نقدِ دیدگاههای فروکاستگرا دربارهی سکسوآلیته، که اساسِ این کتاب قرار گرفته، موفق شده است تا پیشفرضهای پنهان اما کنترلکنندهی آن دیدگاه را افشا کند، و پرسشهای جدیدی دربارهی تاریخ و قدرت و معناها و تنوع و انتخاب و مانندِ اینها را در حوزهی امور جنسی مطرح کند. بهطور کلی، این نقد موفق شده است تا نقشههایی برای حرکت در راههای پر پیچ و خمِ پهنهای فراهم کند که بهرغم نوشتههای فراوانی که دربارهی آن نوشتهاند اما هنوز هم تا اندازهای نامکشوف است. دلیلِ این نبود آگاهی کاملا معلوم است. سکسشناسی جهانبینیِ جایگزینی را به کیهانشناسیِ دینیای عرضه کرده که در ابتدا قسمتِ اعظمِ انرژیاش بر ضدِ آن کیهانشناسیِ بود. سکسشناسی مدعی بود که حقیقتِ طبیعت را کشف میکند، حقیقتی را که در تضاد با حقیقتهای سنت یا پیشداوری است. اما اگر دانشِ علمی نیز خودش مشکوک است، دیگر به چه میتوان دست یازید؟
اگر ما پایگانِ ارزشهای جنسیای را که علمِ سکس برقرار کرده رد کنیم، چهطور میتوانیم بین هنجار و ناهنجار تمایز قائل شویم؟ اگر، همانطور که فوکو با اشاره به مارکی دو ساد میگوید، «سکس هیچ هنجار یا قانونِ غریزیای ندارد که بتوان از طبیعتِ خودِ آن فرمولبندیاش کرد»، پس چهطور میتوانیم رفتارِ شایسته و ناشایسته را مشخص کرد؟ اگر دیگر نمیتوان سکسوآلیته را نه یک تهدیدکننده و شرِ غریزی یا رهاییبخش و خوب دانست، چهطور میتوان از چالهی اخلاقگرایی و چاهِ لیبرتینیسمِ[1] افسارگسیخته گریخت؟ سرانجام، اگر دیگر نمیتوان سیاستِ کهنهی «انقلابیونِ جنسی» را به خاطرِ دیدگاهِ فروکاهندهشان به سکسوآلیته پذیرفت، و «رهاییِ جنسی» استعلایی را به خاطر درگیرساختنِ سکس در بازیِ پیچیدهی قدرتْ باور کرد، پس سیاستِ جنسی برای چیست؟ فوکو در یکی از آخرین گفتگوهایش میگوید، جنبشهای اخیرِ رهاییسازی «از این واقعیت رنج میبرند که نمیتوانند اصلی را پیدا کنند تا توضیحِ اخلاقیاتِ نوین را بر آن بنا کنند … و نه اخلاقیاتی که بر اساسِ دانشِ علمی از چیستیِ خویشتن و میل و ناخودآگاه و غیره بنا شده». مشکل اینجاست که این «دانشِ علمی» پر از عدمتوافقها و تناقضها دربارهی چیستیِ خویشتن و میل و حتی «ناخودآگاه» است. اما اگر ما این رهنمونها را رد کنیم، چیزی باقی میماند؟
تلاشِ خودِ فوکو برای گلاویزشدن با این معما، در دو جلدِ «تاریخ سکسوآلیته» که در پایانِ زندگیاش منتشر شدند، مشخصا سرراست و مستقیم نیست. این دو جلد ظاهرا یک واکاویِ ساده از آن متونِ یونانِ باستان و لاتینی است که میگفتند مردم چهطور باید زندگی کنند. همین غیرمستقیمبودن و تماسنداشتن با مسائل و مشکلاتِ امروزه اما مشخص میکند که مساله چیست. فوکو دنیای یونانیها و رومیها را از یک لحاظِ کلیدی با دنیای ما همانند میداند. آنها، مانند ما پسامدرنها، با این رسالت روبهرو بودندتا اخلاقی را توضیح دهند که بر دین یا هیچ توجیهِ پیشینیای (چه برسد به علم) بنا نشده باشد. آنها نیز مانندِ ما با پرسشهای اخلاقی دربارهی چیزی که ما سکسوآلیته مینامیم و آنها آفرودیسیا[2]، روبهرو بودند. برخی از این دغدغهها و پرسشها در طول این ۲هزار سال همچنان ادامه یافت: دغدغههایی در مورد بدن، رابطهی مردان و زنان، و رابطهی مردان و مردان. هرچند آنها، برخلافِ ما، سعی نکردند کنشهایی را رمزگذاری کنند و بدینگونه سکس را حاملِ ارزشهای منفی و پریشانیهای اخلاقی سازند، و نیز سعی نکردند تا افراد را تابعِ قوانینِ بیرونیِ کرداریای کنند که بر اساس آن ارزشها و پریشانیها شکل گرفته بودند. بل آنها به دنبال «زیباییشناسیِ هستی» بودند؛ هنرِ زندگی که در آنْ خودداری و زیادهروی به تعادل میرسید و خودانضباطی نیز لذتها را بهسامان و هدفمند نگه میداشت.
باستانیان دغدغهی روشهای خود-آگاهی را داشتند، دغدغهی تکنیکهای خویشتن [یا نفس]، دغدغهی قوانینِ کرداری که حولِ مسائلِ مصرف-تن (رابطهی فرد با بدناش) سازمان یافته بودند، دغدغهی اقتصاد (یا کردارِ رئیسِ خانه)، و دغدغهی امر اروتیک (روابطِ مردان با پسرها). یعنی، آنها به دنبال یافتنِ نحوههایی از زندگیکردن بودند که نه از حقیقتِ مرکزی دربارهی سکس، که از مجموعهای از روابطی ناشی میشد که فرد در آن روابط قرار میگرفت. هدف آن بود که کاربردهای لذت را به نحوی تعریف کنند تا نه نادیده بگیرندش و نه تسلیمِ نیروی مستکنندهاش شوند.
فوکو البته نمیگوید که این مدل برای زمانهی ما مناسب است. این اخلاقیات، اخلاقیاتِ «آزادمرد» بود؛ یعنی همان جایگاه و موقعیتِ اجتماعیای که زنان و کودکان و بردهها بدان راه نداشتند. فوکو نمیخواهد احیای عصرِ طلایی را اصل قرار دهد، هرچند که دنیای باستانْ خیلی هم طلایی نبود. اما بهطور غیرمستقیم، بررسیای که فوکو از دورهای که بسیار متفاوت از دورهی ماست انجام داد، تسکیندهندهی نیازها و آرزوهای ما بود. وی میگوید، چیزی که ما فاقدش هستیم، حقیقتِ استعلایی نیست، بل شیوههای چیرهگشتن و فائقآمدن بر چندگانگیِ حقیقتها است. ما به اخلاقی که بر ارزشهای مطلق بنا شده نیاز نداریم، بل به اخلاقیات و سیاستی نیاز داریم که ما را قادر میسازند تا بر تنوعِ انتخابها و گزینهها چیره شویم. فوکو وقتی ما را به تماشای هنرهای هستی در دنیای باستان میبرد، از ما میخواهد تا به شیوههای از زندگی بیاندیشیم که میتواند برای امروزهی ما معتبر باشد.
اساسِ اخلاقیاتِ مدرنِ جنسی چه میتواند باشد؟ در تمایزی که فوکو بین آزادی از «کنشهای جنسی» و آزادی از «انتخابِ جنسی» میگذارد، میتوان اشاراتی در این زمینه دید. وی میگوید، مخالفِ اولی است، نه فقط به این خاطر که ممکن است به تایید و تصدیقِ فعالیتهای خشنی چون تجاوز شود. بل چون وضعیتِ سنتِ جنسی است. فوکو موافقِ دومی است، خواه «آزادی برای نشاندادنِ انتخاب باشد خواه نشانندادنِ انتخاب». یعنی طبیعتِ روابطِ اجتماعیای که در آنْ انتخابْ معنادار میشود، اهمیتِ زیادی دارد. فوکو دارد ما را تشویق میکند تا نه طبیعتِ کنش را، بل زمینهی کنش و معنایی را که این کنش برای کنشگراناش دارد مورد قضاوت قرار دهیم. پیشتر (در فصل چهارم و در بحثِ تنوع) به برخی از دلالتهای این امر اشاره کردم. در اینجا میخواهم به دلالتهای گستردهترش نگاه کنم، زیرا این نگاه میتواند ما را از اخلاقِ مطلقگرایانهای که بر طبیعتِ بنیادینِ انسان مبتنی است به اخلاقیاتی برساند که کاملا تکثرگرایانه است و مبتنی بر پذیرشِ سلیقههای متنوع.
این رویکرد را در جاهای دیگر با عنوان «تکثرگراییِ رادیکال» توصیف کردهام؛ تکثرگرایانه است چون کارش را با پیشفرضِ سلیقهها و لذتها و روابطِ متنوع آغاز میکند؛ رادیکال است چون تصدیقکنندهی تنوع است و تنوع را جزوِ ضروریِ دنیای پیچیدهی ما میداند. رابین نیز گفته است که بهرغمِ این تغییراتِ بسیار واقعیای که روی داده است، «این فرهنگ همیشه سکس را با شک و گمان نگاه میکند. این فرهنگْ فقط بدترین نمودِ ممکنِ کنشهای جنسی را تعبیر و قضاوت میکند. سکس، گناهکار تصور میشود مگر بیگناهیاش ثابت شود».
تکثرگراییِ رادیکال، کارش را با باوری متفاوت آغاز میکند: [باور به این] که سکس خودش نه خوب است و نه بد، بل حوزهی امکانها و ظرفیتها است، و همهی این امکانها و ظرفیتها را باید در زمینهای که در آن روی میدهند قضاوت کرد. بنابراین راهی را باز میکند تا تنوعْ هنجارِ فرهنگِ ما و ابزاری شایسته برای اندیشیدن دربارهی سکسوآلیته شود.
البته این نگاه، تمامِ مشکلات و دشواریها را آرام و برطرف نمیسازد: در واقع، آنها را به هم میآمیزد و مخلوطشان میکند. خیلی آسان میتوان با قانونی اخلاقی (که کلی میگوید دقیقا چهطور باید زندگی کنیم) با این حوزهی دشوار مواجهه کرد. در سپهرِ اجتماعیِ تغییراتِ سریعِ اجتماعی و اخلاقی، و پدیداریِ امکانها و هویتها و سبکزندگیهای جدیدِ اجتماعی، وسوسه میشویم تا یک بارِ دیگر به دامنِ امنِ استانداردهای مطلقِ اخلاقی پناه ببریم؛ استانداردهایی که ما را در جهانِ قطعیتها که هویتهای شخصی و اجتماعی مفروض و مشخصشده هستند، ثابت و نامتغییر میسازد. همانطور که الوین گولدنر گفته، مطلقگراییِ اخلاقی «کارش بُریدنِ گرهی کورِ شَک و تردید است»، تمام شکها و اضطرابها را جارو میکند و کنار میزند تا راه را برای رژهی ارتشِ دُرُستی هموار سازد. رویکردِ تکثرگرای رادیکال، که با سنتِ مطلقگرا تمایزاتِ جدی و عمیقی دارد، تجربی و موقت و بیانتها و نسبت به آینده گشوده است. این رویکرد برخی مولفههایاش را از سنتِ لیبرترینی[3] گرفته (بهویژه آن نگرشی را که «سکس-مثبت» میتوان نام داد)، اما در مواردِ زیر با سنتِ لیبرال نیز اشتراکاتی دارد: بازشناسیِ نیاز به تمایزاتی دقیق، بازشناسیِ نیاز به فهمِ معنا و زمینه، و بازشناسیِ اهمیتِ گفتمانِ حقوق و انتخاب. البته این رویکرد، چون سکسوآلیتهها را تولیدِ اجتماعی میداند و سکسوآلیتهها را قرارگرفته در روابطِ متنوعِ قدرت میداند، از هر دوی آن سنتها متفاوت میشود. بنابراین، هدفِ این رویکرد آن است که رهنمونهایی برای تصمیمگیری فراهم کند، نه اینکه ارزشهای مطلقِ تازهای فراهم کند. این رویکرد وسوسهی «اخلاقِ رادیکال» را ندارد. بل، تاکیدش را بر سزاواریِ انتخاب و شرایطی که انتخاب را محدود میسازند، میگذارد.
ادامه دارد
آنچه خواندید ترجمه بحش دیگری از کتاب “سکسوآلیته” (امور جنسی) اثر جفری ویکس بود. مشخصات اصل انگلیسی کتاب:
Jeffrey Weeks: Sexuality، 3rd ed., New York and London: Routledge 2010
پانویسها
[1] فلسفهای که از بیشینهسازیِ آزادیهای فردی و کمینهساختنِ حکومت پشتیبانی میکند. م
[2] مربوط به آفرودیته الههی عشق و زیبایی و لذت و زایش، و به معنای میلِ شدیدِ جنسی است. م
[3] همان پانوشت شمارهی یک. م