هشتم ماه سپتامبر، پنجشنبه، فیلم مستند-داستانی «بادکین رَس»، ساخته کاوه مدیری، فیلمساز جوان ایرانی مقیم هلند در سینمای آی «EYE» در شهر آمستردم به نمایش در آمد. این فیلم سال گذشته در جشنواره فیلم روتردام، جایزه بهترین فیلم خارجی را به دست آورده بود.
این فیلم با تهیهکنندگی سه شرکت فیلمسازی در کشورهای هلند و بلژیک و با کارگردانی کاوه مدیری، نمایشنامهنویس و فیلمساز جوان ایرانی ساخته شده است. این دومین فیلم از این فیلمساز جوان است که توجه جشنوارهها را به دست آورده است. فیلم اول او با عنوان “من و دزد من” با سبک تجربی مستند-داستانی از فیلمهای برجستهی فارغالتحصیلان دانشگاه هنری ریتفلد شناخته شد.
کاوه مدیری علاقه به آمیختن سبک مستند و داستانی دارد که در هر دو فیلم او به کار رفته است. در فیلم «بادکین راس» تنها شخصیت داستانی بادکین، جوان مهاجر ایرانیست که وارد زندگانی واقعی شهرک فارس (Forres) در شمال اسکاتلند میشود.
موضوع اصلی فیلم، فرار جوان مهاجر ایرانیست. تنها در صحبت کوتاه تلفنی او با مادرش متوجه میشویم که این جوان ایرانیست. او جوانیست که به خوبی انگلیسی و هلندی صحبت میکند و در مدت کوتاه لهجه اسکاتلندی را هم از خود میکند. در شروع چنین به نظر میرسد که این جوان تنها مهاجریست که سخت تلاش دارد که در این شهرک برای خود زندگانی شروع کند، اما در ادامه متوجه میشویم که ساکنان این شهرک با این که در آن زاده و بزرگ شدهاند از این جوان مسافر غریبتر، تنهاتر و افسردهتر هستند.
موسیقی فیلم را محسن نامجو ساخته که پارهای از آنرا در پایان فایل صوتی گفتوگو خواهید شنید.
کاوه مدیری میگوید پنج سال روی این فیلم کار کرده است و از نتیجهی آن راضی است.
به گفتوگوی رادیو زمانه با کاوه مدیری میتوانید در اینجا گوش دهید:
خط داستانی فیلم
بادکین رس، مهاجر ایرانی مقیم هلند است که هنگام سرقت به طور ناخواسته موجب کشتهشدن مرد کهنسالی میشود و ناچار از کشور فرار میکند. فیلم با فرار او در جنگلهای اسکاتلند شروع میشود که نهایتا به شروع زندگی و به پیدا کردن دوستان جدیدی در شهر کوچکی با نام «فارس» Fares منجر میشود. بادکین، مرد جوان کمحرف و با قیافهی خاورمیانهایست که مردم شهر او را با سختی و با تردید دنبال میکنند. اما طول نمیکشد تا او دوستانِ خیرخواهی پیدا میکند و مشغول کار میشود. با دختری با نام لیلی رابطه عاشقانه شروع میکند با پدر لیلی که دو پسرش سالها پیش خودکشی کردهاند دوست میشود. همراه با پدر دوستدختر خود مشغول به بنا کردن دیوارهای چوبی در باغ و حیاط ساکنان فارس میشود.
در این فیلم هر شخصیتی قصهای برای گفتن دارد و در این شهرک ما با چندین شخصیت آشنا میشویم که ماجراهایی پیچیدهتر از قهرمان اصلی فیلم دارند. همه کسانی که در فیلم بازی می کنند در واقع زندگی خود را بیان می کنند و همان را بازی می کنند. یکی از آنها در زندانهای مختلف طولانی حبس کشیده است. فارس شهرک دورافتاده است و بهترین محل برای پنهان ماندن آدمی فراری مثل بادکین است. اما لیلی که بزرگشدهی آنجاست آرزو دارد زندگانی جدیدی در شهر لندن شروع کند. فیلم پر از آرزوهای متضاد مردمان آن است و پر از یکنواختی روزگار فارسیان که ما تنها شاهد بارهای شبانه و مینوشی افراطی ساکنان آن هستیم. زندگانی راکد این شهرک و داستانهای شخصی ساکنان آن حس صمیمی به بیننده میدهد. قاتلی که از کشتن انسان میگوید و پدری که دو پسرش از افسردگی دست به خودکشی زده اند و تنها دخترش را بادکین با یک ضربهی مشت از بین میبرد. پدری که بادکین را با شغل تامین کرده بود و باعث پذیرفته شدن او از جانب ساکنان بیگانهستیز شده بود.
داستان فیلم با نوعی معما آمیخته است و مخاطب باید از میان گفتهها و عواطف حدس بزند که چه بر سر شخصیتها آمده است. چنانکه ما بهروشنی نمیدانیم چرا بادکین مجبور به سرقت شده و چرا مادرش پای تلفن به او میگوید به هلند برنگرد و هر جا هستی بمان.
هنر دوست داشتن آنهاییست که از تو متنفراند
راوی این فیلم جیمز رد یا جیمز سرخ است که در چندین زندان در بریتانیا و فرانسه سالهای زیاد را به سر برده و حالا در زادگاهش مشغول شعرنویسی و سر موضوع خشونت و جامعه مطالعه میکند.
جیمز میگوید اولین جنایتش با این شروع میشود که به او حمله نژادپرستانه میکنند و قهر او را برمیانگیزند و او هم با یک مشت چشم طرف مقابل را از حدقه بیرون میکند و این گونه او به مرز خشونت که به عقیده او در درون همهی انسانها وجود دارد، کشانده میشود. او میگوید جامعه از او غولی شبیه فرانکنشتاین درست کرد و او هم غول درونش را در رو به روی آنها قرار داد.
اما در پایان فیلم جیمز میگوید «ما کسانی را دوست داریم که ما را دوست دارند و ما از کسانی تنفر داریم که از ما نفرت دارند و این خصلت بشری ما مسلما از ما انسانهای بهتری نمیسازد. ما باید تلاش کنیم آنهایی را دوست بداریم که از ما متنفر هستند و آنها را از آن مرز خشونت و تنفر بیرون بکشیم و وادارشان کنیم که ما را دوست داشته باشند. سخت است. اما من تلاش خودم را میکنم.»
فیلم با همین فرضیه و راه حل پیشنهادی جیمز به پایان میرسد.
استقبال از فیلم
فیلم بادکین راس با این که از سال گذشته تا به حال در جشنوارههای بینالمللی در بخش فیلمهای خارجی بارها به نمایش رسیده و جایزههایی را هم به دست آورده، اما همچنان علاقه مندان این فیلم صندلیها را پر نگه میدارند و استقبال در نمایش شب پنجشنبه از این فیلم نظررس و برجسته بود.
بازیگرها که برای اولین بار از شهر آمستردام دیدن میکردند خوشحال و بر سر ذوق بودند و در پایان فیلم در بخش پرسش و پاسخها با شوخی و بی پروایی از موضوعهایی صحبت میکردند که در فیلم آنرا با درد و اندوه زیستهاند.
پدری که دو پسرش خودکشی کرده
ایدی پیتان، ساکن شهرک فارس و پدر سه فرزند که در این فیلم ما از از خودکشی دو پسر جوانش بر اثر افسردگی میشنویم، در گفتوگو با رادیو زمانه گفت: «حضور پیدا کردن در این فیلم با این که طولانی و سخت و گاهی اوقات ناراحتکننده بود، اما رویهمرفته حالت درمانگر داشت.
با این که این نوع غم و دردهای درونی هیچ وقت درمان نمیشوند و هر قدر که تلاش میکنی فراموش کنی آسیبشان را بیشتر کردهای. حالا وقتی این فیلم به انجام رسیده میفهمم که چرا با وجود مخالفتهای یگانه دخترم که به خاطر او تلاش میکردم قوی و زنده بمانم، در آن نقش خود را بازی کردم. حالا او هم میتواند فیلم را ببیند و ببیند که چرا این کار لازم بود که انجام بشود.»
دیگر از زادگاهم بیزار و فراری نیستم
لیلی زرامکا، دختر جوانی که در این فیلم زندگانی خود را بازی کرده است، در گفتوگو با رادیو زمانه گفت «این فیلم به من کمک کرد که زود و سریع تصمیم بگیرم که به شهر لندن بروم و زندگانی تازه و با انرژی را شروع کنم.
حالا دیگر در آن مرحله نیستم که در فیلم میبینید، دختری که همهی فکر و تلاشش برای فرار از زادگاهش است. من چهار ماه بعد از پایان فیلم زادگاهم را ترک کردم و دیگر از آن بیزار نیستم و دلم میخواهد آنجا برگردم و زمان فراغتی را همراه با خانوادهام در طبیعت زیبا و جنگلهای سرسبز اسکاتلند بگذرانم.»
لیلی بعد از نمایش فیلم به پرسش این که چه طور از این فیلم سردرآورده به بینندگان گفت، در شهرک دورافتادهای در شمال دور اسکاتلند هر روز اتفاق نمیافتاد که من جوان ایرانی و با این خوشتیپی را ببینم و او هم از من بخواهد که در فیلمش نقش خودم را بازی کنم. در همان جا و سریع راضی شدم که این کار را برایش انجام دهم! و میخندد و همه میخندند.
او به رادیو زمانه گفت «این فیلم حتما برای من سفر لذتبخش و آموزنده و در عین زمان سختی بود و همین طور دوستان بسیاری پیدا کردم که از این بابت خیلی خوشحالم.»
او برنامه دارد از لندن به لوس انجلس برود و بازیگری را دنبال کند.
سهراب بیات، دوست دوران کودکی
سهراب بیات در این فیلم بیش از هنرپیشه است. او دوست دوران کودکی کارگردان و هم دستیار و همسفر او در طول پنج سال گذشته به شهرک دورافتاده فارس بوده است.
سهراب را ما در فیلم اول کاوه مدیری نیز میببینیم که دنبال دزد میدود و سخت تلاش دارد که او را بازداشت کند و لپ تاپ کاوهی دانشجو را که طرح و تدوین فیلم مستندش برای پایاین نامهی دانشگاه روی آن است، نجات دهد. در این فیلم اما او در نقش جوان ایرانی مهاجری بازی میکند که خود دست به دزدی زده است و به طور تصادفی باعث قتل مرد هفتاد و پنجسالهای شده است و این گونه سر از شهرک فارس دراورده است.
مرتاین فرتهون، از فیلمسازان هلندی که در جمع تماشاگران بود در باره فیلم کاوه مدیری میگوید: «این فیلم را برای دومین بار میبینم و باید بگویم که از شیوهی فیلمبرداری آن بسیار خوشم آمد. دفعه اول که میدیدم نمیدانستم این فیلم اساس بر مستند و زندگی واقعی افراد دارد و برای همین آنرا مجبور شدم دوباره ببینم. به نظرم این جنبهی موفقیت فیلم است که از نابازیگرها استفاده میکند و تنها قهرمان غیرواقعی جوان مهاجر است. آنها که زندگانی خود را بازی میکردند واقعی و راحت و صمیمی بودند و این قهرمان و مهاجر بود که باید بین روزگار آنها خود را جا میکرد و این نه همیشه موفق بود. البته منظور همین مهاجرت و بیگانگی است اما بازیها نه همیشه موفق درامده بودند، از نظر من. اما فیلم بسیار خوب است و خیلی دوست داشتم.»
سلام و تبریک.
چگونه مینوان این فیلم را در ایتالیا دید؟
تمایلی جهت اکران فیلم در ایتالیا دارید؟
با تشکر
رضا رشیدی
رضا رشیدی / 11 September 2016