست با هم همکاری کردند.
نوع نگاه آربی به روایت همکاران او در کارگاه نمایش کاملاً اصیل به نظر میرسید و او هیچ ابایی نداشت که آثار خود را با تماشاگران اندک در فضاهایی غریب و حیرت آور اجرا کند، در حالی که کارگاه نمایش برای او شکلی مدرسهای داشت که در آن بازیگران دائم در حال تمرینات مختلف و تجربههای تازه بودند، تا آنجا که مثلاً به کوه رفتن و یک روز کامل را بدون حرف زدن سپری کردن، یکی از تمرینات آنها بود.
با وقوع انقلاب و تعطیلی کارگاه نمایش، تلاشهای آربی متوقف ماند و او زندگی در فرانسه و نوعی متنخوانی تجربی به شکل کارگاهی را پیشه کرد.
سالها بعد آتیلا پسیانی که تجربه کار در کارگاه نمایش را هم داشت، سعی کرد تا حدی تئاتر تجربی در ایران را ادامه دهد. تلاشهای آتیلا در فرم مدرن به نظر میرسید، اما در غالب نمایشها، او سعی داشت حرف و «پیام»ی را با زبان نماد و استعاره به تماشاگر منتقل کند، که این تناقضی را بین فرم و محتوا ایجاد میکرد و مانع از موفقیت کامل آثار او به عنوان آثاری مدرن – با همسویی کامل فرم و محتوا- میشد.
آثار آتیلا اما در خارج از ایران به خاطر فرم متفاوتشان مورد توجه قرار گرفت و او تنها کسی است در تئاتر ایران که یکی از آثارش در بخش اصلی جشنواره بین المللی ادینبورگ که به قولی بزرگترین جشنواره هنری دنیاست، پذیرفته شده است.
جوانترها هم- شاید به تأسی از آتیلا – سعی کردند تئاتر تجربی را در ایران پیش ببرند و کسانی چون امیر رضا کوهستانی، به موفقیتهایی هم در جشنوارههای بینالمللی رسیدند، بیآنکه اثرشان عمق و قدرت لازم را داشته باشد.
ادینبورگ و خرگوشها
در جشنواره ادینبورگ امسال، در بخش فرینج (حاشیه) بهجز چند هنرمند مهاجر نظیر شاپی خرسندی، تنها اثر از داخل ایران، یک نمایشنامه تجربی بود به نام «خرگوش سفید، خرگوش قرمز» که توسط یک جوان ایرانی به نام نسیم سلیمانپور نوشته شده و دانیل بروکس و رز منسون آن را به مرحله اجرا درآوردهاند.
محمد عبدی – در نمایش «خرگوش سفید، خرگوش قرمز» پنج تماشاگر روی صحنه میآیند و ژست خرگوش میگیرند تا اینکه یکی از آنها خرگوش قرمز لقب میگیرد. در همان حال دو لیوان آب وجود دارد که در یکی از آنها زهر ریخته شده است. در پایان نمایش بازیگر باید یکی از آنها را انتخاب کند و بنوشد. نمایشنامه نویس بحث میکند که آیا او باید این کار را بکند یا نه و از این راه درباره راههای خودکشی حرف میزند.
رز منسون در بروشور نمایش مینویسد که ماه فوریه (بهمن) امسال برای شرکت در جشنواره تئاتر فجر در ایران بوده است و در آنجا با جوانی به نام نسیم سلیمانپور آشنا شده که تهران را به او نشان داده و به این طریق با ایران بسیار بیش از آنچه که رسانههای غربی نشان میدهند، آشنا شده است.
خانم منسون میگوید این جوان اولین نمایشنامه خود به زبان انگلیسی را به او نشان داده و او پس از خواندن تصمیم گرفته است که آن را اجرا کند: «نسیم از دیدگاه نسل خود حرف میزند: نسلی که در میان مصائب جنگ ایران و عراق متولد شده، حالا اواخر دهه بیست سالگی و اوایل دهه سیسالگی خود را طی میکند؛ نسلی که ایران را بدون جمهوری اسلامی لمس نکرده، با این وجود رایانه را میشناسد و به طرز حیرتانگیزی با اطلاع است. هنری که آنها میسازند، قابل توجه است.»
با این جملات مشخص نیست که خانم رز منسون اثر را بهخاطر ارزشهای هنریاش انتخاب کرده یا اینکه صرفاً به خاطر اثری از ایران با همه جوانب و حاشیههایش. اما تبلیغات پیرامون اثر بر این غالب شکل گرفته که اثری از یک نویسنده جوان ایرانی ممنوعالخروج است. این در وهله اول این ظن را تقویت میکند که با یک اثر سیاسی روبرو هستیم.
اما «خرگوش سفید، خرگوش قرمز»، پیش از آنکه ربط چندانی به سیاست داشته باشد، یک اثر کاملاً تجربی است که پیش از آنکه بخواهد حرف و پیامی سیاسی را منتقل کند، بر فرم تجربهگرای خود استوار است. حتی میفهمیم علت ممنوعالخروجی نمایشنامهنویس دلایل سیاسی نیست و تنها مشکل گذرنامه دارد.
در ابتدای نمایش یک پاکت دربسته که در واقع متن نمایش نوشته نسیم سلیمانپور است به بازیگر روی صحنه داده میشود که آن را بخواند. نمایش را هر روز یک بازیگر تازه اجرا میکند که از متن نمایش بیخبر است. بازیگر، متن را از زبان نسیم میخواند که میفهمیم مرد است و نه دختری به نام نسیم.
متن پیش میرود و هر کدام از تماشاگران صاحب یک شماره میشوند و بعد متن (یا بازیگر متن) از شمارههایی دعوت میکند که به روی صحنه بروند و در تئاتر بازی کنند.
نمایشنامهنویس در حین توضیح دادن درباره خود و حسهای درونیاش و حتی دادن ایمیل خود به تماشاگران (که ایمیلی واقعی است و تماشاگران میتوانند با او تماس بگیرند) بیش از اینکه بخواهد بر شرایط ایران و وضعیت اجتماعی یا سیاسی متمرکز شود، قصه استعاریای را درباره یک خرگوش پیش میبرد. پنج تماشاگر روی صحنه میآیند و ژست خرگوش میگیرند تا اینکه یکی از آنها خرگوش قرمز لقب میگیرد. در عین حال و در کنار اینها، دو لیوان آب وجود دارد که در یکی از آنها زهر ریخته شده است. در پایان نمایش بازیگر باید یکی از آنها را انتخاب کند و بنوشد. نمایشنامه نویس بحث میکند که آیا او باید این کار را بکند یا نه و از این راه درباره راههای خودکشی و اینکه شاید این بازیگر واقعاً میخواهد خودش را بکشد، حرف میزند.
خرگوش سفید، خرگوش قرمز، از ایدههای خوب – و نه لزوماً تازه- عاری نیست و اگر اولین تجربههای یک نمایشنامهنویس باشد، قابل توجه هم هست، اما مشکل از آنجا آغاز میشود که این ایدهها شکل نمیگیرند و به یک ساختار منسجم نمیرسند. تمام داستان مربوط به خرگوش که وقت زیادی از نمایش را میگیرد، در هالهای از ابهام باقی میماند و نمیتواند معنای مورد نظر نمایشنامهنویس را به تماشاگر منتقل کند. همین طور تأکیدها بر دیگر بخش نمایش یعنی مسأله لیوانها و نوشیدن آن توسط بازیگر به عنوان یک ایده برای پرورش اندیشه نویسنده و بیان احساسات درونی او میتواند مفید باشد، اما خیلی زود بیش از حد تکرار میشود و ارتباطش را با تماشگر از دست میدهد.
رز منسن نیست و راس منسن ِ ! آقاس نه خانوم !!!
عجب !
شیرین / 04 September 2011