سرانجام، در شرایطی که در چند هفته رقابت دراماتیک میان استقلال و پرسپولیس در جریان بود و طرفداران دو تیم در نبردی همه جانبه بر هر دستاویزی چنگ انداختند و از انتساب هیچ اتهامی به یکدیگر و البته نهادهای واسط همچون کمیته داوران فروگذار نکردند، استقلال خوزستان با چراغ خاموش قهرمان پانزدهمین دوره لیگ برتر شد.
به بهانه بالا گرفتن تب و تاب فوتبال در هفتههای اخیر، این نوشته از دریچه چهار عکس تلاش میکند به جنبهای از حیات اجتماعی فوتبال در سالهای اخیر نور بتاباند که کمتر مورد توجه قرار گرفته و در سایه مانده است.
این عکسها گرچه نمیتوانند تصویری پانورامیک و همه جانبه از فوتبال در ایران به دست دهند، اما سویه جنونآمیز و شبهدینی فوتبال آمیخنه به جادو و خرافات در ایران را به ما نشان میدهند.
منطق پیراهن!
به این دو عکس نگاه کنید! دو عکس که در فاصله حدود ۳۰ سال گرفته شدهاند.
عکس نخست احتمالا به اوایل دهه ۴۰ برمیگردد.
در قاب تصویر، سه بازیکن تاج در دوران خط ریش چکمهای: علی جباری که قبل از علی پروین، به لطف سخاوت طرفداران آبی صاحب لقب سلطان شده بود و این روزها درگیر بیماری است، در کنار عباس رضوی و حسن حبیبی که البته این دومی اصالتا یک پاسی حساب میشود.
پاس: باشگاهی که دیگر نیست.
تصویر دوم مربوط به دهه ۷۰ است: سه بازیکن استقلال در دورانی که موها را بالا میزدند، روبهروی دوربین قرار گرفتهاند: ادموند اختر محجوب، محمدرضا مهرانپور، از آن فوتبالیستهایی که میگفتند کتاب هم میخواند و علیرضا منصوریان، ملقب به «داش علیمنصور»، مربی این روزهای نفت که از نسل جام جهانی ۱۹۹۸ و از خوش اقبالهای آن نسل است و دستکم در مقایسه با مهرداد میناوند که آن روزها قاری قرآن هم بود، یک مربی جوان موفق است.
او که استفاده از جیپیاس در تمرینات و بازیها را به قول خود در دانشگاه کیروش آموخته و البته تحت تاثیر افشین قطبی که فارسی را جور دیگری حرف میزد، وقتی تیمش برنده بازی میشود، میگوید: این بازی، یا این سه امتیاز را «برداشتیم»!
در فاصله ثبت و ظهور این دو عکس مملکت به معنای دقیق کلمه زیر و رو شده و دیگر هیچ چیز در آن مثل سابق نیست. دو عکس اما شباهتی گولزننده در ژستها و لباسها دارند.
تمام فوتبال از چشم تماشاگران و هواداران آن به همین شباهت فریبنده برمیگردد: شباهت میان لباس عباس رضوی و علیرضا منصوریان، میان پیراهن علی جباری و مهرانپور.
فوتبال برای هواداران آن یعنی همین، یعنی امتدادی به نام یک رنگ، یک پیراهن، تاریخ، افتخار، سنت و …. یعنی همان دو ستارهای که روی پیراهن مهرانپور در این تصویر است.
ورای همه مسائل سیاسی و اقتصادی و فراسوی عناصر زیباییشناختی و علمی و فنی دخیل، فوتبال آن جایی به منزله پدیده اجتماعی معنادار میشود که پای «منطق پیراهن» به وسط میآید.
انسانیترین و شورانگیزترین و در عین حال غیرعقلانیترین بعد فوتبال را در همین رابطه بدنها و پیراهنها باید جست. در منطق پیراهن و تعصب، وفاداری، غیرت و نظام اخلاقیای که برآمده از آن است.
عشق به پیراهن، لوگو و نام باشگاه، هر قدر غیرعقلانی باشد شوخیبردار نیست و دستکم، آن قدر معنا دارد که بتواند کلیت امور تکنیکی و تاکتیکی بازی فوتبال را به تعلیق دربیاورد و آثار و نتایج عجیب و غریب بیافریند.
منطق پیراهن هنوز در دل فوتبال رنگ و رو باخته و اقتصادیشده امروز ایران موضوع مرگ وزندگی است. از سر همین عشق و علاقه بود که در بازی استقلال و تراکتورسازی، چهار نفر سکته کردند و درست به همین خاطر یک دختر ۱۵ ساله، در روز آخر برای تماشای قهرمانی تیم محبوبش، پرسپولیس، به ورزشگاه میرود و دستگیر میشود: جلوگیری از ورود یک دختر به ورزشگاه آزادی
نباید دست کم گرفت هویت و امیدی را که در اجتماعی حول یک پیراهن، نام یا لوگو و بر اساس معیار وفاداری در ورزشگاهها و به شکلی گستردهتر به طور خیالی در دل جامعه برساخته میشود؛ به ویژه، در شرایطی که ناامنیهای اقتصادی، وجودی و هویتی بر افق زندگی شهروندان در ایران انتهای قرن چهاردهم هجری خورشیدی سایه انداخته است، این اجتماع درون جامعه میتواند دستاویزی برای امید و ادامه زندگی باشد؛ دستاویزی پوچ و غیرعقلانی اما واقعی و حیاتبخش.
۷ مقدس و انقلاب مهدی
در لیگ برتر ۱۳۹۰-۱۳۹۱، در بازی استقلال تهران و داماش گیلان سه نفر از لیدرهای تیم استقلال به جرم آوردن بنری ۵۰ متری در حمایت از فرهاد مجیدی بازداشت شدند؛ بنری که عکس آن در زیر آمده است.
در همین بازی، استقلال با تک گل فرهاد مجیدی داماش را شکست داد. محبوبیت فرهاد مجیدی در سالهای اخیر که در گسترهای جهانی بروز پیدا کرده، امری استثنایی و منحصر به فرد است: چگونه کسی که نه آمار علی دایی را دارد و نه افتخارات ملی جواد نکونام را و نه مثل علی کریمی با دستبند سبز دلها را ربوده،در نظرسنجی سایت فدراسیون بینالمللی تاریخ و آمار فوتبال(IFFHS)، محبوبترین بازیکن جهان در سال ۲۰۱۱ میشود؟
محبوبیت مجیدی تنها ناشی از نمایش فنی او نیست و به درخشش او به ویژه در سالهای پایانی بازیاش خلاصه نمیشود. منطق محبوبیت او منطق پیراهن است. رابطه او با پیراهن آبی بدون شک رابطهای استثناییست. او نه چهرهای ملی، که مطلقا آبیست.
در سال ۱۳۹۱، مجیدی در اوج آمادگی و علیرغم پیشنهادهای متعددی که برای انتخاب داشت، به مدت نیمفصل بیرون ماند تا پس از پیوستن به استقلال، پیراهن هیچ تیم ایرانی جز آن را بر تن نکند.
او استثنای قواعد فوتبال حرفهای است. استثنایی که در ۳۵ سالگی، همچون جوانی ۲۰ ساله میدوید و گل میزد. کسی که تا اطلاع ثانوی، باشگاه استقلال شماره پیراهنش را بایگانی کرده و به بازیکن دیگری نسپرده است.
وانگهی، از بابت دیگری نیز مجیدی یک چهره استثنایی است. الگوی رفتاری مجیدی کاملا با منش و کردار شخصیتهای محبوبی همچون پروین و قلعهنوعی فرق میکند و تعصب نزد او آلوده به لمپنیسم و لاتبازیای نشده که سالهاست الگوی غالب فوتبال و فضای مردسالارانه آن است.
با این حال، در مملکتی که دین، تهی از وجوه شورانگیر و ابعاد جنونآمیزش به واقعیتی نهادی و امری قانونمند بدل شده و امور قدسی از نهاد دین سرریز کرده و مدام بیرون از آن تجلی پیدا میکند، نتیجه همین تصویر است: تداعی «هفت مقدس» هواداران آبی و انقلاب مهدی و ظهور او همچون سیمایی مسیحایی.
پایانبندی بازی استقلال و تراکتورسازی، نبرد مظلومی و قلعهنوعی، در فصلی که گذشت کاملا گویا بود: فرهاد مجیدی در آن آشوب و ماتم شبهآخرالزمانی در پایان بازی، از میان تماشاگران در محاصره گارد نیروی انتظامی و زیر فلش دوربینهای عکاسی همچون نجاتبخشی آسمانی روی زمین میآید.
باید صبر کرد و به تماشا نشست، تقدس هفت استقلالیها و هالهای که نام او را در برگرفته در قمار بیرحم بازی فوتبال چند دور دوام خواهد آورد. کسی که دیر یا زود، هدایت آبیها به دست او سپرده خواهد شد، هر چند در این صف، فعلا علیرضا منصوریان، شاگرد «بخت» و کیروش، بر او مقدم است.
ستاره قرمز و شبح ۲۴
پس از هشت سال، امسال همه چیز و همه کس دست به دست هم داده بودند تا پرسپولیس قهرمان شود. فنری را تصور کنید که تا اتنها فشرده شده و دیر یا زود میبایست رها شود. پرسپولیس باید زودتر از اینها قهرمان میشد، با زور رویانیان و پورشههای اهدایی، با ولخرجیهای حسین هدایتی، به دست علی دایی یا با تدبیر یحیی گلمحمدی.
اگر این قهرمانی تا امروز به تعویق افتاده، قبل از هر چیز باید آن را نتیجه زیادهکاری (overact) مسئولان و متولیانی برشمرد که به اندازه کافی صبور نبودند و کادر فنی و چارچوب اصلی تیم را مدام تغییر دادند.
امسال اما همه چیز به نفع قرمزها رقم خورد: از فضای رسانهای گرفته تا وضع مدیریتی و مالی، از عناصر مادی تا معنوی.
برانکو تیم خوب و یکدستی درست کرده بوده و تماشاگران نیز به خوبی از تیم حمایت میکردند.
پس از مرگ نابههنگام هادی نوروزی، کاپیتان شماره ۲۴ نیز کلیت تیم یکباره منقلب و دگرگون شد. پیراهن سیاه برای پرسپولیس خوشیمن بود و همزمان با آن، تیم روی نوار پیروزی قرار گرفت. و این البته شروع ماجرایی عجیب نیز بود: شبح شماره ۲۴ در مقام وعدهای برای قهرمانی.
پس از چند پیروزی، رفتهرفته پرسپولیسیها باور کردند که روح هادی نوروزی همراه تیم است و از جادوی ۲۴ سخن گفتند.
یکی از هافبکهای پرسپولیس خواب قهرمانی همراه شماره ۲۴ را دید، در حالی که مرحوم نوروزی لباس شماره ۵۷ را به تن داشت. خیلیها لباس فروید به تن کردند و از تعبیر عدد ۵۷ در خواب جوان ۲۳ ساله پرسپولیسی گفتند و نوشتند.
معجزه ۲۴ اما ادامه داشت: نتیجه ۴ بر ۲ دربی روی اسکوربرد ورزشگاه آزادی به شکل عجیبی ۲۴ حک شد و پدر همسر هادی نوروزی در اتفاقی باور نکردنی به لطف جادوی ۲۴، برنده مسابقه برنامه نود شد.
در آخرین پرده، پرسپولیسیها پیراهن قهرمانیشان را نیز مزین به یک ستاره و عدد ۲۴ تدارک دیدند. بنا بر وعده، مقرر بود پس از قهرمانی، جام به کپورچال، آرامگاه هادی نوروزی برده شود و به او و فرزندش اهدا شود.
فنر فشرده شده زیر فشار وعده قهرمانی اما به جای آزاد شدن در خود شکست و حتی پنالتی تقلبی لحظات آخر هم کارساز نشد. پرسپولیسیها که خود فریب فضا و جو و فنر فشرده و وعده ۲۴ را خورده بودند، ناباورانه دست خالی ماندند.
آنها حالا باید دستکم یک سال دیگر برای جشن گرفتن دهمین قهرمانی در ادوار مختلف لیگ و ثبت اولین ستاره روی پیراهنشان صبر کنند. ستارهای که حک آن به بهانه فتح جام دهم فی نفسه عملی بدعتآمیز است.