به دنبال فراخوان رادیو زمانه برای انتشار روایت‌های شما از آزار جنسی در محل کار، سه روایت از مخاطبان زمانه را اینجا می‌خوانید.

sexual-harrasment_3370422b

روایت بهار 

مکان یک شرکت دولتی

شب‌ها ساعت ۱۱ شب آقایی که می‌گفت از حراست است، زنگ می‌زد که فردا بیا فلان جا! یک راست رفتم سراغ مدیر حراست. گفت شخصی خودسرانه زنگ زده و البته با تعویض محل کار من، مشکلم حل شد.

شرکت خصوصی بعد از آن دولتی

همکاران مذکر و متاهل موقع توضیح دادن اتصال سوکت از لفظ نرینه می‌کنه تو مادینه با پوزخند زیاد استفاده می‌کردن که خب نمی دونستم چیکار باید بکنم. بعد از اینکه فهمیدن با کسی دوست هستم، سعی می‌کردن زیادی صمیمی باشن که کار من شده بود جا خالی دادن! باز هم آقایون متاهل و زن و بچه دار بودن. اینو متاسفانه چون حراست نداشت و کسی پاسخگو نبود کاری نکردم و به تعویض مجدد محل کارم ختم شد.

روایت شیرین

در وزارت صنایع و معادن کار می کردم. استخدام رسمی نبودم و ساعتی بهم حقوق می‌دادند. هر بار بن کارمندی یا هدیه روز مادر یا هدیه روز کارمند به همه تعلق می گرفت به من تعلق نمی گرفت.

رییسم از مسئول بسیج وزارتخانه که از قضا مسئول هدیه ها هم بود خواست که من را هم در نظر بگیرند. یک روز آقای غیاثی زنگ زد و گفت بیا تو دفترم… رفتم. گفت شنیدم بن کارمندی می خواهی … اگر این قدر جدی نباشی و هر بار که از جلوی در اتاقم رد می‌شی یک لبخند رو لب‌هات باشه و اخمو نباشی، حتما به تو هم تعلق می گیره.

روایت سحر

تازگی توی یک شرکت خصوصی در رشت برای مصاحبه خواسته شدم. آقای مدیرعامل یه مرد مذهبی بود با ته ریش و یقه آخوندی که از هر ده تا حرفش نه تاش ایشالا و ماشالا بود. یک سری سوال تخصصی از من پرسید که به خیلی‌هاش مسلط نبودم. ازم پرسید خونمون کجاست. بعد پرسید که چرا همه لاهیجانی‌ها اینقد بداخلاقن؟ بعد روی یه برگه یه سری سرفصل نوشت و گفت اینا رو یاد بگیرم و دوباره برم برای مصاحبه. آخر کار شماره همراهش رو هم داد تاکید کرد که حتما بهش بگم وضعیت یادگیریم توی مباحث جدید چطوره. من از فرداش شروع کردم به خوندن سرفصلا، نرم افزارهایی که لازم بود رو خریدم و به شدت شروع کردم به یاد گرفتن. کارش برای من شرایط خیلی خوبی داشت و من اصلا دلم نمی‌خواست این شانس رو از دست بدم.

از فرداش جناب مدیر عامل توی تلگرام شروع کردن به چت کردن. من تقریبن گزارش کارایی رو که برای یادگیری سرفصلا انجام داده بودم رو بهش گفتم. ایشون پرسید که من میخوام بیام لاهیجان میشه چند تا از جاهای دیدنیش رو بهم معرفی کنی؟( خودش ساکن رشت بود) منم یه سری از جاهای تفریحی رو اسم بردم. آقای محترم دوباره گفت بیام لاهیجان منو میبری اونجا؟ که من دیگه جواب ندادم.

چند روز بعدش دوباره مسیج داد که کار رو به کجا رسوندی. من باز یه گزارش مختصر دادم و گفتم امیدوارم که بتونم خودمو برسونم به مصاحبه دوم. آقای مدیر عامل دقیقن از این لفظ استفاده کرد “نگران نباش، با من باش” همونجا من از تلگرام بلاکش کردم و کلن عطای این کار رو به لقاش بخشیدم. تو روزای بعد هم چند باری اس ام اس داد و تماس گرفت که جواب ندادم و پرونده بسته شد.

فقط مدام به چیزی توی این مدت فکر می‌کنم. من مشکلات مالی شدیدی نداشتم. یعنی گرفتن این کار برام خیلی حیاتی نبود. ولی اگر کسی باشه که خودش باید به تنهایی زندگی‌شو تامین کنه، مجبور به تن دادن به چه کارایی می‌شه؟