sexuality_JeffreyWeeks

دولیمور گفته است، «دینامیک انحراف» در قلب ساختارهای غربی سکسوالیته قرار گرفته است. سعی در تولید و تنظیم هنجار، منجر به تولید «دیگری» می‌شود؛ «دیگری»‌ای که ترسیده و منفور یا صرفا تحقیر شده، کسی که همهنگام هنجار را رد می‌کند و تایید. نظم سیاسی و سکسوآل همواره از سوی انحراف‌هایی که خود این نظم تولیدشان کرده و علیه خود مستقر ساخته، دستخوش بی‌نظمی داخلی می‌شود. این بی‌نظمی البته مؤلفه‌های مقاومت و تخریب و سرپیچی را فراهم می‌کند و سرانجام نیز ایده‌ی چندگانگی سکسوالیته‌ها یا ایده‌ی تنوع واقعی و موجود را به دست می‌دهد. «گفتمان تنوع» در دو حوزه‌ی نظری و سیاسی ظهور یافته و تأثیرات فرهنگی مهمی داشته است.

خود سکس‌شناسی، اولین حوزه بود [که گفتمان تنوع در آن ظهور یافت و تاثیرگذار شد]. این تغییرات در یک سطح، کمی بیش‌تر از تغییرات صرف اصطلاح‌شناختی و ظاهری بودند؛ تغییراتی که در اوایل دهه‌ی ۱۹۳۰ توسط هاولوک الیس شناسایی شدند. وی می‌گوید، اصطلاح perversion [با بار “فساد” جنسی] «کاملا منسوخ و آسیب‌رسان است و باید از آن پرهیخت». وی اصطلاح جایگزین «انحراف جنسی» (deviation) را پیشنهاد می‌کند که شدت کم‌تری دارد اما هنوز هم ایدئولوژی‌زده است، و این اصطلاح به‌مدت نیم‌سده در بحث‌های جامعه‌شناختی شایع بود و کاربرد داشت. این تغییرات اصطلاح‌شناختی، تغییر مهم‌تری را در دل خود داشت: بازشناسی چندگانگی جنسی و پدیداری چیزی شد که گیل روبین تحت مفهوم «تنوع جنسی خوش‌خیم» توصیف‌اش می‌کند.

پیدا بود که دانه‌های این رویکرد جدید را پژوهش‌های بنیانگذاران خود سکس‌شناسی کاشته بود، و اتخاذ رویکرد دفاعی فرویدی نسبت به انحراف معمولی و چندریختی نوزاد نیز منجر به شکوفاشدن این گیاهان نورسته شد. برخی نویسندگان مدرن با گرامی‌داشتن جنبه‌ها و شکل‌های متنوعی از تمایل توانستند این موضع را به نتیجه‌ی منطقی‌اش (که از نظر اخلاقی عمدتا آنارشیستی بود) برسانند. چهره‌ی اصلی در دگرگونی مباحث عمومی (به‌جز فروید) کینزی بود. وی با این‌که از گفتن‌اش بیزار بود اما به تفکرات فروید نزدیک شده بود، می‌گفت یک ایده‌ی مهم هست که به‌ندرت در مباحث کلی و علمی پرداخته شده است و آن این است که سکس یک کارکرد زیست‌شناختی بهنجار است و در هر شکلی که ظاهر شود پذیرفتنی است. وی در نامه‌ای به پسری که با احساس‌های همجنس‌گرایانه‌اش دست و پنجه نرم می‌کرد نوشت: «از نظر زیست‌شناسی، هیچ شکلی از تخلیه[ی سکسوآل] وجود ندارد که من بخواهم آن را نابهنجار بنامم. از نظر زیست‌شناسی، هیچ چیز درست یا اشتباهی وجود ندارد». روشن بود که چنین گزاره‌هایی هنوز در چهارچوب طبیعت‌انگارانه‌ی سنت جنسی بود و به همین خاطر باید به‌دیده‌ی شک بدان نگریست. پژواک چنین گزاره‌هایی را هنوز هم می‌توان بیش‌تر در اندیشه‌های برخی زیست‌شناس‌های اجتماعی و دیگرانی دید که ادعا می‌کنند کارکردگرایی ژنتیکی‌ای در تنوع‌های جنسی می‌بینند تا در نوشته‌های جامعه‌شناسان یا تاریخ‌دان‌ها. اما پیام اصلی به مباحث معاصر رسیده بود و اهمیت خود را یافته بود. سکس‌شناس‌های انگشت‌شماری را می‌توان در مباحث مردمی یافت که به‌راحتی از اصطلاحی مثل «انحراف» استفاده می‌کنند تا تنوع‌های الگوهای جنسی امروزه را توصیف کنند. بنا بر یکی از موثرترین مطالعاتی که در این زمینه (به‌دست روبرت استولر) صورت گرفته، انحراف را «شکل اروتیک نفرت» دانسته که نه با رفتار یا کنش که با محتوای آن (خصومت) تعریف می‌شود، درحالی‌که اصطلاح «منحرف» که برای توصیف گونه‌ی ویژه‌ای از افراد به کار می‌رود، از مباحث سکس‌شناختی کاملا کنار گذاشته شده است. حتی اعترافی جدید از سر فروتنی نیز وجود دارد که «… ضروری است به یاد داشته باشیم که ما هنوز درباره‌ی مکانیسم‌ها یا علت‌های رفتار جنسی انسان دانش بسیار کمی داریم» (استولر: ۱۹۷۷). چنین فروتنی‌ای درست علیه مواضعِ جزمی و قطعی، عمل می‌کند.

درست است که ما دانش کمی درباره‌ی علت‌ها داریم، اما از شکل‌ها و وقوع‌های مکرر تنوع جنسی آگاهی روزافزونی داریم، و این همانا سهم واقعی کینزی است و نه جبرگرایی زیست‌شناسی و مسئله‌دار وی. دو جلد کتاب قطوری که وی نوشته (رفتار جنسی در مردها و رفتار جنسی در زن‌ها) و کتاب‌های دیگری که وی الهام‌بخش‌شان بوده، ممکن است مشکلات روش‌شناختی داشته باشند و نمونه‌های‌شان نیز بازنمایی ناقصی داشته باشند و پر از سوگیری‌های ناخودآگاه نویسندگان‌اش باشد. برای مثال، برخی منتقدین معاصر نگرش غیرجدی وی به سکس بینانسلی را شدیدا نقد کرده‌اند. اما هزاران آزمودنی‌ای که کینزی و همکاران‌اش با آن‌ها مصاحبه کرده‌اند، بینش بی‌همتایی درباره‌ی زندگی جنسی امریکا و هم‌چنین دیگر فرهنگ‌ها فراهم کرد. بر اساس این پژوهشی که در آن موقع کامل‌ترین پژوهش انجام‌شده بود، وقتی امکان آن پیش آمد که گفته شود ۳۷ درصد از نمونه‌های مَرد با مردان دیگر تماس جنسی و ارگاسم داشته‌اند، پس حتی اگر نمونه‌ها نیز بازنمایی درستی نکنند و در این درصدها اغراق شده باشد، باز هم می‌شد گفت فعالیت همجنس‌گرایی دیگر نمی‌توانست صرفا یک نشانه‌ی بیمارگونه از یک اقلیت اندک و بیمار باشد. فعالیت همجنس‌گرایی دست‌کم در میان بخش اعظم زندگی امریکایی، یک فعالیت عمومی و مردمی بود. و اگر این مسئله درباره‌ی همجنس‌گرایی حقیقت داشته باشد، پس امکان آن هم هست که درباره‌ی گستره‌ای از دیگر سکسوالیته‌ها (از حیوان‌خواهی تا بچه‌بازی، از آزاریده‌خواهی و آزارنده‌خواهی (sado-masochism) تا علاقه به پورنوگرافی‌) نیز حقیقت داشته باشد.

خود کینزی از یافتن گستره‌ی تنوع در رفتارهای جنسی انسان به شگفت آمده بود. وی با شادی نمونه‌ای از دو مردی را ذکر می‌کند که در یک شهر بودند و محل کارشان یکی بود و فعالیت‌های اجتماعی مشترکی داشتند اما زیست جنسی‌شان بسیار متفاوت بود. یکی‌شان هر سی سال یک‌بار انزال داشت و دیگری هر هفته سی بار؛ ۴۵هزار بار با هم تفاوت داشتند. این فقط یکی از نمونه‌های کینزی از تنوع گسترده‌ی موجود در بین طبقه‌ها و جنسیت‌ها و نژادها بود. از این مسئله، می‌توان نکته‌ی عمیق و مهم جامعه‌شناختی و سیاسی برداشت کرد. کینزی می‌نویسد:

«قوانین اخلاقی عمومی و سازمان اجتماع ما و آداب ازدواج و قواعد سکسوآل و نظام‌های آموزشی و مذهبی ما همگی بر این پنداشت استوار است که افراد از نظر سکسوآلی بسیار شبیه هم هستند و از دید همه‌ی این‌ها خیلی ساده می‌توان رفتار انسان‌ها را به یک الگویی که آداب و رسوم دیکته می‌کندش محدود کرد.» (کینزی و دیگران: ۱۹۴۸)

اما اگر مردم در واقعیت متفاوت بودند و نیازها و تمایل‌ها و رفتارهای متفاوتی داشتند، چه؟ آن‌گاه شکافی عظیمی بین قوانین اخلاقی و رفتار جنسی پدیدار می‌شد و قطعیت‌های مطلق‌گرایانه‌ی سنت جنسی نیز به سردرگمی می‌افتاد. درست در همین نقطه‌ی ممتاز است که نقدهای آتی از تنظیم‌های هنجارین آغاز می‌شوند.

اگر تحولات در جریان اصلی سکس‌شناسی، چهارچوبی نظری برای بازشناسی تنوع به دست داده، انرژی سیاسی برای چنین تحولاتی اما از جای دیگری آمده، یعنی از خود «اقلیت‌های جنسی». پیش‌تر گفتیم که از سده‌ی نوزدهم دست‌کم در جوامع صنعتی شاهد تلاش دیرپایی برای تدوین و توسعه‌ی هویت‌های متمایز مردان و زنان همجنس‌گرا در خرده‌فرهنگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی و اجتماعات بودیم. همین‌که شیوه‌ی زندگی همجنس‌گرایانه جنبه‌ی عمومی پیدا کرد و دارای اعتماد به نفس شد، دیگر مطالبات و ادعاهای هویت‌های جنسی اقلیتی نیز پدیدار گشت. همان‌طور که گیل روبین گفته است، نمونه‌ی همجنس‌گرایی، راه‌گشای دیگر گروه‌های اروتیک  بود در استراتژی‌های سیاسی و شکل‌های سازمانی بسیجیدن؛ تراجنسیتی‌ها و دوجنسگراها و آزاریده‌خواه‌ها و آزارخواه‌ها و یادگارپرست‌های جنسی و روابط مرد-پسری و تن‌فروش‌ها و کارگران جنسی و دیگران نیز سر و کله‌شان پیدا شد که مصرانه دم از حقوق مشروعیت و خودابرازی می‌زدند، و به میزان متفاوتی موفق شدند بازشناسی و رسمیت پیدا کنند. منحرف‌هایی که در نوشته‌های پزشکی-جنایی کرفت-ایبینگ با تردید حرف زده بودند و محرمانه‌ترین رازهای خود را به این کارشناس‌های جنسی نوین اعتراف کرده بودند، حالا از متون پزشکی بیرون آمده و به صحنه‌ی تاریخ وارد شده و سند زنده‌ای برای تنوع جنسی به شمار می‌رفتند.

این هویت‌های جدید سکسوآل و اجتماعی می‌توانستند اولین‌بار در حوزه‌ای ظهور کنند که خود سکس‌شناس‌ها به‌دقت نقشه‌ریزی و تدوین کرده بودند. اما همان‌طور که خود کینزی گفته بود، ذهن بشر است که این مقوله‌ها را ابداع می‌کند و سعی دارد تا واقعیت‌ها را به‌اجبار داخل این بسته‌ها و مقوله‌های مجزا قرار دهد؛ و بدین‌گونه واقعیت‌ها پیوسته تحریف می‌شوند.

نقش سکس‌شناسی در ایجاد زبانی که با آن بتوان این بدکارها را توصیف و واکاوی کرد، نقش بسیار مهمی بود. این سکس‌شناس‌های اولیه، گرچه روابط نمادینی با حرفه‌ی پزشکی داشتند (و بسیاری از تاثیرگذارترین‌هاشان، مثل الیس و هیرشفیلد، پزشکانی کارآزموده بودند و بسیاری‌شان هم نه)، الگوی بیماری بسیار تاثیرگذاری را برساختند که هنوز هم شاهد تاثیرات‌اش هستیم. اما این موجودات بدبخت و بیچاره‌ای که آن سکس‌شناس‌ها توصیف می‌کردند، ابداع یا دست‌ساز این سکس‌شناس‌ها نبودند: بل محصول فرآیند‌های بسیار پیچیده‌ی اجتماعی بودند، محصول تعریف اجتماعی و خودتعریفی‌ای بودند که سکس‌شناسی در پیش‌گذاشتن آنها نقش مهم اما نه قاطعانه بازی می‌کرد. افزون بر آن، از خود زبان سکس‌شناسی می‌شد استفاده کرد تا قطعیت‌های سنت جنسی را به چالش کشید.

من این فصل را با چند تا اصطلاح و واژه آغاز کردم. واژه‌های دیگری که هم این جنبش زبانی و هم این جنبش زندگی روزمره را نمادپردازی می‌کنند از این قرارند (البته اگر بتوان بین آن‌ها تمایز قائل شد): «لواط‌کار» (sodomite)، «همجنس‌باز»[1] (homosexual)، «همجنس‌گرا» (gay)، «دگرباش» (queer). درست همان‌طور که واژه‌ی خودتوصیفی «همجنس‌گرا» (gay) در دهه‌ی ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ (و در امریکا) پدیدار شد و کاربرد یافت و دوره‌ی جدیدی برای رشد هویت سیاسی‌شده‌ی جنسی بر اساس تمایلات همجنسی کلید خورد، شیوع تدریجی اصطلاح‌هایی مانند «منحرف» یا «همجنس‌باز» در اواخر سده‌ی نوزدهم نیز شکافی در اصطلاح‌شناسی سنتی گناه (و واژه‌ی بدنام «لواط‌کار») ایجاد کرد. «لواط‌کار» اصطلاحی بود که بار سنگین اخلاقیات قرون‌وسطایی داشت. مبهم هم بود. به کسی اطلاق می‌شد که مرتکب نوع ویژه‌ای از کنش جنسی شده، خواه دخول مقعدی صورت گرفته باشد یا نه. از سوی دیگر اما «همجنس‌باز» یک نوع ویژه از فرد سکسوآل بود که نه‌تنها نام داشت بل از تاریخ شخصی‌شده (پدری ضعیف، مادری قوی، یا گاهی هم پدری غالب و مادری مطیع) و ویژگی‌های جسمانی (اگر مرد بود، باسنی بزرگ، و اگر زن بود، سیمایی مردانه و سبیل‌دار) و ناتوانی‌های رفتاری (ناتوانی در سوت‌زدن، بچه دوست‌نداشتن) هم برخوردار بود. بنابراین بسیاری خودشان را آن‌جور که این گفتمان پزشکی آن‌ها را بازشناسی می‌کرد، توصیف نمی‌کردند: آن‌ها قادر بودند تا حضور خودشان را اعتبار و ارزش بدهند، و تایید کنند که دیگراین هم هستند که تحت همین نام حضور دارند، و این‌که موجوداتی منحصربه‌فرد نیستند و می‌توانستند وارد حوزه‌ی سکسوالیته‌های رسمیت‌یافته اما هنوز منحرف شوند. زبان جدید خودتوصیفی‌ای پدیدار شد (جنس «منحرف»، «اورانوسی[2]»، «سوم»، یا «میانه») که طلیعه‌ی مفهومی اثبات‌گر و مدرن از خویشتن سکسوآل بود.

کاربرد جهانشمول اصطلاح «همجنس‌گرا» (gay) در کشورهای انگلیسی‌زبان در اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ را می‌توان مرحله‌ی نوینی از نمود عمومی هویت مثبت شخصی دانست که هویتی روشن و اجتماعی را حول سکسوالیته بنا می‌کند.

جستجو برای هویت‌های معتبر جنسی، از سده‌ی نوزدهم به این سو مشخصه‌ی تاریخ همجنس‌گرایی مردانه و زنانه بوده است. گروه‌های مختلفی از مردم، راه‌های مختلفی برای این جستجو پیدا کردند: هیچ هدف از-پیش-تعیین‌شده‌ای وجود نداشت. تفاوت‌های جنسیتی و جغرافیایی و نژادی، هویت‌های متفاوتی را تولید کرده است. بسیاری بین کنش‌های جنسی‌شان و هویت اجتماعی‌شان هیچ ارتباطی نمی‌بینند. اما از دید بسیاری نیز ضروری بود که مفهوم قاطعانه‌ای از هویت جنسی ایجاد شود. مقوله‌بندی و خود-برچسب‌زنی، که فرآیند تنظیم و تدوین هویت اجتماعی است، شاید همان‌طور که برخی منتقدین گفته‌اند کنترل کند و محدود سازد و مهار کند، اما هم‌هنگام، همان‌طور که پلامر نوشته است، می‌توانند «آسایش و امنیت و عزت‌نفس» نیز فرآهم آورند. پیش‌شرط دست‌یافتن به هویت شخصی مطمئن و تعلق اجتماعی، توسعه‌ی شبکه‌های گسترده‌ی اجتماعی بود و یافتن راهی جمعی برای پرداختن به تفاوت‌های سکسوآل و ایجاد اجتماعات سکسوآل و دنیاهای اجتماعی و گفتن داستان‌هایی که می‌توانند بازشناسی و پشتیبانی دوسویه ایجاد کنند.

ادامه دارد

آنچه خواندید ترجمه بحش دیگری از کتاب “سکسوآلیته” (امور جنسی) اثر جفری ویکس بود. مشخصات اصل انگلیسی کتاب:

Jeffrey Weeks: ‌‌‌‌‌‌‌Sexuality، 3rd ed., New York and London: ‌‌‌‌‌‌‌Routledge 2010

پانویس‌ها

[1]  گرچه homosexual در این‌جا سویه‌ی پزشکی دارد، اما صرفا برای متمایزکردن‌اش از gay می‌توان آن‌ها را به‌ترتیب با «همجنس‌باز» و «همجنس‌گرا» برابر دانست. م

[2]  اصطلاحی است سده‌ی نوزدهمی که کسی را توصیف می‌کرد که «روح زنانه‌ای در بدن مردانه» دارد. گویا نخستین کسی که این اصطلاح را به کار برد، کارل هنریش اولریخ بود که از خدای یونانی «آفرودیت اورانیا» (که از بیضه‌ی خدای یونانی اورانوس آفریده شد) وام گرفته است. م

بخش‌‌‌‌‌‌‌های پیشین:

سکسوآلیته − پیشگفتارها

فصل یکم: ‌‌‌‌‌‌‌زبان‌‌‌‌‌‌‌های سکس

زبان‌‌‌‌‌‌‌های سکس

فصل دوم: ‌‌‌‌‌‌‌ابداع سکسوآلیته

تاریخچه‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخ سکسوآلیته

«ساختار اجتماعی» سکسوآلیته

سازمان سکسوآلیته

اهمیت سکسوآلیته

سکسوآلیته و قدرت

فصل سوم: معناهای تفاوت جنسی

درآمد

نقد جبرگرایی زیست‌شناختی در توضیح سکسوآلیته انسان

سکسوآلیته و روابط اجتماعی

سکسوالیته و ناخودآگاه

پی‌آمدهای تفاوت

فصل چهارم: چالش تنوع

زبان منحرف بودن

روان‌کاوی و مسئله “انحراف”