پاسخ بخش دوم پرسش مطرح شده در عنوان این نوشته را می‌توان همین اول به صراحت داد: دود این آتش در نهایت به چشم همه ایرانی‌ها می‌رود، چه آنها که زنده‌اند و چه آنها که خواهند آمد. اولین برهان بر صدق این پاسخ در خود تلاش تحریف نهفته است. آنکه تحریف می‌کند اغلب از ضرورت تصحیح باخبر است. مسئولین فهیم‌تر وقایع چهل سال گذشته ایران چه آیت الله حسینعلی منتظری و چه آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی براین امر واقف بودند که تاریخ در قضاوت خود به هیچ کس ارفاق نخواهد کرد. و از آنجا که در کارنامه‌ی چهل ساله جمهوری اسلامی نکاتی شدیدا تاریک وجود دارد (کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶۰، قتلهای سیاسی ۷۷، ترورهای خارج از کشور، کهریزک و الخ) تنها راهی که برای گریز از قضاوت تاریخ می‌ماند تحریف آن است.

شیخ صادق خلخالی در کنار آیت الله خمینی
شیخ صادق خلخالی در کنار آیت الله خمینی

برای عمله و اکره جنایت‌ها، امثال آیت الله شیخ صادق خلخالی قاضی شرع دوران اول انقلاب و اسدالله لاجوردی و سعید امامی، به احتمال زیاد فرقی نمی‌کرد تاریخ درباره آنها چه خواهد گفت، زیرا این گونه افراد از بنیان از فکر کردن پرهیز کرده‌اند و خود را در حد عبد مومن خدای قهار و امام قاطع آن تنزل داده‌اند. در مقابل اینان، مسئولین سیاسی با هوش‌تر چهل سال گذشته تاریخ ایران بر این امر واقفند که کار آنها درست نبوده و این اشتباهات در نهایت به ضرر نوه‌ها و نتیجه‌های عاملین این جنایات نیز خواهد بود. رسیدن این دسته به این نکته در مقابل دسته مؤمنان کور و سنگدلی که برای رسیدن به بهشت موعود خود از هیچگونه جنایتی ابای ندارند شاید مرهمی بر زخم خانواده‌های داغدار قربانیان نباشد‌، اما گامی به جلو است. همینکه دسته مسئولین برای خوشبختی آقازاده‌های خود و برای توجیه جنایتها دست به تحریف تاریخ می‌زنند گامی به پیش است. اینکه این نیاز تا کجا پیش می‌رود هنوز قابل پیش‌بینی نیست و نظرات بدبینانه و خوشبینانه در باره آن در حد نظر می‌مانند.

تحریف تاریخ معاطر ایران به درد چه کسی می‌آید؟

پاسخ به این پرسش نیز عیان تر از آن است که لازم به تکرار همه ادله باشد. تنها برای ورود به بحثی مهمتر به طور خلاصه می‌توان گفت آن کسانی که کارتل‌های کلان اقتصادی کشور را در دست دارند برای ابقا و تحکیم منافع خود احتیاج به مشروعیت سیاسی دارند، و برای این مشروعیت نیاز به کثرت باوری و در نتیجه کارنامه‌ی پاک. در نتیجه باید تاریخ را آنچنان نوشت که بتوان به حکومت ادامه داد. تحریف تاریخ پس انقلاب از تلاش‌های گسیخته‌ی اولیه از جمله فیلمهای «بایکوت» محسن مخملباف و کتب درسی تا تلاش‌های سازمان یافته‌ی در سالهای اخیر مثلا فیلم «ماجرای نیمروز» که مورد توجه آقای خامنه‌ای نیز قرار گرفت، این همه نشانه تلاش برای مشروعیت بخشیدن به حکومت است.

به احتمال زیاد بیشتر خوانندگان این متن بحث پیرامون گفت‌وگوی نشریه پویا با خانم فاطمه صادقی دختر آیت الله شیخ صادق خلخالی را دنبال کرده‌اند. در گفت‌وگوی دومی که محمد مالجو با فاطمه صادقی انجام داده است، خانم صادقی پس از توضیحات مفصل درباره مصاحبه اول و تقسیم بندی منتقدانش به سه دسته در باره دسته سوم که با آنها همدلی دارد می‌گوید:

«دسته‌ی سوم کسانی‌اند که آزرده و آسیب دیده‌اند. آنها عزیزان‌شان را در رویدادهای بعد از انقلاب از دست داده‌اند. با آنها می‌توانم به عنوان یک انسان احساس همدردی داشته باشم و بگویم عمیقاً متأسفم. ایکاش می‌شد به گذشته برگردیم و از حق حیات عزیزان‌شان مجدانه دفاع کنیم. اما متأسفانه از اظهار تأسف نمی‌توان فراتر رفت. نه به چیزی بیش از این تمایل دارم و نه به آن معتقدم. به عنوان یک فرد، نقشی در آن وقایع نداشته ام. زیبنده نیست اعتراف به چیزی که نقشی در آن نداشته‌ای. کسانی که چنین طلب می‌کنند رفتار متناقضی دارند و دقیقاً همان رویه‌ای را در پیش می‌گیرند که دارند محکومش می‌کنند. کسانی هم که می‌خواهند من فلان عملکرد را محکوم کنم لازم است بدانند که انتقاد من از این حرف‌ها فراتر می‌رود. من ناقد کلیت به‌مراتب بزرگ‌تری هستم که هم عملکرد سیاسی پدرم می‌تواند رگه‌ای از آن باشد و هم دیدگاه‌های برخی از مخالفانش. حرف من به آنها این است: من سعی کردم از تاریخی که همزادم بوده فاصله بگیرم و تا حد ممکن خودم باشم. خیلی وقت‌ها موفق نشده ام. شما هم بکوشید گسستی ایجاد شود. نمی‌گویم باید گذشته و حوادث آن را فراموش کرد. به‌هیچ‌وجه. منظورم فاصله گیری و گسست است تا باب تأمل باز شود. چون به نظرم تأمل در مورد تجارب معمولاً از خود تجارب از یک جهت مهم‌تر است. تجارب گذشته به گذشته تعلق دارند و نمی‌توانیم تغییرشان دهیم. اما تأمل درباره‌ی تجارب دیروز که نمی‌توانیم تغییرشان دهیم دیدگاه امروز ما را شکل می‌بخشد و به سهم خودش بر مسیر حرکت فردای ما تأثیر می‌گذارد. گذشته را نمی‌توانیم تغییر دهیم. اما بر آینده می‌توانیم تأثیر بگذاریم. تأمل دقیقاً پل ارتباطی بین گذشته‌ی تغییرناپذیر و آینده‌ی تأثیرپذیر است. دقیقاً نبود یا بودِ تأمل است که یک تجربه را به یک زخم فلج‌کننده یا، برعکس، به یک فرصت رهایی بخش بدل می‌کند.»

خانم صادقی بر خلاف خیلی از آدمها آنقدر خوش شانس هستند که کسی برای بار دوم به حرفشان گوش دهد و این امکان را داشته‌اند اشتباهات گفتگوی اول خود را تصحیح کنند. اما ببینید چگونه او همان حرفها را به شکلی دیگر بازگو می‌کند. ایشان می‌گویند:

«انتقاد من از این حرف‌ها فراتر می‌رود. من ناقد کلیت به‌مراتب بزرگ‌تری هستم که هم عملکرد سیاسی پدرم می‌تواند رگه‌ای از آن باشد و هم دیدگاه‌های برخی از مخالفانش. حرف من به آنها این است: من سعی کردم از تاریخی که همزادم بوده فاصله بگیرم و تا حد ممکن خودم باشم. خیلی وقت‌ها موفق نشده ام. شما هم بکوشید گسستی ایجاد شود. نمی‌گویم باید گذشته و حوادث آن را فراموش کرد. به‌هیچ‌وجه. منظورم فاصله گیری و گسست است تا باب تأمل باز شود.»

آنچه در این پاسخگویی غیر قابل قبول است کلی گوی‌های چون «باز شدن باب تأمل» است. تأمل در اینجا چه معنای می‌دهد که می‌تواند حوادث گذشته غیر قابل تصحیح را جوری تفسیر کند که که این خطا در آینده تکرار نشود؟ جهت نشان دادن کلی بودن این حرف باید به اجبار قولی دیگر را در اینجا نقل کنم. در ادامه مصاحبه خانم صادقی جان کلام خود را چنین فرمول بندی می‌کند:

«من بین لحظه‌ی انقلاب و مسیر طی‌شده‌ی انقلاب تمایز می‌گذارم. می‌گویم لحظه‌ی انقلاب واجد پتانسیل رهایی‌بخشی بود. اما جنبه‌ی دیگر آن رعب و وحشت و خونریزی بود. ما باید این ابعاد را همزمان ببینیم. من از لحظه‌ی انقلاب دفاع می‌کنم، در هر زمانی که می‌خواهد باشد. مسیر طی‌شده‌ی انقلاب را اما نقادانه می‌نگرم. ما امروز در ارتفاعی ایستاده‌ایم که مشرف به صحنه‌ی انقلاب هستیم و این اشراف نسبی به ما توان نقادی داده است. بسیاری از انقلابیون ۵۷ نه در چنین ارتفاعی ایستاده بودند، نه چنین اشرافی داشتند، و نه توانی را که ما برای نقادی داریم. تصور بسیاری از نسل‌های پیش از انقلاب این بود که بهشت روی زمین را برپا خواهند کرد. اما آنها فقط جنبه‌ی رمانتیک انقلاب را می‌دیدند. بعد از انقلاب، این رویا به کابوسی موحش بدل شد. انقلاب ایران در دستان قدرتی که فائق شد چهره‌هایی را از خود نشان داد که کلیت نسل انقلاب ندیده بودند و شاید فکرش را هم نکرده بودند. من می‌خواهم همه‌ی این جنبه‌ها را همزمان ببینم و گذشته را بازخوانی کنم. این یکی از موارد اختلاف من با تفکر اندیشه‌ی پویا یا هر تفکر دیگری از این نوع است که تاریخ را با رژه‌ی ژن‌ها اشتباه می‌گیرد.»

ایشان بدرستی می‌گویند: «نمی شود با فروکاستن بدی‌ها به برخی عاملیت‌های فردی گزینشی، سر و ته همه چیز را هم آورد»، اما در ادامه مصاحبه دلیل اعمال خشونت را بار دیگر همچون در مصاحبه اول «وضعیت انقلابی» می‌نامند که «چه‌بسا سیاه و سفیدبودن را بطلبد». در اینجا خانم صادقی حرف مصاحبه اول را به شکل دیگری تکرار می‌کند. این حرف همان چیزیست که محمدرضا نیکفر در نوشته خود به عنوان «جا» زیر سوال برده بود. نیکفر در یاداشت خود خطاب به این گفته فاطمه صادقی که :«آن فضای ایدئولوژیک قاطعیت انقلابی می‌طلبید؛ و کسی که در جای آقای خلخالی می‌نشست گویی باید به آن قاطعیت انقلابی پاسخ می‌داد.» می‌نویسد: «نکته کلیدی در این عبارت با لفظ “جا” مشخص می‌شود. دارید می‌گویید که “جا”یی وجود داشته که بر حسب اتفاق آقای خلخالی آن را اشغال کرده، اما هر کس دیگری هم می‌توانست آن را اشغال کند و همان نقشی را ایفا کند که خلخالی ایفا کرد. پس احسن و برادرش و یارانشان و بسی کسان دیگر را آن “جا” کشته است، نه افراد معینی همچون شیخ صادق خلخالی.»

انتقاد وارده بر گفته‌های خانم صادقی این نبود که ما تا به حال نمی‌دانستیم که مسبب بدبختی‌های ما بخصوص در سالهای اول انقلاب روحیه انقلابی و ساختار بر آمده از آن بود و چه خوب که شما این کشف مهم را کردید و ما را از تاریکی رهاندید. نسلی که برخی هنوز تاوان این « کابوس موحش» را در تبعید می‌پردازد می‌گوید زیر علم جدای گناه پدر از فرزند خاک به چشم ما و نسلی که می‌آید نپاشید! ما زنده ایم و یادمان نرفته است.

ما می‌گوییم: «کشتن همیشه کشتن انسان‌های واقعی است. مصدر حکم قتل، مثلا حاکم شرع، مثلا کسی چون صادق خلخالی، به احسن می‌گوید: تو مهدور الدم هستی. و سپس نه به یک “جا” بلکه به یک موجود زنده شلیک می‌شود.»

پس آنطور که خانم صادقی ادعا می‌کنند از گذشته خود فاصله نگرفته‌اند و لااقل در این دو مصاحبه اثری از «گسست» دیده نمی‌شود تا باب تأمل باز شود. نکته دیگری که در گفته‌های ایشان کسل کننده است مظلوم نمای است. ایشان می‌گویند «یکی از موارد اختلاف من با تفکر اندیشه‌ی “پویا” [منظور ایشان نشریه پویاست] یا هر تفکر دیگری از این نوع است که تاریخ را با رژه‌ی ژن‌ها اشتباه می‌گیرد.» باید پرسید کدام یک از منتقدین جدی شما حرفی از رژه‌ی ژن‌ها زد؟ خانم منیره برادران که بر عکس از شما در این مورد دفاع کرد.

کشاندن توجه خواننده به سوی «ساختار و وضعیت انقلابی» اوایل انقلاب جهت توجیه اعمال وحشیانه قاضی شرع آنزمان یعنی دور زدن انتقاد منتقدین. و این کار نقض حرف خود خانم صادقی یعنی «باز شدن باب تأمل» است. تنها وقتی «باز شدن باب تأمل» ممکن می‌شود که شما خواننده را به وادی کلی و مبهم «ساختار»ی حواله ندهید که هیچ کس نمی‌داند کجا می‌توان آن را یافت.

کلی گویی در هر دو مصاحبه ترفندی است (شاید ناخواسته) برای سبک کردن جرم موکلان خود (رهبران انقلاب ۵۷) و کم اهمیت جلوه دادن اعمال «جبارانه» آنها که بعضا به شکل گرفتن همان ساختاری انجامید که خانم صادقی خطا می‌داند.

مسئولیت سیاسی نسلی که خواهد آمد

چندی پیش در نشریه «زود دویچه تسایتونگ»، یکی از معتبرترین نشریات آلمان و اروپا، مصاحبه‌ای بود با بتینا گورینگ، برادر زاده هرمان گورینگ، از سران رژیم نازی‌ها و یکی از خالقان گشتاپو و بنیانگذاران اردوگاهای کار، درباره نقش آن عموی معروف بر زندگی خانواده‌ای برادرزاده. بتینا گورینگ نقل می‌کند وقتی او یازده ساله بوده همراه مادر بزرگش برنامه‌ای در باره آوشویتس در تلویزیون نگاه می‌کردند مادر بزرگ می‌گويد: «اینها سراسر دروغ است و هرمان مرد خیلی خوبی بود.» در جای دیگر در فیلم «فرزندان هیتلر» خانم بتینا گورینگ می‌گوید او و برادرش هر دو خود را اخته و ابتر کرده‌اند تا از تولد احتمالی هیولای چون عموی بزرگشان جلوگیری کنند. می‌توان پرسید پنجاه شصت سال آینده نوه و نتیجه‌های سیاستمردان کشور ما در جواب اینکه پدران و بزرگتران شما چه تاثیری بر زندگی شما گذاشته‌اند چه خواهند گفت؟ آیا جامعه ما اساسا اینقدر پیشرفت خواهد کرد که پذیرش مسئولیت و عذاب وجدان گریبانگیر کسی شود؟ گفته‌های دختر آقای خلخالی متاسفانه جایی برای امید باقی نمی‌گذارد.

از عادی سازی شر تا همدردیهای فراهومانیستی

از اشاره‌های هانا آرنت در کتاب «ابتذال شر» در اینجا دو نکته بخصوص به کار ما می‌آید. یکی اینکه چگونه انسان از زیر بار مسئولیت شانه خالی می‌کند و گناهان احتمالی خود را به گردن کارفرما و اجرای وظیفه می‌اندازد و دیگری چگونه این امر کم کم تبدیل به امری روزمره می‌شود تا آن جا که کشتار میلونها انسان در کارخانه‌های آدمسوزی از طریق تئوریزه کردن آن عادی به نظر می‌رسد. چگونه اخلاق در روند این پروسه از محتوا تهی می‌شود. این روند را می‌توان تقریبا هر روزه در رسانه‌ها دنبال کرد. مخاطبین تنها با مسائلی توجه می‌کنند که مستقیم به آنها ربطی داشته باشد. آنچه اما لااقل در ایران امروز تازه به نظر می‌رسد تلاش برای بی‌خطر جلوه دادن این اعمال از طریق روایت همسر و فرزندان جنایتکاران است.

پروسه عادی سازی یک جنایت چه از طریق تکذیب و تحریف آن[1] و چه از طریق لاپوشانی[2] و چه سکوت رسانه‌ای[3]  این همه تا به امروز یک حرکت کلی به نظر می‌آمد. اما آنچه اخیرا در گفته‌های خانم فاطمه صادقی باید به مثابه زنگ خطر مورد توجه قرار گیرد تلاش برای راه باز کردن این عادی سازی در اذهان عمومی است. بی‌اهمیت کردن این امور و عبور از مرزهای اخلاق سیاسی از طریق روایت خاطرات رقیق همسر و فرزندان یک جنایتکار چیزی تازه است. بازتاب این روایات شخصی در رسانه‌های زرد چه مذهبی و غیر مذهبی که به طور معمول با چاشنی دلسوزی و کنجکاوی همراه است موضوع خطرناکی ست. باید به آن توجه کرد و بدان پاسخ داد.

چه کسی می‌تواند دیگری را «مفسد فی الارض» بنامد؟

پرسشی که گریبان نویسنده این سطور را همواره رها نکرده و در حین این نوشته نیز دائم ذهن مرا به خود مشغول می‌کرد این است که چگونه اشخاصی همچون آقای خلخالی به قطعیت و قاطعیت نظر می‌رسند؟ آیا واقعا تنها اعتقاد به امری کافی است تا دیگری را نابود کرد یا نیروی سبعیتی نیز باید پشت این اعتقاد باشد که در چنته هر کس نیست. از این رو وظیفه هر حکومتی مهار کردن این نیروهای مخرب است و به نسبت آن مسئول اعمال اینگونه آدمها اگر دارای قدرت اجرایی شوند.

مادران میدان ماه مه آرژانتین. تجربه آمریکای لاتین و آلمان

اگرچه دستاورد و شیوه غلبه بر جنایات گذشتگان در جهان همگون نیست و متاسفانه همواره برای سودجویی در مقابله با کشور دیگری مورد سوء استفاده سیاسی قرار می‌گیرد[4] خوشبختانه نمونه‌های خوبی پیدا می‌شود که با کمی تغییر می‌تواند الگوی برای چیرگی بر اشتباهات چهل سال گذشته ما بشود. پیش شرط اول آن قبول این وقایع است. هر آن تلاشی برای تحریف، رد گم کردن و یا عادی سازی این امور رخ دهد پاکسازی غیر ممکن می‌شود. پذیرش خطا اولین گام در غلبه بر آن است. تجمع مادران داغ دار میدان ماه مه در شهر بوینس آیرس بر خلاف اعتراض مادران گورستان خاوران ایران، امروزه در آرژانتین بخشی از تاریخ مبارزات قانونمداری این کشور شده است تا آنجا که شعار این مادران «دیگر نه!» به حافظه تاریخی آنها پیوسته. همین گونه است پذیرش کشتار یهودیان در آلمان و کار هر روزه چه در مدرسه و چه در سیاست برای غلبه بر آن. نسلی که خواهد آمد و آنکه برای فرزندان خود خوشبختی آرزو می‌کند باید راه بر جنایت ببند. لاپوشانی خطاهای بزرگ چهل سال گذشته در درازمدت به سود هیچ کس نیست.

در خاتمه قبل ازاینکه این نکته بسیار مهم از قلم بیافتد باید تاکید کرد که نوشتن درباره برخی از برهه‌های شکل دهنده تاریخ نه تنها لازم بلکه ضروری است. اگر از خود بپرسیم آیا با توجه به انبوه نوشته‌ها در این مورد نوشتن یاداشتی دیگر لازم است باید پاسخ داد اگر نخواهیم فراموشی بر بخش وحشتناکی از تاریخ ایران پرده بیافکند باید به زبانها و به روایات مختلف از آن سخن گفت. از آنجا که هر کس به وجهی از این موضوع می‌پردازد (نگ به نوشته‌های خانم منیره برادران، آقایان محمدرضا نیکفر و فرج سرکوهی درباره مصاحبه نشریه پویا با فاطمه صادقی دختر آیت الله صادق خلخالی) من در اینجا سعی کردم به وجه کلیتر آن بپردازم.


پانویس‌ها

[1] به یاد آورید چگونه رئیس جمهور قبلی ایران هولوکاست را تکذیب می‌کرد.

[2] نمونه حمله شیمیایی عراق به ایران به فرمان آمریکا و اسلحه اروپایی.

[3] نمونه سرکوب هر روزه فلسطینی‌ها در نوار غزه و عدم بازتاب آن در رسانه‌های غربی.

[4] توجه کنید به کشتار ارامنه به دست ترکهای عثمانی و محکوم کردن آن توسط اتحادیه اروپا به عنوان اهرم اعمال قدرت و ماجراهای حاشیه آن یا کشتار فرانسویها در الجزایر.


در همین زمینه