سؤال این است که آیا میتوان صرفاً با تعلیم و تربیت و کار فرهنگی زمینه را برای اتحاد و همبستکی در ایران فراهم آورد؟ بسیاری در این مورد شک دارند که چگونه میتوان جامعهای را بدون تغییرات سیاسی رادیکال به حرکت وتغییر در آورد. اما تجربیات تاریخی نشان داده است که کار فرهنگی میتواند ملتی را به حرکت و روشنگری هدایت کند اگر نوآوری فرهنگی با مقتضیات تاریخی و انباشتگی تجربیات ملی سازگار شود.
رابطه نوآوری فرهنگی و تکامل اجتماعی
نوآوری فرهنگی با تحولات داخلی یک جامعه در ارتباط است. اگر تحولات داخلی و تجربیات تاریخی یک جامعه گسترش نیافته باشد زمینه مناسب برای نوآوری فرهنگی به وجود نمیآید.
کودکی که به مرحله تکلم میرسد در آن مرحله به صورت طبیعی آماده جذب و فراگیری زبان از محیطش میگردد. و یا چون رشد و باروری فکری و مغزی به مرحله بالاتری میرسد فرد آماده درک و پذیرش مفاهیم انتزاعی و پیجیده تر میگرد.همچنین جوانی که به مرحله بلوغ میرسد چالشها و تنشهای آن مرحله نیازهای آموزشی و تربیتی جدیدی را فراهم میآوردکه جوان به سائقه طبیعی نیازمند آنست. در ایند شرایط تعلیم و تربیت موثر میافتد چرا که با نیازها و معیارهای رشد و تکامل اُرگانیک هماهنگی دارد. در این حال تعلیم و تربیت و کار فرهنگی جنبه رو بنایی نخواهد داشت چرا که با تغییرات درنگ ناپذیر محیط در ارتباط است. مفاهیم و ارزشهایی نخواهد بود که بر زمین شوره زار ریخته شود. بلکه بارانیست که زمینی تشنه آماده جذب آنست.
حال به نظر میرسد که به مثابه رابطه دیالکتیک تعلیم و تربیت و رشد، ظرفیتهای درونی جامعه ایران شاید بیشتر از هر جامعه دیگری در خاورمیانه آماده پذیرش تحول بنیادی فرهنگی باشد.
یعنی ۱۵۰ سال وزش نسیم تجددگرایی در ایران و فراز و نشیبهای پُر هیمنه سیاسی و اجتماعی همچون انقلاب مشروطه و ملی کردن نفت و انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ و از همه مهمتر میراث و بار فرهنگی یک تمدن و هویت ملی چندین هزار ساله که دوباره زندگی و حیات را از سر گرفته جامعه ما را آماده پذیرش یک جامعه مدنی ترقیخواه نموده است.جامعه ایران که از انقلابی رنجبار و پرهزینه گذر کرده در حال سپری کردن یک فرایند برای قوام گرفتن یک جامعه مدنی است.
مختصات باز سازی جامعه
با توجه به این سوال که چه وسایل و اموری میتواند تحول اجتماعی را تسهیل و ممکن سازد جامعه شناسان چند گام عمده را به عنوان مفرّ و راه خروج از بحران پیشنهاد میکنند:
● شرط اول شناخت دقیق مختصات و شرایط بحران و نارساییهای جامعه است
● شرط دوم ایجاد درک عمیقی از نیاز به یک استراتژی فراگیراست که جامعیت نظری و عملی داشته باشد و بتواند ائتلاف مردمی و وحدت ملی را حفظ کند. مثلا در مورد انقلاب مصر پس از نفی رژیم دیکتاتوری، سیاست نفی و جدایی دیگر به کار نمیآمد.به جهت فقدان ائتلاف ملی، انقلاب مصر در عوض بازسازی، شکافها و تضادهای اجتماعی پیشین را عمیقتر و پررنگتر ساخت. بازسازی جامعه نیازمند طرحی است که بتواند در ماورای تفاوتهای مذهبی و سیاسی اتحاد وسیعتری را تضمین کند.
● و بالاخره گام دیگر آنستکه با تحول ذهنیت فرهنگی و تربیتی شرایط را برای آشتی و وفاق ملی فراهم ساخت.
بحرانهای اجتماعی در گذشته این درس تاریخی را به ما میدهد که بحران در نفس خود زمینه را برای رنج و مصیبت اجتماعی فراهم میکند اما اگر بحران با یک تحول فرهنگی و تغییر اساسی سیستم ارزشها و رفتارها همراه شود جامعه محتضربیمار میتواند آبستن ظهور و بروز نظامی فراگیر و ارزشمند گردد. بنظر میرسد که جامعه ایران به شرایط بحرانی خود پی برده و نیازبه تغییر و تحول اجتماعی را در همه سطوح و لایههای اجتماعی درک کرده است. آنچه که ضروری به نظر میرسد ایجاد گفتمان فرهنگی و آموزشی به جهت مطالعه دقیق خط مشی جامع و فراگیری است که کیفیت فرهنگ و نظام ارزشها را با تفکر انتقادی ارزیابی نماید، انگارههای تاریخی را تحلیل و تفسیر کند و افقهای یک نظام نوین را مشخص سازد و سپس مراحل رسیدن به ائتلاف ملی را از طریق آفرینندگی فرهنگی و نوآوری اجتماعی تبلوربخشد.
روحانیون نواندیش و لزوم قرائتی جدید از دین
به نظر میرسد یکی از مهمترین شرایط ایجاد آشتی و وفاق ملی آن است که علمای مذهبی و متفکرین و اندیشمندان دینی دست به اقدامی شجاعانه زنند و فتوای نوینی از تعریف دین و نقش آن در اجتماع عرضه کنند که مبتنی باشد بر احترام به انسان و حقوق برابر همه انسانها بی توجه به مذهب و نژاد و ملیت. این فتوای نوین استفاده ابزاری از دین برای کسب قدرت سیاسی را محکوم کند و معنای دین و مذهب را از چماق تکفیر و تهدید و خشونت جدا سازد. علمای مذهبی بایستی قرائتی از دین را عرضه کنند که برای مذهب و آیین خاصی امتیازات ویژه نطلبد و همه نوع انسان را فرزندان یک خدا بداند و قائل به حقوق فردی و اجتماعی همه شهروندان باشد.
در این راه٬ معدودی شجاعانه قدم جلو گذاشتهاند و با وجود تابوهای غلط دشواری که بر سر راهشان بوده از خیر و انسانیت سخن راندهاند و تعاریف فاخرتری را از دینداری و ایمان عرضه کردهاند. اما هنوز راه درازی در پیش است و مقصد بس ناهموار. از جمله این افراد آیت الله عبدالحمید معصومی تهرانی است که از روحانیون نواندیش به شمار میرود.ایشان در نامهای به آقای محمد نوریزاد میگوید:
بنده همانگونه که سالها قبل اعلام کردهام برای مسلمان، یهودی، مسیحی، زرتشتی، بودایی، بهایی و… حتی آنان که به دینی معتقد نیستند، ولی به اصول انسانیت معتقدند احترام قائلم. همچون برخی، غیر مسلمان را حیواناتی نمیدانم که بر روی زمین در حال چریدنند!!!. هر کس که در وجودش فطرت انسانی تبلور داشته باشد، به هر دین و آیینی عقیدهمند باشد، در مقابلش سر تعظیم فرود میآورم و دوستش دارم. هر کس که از فطرت انسانیش فاصله گرفته باشد، به هر دین و آیینی عقیدهمند باشد، از او تبری میجویم، و اینها را از معارف اسلام آموختهام. لذا این کمترین نیز به عنوان یک عالم دینی مسلمان اقدام نمادین جنابعالی را تحسین کرده و آن را در راستای تبلیغ و تایید آموزههای اخلاقی دین مبین اسلام میدانم و قاطعانه در حد توان خود از شما حمایت خواهم کرد.
همچنین ایشان در جایی مینویسد:
امروزه میبایست متفکرین و اندیشمندان دینی با توجه به شرایط زمانی و برداشتن مرزهای فرهنگی در عصر ارتباطات؛ دینباوری را با دیدگاه و قرائتی بر اساس احترامگذاری به کرامت انسانی، وتاکید بر حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی بشر تبیین و تعریف نمایند. دیدگاه و قرائتی که در آن علت اصلی بعثت انبیاء (ص) که همانا پرهیز از ظلم و ستم و نابرابری و تعدی به جان و مال و ناموس و آبروی انسانها میباشد بیش از گذشته مورد توجه قرار گیرد تا همهی ابناء بشر -چه خداباور چه ناباور- از حقوق و آزادیهایی برابر برخوردار بوده و بتوانند در کنار هم با مسالمت و احترام زندگی کنند بدون آنکه بخواهند یا بتوانند به حقوق فردی و اجتماعی یکدیگر تعدی و تجاوز نمایند.
خداوند این دنیا را با تمام نعمتهایش بدون هیچ تفکیک و تمایزگذاری بطور برابر در اختیار همهی انسانها با هر ملیت و نژاد و دینی قرار داده و در استفاده از نعمات و زندگی دنیوی هیچ امتیاز خاصی برای خداباوران و مومنین قایل نشده است مگر در جهان آخرت. بنابراین ما نیز حق نداریم که در حیات دنیوی با سفسطهبازی و مغلطهکاری در آموزهها و متون دینی، برای یک قشر، ملت، نژاد، دین و مذهبی امتیازات ویژهای قایل گردیم و دیگر ابناء بشر را از آزادی و حقوق خدادادیشان محروم کنیم.”
خطر تعصب و فناتیسم مذهبی برای هویت فرهنگی و وحدت ملی ایران
جامعه ایران هنوزیک جامعه مذهبی است و هر چند که طبقه متوسط و تحصیل کرده به سمت ذهنیت سکولاریسم حرکت کرده و حتی بخشی از کارگران به آگاهی صنفی و استقلال نظر دست یافتهاند و کمتر میتوانند توسط علمای مذهبی تحریک شوند اما هنوز بخش وسیعی از جامعه تحت تاثیر علمای مذهبی هستند. لذا نقش آموزشی علما و متفکرین مذهبی میتواند از تاثیرات وسیع اجتماعی برخوردار باشد و ایران آینده را از خطرات گسستگی و خشونت کور و انتقام کشی برهاند و به رشد فرهنگی- سیاسی دموکراتیک در ایران مدد رساند. خطر بنیادگرایی مذهبی در ایران و منطقه خاورمیانه بسیار جدی است و شاید بتوان گفت مهمترین مانع ایجاد جامعه مدنی و اتحاد و همبستگی ملی باشد. اگر این جریان به نحوی اساسی آسیب شناسی نشود و از درون تحول نیابد میتواند وحدت ملی ایران را به خطر اندازد و ایران را در تحولات سهمگین و پرشتاب خاورمیانه غرق سازد. دین هر چند بنا به اعتقاد مومنین آن منبع الهی دارد و از وحی سرچشمه میگیرد اما در عین حال در طول تاریخ به یک واقعیت و ساختار اجتماعی نیز تبدیل شده است. در این بُعد اسلام مثل هر عقیده و ایدئولوژی دیگر تابع تعابیر و تفاسیر مختلف شده، به شعب متخاصم تقسیم شده و از شرایط و ساختارهای سیاسی اجتماعی و اقصادی و نیز بحران و انحطاط اخلاقی و مدنی که جرء جدائی ناپذیر موسسات انسانیست متاثر گشته است.مشکل آنجا پدیدار شده که هرفرقهای سعی کرده است با ارعاب و ستیزه دیگران را به کیش خود در آورد و یا مغلوب و نابود سازد. اعتقاد به خدای یگانه را که اساس هویت آنهاست تبدیل کردهاند به عامل جدایی و تفرقه. برای خداشناسی شرط قائل شدهاند. خدا را با خرافات در هم آمیختهاند. به اسم خدا تعصبات را جایز دانستهاند. به اسم خدا زدهاند و کشتهاند. گفتهاند دیگران کافرند و مرتد. خدا را در بستر تاریخ محبوس ساختهاند و گفتهاند آیین ما بهترین است و آخرین.
در آسیبشناسی تعصب و فناتیسم مذهبی میتوان چند پدیده را مشخص ساخت:
اول وجود استبداد و اختناق فکری است که از جریان آزاد تبادل آراء و افکار میهراسد. به دگراندیشی اجازه رشد نمیدهد و مثل ایدیولوژیهای قیصرمابانه دین را به زور و ارعاب تحمیل میکند.
دوم انحصارگرایی مذهبی است. یعنی مرامی را حقیقت کامل و مطلق و جامع الاطراف فرض کردن و بی توحه به سایر جریانات فکری و تحولات اجتماعی و تاریخی خود را تافته جدا بافته قلمداد کردن و دیگران را نجس شمردن و دگراندیشان را کافر دانستن. دین مثل هر پدیده اجتماعی امریست متحول که بایستی تجدد یابد، با حوایج زمان موافق باشد و با استعدادها و مشکلات عصر حاضر متناسب و مربوط. به زبانی با روح عصر خود (Zeitgeist)همخوانی داشته باشد.هرگاه دین با تحول اجتماعی به جلو نرود مثل هر پدیده اجتماعی نشانههای زوال در آن ظاهر میشود و روح نباضه اش از تاثیر بازمی ماند.در این حال فساد دامنگیر تشکیلات مذهبی میشود خرافات افزایش میابد و اهل دین به جای معنویت تشنه قدرت سیاسی میشوند. ارزشهای انسانی سقوط میکنند و جز خودنمایی و ریا و تزویر چیزی از هیکل اخلاق باقی نمیماند.
هرگاه آیینی به جدال با آزادی فکر برخیزد و خود را از جریان لایزال کون و فساد در عالم وجود بالاتر انگارد طبیعتاٌ به سمت مقابله و تضادبا تجدد و تکامل اجتماعی برخواهد خواست. حرکت و تحول اساس واقعیت هستی است. لذا ادیان و مذاهب و فلسفهها و مرامهای سیاسی و اجتماعی نیز در حال تحول و تغییر مداومند. دنیای امروز با دنیای یک قرن پیش تفاوتهای ماهوی کرده است. این تفاوتها تنها در حوزه تحولات علمی و فنی صورت نگرفته بلکه نظامهای اجتماعی و ارزشهای فرهنگی و سیاسی را نیز در بر میگیرد. رعایت حقوق بشر، تساوی حقوق زن و مرد، فرهنگ صلح، نفی قوانین قرون وسطایی، گسترش دامنه تعلیم و تربیت عمومی نمونههایی از تحولات و ارزشهای فرهنگی عصر جدید هستند. هر تفکری که به جنگ این تحولات برود به صورتی غیر قابل اجتناب پوستهای ارتجاعی به دور خود میتند و هر چه بیشتر در واپسگرایی اصرار ورزد قطر آن پوسته عمیقتر و وسیعتر میگردد.
در جهان امروز که همبستگیهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی به نحوی روزافزون در حال گسترش است نمیتوان خود را از جریان وابستگی و همبستگی جهانی بدور داشت، در انزوا فرو رفت، و روابط پذیرفته شده بین المللی را به چالش گرفت. در بازار عقاید و آرا که اکنون بُعدی جهانی پیدا کرده دیدگاهی به جلو میرود و با مقتضیات تمدن همگامی میکند که بر عقلانیت و آزادی اندیشه تاکید ورزد و با تعاملات جهانی همگامی ورزد.جامعه بشری در عصر ما تبدیل به هیکل واحدی شده که نیازمند یک وجدان جهانی و تاسیساتی است که هم تنوع آرا و عقاید را به رسمیت شناسد و هم وحدت نوع بشر را تضمین کند. تعصبات دینی و نژادی و سیاسی و ملی را محکوم شمارد و هر آنچه را که مسبب خشونت وجدایی و از خود بیگانگی انسانهاست مخالف مقتضیات زندگی در یک جهان متحد بداند. مقتضیاب جهانشمول عصر ما شرقی و غربی نمیشناسد. مصادیق آن جمعی و جهانی است و ماورای تعلقات مذهبی و فرهنگی قرار میگیرد. نفی خشونت، آزادی وجدان، حقوق برابر همه انسانها حاصل جمع ارزشهای روحانی و اخلاقی مشترک تمام نوع انسان است که در غربیل تاریخ دست چین شده و بشریت را به سمت آینده سوق میدهد. این اصول را میتوان اجزاء سازمان دهده تمدن معاصر دانست و معیار و محک انسان آگاه معاصر.لذا بایستی این اصول را از هرگونه ایدیولوژی و تعصب و وابستگی سیاسی بدور دانست و آنها را در حوزه مرامهای ملی و مذهبی و سیاسی محبوس نکرد.
معنویتی با هوشیاری اجتماعی و تاریخی
ادیان هر چند مقام انسان را ماورای طبیعت مادی قرار میدهند و برای خود منشأ الهی قائلند اما نمیتوانند به بهانه تشبث به عوالم بالا پویایی شرایط و مقتضیات انسانی و دگرگونی درنگ ناپذیر محیط طبیعی و اجتماعی را به حالت تعلیق در آورند. برای تحقق این امر از یکصرف ایمان مذهبی بایستی با عقل و خرد و تحولات و یافتههای علمی هماهنگ گردد و از قشری گرایی به آزادی فکری توسل جوید. از طرف دیگر انحصارگرایی و مطلق طلبی و توهم استقرار خلافت اسلامی بر دنیا بایستی به فروتنی عقیدتی و احترام حقیقی به سایر ملل و ادیان و رفع تعصبات تبدیل شود و حکم جهاد فقط بر علیه نفس اماره و کظم غیظ به کارگرفته شود. تنها با تبیینات جدید میتوان اسلام را با شرایط دنیای جدید وفق داد و با تقرّب به ارزشهای متعالی اخلاقی اسلام و جلوههای معنوی آن کهدر برههای ازتاریخ تمدن ساز بوده، هنر و ادبیات و فلسفه و علم خلق کرده، و خودخواهیها و حرص و طمع را به تعاون جمعی سوق داده بتوان به اهداف کمال انسانی دست یافت.
اسلام میتواند در حد خود و در کنار سایر ادیان جلوههای معنویتی فراتر از حیات مادی را عرضه کند و به این سوال اساسی انسان پاسخ دهد که از کجا آمده، به کجا میرود، و هدف این آمدن و رفتن چه بوده؟ این سوال فلسفی، این جستجوی روحانی و این کنجکاوی تاریخی در قلب ماهیت وحودی انسان در طپش است. انسان محتاج جنبه آرمانی است تا به حیات او معنا دهد چرا که بدون معنا اضطراب هستی و خلاء و پوچی فلسفی و اخلاقی او را فرا میگیرد. جمعی از متفکرین معاصر بر آنند که روح مدرنیته نیازمند تعامل و گفتگو با معنویتی جدید است. دیدگاه اسلام چون با دیدگاههای سایر ادیان توأم شود میتواند پاسخی به اضطراب متافیزیک دوران مدرن عرضه کند و تحلیل مترقّیانهای از مفهوم دین و معنویت را جایگزین تقلیل گرایی فلسفه مادی سازد. معنویتی که در همه جا حضور دارد و به همه آحاد انسانی متعلق است. معنویتی که همراه با علم و عقل با جریان دینامیک هستی به پیش میرود و به صورت استبداد مذهبی تحمیل نمیکردد چرا که در هر امر وجدانی چون تحمیل پیش آید نفی خود میکند و بیشتر سبب اشمئزاز قلوب میگردد. ایمانی که به ضرب شمشیر حاصل شود قابل اعتنا نبوده و به سادگی از هم میپاشد. دین در معنای حقیقی اش باید زمینه ساز آشتی بین ملل و مروج فرهنگ صلح باشد. اصل دیانت ناظر به معنویتی است که بایستی فرد را از درون دچار تحول سازد و سپس آن تغییرات درونی به صورت خودجوش به حیات اجتماعی تعمیم داده شوند و سبب تزکیه و تنزیه موسسات اجتماعی گردند. اگر علمای دین در پی کسب قدرت ظاهری هستند و میخواهند نهادهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را از تاثیرات دین بهرهمند سازند راه آن در استفاده از روش آمرانه معطوف به کسب قدرت سیاسی نیست. روشی که مقبولیت ظاهری و مادی را برای دین به همراه میآورد روش همگامی با شرایط و مقتضیات تمدن است.
در جهان امروز که با گسترش دامنه ارتباطات و نزدیکی فیزیکی جوامع امکان تصادم و منازعه ادیان افزایش یافته، علمای ادیان بایستی با نفی روش آمرانه و خشونت آمیز و بدور از جاه طلبیهای شوم سیاسی در یک گفتگوی جهانی شرکت جویند و برای بحرانهای حاد جهانی مثل بحران محیط زیست، فقر و بیسوادی، قحطیهای فاجعه آمیز، اتلاف سرسام آور منابع انرژی، گسترش سلاحهای اتمی، تولید و پراکندگی سلاحهای شیمیایی و رشد تصاعدی جنایت و فساد چاره جویی کنند.
اسلام سیاسی
مروجین اسلام سیاسی بایستی میان سیاست و اعمال قدرت فرق بگذارند. سیاست را در مفهوم کلی آن به تدبیرواداره مطلوب امور تعبیر کردهاند. در این حال هر نهاد اجتماعی و هر جا که گروهی بدور هم جمع میشوند تا اهدافی را به ثمر رسانند نیازمند سیاستی هستند تا با تدبیر و حکمت روابط اجتماعی و گروهی را سازمان دهد و آن جمع را به سمت غایت مطلوبش هدایت کند. سیاست از دو عامل دیگر اجتماعی نیز متاثرمیشود : ازطرفی اداره امور نیازمند ارزشهایی است که نظام اخلاقی و روح فرهنگی جامعه را تشکیل میدهند و سیاست در معنای ایده آلی اش به آن ارزشها رجوع میکند تا از آنها به عنوان معیار و محک عمل سیاسی استفاده کند. عامل دوم اقتصاد است که تمامیت کارکردهای مادی جامعه را تشکیل میدهد و در بستر داد و ستد زمینه را برای محقق ساختن انگیزهها و ارزشها فراهم میآورد و به آنها شکل خارجی و ملموس میبخشد. پس در مفهوم کلی، سیاست و اخلاق و اقتصاد در هر مرحله از ساختار اجتماعی دارای پیوندهای ناگسستنی هستند.
دررابطه اخلاق و سیاست و اقتصاد، نقش اخلاق در تحول شخصیت انسان سیاسی و اقتصادی دارای بیشترین اهمیت است هر چند که به صورت نامرئی اقتصاد و سیاست را به جنبش میآورد. ادیان چون مستقیماً با اخلاق و تحول شخصیت درگیرند میتوانند از آن طریق بیشترین تاثیر را بر اقتصاد و سیاست داشته باشند بدون آنکه بر انسانها حکومت کنند و منابع مالی را در اختیار بگیرند. پس در سیاست یکی اهداف آن مورد نظر است و دیگری ابزار آن.دین به جای استفاده ابزاری از افراد و اعمال قدرت میتواند شاخصهای فرهنگی را که سازمان دهنده روابط متقابل اجتماعی هستند ارتقاء و تعالی بخشد و سپس از آن طریق به اهداف سیاسی و تحول اجتماعی دست یابد. افلاطون بدرستی دریافته بود که بدون جریان تعلیم و تربیت که بر دو پایه پرورش فکر و پرورش وجدان استوار باشد دستیابی به اهداف فلسفه سیاسی امکان پذیر نیست. در مثلث سیاست٬ اقتصاد٬ و اخلاق اگر دین تاکید خود را بر اخلاق قرار دهد نه تنها میتواند مؤثرتر به پویایی حیات اجتماعی مدد رساند بلکه قادر خواهد بود تا از شائبه قدرت طلبی سیاسی و یا فساد مالی موسسات اقتصادی مصون بماند.این همان نتیجهای است که دست اندرکاران جامعه مدنی نیز در پی آنند تا از طریق مشارکتهای مردمی خود جوش آلترناتیو سومی را در کنار حکومت و سازمانهای مالی به حرکت در آورند.
تکمله
فقه سیاست زده بالذات پر نخوت است و معتقد به برتری و تفوق جوئی. جاه طلبی سیاسی اش، مخالفتش با تجدد و مدرنیسم، تضادش با آزادی و حقوق بشر و مقدس ساختن خشونت به جهت توجیه استبداد دینی از همان نخوت وروحیه برتری جوئی سرچشمه میگیرد. به قول آقای مهدی خلجی پژوهشگر مسا ئل اسلامی” : در فقه، از جمله میان زن و مرد، سید و غیر سید، کودک و فرد بالغ، دیوانه و عاقل، برده و آزاد، شیعه و سنی، مسلمان و کافر، کافر ذمی و کافر حربی، و حلال زاده و حرامزاده تبعیضهای حقوقی وحود دارد.انسانها با یکدیگر برابر نیستند و حقوق و تکالیف یکسانی ندارند …. دولت باید نسبت به عقاید شهروندان از جمله عقاید دینی آنها بیطرف باشد تا بتوان از آن انتظار داشت حقوق شهروندی آنان را پاس بدارد…. به این دلیل مهم مفاهیمی مانند حق، برابری و شهروندی در پی تغییر این یا آن فتوا با فقه آشتی نمیکنند. بدون انقلاب در مبانی فقه نمیتوان اسلام را با این مفاهیم سازگار کرد.”
اسلام سیاسی باور به تکثر ندارد و لذا بالذات نمیتواند تولید همبستگی کند. ایجاد اتحاد و همبستگی پایدار در ایران مشروط به یک تحول بنیادی در زمینه روشنگری دینی است که این روشنگری بحران اعتماد را به نحوی مطلوب چارهسازی کند و هویت ملی و مشترکات انسانی را شرط شهروندی بداند.ایجاد این شرایط نیازمند یک حرکت فرهنگی و آموزشی فراگیر است. روشنفکران و روحانیون نو اندیش در این میان نقشی اساسی ایفا کرده و میکنند.به امید آن روز که مساجد نیز به نهاد شکیبایی و وحدت قومی و برابری واقعی پیروان همه ادیان در برابر قانون تبدیل شوند.
بسیار متین و بجا امیدوارم مورد نظر افتد. ایرانیان منتظرند بامید ان روز که این امال محقق شوند
touraj / 19 June 2014