عملیات تروریستی، ماهیتی پراکنده، منقطع و کور دارد؛ تابع منطق نظامیای که فردریک گروس، پژوهشگر فرانسوی، آن را «جنگ منتشر» مینامد: جنگی بیقاعده برای کشتارِ «هر کسی که شد، هر وقت که شد، و هر طور که شد».
پاسخ دولت به این جنگ منتشر و منقطع اما، اعلام وضعیت استثنایی «دائم» و به صدا درآوردن آژیر خطر به شکلی ممتد است. آمادگی همیشگی در برابر خطر حملاتِ گاه به گاه، قبل از هر چیزر، عجز جامعه را در مدیریت خویش نشان میدهد. این عجز را به روشنی در نخستین درخواست دولت بلژیک از شهروندانش پس از بمبگذاری ۲۲ مارس میتوان دید؛ دعوت شهروندان به «سکون»: «هر جا هستید، همانجا بمانید!» تروریستها، از همین عجز و فلجشدگی جامعه است که نیرو میگیرند؛ به محض کشیده شدن آریژ خطر، تمام شهر به یک میدان مین بالقوه بدل شده که هر حرکتی در آن میتواند مرگبار باشد. یک موقعیت فلجکننده، پوچ و در عین حال تراژیک، که بدون تصور عاملیت یک نیروی ویرانگر نیهیلیستی در پس آن به راستی دشوار است.
انجام عملیات تروریستی، به ویژه از نوع انتحاری آن، بیشک مستلزم چیزی از جنس نیهیلیسم است، حتی اگر بر وعدهای متعالی استوار شده باشد.
…تشنج بیپایان و نیهیلیستی آخرالزمانی؛ در افق دولت اسلامی و تخیل جمعی جهادگرایان آن، هیچ اثری از صلح به چشم نمیآید. همچنان که در جزوهی «مدیریت توحش» ابوبکر ناجی میتوان دید، ایجاد ابرهای ترس و ترور دستورالعملی استراتژیک است. بر خلاف نیروهای ضداستعمار و استقلالطلب قرن گذشته، مجاهدان دولت اسلامی برای تأسیس یک دولت نمیجنگند، بلکه آنها دولت تأسیس کردهاند تا جنگ را ادامه دهند. در سوی دیگر، در جبههی دولتهای غربی نیز «جنگ علیه ترور» از بدو امر، از سال ۲۰۰۱، همچون «جنگی بیپایان» تلقی و تبلیغ شده است. جنگی منتشر و بیانتها، که حتی نابودی داعش نیز تغییری در مختصات آن ایجاد نخواهد کرد. امروز داعش، دیروز القاعده و پیش از آن، بوسنی، چچن و افغانستان؛ فردا نیز این جهادگرایان با پرچم دیگری خواهند جنگید. پرسش تکراری و سریالی کنونی، نقش و عاملیت اسلام در این جنگ کور و بیپایان است.
اسلام و آخرالزمان تروریسم
پس از کشتارهای ماه نوامبر در پاریس، یک بار دیگر صحنهی شبکههای تلویزیونی، صفحات روزنامهها و فضای رسانههای جمعی به میدان صفآرایی دو گفتار غالب بدل شدند: نخست، توضیح تمدنی یا فرهنگگرا، که تفاوتهای فرهنگی و دینی را برجسته میکند و بر شکست پروژهی ادغام مسلمانان در فرهنگ غربی تأکید دارد. «این جنگ تمدنهاست که اکنون عود کرده است.» نبرد تنتن، ژورنالیست جوانان و دوستداشتنی دوران جنگ سرد و پسرک طناز شاشو [manneken pis/ مجسمهای سمبل بروکسل] با توحش دینی. «کدام اصلاحات میتواند فرمان قرآن به جهاد را لغو کند؟»
انتخابات اخیر منطقهای در فرانسه نشان داد که بیشترین نفع از برجسته شدن تضادهای فرهنگی را نیروهای دست راستی میبرند؛ همانها که پرچم دفاع از ارزشهای سکولار و در نهایت مسیحی اروپا را برافراشتهاند. امروز دونالد ترامپ، نامزد پیشتاز انتخابات حزب جمهوریخواه در آمریکا، سوار بر این موج از ضرورت توسل به شکنجه برای کسب اطلاعات سخن میگوید.
گفتار دوم، توضیح «جهان سوم محور» است: خوانشی که بر رنج استعمار انگشت میگذارد و علت غایی را در اسلامهراسی و مکانیسمهای طرد مسلمانان در اروپا میجوید. دال اصلی در این خوانش تضاد اسرائیل-فلسطین است، و حل ریشهای مسئله، منوط به رفع این تضاد.
در هر دو گفتار، رادیکالیسم اسلامی پدیدهای ساختاری تلقی میشود. سؤال اینجاست که چرا این پدیدهی ساختاری صرفاً به بخشی کوچک و حاشیهای از جامعهی مسلمانان محدود میشود؟ به چند هزار نفر از چند میلیون نفر؟
این پرسشی است که اولیویه روآ، اسلامپژوه فرانسوی، طرح کرده، سعی میکند بدان پاسخ دهد. پرسشی که به واسطهی آن، روآ نه پاسخهای موجود که صورت مسئله، یعنی نقش و عاملیت رادیکالیسم اسلامی را نشانه میگیرد. (ن. ک. به این لینک)
نسل دوم شورشی!
بنا بر آنچه روآ مینویسد، از ۱۹۹۶ تا کنون، پدیدهی کاملاً ثابتی در جامعهی فرانسه قابل مشاهده است: رادیکال شدن دو بخش از جوانان فرانسه، «نسل دوم» مسلمانان مهاجر و تازهمسلمانان فرانسوی. حدود دو سوم جوانان اروپایی که به داعش پیوستهاند، مسلمانان نوکیش هستند؛ کسانی که هرگز شخصاً تحقیر و طرد فرهنگی و اجتماعی را تجربه نکردهاند. بسیاری از نوکیشان از شهرستانهایی میآیند که کمترین برخوردی با جامعهی مسلمان نداشتهاند.
جالب آنکه در میان تروریستها و به طور کلی مسلمانان افراطی، کمتر مهاجر «نسل اولی» را میتوان مشاهده کرد؛ این مسئله حتی در مورد کسانی که تازه مهاجرت کردهاند هم صادق است. وانگهی، مطلقاً هیچ اثری از مهاجران «نسل سوم» در میان آنها نیست. اکنون مهاجرین مراکشی دههی هفتاد (که بخش زیادی از آنها در مولنبیک بروکسل ساکن اند) به نسل سوم رسیدهاند، اما افراطیها را نسل دومیها تشکیل میدهند.
اما چه اشتراک و وجه تشابهی میان نسل دوم و نوکیشان مسلمان وجود دارد؟ سن.
به وضوح، قبل از هر چیز، در اینجا با شورش نسلی روبرو هستیم؛ هر دو گروه از والدینشان، یا به بیان دقیقتر از بازنمایی دینی و مذهبی نسل قبل بریدهاند. اسلام «نسل دوم» ربطی به اسلام فرهنگی مسلمانانی ندارد که دههی شصت و هفتاد به اروپا مهاجرت کردهاند. آنها متعلق به سنتی نیستند که علیه استعمار و غربی شدن برآشوبیدهاند. آنها کم و بیش «غربی» هستند، کاملاً مسلط به زبان فرانسه و واجد خصایص نسلی جوانان اروپا: الکل مینوشند، حشیش میکشند و در کلابها دختربازی میکنند. و البته بخش عمدهای از آنها سابقهی خشونت و زندان دارند. (برادران عبدالسلام در حال خوشگذرانی در کلابی شبانه)
آنچه اتفاق افتاده بدین قرار است: ناگهان، بی هیچ سابقهی مذهبی، آنها اسلام سلفی را (باز)برگزیدهاند؛ در میانشان کمتر کسی دانش و سواد اسلامی دارد. آنها حتی با ماهیت و معنای جهاد اسلامی نیز آشنا نیستند. در اینجا با نوعی فرآیند نفرت از خویش و با نفیای دوگانه مواجهه ایم، نه فقط نفی فرهنگ غربی که نفی فرهنگ اسلامی نسل قبل.
شورش امروز جهادگران اسلامی نه شامل نسل نخست مهاجران میشود که حامل اسلام فرهنگی کشور مبدأ خویش هستد، و نه نسل سوم را در بر میگیرد که به سنتزی مسالمتآمیز میان فرهنگ و زبان فرانسه و اسلام اجدادشان رسیدهاند (حتی اگر این سنتز نزد نسل سوم مجادلهآمیز باشد، بازنماییپذیر و قابل طرح و بیان و حل و رفع در سطحی گفتاری است).
روآ میگوید، از آنجا که فرآیند انتقال فرهنگی میان نسلهای ترک به ویژه توسط نهادهای دولتی ترکیه در اروپا به خوبی صورت میپذیرد، در جنبش رادیکالیسم اسلامی حاضر ترکهای کمتری در قیاس با مغربیها میتوان دید. این انتقال فرهنگی بین نسلی پیامدهای خاص خود را دارد، اما در مورد جوانان ترک مسلمان دستکم با گسست به نفع سلفیگرایی روبرو نیستم.
در شورش نوکیشان نسل جدید نیز خبری از مصالحهی فرهنگی نیست. در مقایسه با نوکیشان نسل قبل نیز که به صوفیسم گراییدند، در اینجا مطلقاً سناریوی دیگری در کار است. آنها از مسلمانان مسلمانتراند. گسست نسلی، گسست فرهنگی و در نهایت سیاسی هرگز در اسلامی معتدل سرریز نمیکند. چراکه آنچه جذاب است، نه محتواهای فرهنگی که نفس رادیکال بودن است. طرفه اینکه والدین غالباً مخالف رادیکالیسم فرزندان تازهمسلمانشان هستند. تفاوت میان جوانان فلسطینی که خود را در اشکال مختلف جنبش انتفاضه بازیابی میکنند با این نوکیشان در همینجاست.
در عین حال، خبری از تقیه نیز نیست. پس از استحاله، نوکیشان آشکارا و به شکل نمایشی روی حسابهای کاربریشان در فیسبوک و… هویت جدید خود را در معرض دید میگذارند. هویتی جدید که به آنها قدرت میبخشد.
فرایند جذب و رادیکال شدن در گروه دوستان در محله، زندان یا سالن ورزشی اتفاق میافتد. سلولهای جهادگرا همچون یک خانوادهی جدید یا به عبارت دیگر یک اجتماع برادران (و خواهران) در تضاد با پدران (و مادران) شکل میگیرد. احتمالاً به همین خاطر است که در اغلب عملیاتهای تروریستی رد پای «برادران» خونی را میتوان دید (برادران کواشی، برادران عبدالسلام و…). آنها اغلب با خواهرانِ برادران همرزم خود ازدواج میکنند.از این بابت، سلولهای جهادگرا سازماندهی کاملاً متفاوتی در مقایسه با تشکلهای جنبش رادیکال چپ و ملیگرا همچون FLN الجزایر دارند.
دریک کلام، مسئلهی جوامع غربی، نه ظهور خلافت در صحرای سوریه، که شورشی نسلی است. به لیست عاملان کشتارهای اخیر پاریس و بروکسل نگاه کنید:
ابراهیم بکراوی حدوداً ۳۰ ساله، خالد بکراوی ۲۷ ساله، صلاح عبدالسلام ۲۶ ساله، ابراهیم عبدالسلام ۳۲ ساله، عبدالحمید اباعود ۲۹ ساله، شکیب عکروه ۲۵ ساله، اسماعیل عمر مصطفایی حدوداً ۳۱ ساله، سامی امیمور ۲۹ ساله، فواد محمد عقاد ۲۳ ساله، نجم عشراوی ۲۵ ساله، بلال حادفی ۲۰ ساله و…. این که عاملان کشتار از پلیاستیشن ۴ برای برقراری ارتباط استفاده میکردند، خود به اندازهی کافی گویا و بازنمای حقیقتی نسلی است.
وانگهی، این شورش نسلی تنها منحصر به جوانان جامعهی مسلمان نیست. نشانههای آن را اکنون حتی در محصولات اخیر هالیوود نیز میتوان دید: وجه مشترک فیلمهای Divergent، Hunger games، Maze Runner و… عصیان و شورش جوانان علیه والدین خویش است.
به همین ترتیب، امروز در فرانسه در مخالفت با اصلاح قانون الخمری، این جواناناند که در صف نخست قرار گرفتهاند؛ این سطح از بسیج دانشجویان و دبیرستانیها علیه لایحهی اصلاح قانون کار در قرن حاضر بیسابقه است.
سؤال اما این است: جوانان شورشیای که به دولت اسلامی پیوستهاند، بازنمای چه چیز اند؟ پیشگامان جنگی پیش رو یا بازماندگان شکستی تاریخی؟
یوتوپیا یا نیهیلیسم؟
«جهادگرایی سلفی نه نتیجهی رادیکالیزه شدن اسلام، بلکه ناشی از اسلامیزه شدن امر رادیکال است»؛ آلن برتو، انسانشناس فرانسوی نیز با اولیویه روآ همنظر است. دو پژوهشگر، با حوزههای پژوهشی متفاوت، به نتیجهی واحدی رسیدهاند. برتو بر آن است که «تنها برند موجود در بازار شورش رادیکال» اسلام سیاسی است. موفقیت سیاسی این برند، یا آنچه «دولت اسلامی» عرضه کرده است، از این واقعیت ناشی میشود که در خلأ هر طرح رادیکال دیگری توانسته به زندگیِ بخشی در حاشیه و شکننده در جامعه معنا ببخشد. اسلام به مثابهی میانجیای میان وضعیت شکنندهی جوانان زخمخوردهی جامعهی مسلمان اروپا و شورشی مرگبار. (ن. ک. به این مطلب)
چه چیز اما در اسلام این جوانان شورشی را جذب میکند؟ پاسخ را قطعاً نمیتوان صرفاً در محتوای اسلام جستجو کرد.
پس از فروپاشی اردوگاه چپ و محو چشماندازهای انقلابی کمونیستی، در وضعیتی که به قول اسلاوی ژیژک، «پایان جهان را آسانتر از پایان سرمایهداری میتوان تصور کرد»، تنها پیشنهاد موجود پیش روی این جوانان زخمخورده، وعدهی آخرالزمانی و ندای وسوسهآمیز دولت اسلامی در پایان بخشیدن به جهان ناعادلانه و مأیوسانهایست که آنها را احاطه کرده است. آنها این «پایانبخشی» را جدی گرفتهاند.
به نقل از برتو، پایان کمونیسم، تنها پایان رژیمها و نهادهای اروپای شرقی و روسیه نبود، بلکه آن را بایست به منزلهی فروپاشی مجموعهای از ارجاعات فرهنگی تعبیر کرد. تا دههی هفتاد، فرضیهی انقلابی که جهان مدرن را گشود (انقلاب فرانسه)، مرجع سیاسی مشترک و همگانی بود، چه برای آنان که در پی انقلاب بودند و چه آنان که تغییر آرام و «قانونی» را ترجیح میدادند. با فروپاشی کمونیسم و محو هر چشمانداز انقلابی، حالا آینده است که گم شده است. امروز حتی به جای آینده از عبارت فنی «مدیریت ریسک و احتمال» حرف میزنیم. قبل از هر گروهی، این جوانان هستند که به مثابهی تجسم بیولوژیک، فرهنگی و اجتماعی آینده، باید بهای این بنبست جمعی را بپردازند.
در خلأ به وجود آمده ناشی از ناپدید شدن یوتوپیای انقلابی در پایان قرن بیستم، دولت اسلامی امروز به فانتزی مرگبار جوانانی بدل شده که جز راهحلهای تقدیرگرایانه چشمانداز دیگری پیش روی خود نمیبینند: تشدید افراطی خشونتی که از قبل جهان را در بر گرفته است. ترور چرخهی عجز و ناتوانی را تکمیل میکند. یک تسلسل نیهیلیستی!
خشونت آنها وانگهی خشونتی مدرن است، خشونتی سرد همچون خشونت آندرس بریوک، عامل حملات و کشتار نروژ در ۲۰۱۱. در این خشونت، نیهیلیسم و نخوت عمیقاً درهم تنیدهاند.
بر خلاف گروه بادر-ماینهف یا بریگاردهای سرخ و… که برایشان مرگ خویش، نوید آیندهای بهتر برای دیگران بود، جهادگران زندگی خود را برای مرگ دیگری فدا میکنند. آنها میخواهند همهی دنیا را به ناامیدی بکشانند؛ ترور منتشر و بیپایان در مقام ابزاری برای جهانی ساختن مرگ. و البته با این تسلی خاطر که مرگ عدالت را به ارمغان خواهد آورد، چرا که کافران، مسیحیان و یهودیان به بهشت نمیروند.
آنها بیشتر نیهیلیست هستند تا آرمانگرا. پیوندی اجتماعی با جامعهی مسلمانی که از آن دفاع میکنند ندارند، در آئینهای اجتماعی از جمله مراسم عید فطر و نماز جماعت شرکت نمیکنند، و تعداد کمی از آنها مرتباً به مسجد میروند. رادیکالیسم آنها آمیخته به نوعی فانتزی قهرمانگرایی است. نه شریعت و نه یوتوپیایی اسلامی، بلکه قهرمانگرایی تراژیک.
اسلام به مثابهی آب حمام
جهاد تروریستی هرگز نماد رادیکال شدن جمعیتهای مسلمان نیست. آنچه در حال اتفاق افتادن است، به بخشی کوچک از جامعهی مسلمان منحصر میشود. بخشی حاشیهای و البته جوان که جذابیت دولت اسلامی برای آن، قبل از هرچیز سمپتوم [دردنشان، علامت بیماری] اسلامیزه شدن شورش رادیکال است.
دراینجا مسئله نه نفس اسلام و سویههای افراطی بالقوه یا بالفعل آن، بلکه وضعیت تاریخی و انضمامی خاصی است که پرسش از اسلام را به ما تحمیل میکند؛ این پرسش از کجا میآید؟ در تأکید بر عاملیت و نقش اسلام، تا چه اندازه پیشفرضهای ایدئولوژیک ما دخیل اند؟
بر خلاف رویکردهای چندفرهنگگرا و پسا-استعماری، که «بچه را با آب حمام یا لگن دور میاندازد» و مطلقاً نقشی برای اسلام در ماتریس خشونت حاکم بر جهان امروز قائل نیست، پیشنهاد روآ و برتو در عین حال به منزلهی حذف اسلام به طور کلی از صورت مسئله نیست. شکی نیست که باید از شر «بچه»، و هر دستگاه ایدئولوژیکی خلاص شد که برای اسلام نقشی جوهری در معادلات ترور قائل است، اما «آب کثیف لگن»، یا آثار سمپتوماتیک و نشانههای آسیبشناختی، کلید حل مسئلهاند. و البته با یک جابه جایی در دستگاه نظری: اسلام، نه شر اعظم یا جوهر ترور، بلکه همان آب کثیف یا سمپتومی است که از طریق آن، آسیبشناسی وضعیت ممکن میشود.
نقش سمپتوماتیک اسلام در غرب را هیچ چیز شاید بهتر از چگونگی شکلگیری گروه نژادپرست و بیگانههراس پگیدا در آلمان نشان ندهد. پگیدا گروهی دست راستی است که با هدف بسیج میهنپرستان اروپایی علیه اسلامیزه شدن غرب، در اکتبر ۲۰۱۴ توسط لوتز باخمان در واکنش به تظاهرات طرفداران پکک در درسدن بنیانگذاری شد. علت و انگیزهی اولیهی تشکیل پگیدا گردهمایی طرفداران سازمان کم و بیش سکولار پکک بوده، درست زمانی که این سازمان در شمال سوریه علیه دولت اسلامی میجنگیده است.
ماجرا روشن است: در چشم غربی بنیانگذاران پگیدا، کردهای سکولار همانقدر «مسلمان»اند که سلفیهای طرفدار خلافت اسلامی؛ جشم غربی که در دل گروه فرنگ و ارزشها دارد، هیچ تفاوتی میان فروبستگی هویتگرا و ارتجاعی دولت اسلامی و گشودگی مبارزان کوبانی به قسمی یونیورسالیسم قائل نیست.
رویکرد جامعهشناختی اولویه روآ، یک بار دیگر ضرورت توجه به زمینههای خاص تاریخی و اجتماعی را نشان میدهد:اسلام در خاورمیانه شاید بنیاد حکومت و خلافت، و محور طرد و تبعیض باشد، اما در بافت اجتماعی غرب، آنجاکه همچون مخرج مشترک پکک و دولت اسلامی احضار میشود، چیزی جز یک نشانهی محض نیست؛ همچون سمپتوم دیگرستیزی، یا بنا بر آنچه روآ و برتو میگویند، به منزلهی سمپتوم فقدان یک افق حقیقتاً رادیکال. (دیگرستیزی و نبود چشماندازی انقلابی همبستهی یکدیگر اند)
در چنین وضعیتی، آنچه ضرورت دارد، احیای نوعی رادیکالیسم جمعی، برای خشکاندن سرچشمههای یأسی است که جهادگرایان از آن سیراب میشوند. در برابر نیهیلیسم جهانگستر، باید معنای آینده و امر ممکن را به ویژه برای جوانان بازیابی کرد.
راه مقابله با افراطیگری تروریسم، نه جعل و ترویج انواع گوناگون اعتدال و میانهروی، که احیای رادیکالیسمی انقلابی است که در شهوت مرگ و نابودی سرریز نکند.
از همین نویسنده
- ۷ اسفند در گذر زمان
- اومبرتو اکو: فیلسوفی که راز نامها را میدانست
- ماجرای اوسترمایر در ایران
- انقلاب و فرزندانش: بازگشت به ۵۷، از مسیر
- جهانی که خبر هولناک را شنیده اما هنوز میخندد
- جمهوری اسلامی اردوگاهها: برشهایی از چهار دهه نبرد مقدس علیه اعتیاد
- مُد، امضای اسطورهای پوشاک
- آلن بدیو: شر از جایی دورتر میآید
- «مرسو، بررسی مجدد»: یک بیگانهی الجزایری
- ساحرهها در آتش؛ عدالت پس از ۳۰۰ سال
یک سوم جوانان که به داعش پیوستند ، نو کیشان هستند نه دو سوم،
فرهاد ساتراپی / 31 March 2016
وسط نوشته بودم که فر کردم انگار دارم مرام نامه سپاه پاسداران رو می خونم! چقدر داعش و سپاه شبیه هم هستند
یه نفر / 01 April 2016
آیا ممکن است بعضی از کسانی که به داعش می پیوندند از میان چریک ها و سربازان تعلیم دیده غربی باشند؟
زبان عربی آموخته با ظاهر اسلامی در ضمن تعلیمات نظامی دیده به ماموریت خاص آمده باشند.برای ویران کردن.
اسکندر مرادی / 01 April 2016